هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۰:۲۷ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
فضای گرم و سوزان مرز بین دو کشور در تصرف محفلیانی که در سر تا سر منطقه پخش شده بودند قرار داشت و لاشخور های عظیم و جسه ای در آسمان بالای سر آنها به پرواز در آمده بودند و منتظر لاشه ای برای خوردن بودند .

تد ریموس از بالای برج دیدبانی ای که با مرز یک متر فاصله داشت به اطراف می نگریست . ناگهان نقطه ای مشکی رنگ و متحرک او را متوجه خود ساخت . دوربینی را بیرون کشید و به آن نگریست . روی آن نوشته بود : Lord Voldemort


فلش بک

آب همه جا را فرا گرفته بود . هیچ چیز جز صدها کشتی با هزاران هزار سر نشین در آنجا قرار نداشت . صدای فریاد و نعره از هر سو به گوش می رسید و پرتوهای رنگارنگی از این سو به آن سو در حرکت بودند و به واقع جنگ سختی در میان بود (؟!) .

تد ریموس از جایش بلند شد و به بشگه ای بزرگ که لحظاتی پیش در کنار آن قرار داشت نگریست و متوجه دوربینی زیبا شد . قصد خم شدن داشت که ناگهان به یاد قزوین ، کوچه ی دستغیب افتاد و به آرامی خود را پایین کشید و دوربین را برداشت . روی آن نام "لرد ولدمورت" با حروف انگلیسی حک شده بود ...

تد ریموس :

فلش فوروارد


دوربین را باز کرد و در برابر دیدگانش قرار داد و شی عظیم الجسه ای را دید که در مسیری زیگ زاگ در حرکت بود و با سرعت زیادی به آنها نزدیکتر می شد .
دوربین را در جیبش قرار داد و به سمت نرده های دیدبان رفت و رو به پایین فریاد زد : جیمز ... اوووی ... اوهوووی ... کری مگه ؟ باز داری جیغ می زنی ؟ خب یه لحظه دونتو ببند تا بفهمی چی می گم . مثه اینکه این مورفین داره به این سمت نزدیک می شـ ...

جیمز سیریوس : جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ !!!



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۷

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
مورفین در حالی که شونصد متر از کامیون دور شده بود هی فریاد می زد :

اژدهـــــــــــــــا اژدهـــــــــــــــا اژدهـــــــــــــــا اژدهـــــــــــــــا شت !
پسرک مشنگ تو کامیون :

مورفین در حالی که داشت فرار می کرد برگشت ببینه که اژدها پسرک خورده یا نه با قیافه مزحک پسرک روبه رو شد .
مورفین : ای مری بگم لرد شی کارت نکنه .

مورفین مسافت شونصد متری رو به طرف کامیون طی می کنه و داخل کابین کامیون دوباره دچار مشکلات (.....) می شوند .

بعد از زمانی دوباره روابط مورفین با پسرک به حالت عادی بر می گرده .

روشن کن اون لامشب , ارباب داره درمی کشه برو طرف خانه ریدل.
پسرک :
خانه ریدل دیگه کجاست ؟
- ده لامشب تو که نمیدونی مجبوری پشت او لامشب بشینی , بیا ایونر ببینم مطمئنی این اژدها منو آژیت نمی کنه .
پسرک :
مورفین :
ای درد بگیری می ژنم تو شرتا
پسرک :
پسرک درحالی که جاشو با مورفین عوض می کرد استارت زد و کامیون رو روشن کرد .
خوب شرا راه نمیره اشلا این گردالی واشه شی ؟
پسرک :
آخه تو که نمی تونی برونی واسه چی پشت رول می شنی بیا اینور ببینم تو آدرسو بده من میرونم
مورفین :

محفل ققنوس

ناگهان یویوی صورتی رنگی در روی میز ظاهر شد و با صدای جیمز سیریوس شروع به صحبت کرد .
مورفین از روی جارو پرت شد پایین و دورن مخفی گاه بلادن فرود آمد .
دامبل و اعضای محفل :
ناگهان دامبل رو به تدی کرد و گفت :
برو اون دستگاه اتصال مشنگی رو بیار می خوام با بلادن تماس بگیرم
تدی به سرعت به سوی کمد رفت و بیسیم رو آورد .

