هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ سه شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۶
#52

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
رادیو محفل

دیدم فقط مرگ خوارا دارم پست میزنن . غیرتم اجازه نداد بی کار بشینم .
..........................
رادیو محفل ساعت 3:5 نیمه شب .
سلام به همه ی شب زنده داران .
متاسفانه مدتی بود که مرکز رادیو به دست مرگ خوارا اشغال شده بود . وزارت هم به خاطر برنامه های افتضاح اونها ، مجوز پخش رو ازمون گرفته بود . اما به هر ترتیب ما دوباره رادیو رو به دست گرفتیم . به همین مناسبت یه شعر حماسی پخش می کنیم :
محفلی ها ...
دلاوران ...
نام آوران ...
جادوگران ...
به نام یزدان پیروز باشید .
سر بلند ...
سر فراز ...
آزاد باشید...
خوب امید وارم خوشتون اومده باشه . ما امروز یه مهمون ویژه هم داریم . بغوری برره . بله اشتباه نکردید . گوشاتون درست شنیده . من میکروفون رو به ایشون میدم تا برامون یه شعر در بکنه .
- کمک ... کمک .. منو از دست این دیونه ها نجات بدین ...
- اِهم ... فکر کنم مشکلی پیش اومد . ایشون هنوز توی شک هستن . آخه بچه ها دیشب ایشون رو از خونشون تا اینجا با جارو آوردن . ماگلن دیگه . کاریشون نمیشه کرد . فعلا به یه شعر حماسی دیگه گوش بدین :
( لطفا با آهنگ خوانده شود )
دامبل نبودی ببینی
رادیو آزاد گشته
خون یارانت
پر ثمر گشته

آه و واویلا
کو دامبل حالا
نور همه ما
محفلی ها

امیدم گشته نا امید
بعد از هجر تو
اعضا می آیند
اندر پی تو

آه و واویلا ...
کو دامبل حالا

بله بینندگان عزیز آقای بغوری متسفانه از حال رفتن . ما در برنامه ی بعدی از حظور گرم ایشون استفاده می کنیم . فعلا تا اعضای وزارت خونه اینجا نریختن از همگی خدا حافظی می کنم .
در پناه حق
فعلا ...
یا علی

سوژه خاصی نداشت پستت.
فقط شعر نوشتی. تکه بغوری بد نبود
اما پستت کلا محتوای خاصی نداشت. امتیاز خوبی نمیگیری
2 از 5 به همراه یه D در کل 4 امتیاز


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۱۱:۳۱:۱۱

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۶
#51

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
سلام سلام صد تا سلام،خدمت شما پسرا و دخترای گلم....امشب هم طبق معمول میخوام براتون قصه بگم.مسواکاتون رو زدید؟...بوس دادید؟ ........؟
آفرین بچه های خوب.حالا که انقدر به حرف مامان و بابا گوش میدید،یه داستان خیلی قشنگ براتون تعریف میکنم.فقط چون شما نمیتونید اتاقی رو که من درش هستم ببینید،یه سری فضا سازی براتون انجام میدم
الان عمو آلبوس وایساده جلو در،داره آب نبات لیمویی از نوعی چوبیش میخوره
کنار همون در،یه سری سی دی شرک و کارخانه ی هیولا ها و عصر یخبندان،در جهت ترویج رسانه های تصویری،بر روی میز کوچکی قرار داره.بعدش یه کم این طرف تر،یه گلدون گل نرگس روی زمین گذاشته شده و بالای گلدون،تعدادی عروسک دارا و خاله سارا،بر روی دیوار ایستاده اند و دارن به شما سلام میکنند.وای.....جواب سلام واجبه؟...نمیخواین جواب بدین؟

ساعت ده شب.....منزلی
پدر خانواده پس از ساعت ها کار روزانه،به پشتی تکیه داده و در خاطرات چهارمین پادشاه به گردشگری مشغول است.سرش نیز بر گردنش سنگینی کرده و بر روی شانه ی سمت چپش افتاده.
پسر کوچولو موچولو ، جوجی موجی و سفید مفید:سللللللللللللللللللااااااااااااااااااااااام(این کش آمدن در جهت فریاد زدنه)
پدر:ای بوق......بوقیا نصف شب هم دست بر نمیدارن.
شتلق،.....پق...دیش...دام...بوف.......(شتلق:مشت به وسط رادیو.........پق:پس گردنی به پسرک......دیش:ضربه ای ناجوانمردانه به سمت راست صورت پسرک....دام:فرود پا بر نشیمن گاه پسرک....بوف:کلمه ای که ازرادیو پخش شده و هدفش تبلیغ مجموعه رستوران های زنجیره ایست.)

