-ارباب؟
-پیتر؟!
-اربـاب؟!
-
پیتر؟!
لرد ولدرمورت، سعی داشت بالاخره در وزارتخانهای که متعلق به خودش و مرگخوارانش بود جایی برای مستقر شدن و اعلام وزارتخانه به عنوان یکی از داراییهایش از این به بعد بکند و قطعا دوست نداشت که یک نفر همینطور دنبالش باشد و بخواهد که به او نزدیک باشد. هرچه باشد.. لرد یک ارباب بود و حتی اربابها هم نیاز به تنهایی و آرامش دارند و حضور پیتر جونز... قطعا آرامشی برای لرد نداشت.
-پیتر، ما دستور میدهیم که بروی.
-چرا برم ارباب؟
و لرد کسی نبود که حتی حرفی از نیاز بزند و جلوی مرگخوارش بگوید که نیاز به تنهایی دارد و پیتر دارد آرامشش را برهم میزند. برای همین گفت:
-میخواهیم زودتر برای خودت مقام و جایی برای مستقر شدن پیدا کنی.
پیتر لبخند زد و یک قدم جلوتر آمد.
-ولی ارباب، من مقاممو پیدا کردم!

من مقامی دارم که هیچکس نداره! مقام لرد-یاریه! من هم همیار شمام و هم بادیگاردتون!

این یعنی من تا ابد بهتون چسبیدم!

-نیازی به بادیگارد نداریم. اربابی هستیم قدرتمند و خودکفا.
پیتر همراه با لرد از کنار دعوای هکتور و لینی رد شد و این نکته را گوشزد کرد:
-این که صددرصد مثل وجودتون شفاف و خالصه. ولی منم هستم تا بیشتر از قبل خودکفا بشین!

من عمرمو برای لرد-یاری گذاشتم کنار!
لرد سعی کرد از پیتر فاصله بگیرد ولی هردفعه پیتر بیشتر از قبل به خدمت لرد-یاریاش وفادار میشد و بیشتر و بیشتر تلاش میکرد.
لرد برای بار سوم ردایش را محکم تکان داد تا پیتری که به آن آویزان شده بود را روی زمین بیندازد و همانطور که با کلافگی راه میرفت، ناگهان چشمش به راه نجاتش افتاد. بلا را در یکی از راهروهای وزارت دید و نقشهای هوشمندانه کشید.
-اهم.. بلایمان!
بلا برگشت و به لرد نگاه کرد و با دیدن اربابش گل از گلش شکفت و با دیدن پیتر که به لرد چسبیده بیشتر از قبل اخم کرد، منظور لرد را فهمید و با قدمهای محکم به سمت لرد و لردیارش قدم گذاشت. لرد نیز از موقعیت استفاده کرد و پیتر را روی زمین انداخت و با آرامشی بیشتر از قبل به سمت محلی برای استقرار رفت و در آن طرف، بلا با خشم و عصبانیت بالای سر پیتر ایستاده بود.