دامبل شروع به کار بادستگاه کرد دستشو روی دکمه نگه داشت وشروع به صحبت کرد .
ازدامبل به بلادن
- به گوشم
-بلادن یک زندانی ما به اسم مورفین به مخفی گاه شما نفوذ کرده .
- ولی اون گفت منو دامبلدور فرستاده و ماه هم تمام مواد رو با یک کامیون دادیم بیاره محفل ققنوس
- نـــــــــــــــــــــــــــه
فش فششششششششششششششش( افکت تمام شدن پیام)
دامبل تمامی محفلی ها رو جمع کرد و گفت :

به صورت ماموران گمرک در بیاید و مرز ایران وافغانستان رو ببندید .


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ شنبه ۹ آذر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
مورفین با وحشت بطرف وسیله ناشناخته ماگلی حرکت کرد . با خود فکر می کرد :
- ای بگم مرلین شی کارت کنه مری بوقی ! واشه خودمون تو اتاقمون ... نه اتاق بلاتریکش لم داده بودیم و حال می کردیما ! ببین به شه روژی انداختی ژوون مردمو آخه من با این یه تیکه فلژ شه ژوری برم پیش خواهرژاده ناژنینم ؟

به وسیله ماگلی رسیده بود و به آسمان و زمین بد و بیراه می گفت و درفکر راه فراری که وجود نداشت بود . در این هنگام ماگل ریش دراز به همراه نوجوان 14 - 15 ساله ای به او نزدیک شد :
- این پسر بن اخت بن لادن است . این پسر را به ایران می رسانی ، جنس ها به او می دهی . پول خود می گیری و گور خود گم می کنی ! شیرفهم شد ؟

مورفین با کج خلقی جواب داد :
- شـــــــــــــــــــــــی داداش ؟ ما مرگخوار ژماعت شیر میر نمیشناشیم ! حرف حشاب ژده باشی مارفهم میشیم . اوکی ؟

ماگل ریش دراز که چیزی به جز همان کلمه آخر نفهمیده بود تکرار کرد :
- اوکی ! پس این پسر با تو آمد !

رو به پسر جوان ادامه داد :
- یادت باشَه یَرَه . دست به ای کامیونه نِمِز ِنی ! بشنوُم پشت رول ر ِفتی رانندگی کِردی مو مِدِنُم و تو !

و به سمت قرارگاه برگشت . پسر جوان که تا لحظه ای پیش ، تجسمی از یک فرشتۀ بی آزار بود ، با رفتن ماگل ریش دراز ، چشمانش برقی زد و به مورفین گفت :
- هو یَرَه ! از ای لحظه به بعد ، ای کامیون دست مویَه ! خودُم راش مِبَرُم ! شیرفهم رفتی ؟

مورفین که حتی یک کلمه از حرف های پسرک نفهمیده بود ، فکر کرد اگر سرش را به بالا و پایین تکان دهد ضرری نمی کند . پسر جوان که این را به علامت موافقت برداشت کرده بود ، وسیلۀ کوچک فلزی ، یا همان سوئیچ را از دست مورفین قاپید و درب کامیون را باز کرد و درون آن نشست . مورفین کمی فکر کرد و از همان در که پسر جوان بالا رفته بود ، داخل شد . درگیری کوچکی همراه با کمی تا قسمتی له شدگی و اندکی الفاظ رکیک پایین خیابانی رد و بدل شد تا نظم کابین برقرار گردید .

