بلا : مای لرد میشه بدونم کجا میریم الان؟
- نه خیر
- کی با تو حرف زد اصن؟مای لرد...
ییهو لرد با یه تریپه خفن و ژانگولری و مهربونی و اینا میاد میگه : بچه های گلم نباید با هم دعوا کنید.
ششششتتتتتررررررررق(افکت برخورد شدید انبوه فک های مرگخواران با زمین سنگی مدرسه)
لرد : ببینین الان من خیلی جاه طلبم عزیزانم اما به نظرم یه مدیر خوب باید تعامل مناسبی با همه افراد داشته باشه
در این لحظه بود که دامبلدور دو دستی بر سرش کوبید : واااااااااای بد بخت شدیم اینجوری بخواد باشه که میره مدیر میشه ای تام بوقی
لرد : ای فرزندان سفید!!!! تاریکی،ما باید امروز با یه جاه طلبی مهربونونه این مدرسه رو تسخیر کنیم چون باب بزرگ مهربونم خواسته ازمون فهمیدین؟
ملت مرگخوای : بـــــــــــــــــله
لرد به سرعت به سمت پله های تالار اسرار دوید و در کسری از ثانیه خود را به دستشویی رویایی اسلیترینی ها رساند.
جیمز : هـــــــــــــــوی تدی پاشو بریم بینیم الان درو میبندنا.
- چی؟کجا؟آها بریم.
دو پسرک نوجوان به سرعت به سمت در دویدند اما گویی کمی دیر شده بود.به محض رسیدنشان به در حفره آخرین پرتو نور هم ناپدید شد.
تدی : هووووووووم اینجا یه سوال مطرح میشه که الان پروفسور کجاست؟
20 متر بالاتر پیش مرگخوارا : ساری ارباب جون برناممون چیه؟
لرد : عزیز دلم عجله نکن الان میگم بهتون،ببینید بچه ها ما باید بریم توی جغد دونی و جغداشونو جادو کنیم تا سایزشون بشه XXL به بالا.بعد اونارو میفرستیم توی سرسرا تا یه کم اختشاش ایجاد کنن،تو این فرصت ما هم میتونیم بریم و دفتر مدیریت رو تسخیر کنیم.
بلا : ارباب شما بدون این کار هم میتونید دفتر مدیریت رو تسخیر کنید.
لرد : ئـــــــــه؟ ویژدانا؟اوکی پس.... نه خیرم بلای بوقی،من نمیدونم چرا اما باب بزرگم گفته و من باید اطاعت کنم تو ام حق نداری بفهمی این چیزارو فهمیدی؟
رودولف ییهو میپری وسط میگه : ارباب جون اجازه میدی جیگرتو خام خام بخورم یا بپزمش اول؟ رودولف با همین تریپ میاد وسط و شروع به رقصیدن میکنه،لردم که چند مینی بود که کلا عوض شده بود میره وسط باهاش میرقصه.
چند لحظه بعد مرگخوارا در حالی که حلقه زدن دور لرد و رودولف : پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت... برگشتنی یه تسترال خوشگل و با محبت...
لرد : یـــــــــــــوه رودولف قر کمرو ببین آآآآآاها حالا بیا...
در گوشه ای آنتونین که خونش به جوش اومده بود فریاد زد : بس کنین دیگه بابا باید اینجا ایفای نقش صورت بگیره نه اینکارا،شیطونه میگه همتونو بلاک کنما،در همین لحظه نور زیبایی پدیدار میشه و بانوی قد بلنو و زیبارویی از پشت در میاد تو.
ملت به انضمام لرد : مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع!!!
آنیتا : آنتونین شما به این کارا کار نداشته باش.
پس از اتمام این جکله آنیت به سمت لرد رفت و دستشو گرفت و به وسط محوطه راهنماییش کرد تا با هم باله برقصن.
آنتونین که دیگه دهنش بسته شده بود هیچ نگفت.
20متر پایین تر پیش محفلیون
تدی : پروفسوووووووووووووور کجـــــــــــــایین؟
جیمز : جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! عمو دامبل بوقی کجا رفتی
ییهو صدای تلق تولوقی به گوش هردوتاشون رسید.
تدی : دنبالم بیا.
هردو به سرعت به طرف حفره کوچکی در دیوار تالار اسرار شتافتند.تدی به آرامی از آن بالا رفت و آنجا بود که آن صحنه را دید.
آلبوس دامبلدور،بدون اثری از سالازار کبیر،درون حفره نشسته بود و کرم های متعددی هم از سر و رویش آویزان بود.
دامبل : ای شیطون قلقلکم نده باسیلیسک کوچولو
جیمز و تدی :
20 متر بالاتر پیش مرگخوارا : مای لرد با من ازدواج میکنین؟
لرد که شوکه شده بود گفت : البته من قصد ادامه تحصیل دارم اما اجازه بده اول مدیر شم بعد آنیت عزیز.
آنیت اشک تو چشاش حلقه میزنه و از لرد جدا میشه و میدوئه و از در بیرون میره.
لرد با بغض : خ...وب د...یگه بچه ها بیاین بریم
تو جغد دونی میبینمتون....
9 امتیاز
seems it never ends... the magic of the wizards :)