استودیو:
فضا سازی های خاله لیلی تمام شده و داره داستان میخونه.
آی بچه ها...آی بچه ها.بچه های خوب و شجاع
برای شما قصه دارم.قصه ی بی غصه دارم.
یه روز صبح بهار بود.ننه مکی بیدار بود(مکی=مک گونگال)
خونه رو تمیز میکرد.سبزی آش رو زیر و رو میکرد
سماورش میجوشید.قل قل قل میخندید.
هری از خواب بیدار شد.روی جارو سوار شد
هری جلو،محفل عقب....

رفتن به سوی بیشه.بازم مثل همیشه
بیشه پر از پرنده بود.درنده بود .خزنده بود.
صدای پایی می اومد.تالاب تالاب

آی هوی آهای...ولدی بود.ولدی که مثل دیو بود
بی شاخ و دم،زشت و سیاه،خودش زمین،سرش هوا.مثل یه دیو سر به هوا

هریه گفت: نترسین
ولدی خیلی ضعیفه.اگر چه مثل دیوه
ولدیه گفت:آی باشمام.مال منه این بشه ها.برین بیرون از اینجا
هری میگفت:این همه باغ و بیشه!.مال بابات بوده همیشه؟

ولدی پرید روی هوا.بالا پرید.پایین پرید.هراسون و پریشون.اومد جلو،دوون دوون.
هری ولی نترسید.به ولدی کچل خندید
پاشو گرفت.یه پاش بالا،یه پاش پایین،سر دیوه رو زد به زمین


دیرینگ دیرینگ دنگ(صدای پیام بازرگانی)
همه بروبکسی که خواب بودند،با این صدا از خواب میپرند

پشت صحنه:
بنابر اعلامیه ی محفل ققنوس،این برنامه به دلیل رواج ژانگولر بازی در میان نسل نوزاد،دیگر اجازه پخش ندارد