پسر نوجوان با ذوق و شوق سوئیج را در سوراخ باریکی که زیر ( یا شایدم کنار ؟ من تا حالا تو اتاقک کامیون نبودم ) میلۀ دایره ای شکلی قرار داشت فرو کرد و وسیله ناهنجار ماگلی غرش سهمگینی کشید .

مورفین فریاد زد :
- اژدها ! بریم پایین الان می میریم ! این شیکم اژدهاشت !


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۹ ۱۶:۵۷:۴۶


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ شنبه ۹ آذر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه و همه مرگخواران توسط مری باود و جیمز سیریوس پاتر معتاد شده اند.مری و جیمز مورفین گانت را به دستور دامبلدور دزدیده و بطرف محفل میبرند ولی در بین راه مورفین از روی جارو سقوط کرده و در مرز کشور همسایه توسط افغانیها دستگیر میشود.
--------------------------------
جادوگر دراز ریش(بن لادن)لبخند مخوفی به مورفین زد.
-آره..تو هم برای همین کار اومدی...شنیدم اسن دامبلدورو به بچه ها گفتی.خوشحالم که به قولش عمل کرد.گرچه کمی دیر شده.ولی مهم نیست.

مورفین درحالیکه حتی یک کلمه از حرفهای جادوگر دراز ریش را نفهمیده بود لبخند ابلهانه ای زد.
دراز ریش به مورفین اشاره کرد که او را تعقیب کند.گرچه مورفین هم چاره ای جز این کار نداشت...
بعد از مدتی دو جادوگر به موجود مخوف و وحشتناکی رسیدند.موجود مخوف با حالت تهدید آمیزی به دو جادوگر خیره شده بود.
مورفین فورا چوب دستیش را بطرف موجود مخوف گرفت.
ریش دراز با لبخند دست مورفین را کنار زد.
-آروم باش.اون وسیله نقلیه ما ماگلاس.بهش میگیم کامیون.

مورفین نگاهی به کامیون و نگاه دومی به ماگل ریش دراز انداخت.
-خوب؟منظور من از معامله این نبودا..من وسیله نقلیه نمیخوام.همون آپارات خودمون که بهتره.

چهره مهربان ماگل ریش دراز ناگهان تغییر کرد.
-کسی نظر تو رو نپرسید.مگه دامبلدور برای همین کار تو رو نفرستاده؟

مورفین متوجه حالت تهدید آمیز چشمان ماگل شد.
-هوم؟هین؟آره خب...دامبلدور به من گفت مورف عزیزم،من فقط به تو اعتماد دارم و این ماموریتو به تو میسپارم.

ماگل وسیله کوچک فلزی را به مورفین داد.
-بیا اینم سوئیچش....این محموله رو باید تا فردا به محفل برسونی.خیلی مواظب باش.ما تو رو کاملا تحت نظر میگیریم که مشکلی پیش نیاد.پس فکر فرار و خیانتم به سرت نزنه.

مورفین با وحشت بطرف وسیله ناشناخته ماگلی حرکت کرد.
----------------------
در خانه ریدل آنی مونی سرگرم ترک دادن تدریجی لرد و مرگخواران بود.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ یکشنبه ۳ آذر ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
-همینجا ایستا کن!(لهجه ی افغانی)

-نکن قلقلکم میاد...شرا همچین میکنی...نه اونژا رو نگرد شیزی توش نیس داداش.

جاسم افغانی: این دگر چیه؟

مورفین یهو میپیره و چوبدستیشو از دست جاسم افغانی چنگ میزنه ولی ده بیس تا کلاغ کیش کن (کلاشینکف) میره تو دهن و دماغ و چشمش.

-باشه بابا..باشه...مورفین لوله ی تفنگو از تو دهنش در میاره و ادامه میده:

-این چیژه ...ببین ...بچه ها اون شیه پشت شرتون؟

-بنگ...کروشیو...شکتوشمپرا...بنگ...این کله هم بگیر داداش...این مشتم مال تو...هاها...فک کردی...بنگ.