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۵ ۱۱:۲۴:۱۷

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
#50

تئودور نات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از كنار بر بچ مرگ خوار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
با سلام خدمت شما شنوندگان رادیو محفل!!!هم اینک مهمان برنامه ما آلبوس دامبلدور هست.ما از ایشون دعوت کردیم تا کمی با هم گپ بزنیم.و در مورد بازگشت لرد و کارهای ایشون حرف بزنیم .این شما و این هم آلبوس دامبلدور!!!!!!!!!
همه محفلی ها داشتند کف میزدند و خوشحال بودند که دمبل در رادیو محفل دعوت شده است.(هرچند هیچ کدوم از اینها در مورد این موضوع که دمبل رشوه داده تا بره چیزی نمیدونستند .بجز این هدی.)
هدی:"بر بچز حال کنین .دمبل ببینین چی کار میخواد بکنه.
محفلی ها:ایول.. ایول .. دمبل دور رو ایول.....و صدای خبرنگار گر به گوش میرسه.
خ:سلام خدمت تمامی شنوندگان رادیو محفل .امروز بر آن شدیم تا از آلبوس دامبلدور ملقب به دمبل یک مصاحبه زنده پخش کنیم.خب جناب دمبل خودتون رو معرفی کنین؟
دمبل:سلام خدمت عزیزانی که نشستن این برنامه رو میبینن .من آلبوس فستیوال ولفریک برایان دامبلدور ملقب به دمبل هستم.
خ:چند سالتون هست؟
دمبل:حدود 150 سال
خ:
دمبل:تازه اول زندگیمه
خ:شما چند تا بچه دارین؟
دمبل:من!....ندارم عزیز !اما زن تا دلت بخواد داشتم.
خ:محفل از کی و چگونه شروع به کار کرد؟
دمبل:همه چی با یه لپ لپ شروع شد!
خ:چی!چطور؟
دمبل:من درسامو خوب نوشتم مرلین بهم عیدی داد یه لپ لپ قلقلی داد!بعد من که درش رو باز کرد این هدی از توش در اومد.جایزش بود.بعد اون بهم گفت که بیام و یه گروه ضد این لرد بسازم.
خ:که اینطور!خب الان محفل وضعش چطوریه؟
دمبل:از این بهتر نمیشه!
خ:هوی چرا خالی میبندی!دماغت رفت تو چشم.
دمبل:راستش .وضعیت خیلی وخیم هست.همه میخوان از محفل برن و ما دیگه خیلی کارمون مشکل شده.من میترسم.
خ:شما چه ایدوئولیژی واسه این نوع حرکات دارید؟
دمبل:ها .این چی بود گفتی؟واضح تر بگو؟
خ:بابا یعنی چه راهی دارید ،چه روشی، چه ایده ای،
دمبل:اها،خب زودتر میگفتی .ما میخوایم لرد رو نابود کنیم
خ:
دمبل:باید بگم که ما میخوایم در این چند روز سکوت اختیار کنیم تا سیاه ها بفهمن ما مظلومیم و کاری بهمون نداشته باشن.
خ:نظرتون در مورد بازگشت اسمش رو نبر بگید؟
دمبل:نظر خاصی ندارم! چون اتفاق مهمی نیوفتاده!
خ:
دمبل:خب زاستش رو بخواین.ما خیلی از این موضوع میترسیم .من میخوام تسلیم شم اما این هدی نمیزاره.میگه که باید کنار نکشیم.
خ:نظرت در مورد گروه وایت تورنادو چیه؟
دمبل:این قویترین گروه در تمامی تاریخ هست
خ:بابا مارو کشتی
دمبل :اگه راستش رو بخواین این گروه چیزی جز چهار تا بچه نق نقو چیزی نیست.همش بچه هایی که عقده ای هستن تو این گروه جمع شدن. ور در یک کلامwc...t
خ:نظرتون در مورد فعالیتهای اسمش رو نبر چیه؟
دمبل:هیچ کاری نمیتونه بکنه!
خ:بابا این پینوکیو ادم شد.تو نمیخوای ادم بشی!!!
دمبل:نمیدونم چی بگم.ما هممون تو محفل دست پاچه شدیم .من اینقدر تو بحران هستم که قراره شناسم رو عوض کنم.اما مگه این هدی میزاره!
خ:چرا محفل ققنوس گذاشتی ؟چرا محفل هدی نذاشتی؟
دمبل:خود هدی گفت که این اسم بهتره!اون گفت که اینطوری بهتر !هیچ کی نمیفهمه که من از لپ لپ در اومدم.اگرم قضیه لو بره همه فکر میکنن ققی از لپ لپ در اومده!
خ:که اینطور!حرف اخرتون!
دمبل:به جون خودم من کاری ندارم همش تقصیر این هدی هست.این نمیزاره منم میخوام برم عضو مرگخوارها بشم .اما این هدی نمیذاره.اون همش به محفلی ها وعده الکی میده.لرد سیاه دستم به ردات بیا و مارو از دست این هدی نجات بده.
خ:خب دیگه تا برنامه بعدی مرلین یار و نگهدار شما
محفلی ها:.......
هدی:
محفلی ها:.......
هدی:

خوب بود
فقط ببین تو خیلی خوب افعال معکوس مینویسی.
من فکر میکنم در واقع اینجا منظور از آلبوس خود لردتون بود.
به هر صورت حال نمودیم


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۳۱ ۸:۳۳:۴۴

گزیده ای از برداشتهایم...
جوانا کاتلین رولینگ،بعد از نوشتن کتاب هری پاتر و Ø


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۹:۴۰ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
#49

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
ساعت 7:20 صبح،صدای رادو محفل:

صدای پیر و لرزانی به گوش میرسه:ای محفلی ها، نترسید

وحشت نکنید ما هنوز هم قدرتمندیم،لرد نمیتونه بلای سرما بیاره نباید تسلیم شید...خش خش

خش خش

- هاهاهاها... این هم از رادیو محفل... بووق...بوووقی... ما مرگخواران در همینجا اعلام می داریم که فرکانس رادیو محفل هم گرفته شد و رفت پی کارش... از هم اکنون برای چند دقیقه مرگخواران صحبت می کنند...محفلی ها بدانید که دیگر قدرت لرد بر همه جا سایه افکنده و هیچ کسی از چشمان تیز بینش دور نمی ماند ، خشم او به زودی دامن گیر تمامی محفلی ها خواهد شد و این وحشت است که به زودی همه جا را خواهد گرفت و چه بسا که اکنون نیز وحشت همه جا را گرفته است.و در آخر چند مطلب را نیز بشنوید، صدای لرزانتان از هم اکنون به گوش ما میرسد آنچنان که صدای کودکان وایت تورنادویی میلرزد،صدای شما نیز خواهد لرزید.و درد و رنج را احساس خواهید نمود درد و رنجی بسیار بیشتر از درد و رنج اکنون.وقت شما از اکنون آغاز شده پس ای آنان که زندگی را دوست دارید ،تنها اندکی برایتان وقت باقی مانده تا بتوانید با بندگی لرد، خشم او را اندکی فرو نشانید و در غیر این صورت بد به حالتان.
هاهاهاهاها...

این بار صدای کلفت تری به گوش میرسه:در ضمن چند تا توصیه ایمنی هم براوت داریم اول اینکه در دسته های هفت یا هشت تایی در خیابان ها قدم بزنید ، دوم اینکه تا حد ممکن دست به کارهایی که خشم لرد را بر می انگیزند نزنید چرا که سرنوشت شومی در انتظارتان خواهد بود ...سوهاهاهاهاها

خش خش خش خش

صدای دامبل دوباره به گوش میرسه:الو...الو... صدا میاد... خوب داشتم می گفتم..یه لحظه مشکل درست شد... ولی چیزی نیست... ببخشید که صدام می لرزه... در آخر باید بگم تا برنامه ی بعد خداحافظ

_____________________________________________
محل رادیو محفل:

هدی با بال پر پرش، رادیو را خاموش کرد.و در حالی از صورتش معلوم بود کاملا ترسیده گفت:آخه دومبل... نمیتونستی یه کم خونسرد تر باشی...
دومبل:نه...
هدی:بوووووووق...
دومبل : آنیتا ... این از ناسزا های بووقی استفاده می کنه.
در همین لحظه دومبل کنار میره و در پشت سرش آنیتا در حالی که ماهی تابه ی بزرگی در دست داره خنده ی شیطانی سر میده.
هدی:نههههههههههههههههههههههههه...
دنگ دوف دیش دانگگگگ.

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
دامبل روی صندلی کوچکی نشسته و هدی در حالی که پیژامه بر تن داره در حال جمع کرد پرهاشه که روی زمین ریخته اند.
دامبل:حالا دیدی میگم نزاکت رو رعایت کن... تو که گوش نمیدی.


خوب بود. تکه های طنز خوبی در پستت گنجونده بودی .فضاسازی نداشت هر چند مرگخواران هیچ وقت ظرافت نداشتن
قسمت گرفتن سیگنال رادیو خیلی خوب بود. دیالوگ هات هم بد نبود
همین دیگه.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۱ ۱۲:۱۱:۰۲

تصویر کوچک شده


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۴:۱۱ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
#48