خلاصه مورفین با یک حرکت ژانگولری دخل همه ی افغانیارو میاره.درهمین حین درب پناهگاه باز میشه و مردی با ریشای بلند در حالیکه دستاشو برده بالا میاد بیرون.

مورفین: توی کی هشتی؟

-من؟ منو نمیشناسی؟ مگه نیومده بودی منو بگیری؟ من بن لادنم دیگه.

مورفین: بن لادن کدوم خریه؟ نه داداش من اومده بودم که...بیخیال من اژت خوشم اومده کاریت ندارم...آخ ...آخ

مورفین که مدت زیادی بود خود را نساخته بود از درد به خود میپیچید و با چشمان قرمز و پیشانی ای خیس از عرق به بن لادن خیره شده بود.سپس با صدایی لرزان گفت:

-اهل معامله هشتی؟


[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ یکشنبه ۳ آذر ۱۳۸۷

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
آني موني با ترس و لرز به " غلام حبه" !!! نزديك و نزديك تر شد! دور و برش پر بود از انواع و اقسام آدماي خشن و يه وري و ژولي پولي!


آني موني كه داشت فكر ميكرد چرا وصيت نامشو تنظيم نكرده و اومده، و داشت به ياد غذاهاي خوشمزه اي كه مي پخت، گريه ميكرد و از اينكه احتمالا ديگه نمي تونست طعم كروشيوهاي ارباب رو بچشه، دلش از غصه پر ميشد، گفت:


_ جناب آقاي غلام حبه؟؟


غلام اومد جلو، كاپشن چرمي سياه، پشت مو، شلوار خانواده و سيبيل چخماقي، تيپ و قيافه ي اون رو تشكيل مي دادن.

يرشو مث اين هنديا هستن، مث اونا تكون داد و گفت:


_ چي ميخواي؟


آني موني احساس ميكنه كه نزديك شونصد جفت چشم بهش خيره شدن!


_ من فقط يه كمي از اونائي مي خوام كه به مورفين مي دادين!


ملت معتاد: !!!!!!!!!!!



لحظاتي بعد آني موني جلوي خونه ي ريدل ها، از ترك موتور ا ِژ! غلام حبه مي ياد پاين در حالي كه هنوز گريه ميكنه!

_ مرد كه گريه نميكنه بچه! مرد باش!


_ چشم عمو!

_ ا قربون گريه هات! از اين بع بعد جنس خواستي، يه زنگ بهم بزن، حلش ميكنم! گريه نكنيا، خب؟

_ باووووشه!


خواننده ي پست:


-------


جنگلهاي مرز افغانستان !!!



مورفين به دنبال بسته ي كوچولوي سفيد رنگ از اين ور مي رفت اون ور، زير اين بوته، زير سنگ، توي لونه ي پرنده! همه جا رو مي گشت، اما هيچ جا نبود!


همينجور چهاردست و پا داشت مي رفت جلو و دور و اطراف رو مي گشت كه يهو سرش خورد به يه شي سرد و آهني! دوباره سرشو برد عقب و زد به شي و ديد كه نخير، از جاش تكون هم نميخوره!


سرشو گرفت بالا و ديد كه اوه اوه! خدا به خير بگذرونه! يك عده از ساكنين كشور دوست و برادر! با اسله هاي ماگلي جلوشو گرفتن و دارن بدبد بهش نگاه ميكنن!


مورفين كه متوجه قضيه نشده بود گفت:

_ ئه! شما از اقوام آلبوشين يا اقوام مرلين؟!


ملت دوست و برادر:

_ آلبوش؟ تو او را شناخت؟


_ آهين!


و بعد عين چي مورفين رو در آغوش ميكشن و مي برنش به كلبه شون كه در وسط يك دشت وسيع از شقايق(!!!) قرار داشت!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ جمعه ۱ آذر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
ادامه راه خانه گریمالد !