تئودور نات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از كنار بر بچ مرگ خوار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
تمامی محفلی ها به سوی رادیو هجوم برده بودند و منتظر بودند تا برنامه مورد علاقه انها شروع شود.
دمبل که سعی میکرد از همه به رادیو نزدیک تر باشد با چند طلسم میخواست راه را باز کند اما هیچ کدام تاثیری نداشتند و دمبل مجبور شد عقب بایستد.
صدای یک اهنگ شنگول منگول میاد.و بعد مجری حرف میزنه.
سلامی همچون رنگین کمان خدمت تمامی بچه های خوبی که نشستن خونشون و دارن برنامه مارو نگاه میکنن.سلام بچه ها
همه محفلی ها:سلام خاله سارا
خاله سارا:حالتون خوبه امیدوارم شاد و شنگول باشین.امروز بچه ها یه خبر جدید رسیده که میخوام براتون بگم.گوش کنین از این به بعد تنهایی تو خیابون نرین.شب دیر وقت بیرون نمونین ها .خطر داره چون که اسمشو نبر بازگشته.
همه محفلی ها
خاله سارا:گوش کنین بچه ها همیشه با مامان باباتون بیاین بیرون و همیشه دستشون رو بگیرین و ازشون جدا نشی.ن خب بچه ها.
محفلی ها:بلــــــــــه!
سیریوس:من که کسی رو ندارم چی کار کنم
دمبل:خب تو بشین خونه و از جات تکون نخور.
خاله سارا:افرین بچه های گلم .خب دیگه دیر وقته دیگه برین بخوابین.خداحافظ بچه ها.
محفلی ها:
و صدای رادیو تعغیر کرد و گویند در اول حرفش گفت:این شما و این اخبار بزرگسالان.
دمبل:هوی هدی برو خاموشش کن این چیه گذاشته.
و بعد با حالت پروانه ای گفت:جدا این برنامه رنگین کمان چقدر قشنگه. من از این خاله سارا خیلی خشوم میاد!
محفلی ها:
دمبل ناگهان فشار زیادی را در کلیه هایش احساس کرد او نیاز فوری به دبلیو سی داشت. و از این رو هم میترسید تنها برود هم خجالت میکشید که به محفلی ها بگوید که او را همراهی کنند.
دمبل:بچه ها من میخوام برم دبلیو سی یکی هم راه من بیاد یهو کسی در رو باز نکنه!
هدی:نکنه میترسی!
دمبل:منو ترس
هدی:خب تنهایی برو همه ما که اینجاییم کسی نمیاد در رو باز کنه
دمبل که دید داره سه میشه و الانه که خودش رو خیس کنه گفت:باشه بابا اره میترسم چیه مگه!مگه من چند سالمه!همش 147 سال
بر بچ محفلی خودشان نیز میترسیدند و از این رو هدی که کمی پرو تر بود گفت:خب از اول میگفتی باشه همه ما میام هم راهیت میکنیم.
و بعد همه محفلی ها گله ای بسوی دبلیو سی شتافتند


خوب بود
تکه طنزهای جالبی در پستت به کار رفته بود
در کل با پستت بسی حال نمودم. مخصوصا با تکه رادیو که خیلی با حال بود
لرد شما که ترسوتره. شبا میاد میگرده تو کوچه ها مبادا کسی ببیندش


ویرایش شده توسط تئودور نات در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۱ ۴:۱۳:۳۰
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۱ ۹:۰۳:۲۲

گزیده ای از برداشتهایم...
جوانا کاتلین رولینگ،بعد از نوشتن کتاب هری پاتر و Ø


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۸:۵۹ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶
#47

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
از کافه هاگزهد
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 514
آفلاین
خششش .... قژژژژژ...
سلام عرض میکنم. به دوستان باصفا و ... خوب برنامه رادیو ترانه. بنده محمود سهیلی هستم که در خدمت یکی از اعضای تازه وارد محفل نشستم. جناب آقای ی ی
آبرفورث دامبلدور !
گفتم محفل یاد یه خاطره افتادم که بهتره به صورت شعر ترانه برای ی ی شما عزیزاااان بگم.
بله. اهم ... اهم

قدیم بود توی محفل
برای اون یه ناظر
سرِش خیلی شلوغ بود
شخصی به نام استر
تا اینکه سارا اومد
واسه کمک به استر
چون استر وقت نمیکرد
استر گفت باش تو ناظر
حالا سارا و استر
شدن ناظر محفل
دیگه هیشکی نکرده
چنین محفلی رو ول

ببخشید که خاطره من کمی طول کشییید ، بشنوید شرح حال ابر رو که چطوری عضو محفل شده.
ابر : چه عجب که شما اجازه دادین مهمون برنامتون صحبت کنه.
خب منم داستان عضویتمو به صورت شعر و ترانه میگم ، برای رادیو ترانه :

بعد یه عمر پست زدن
تو تاپیک ثبت نام
تازگی به ما گفتن
ابر !، از جلو نظام!
حالِ منو گرفتن
گفتن باید بپستی
کِی ، کجا تو نت دیدی
ناظر به این درستی
دیگه تو پست سوم
سارا بود که گفت : ابر !
تایید شدی ولی این
بمونه یک راز و سِر
حالا باید بپستم
تا تو محفل بمونم
پس چه بهتر که اینجا
بیام و شعر بخونم

محمود سهیلی : آفرین ... آفرین .. تبریک میگم.
گفتم تبریک ، یاد یه خاطره افتادم.
قدیما ...
آبرفورث که تحمل نداشت ، سریع آپارات کرد و رفت.
کارگردان : خب برنامه تمومه. این مجری رو هم بزارین اینجا تا صبح واسه خودش خاطره بگه.
شنوندگان با حوصله ، من از طرف مجری بای میدم.
بای.
خششششش.... قژژژژژ....
=====
=======
=========
نمیدونم خوب شد یا نه ؟ این محمود سهیلی یه شخصیت خیالیه ها. اصلا منظورم این مجریه سهیل محمودی نبود.



شعر های قشنگی بود و خیلی خوشم اومد!
بابا شاعر .....
امتیاز پست 5/4 از 5 به همراه یه A!
برای اینکه برای شعر زحمت کشیدی!

در مجموع 5/9!


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۱۲:۵۱:۰۱

تصویر کوچک شده


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#46

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
درین درین دددرینگ دریم دریم دیم....
چهره ی زیبا و بشاش سارا در صفحه تلوزیون دیده می شه که داره میگه : خوب خوشگلای باغ نو... ای خوشگلا..... ای خوشگلای باغ نو.... ای خوشگلا.... hammer: ..... از طرف سیمای کودکان براتون یک آهنگ با رقص محلی هدویگ گذاشتم.... ای خوشگلای باغ من... آهنگ رو گوش کنین!

یک-دو-سه

هدویگ میره وسط یک تعظیم می کنه و یک قر میده...
آهنگ شروع میشه...

ده تا محفلی
رفتن توچه
یکی شون دوید یک دختر دردونه
نه تای دیگه باقی میمونه



از نه تا محفلی
یکی شون اومد پیش آنی مونی
_ آهای مونی شبا کجا میخوابی؟
اگر بشماری دونه به دونه،
هشت تای دیگه باقی میمونه



از هشت تا محفلی
یکیشون دوید اون گوشه
توی قفس آقا هدویگه
هر کی ندونه دامبی میدونه
هفت تای دیگه باقی میمونه



از هفت تا محفلی
ولدی که اومد همه ترسیدن
این ور دویدن،اون ور دویدن
یکیشون دوید داخل خونه
شیش تای دیگه باقی میمونه



(الان هدویگ داره قر می ده)

از شیش تا محفلی
روی پای هاپو
گفت : آهای هاپو
چی میگی بگو!
وسط پادگان کنار خونه
پنج تای دیگه باقی میمونه



از پنج تا محفلی
یکیشون به بورگینه رسید
کو چوپونه داشت پشماشو میچید
همون جا ایستاد پیش چوپونه
چهارتای دیگه باقی میمونه



از چهار محفلی
یکیشون اومد پیش لودوئه
به لودوئه گفت :
_ دماغت چاغه؟
_سواری دادن برات آسونه
از چهار تا جوجه سه تای دیگه باقی میمونه



از 3 تا محفلی
یکیشون اومد نزدیک بزی:
_حالت چطوره آی خاله قزی؟
توی چمن و شبدر و پونه
دو تای دیگه باقی میمونه



از دوتا محفلی
یکیشون اومد پیش دختره
_ خانوم خانوما ،شیر گاو دوشیدی؟
_ به من هم میدی؟
از دو تا جوجه تنها یه دونه باقی میمونه



محفلی تنها رفت تو انباری
گفت: آقا اسبه
از تو انباری خبری داری؟
اسبه گفت : آره
نه تا محفلی تپل و مپل تو انباره



محفلی ها همه بیرون اومدن
حالا دوباره ده تا شدن



( هدویگ هم اکنون از شدت رقاصی به شهادت رسید

شعر جالبی نبود!
نه وزن داشت و نه قافیه ! من که نفهمیدم چجوری باید خوندش...اصلا شعره یا نه!
هم چنین پستت معنی و مفهموم خاصی نداشت و نمی دونم هدفت از زدن این پست چی بود!
خلاصه اینکه نمی تونم امتیاز خوبی بهت بدم! 5/1 از 5 به همراه یه D که در مجموع می شه 5/3!!!!
برای یه محفلی امتیاز خیلی کمیه! بیش تر باید تلاش کنی!


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۲۱:۵۵:۵۱
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۲۳:۰۹:۳۳


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۹:۰۶ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵
#45

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
مشخص کردن جزییات ماموریت ویژه عید !!!

با سلام شنوندگان عزیز ... از اینکه در این برنامه همراه ما هستید بسیار بسیار خوشحال هستیم و امیدواریم که بتونیم برنامه ی خوبی رو تقدیم شما کنیم !!!

خب در کنار ما دو نفر حضور دارند ... سارا اوانز ... استرجس پادمور ...