مورفین همچنان که از انتهای یویوی صورتی رنگ تاب می خورد ، فریاد زد :
- اوهوی مری ... من شرم شنگینه . علایمم دارن آغاژیدن رو می آغاژن ! پیادم کن بشّه ! باید برم خودمو بشاژم .

مری بدون اینکه به پایین نگاهی بیندازد به جیمز گفت :
- اون بسته رو از جیب من درآر . بنداز براش پایین .

جیمز سیریوس دست در جیب مری کرد . بسته کوکایین خالص را درآورد و به سمت پایین رها کرد :
- بگیرش دایی جونش .

بسته صفیر کشان از کنار دست مورفین به پایین افتاد . مورفین دست هایش را از نخ یویو رها کرد تا بسته را بگیرد . پاهایش که به برامدگی یویو محکم شده بود ، شل و شل تر شد و به سمت پایین سقوط کرد .

جیمز سیریوس :
- ببین مری . اگه یهو متوجه بشی که جریان باد در اطرافت زیادتر شده ، نشونه چه چیزیه ؟

مری درحالیکه به شدت فکرش را متمرکز کرده بود تا راه محفل را گم نکند ، جواب داد :
- اممم ... خوب ... می تونه دلایل زیادی داشته باشه . 1- شدت باد بر گرانش زمین غلبه کرده ! 2- سرعت ما بدون اینکه خودمون متوجه باشیم ، از حرکت یکنواخت به صورت حرکت شتابدار در اومده ! 3- وزن جارو بطور ناگهانی کم شده !

جیمز سیریوس :
- خوب با توجه به اینکه مورد 1 و 2 رخ ندادن ، میشه گفت مورد 3 حتما رخ داده . مثلا اون نقطه سیاه که داره وسط درختای جنگل سقوط می کنه ، می تونه همون مسافر قاچاق ما بوده باشه که الان سر جاش نیست

مری نگاهی به پایین انداخت و متوجه شد که مورفین ناپدید شده . با سرعت شتابداری که میزان شتاب آن با نیروی گرانش زمین جمع می شد و شتابی معادل فلانقدر حاصل میکرد ، به سمت زمین شیرجه رفت ، ولی مورفین میان شاخ و برگ درختان جنگل ناپدید شد .

خانه ریدل

آنی مونی با نگاهی دقیق تر به حال و روز لرد و مرگخواران ، متوجه شد چه به روزشان آمده است . با خود اندیشید :
- باید برم از اون واسطه ای که واسه مورفین جنس جور می کرد ، خرت و پرت بخرم و به اینا بدم و به تدریج ترکشون بدم . بعد یه فکری برای اون محفلیا می کنیم که ببینیم واسه چی همچین کاری کردن .

به طرف مکان مخوف مخصوص خرید و فروش مواد مخدر رفت ...



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
یک هفته بعد

لرد که تنها در اتاقش نشسته بود، زیرلب غرید:
- لعنت به مشنگا! پیشرفت های صنعتی و افزایش واحدهای عظیم تولیدی و ورود آلاینده های گوناگون به جو زمین باعث تغییرات آب و هوایی در سرتاسر این سیاره ی خاکی شده است که این نیز به نوبه ی خود اثرات مخربی بر اکوسیستم زیستی جانداران به ویژه آدمی دارد. افزایش این تغییرات بر بیولوژی انسان ها جنبه های گونانی دارد؛ به عنوان مثال می توان به خود من اشاره کرد که تا یک هفته پیش وقتی گشنه ام میشد فقط شکمم قاروقور می کرد ولی الان وقتی گشنه ام میشه آبریزش بینی می گیرم، سرم زق زق می کنه و کل استخونام تیر میکشه...

نعره ی لرد خانه ی ریدل را لرزاند:
- بلیــــــــــــژ! من گشنمه لامشب! این غذای آنی مونی چی شد؟

کسی پاسخ نداد و لرد غرولندکنان گفت:
- بلیژ هم دیگه از من حشاب نمی بره. مورفین هم از وقتی به درخواست آنی مونی آژادش کردم باهام قهره. هیشکی هم تو این خراب شده پیدا نمیشه، جواب مارو بده. مرگخوار هم مرگخوارای قدیم! برم ببینم کجا موندن این حیف نونا!

لرد با تلاش فراوان از جا برخاست و از اتاقش بیرون رفت. در طبقه ی پایین بلیز روی مبل ولو شده و خوابش برده بود.

- هوی! خوابیدی؟!! با توام ها! بلیـــژ! پاشو برو ببین این آنی مونی کجاشت؟
- هوم...هوم؟!
- پاشو برو ببین مونی کجاشت؟
- شایه ی لرد مشتدام... هوم؟!
- آنی مونی کجاشت؟
- به آنی مونی چیکار داری ارباب؟
- گشنمه! ناهار میخوام.
- تو که همین دیروژ ناهار خوردی ارباب! زیاد بخوری، چاق میشی،چله میشی، زشت میشی اونوقت دیگه بلا دوشت ندا...هووووم! خرررر... پفففف! خرررر... پففففف!

لرد خواست کروشیویی نثار بلیز کند ولی حال و حوصله اش را نداشت. راهش را کج کرد و به آشپزخانه رفت. مردی با موهای آشفته و بینی عقابی سرش را روی میز گذاشته بود و چرت میزد.

- هوی! گنده بک! کی هشتی تو؟ کوری؟ فرم به اون گندگی رو تو درخواشت مرگخواریت ندیدی؟! اول باید تایید بشی بعد بیای خانه ریدل! اوهوی! کر هم هستی ظاهرا! نه؟
- ارباب! حال و حوشله ی شوخی ندارم نوکرتم! ولمون کن.
- اوا! شوروش تویی؟! پش روغن موهات کو؟
- میگم حالم خرابه، دارم می میرم. روغن مو کیلو چنده؟!

اسنیپ دوباره سرش را روی میز گذاشت. لرد هم از شدت ضعف پشت میز نشست و به نقطه ای نامعلوم خیره شد. لحظه ای بعد آنی مونی سراسیمه و هراسان وارد آشپزخانه شد. بلافاصله لرد به سمتش هجوم برد:

- غذا! همه ی اشتخونام داره از گشنگی می شوژه. شرم داره می ترکه. کمکم کن آنی مونی وفادار من! من... ناهار... می خوام.
- ناهار رو وللش ارباب! محفلیا حمله کردن! با وردنه زدن تو سرم و موهام رو کندن و باهاش معجون مرکب درست کردن و من رو هم تو یه جای مخوف زندانی کردن و من الان خودم رو نجات دادم و اومدم تا به شما خبر بدم که با کمک هم... ارباب! ارباب! چرا غش کردی؟ چت شد؟ ارباب جونم؟ بلیز! کجایی؟ ارباب غش کرد! هی گنده بک! تو دیگه کی هستی؟ پاشو بیا کمک کن. راستی،فرم پر کردی؟!...

***

همان لحظه- در راه خانه گریمالد

مری باود روی جارویش نشسته و لبخند شیطانی بر لب داشت. ترک بند جارو جیمز سیریوس نشسته بود که آخرین شباهتهایش به آنی مونی در حال محو شدن بود و در انتهای جارو نخ یویوی صورتی رنگی گره خورده بود که ده متر پایینتر، مورفین گانت از آن آویزان بود.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۸ ۱۴:۵۶:۴۰


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
جیمز : چکار میخوای بکنی آخه ؟ بگو ببینم ...
مری : چرا یه ذره فکرت رو بکار نمیندازی ؟ مورفین رو به صلیب کشیدن ، بنظرت چطور میتونیم آزادش کنیم ؟
جیمز : خب معلومه باید یه کاری کنیم که این طلسمها از بین ...
مری : نخیر احتیاج به زحمت ما نیست ، فقط کافیه کاری بکنیم که لرد به مورفین احتیاج داشته باشه ، بعد خودش به راحتی آزادش میکنه