_سلام...
_Hi(برای اینکه از سلام زیاد استفاده نکنیم این طوری شد)

_خب میشه یک توضیح در مورد ماموریت ها بدین ؟؟؟

استر:خب ببینید ماموریت ها جوری برنامه ریزی شده که افرادی که در نت حضور دارند امتیاز بیشتری بگیرند ... یعنی اینکه افرادی که جزو ارتش سفید هستند شانس دارند که در عید امسال به اعضای ثابت محفل ققنوس بپیوندند !!!

_قضیه اینکه شما امتیازات ورودی محفل رو به 250 افزایش دادید چی هست؟؟

سارا:خب ببینید ما برای این عید چون امتیاز زیادی برای هر فرد در نظر گرفتیم کمی امتیازات رو بردیم بالا تا افراد بیشتر در ماموریت ها شرکت کنن!!!

_در مورد این ماموریت ها آیا سر گروه ها میتوانند به اعضای گروهشون پیام شخصی بزنند ؟؟

استر:خب بله میتونند ... البته نکته ای باقی نمونده که بخوان بگن ولی چون ممکنه بخوان تقسیم بندی کنند که هر شخص چطوری پست رو ادامه بده مجوز اینکه به افراد گروهشون پیام شخصی بزنند !!!

_قضیه این قوانین جدید چیه؟؟؟

سارا:اهم اهم... این قوانین رو برای این گذاشتیم که هر کس عضو محفل شده فکر نکنه میتونه بزاره بره و فعال نکنه و همه جا بگه من عضو محفل ققنوس هستم !!!
این قوانین جوری تنظیم شده که افراد حداقل هفته ای یک پست در محفل بزنند که بدونن هنوز جزو محفل هستند !!!

_خب چرا انقدر سخت؟؟؟

استر:خب ببینید بله این قوانین کمی مشکل است قبول دارم ولی از یک سمت این قوانین به امتیازات افراد نیز کمک میکنه ... یک سری از افراد میگفتن که ما باید 30 تا پست بزنیم تا برسیم به 200 امتیاز و اینا...حالا با این قوانین آنها وظیفه دارند هفته ای یک پست رو طبق قوانین بزنند ... از سوی دیگه هم امتیاز هر پست 20 است به همین دلیل زودتر به امتیاز مورد نظر خودش میرسند !!!

_بسیار از اینکه وقتتون در اختیار ما گذاشتین سپاس گزاریم ...

=======

اینم برای اینکه بعضی از نکات روشن بشه!!!


خب پست جالبی نبود! باید بیشتر رو پستات کار کنی!
اول پستت گفته بودی " خب در کنار ما دو نفر حضور دارند " این جمله اشتباهه! باید بگی " خب ما الان در خدمت دو تن از دوستان گل محفل هستیم! "
بعد هم خیلی سریع رفته بودی سر اصل مطلب! یه جا هم گفته بودی " فعال کنه! " خب این اشتباهه و باید می گفتی " فعالیت کنه!"
آخر پستت هم گفته بودی " 20 امتیاز " که اشتباهه! و " 10 امتیاز " هست! دیگه از این اشتباهات هم نکن!
در مورد توضیحاتت هم نقص زیاد داشت ولی خب من در مورد اونها چیزی نمی گم! چون فایده ایی نداره!

امتیاز پست 1 از 5 و به همراه اولین E در مجموع 2!
( همش رو هم چکش! و این نقد فقط یه شوخی ساده بود!)


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۱۹:۳۵:۱۳

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
#44

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵
از یک جای دور ولی نزدیک به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 192
آفلاین
ملت محفلی : ای بابا از این بهتر نبود ؟
مودی : مگه من چمه ؟
ملت محفلی : بگو چت نیست .... کر ، کور ، معلول و ... که باید بیتشر دفت کرد ...
مودی دستش رو روی قلبش میزار : تازه اینم باطریی .
ملت : بسه ... برو خبرها رو بخون
-----------
مودی : اینجا رادیو محفل است این هم صدای انکر و الصوات مودی ... آب و هوا خیلی خوب شده .... ملت اشاره میکنن خبر ها اشتباه شده ... بله چندی پیش شاهد بودیم که دو عنصر اصلی گروه های مرگخواران و محفلی ها رفتند ... به همین منظور نقد و بررسی میکنیم که چرا هدویگ رفت ؟
مودی : مجهول و جنسیت هدویگ رویه خطه ... سلام هدی جون ... خوبی ؟
هدویگ از پشت تلفن : الو ... صدای منو دارید ... جدی دارن منو نشون میدن ؟
مودی : خوب هدویگ جان ... چی شد که رفتی ؟
هدویگ : من ... کی ... آهان پرتم کردن بیرون !
مودی : واسه چی ... مگه چه حلوایی به خورد استر دادی ؟
هدویگ از پشت تلفن پرهاش و مرتب میکنه : والا تو یک عملیات انتهاری ... رفتیم تو اتاق خواب آلبوس ، البته هری هم با من بود ... بعدش هم آلبوس مریض شده و چند روز بعدش در گذشت .
مودی : بله خوشحال شدیم ... راستی چرا محفل کچل شده ؟
هدویگ : نمی دونم از چو بپرسید . خداحافظ ... راستی تصوریم و خوب نشون بدین .
مودی : چو رو بیارید .. زودتر ... مگه با تو نیستم .... ییهو یک میکروفن غیب میشه ... چو از کنار مودی رد میشه .... خوب بگو چرا محفل کچل شده ؟
چو : آخه آلبوس دستمال فروش شده .
مودی : چه ربطی داره ؟
چو : اخه تو هاگزمید سونامی اومده !
ملت :

و این چنین بود که دلایل آشکار شدند .

----------
ملت محفلی از خواب بیدار شید


فکر ميکنم بدونم دقيقا اين پست رو براي چي زدي..
به همين خاطر زياد در موردش توضيح نمي دم و فقط اينو بگم که يه ذره در هم بر هم بود و زياد رو ديالوگ ها و دليل هايي که آورده بودي کار نکرده بودي!
و بايد بگم که من به هدفت نمره مي دم...
راستي من منظورتو از اينکه محفل کچل شده نفهميدم!!..

5/3 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۹ ۱۴:۴۳:۲۰

تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵
#43

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
مجري : امروز براي شما شنوندگان عزيز از يك گروه زذ خوان دعوت كرديم تا بيان و ترانه ي جديديشونو به اسم زذ شدگي رو براتون بخونن .

زذ خيلي حقيره كتك خور از يه بيله
پل بين دو مرگه مرگي كه ناگزيره
حتي خود خواستگاري شروع راه زذه
قصه ي زن گرفتن فوران چشمه ي زذه
آغاز يك سفر بود وقتي زن گرفتي
با هر تنفس مصنوعي هزار بار به سوي زذه دويدي
تو اين بازي كوتاه زن بگيري تو باختي
تا آزادي رو ببيني از آشپزخونه آينه ساختي
فرصت همين امروزه براي زذ نشدن
فردا مي پرسي از همه زذ هستي يا كلنگ ؟
اول و آخر زذه كتك خورن از زنه
آب خوردن هم حتي مي خواد براي زذ اجازه
اي زذ نشده ي امروز زذ شدگي رو باور كن
فردا زذه هستي امروز با مجرديت حال كن
گرچه عاجز از تسليم سرنوشتيم
با هم بيا زذ شيم شايد يه روز كودتا كرديم

مجري : شنيديد عزيزان ؟ اين حرف دل يك زذ هست .در اين ترانه زجر وبدبختي زذ ها به خوبي ديده مي شه و بعد اين ساحره ها ميان مي گن كه حقوقمون داره پايمال مي شه ، به اميد اون روزي كه دوباره مردسالاري حاكم بشه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ديدم ملت رفتن تو كف رپ خوني گفتم منم برم قاطي شون


هوووم...اولا رو خیلی خوب اومدی...داشتم فکر میکردم که خط اول نقدم قراره بگم: خیلی شعر با وزن و قافیه ای بود!
ولی بعدش خراب کردی! یعنی قافیه داشت...ولی وزنی توش حس نمیشد! حالا شاید موسیقیایی بوده من نتونستم بخونم!!

متن شعر به طور کلی باحال بود و بسی بسیار فیض بردیم!
ولی من همچنان موندم....قافیه ی "کلنگ" چیه!؟

کل نقد اینکه متنش قشنگه، ولی اگه وزن داشت قشنگ تر هم میشد!

3 از 5


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱ ۱۸:۱۰:۲۱
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲ ۱۰:۲۱:۴۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۵ ۱۴:۵۵:۱۰








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.