مری و جیمز دیگر به داخل آشپزخانه رسیده بودند ، اما مشکلی که وجود داشت آن بود که آنی مونی مغموم و ناراحت در گوشه ای از آنجا نشسته بود و ظرف غذای اربابش را نیز در دستانش گرفته بود . کف زمین با ظرفهای غذایی که احتمالاً توسط لرد به داخل آنجا پرتاب شده بود پوشیده شده بود اما گویا آنی مونی بر تصمیمش استوار بود .

مری : ببینم جیمز برای یه علیات انتحاری آماده ای ؟
جیمز : مگه میخوای چکار ...

هنوز جیمز آخرین کلمات را از دهان خود بیرون نداده بود که مری به طرف آنی مونی حمله ور شد ، او که هنوز در افکار شکست خورده خود غرق بود نتوانست هیچ گونه مقاومتی از خود نشان دهد و برای همین به سرعت تسلیم حمله دو محفلی و یا به عبارتی دیگر یک محفلی و یک فرد ِ ... فرد ِ فرد شده بود .

مری : خب جیمز چرا هنوز آنجا خشکت زده ؟ خودتو سریع آماده کن باید به شکل آنی مونی در بیای !
جیمز : به شکل آنی مونی در بیام که چی بشه ؟


بـــــــــــــــــــــــــــــــــنگ !
( صدای برخورد ماهیتابه با مغز جیمز )

مری : خب ... حالا فهمیدی چکار ...
جیمز : آره ، آره ... غذای لرد رو به مواد پر میکنیم تا خودش به یه مورفین دوم تبدیل بشه ، خودمم در نقش آنی مونی تا وقتی که یه اصیل زاده‌ی کچل موادی ( تیریپای جمشید هاشم پور ) بشه همراهیش میکنم .
مری : آفرین ... میبینم که درست رو خوب یاد گرفتی .
جیمز : تنها مشکلی که وجود داره اینه که لرد غذای آنی مونی رو نمیخوره !
مری : برای این کار هم راهکار جالبی دارم ، لرد غذای آنی مونی رو برای این نمیخوره که خیلی مزخرفه و اینم بهانه‌ی جدیدش برای در رفتن از این غذائه ، حالا من غذایی درست میکنم که لرد خودش بیاد التماس کنه برای غذا


دقایقی از حادثه گذشته بود و جیمز سریعا خود را با معجونی به شکل آنی مونی ر آورده بود و آنی مونی پیچ درپیچ واقعی درون فرد کوچیکه خانه ریدل قرار داده شده بود .
بوی عذای لذیذی خانه‌ی ریدل را پر کرده بود ، مری بامهارت تمام و با کمک جیمز غذایی را درست کرده بود که گویی خانه‌ی ریدل تاکنون به چشم خود ندیده بود ، حتی اتفاقاتی که بعد از این در این محل رخ داد را نیز میتوان به عجایب هفتگانه سوق داد .

لرد: آنی مونی ببینم مادرت زنده شده ؟ اینجا چه خبره ؟
بلیز : آنی ... آنی ... شرلی ... نه ... نه ... مونی ...
.
.
.
.
لحظاتی بعد تک تک مرگخواران پشت در آشپزخانه جمع شده بودند و در اول صف لرد با یک بشقاب دست به سینه ایستاده بود تا غذای خود را بگیرد ، در این میان جیمز که به آنی مونی تبدیل شده بود ظرف غذای پر مخدر را تقدیم لرد کرد تا نوش جان کند ...


ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۸ ۱۴:۵۹:۵۷

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
به دستور لرد سیاه مرگخواران قصد ترک دادن مورفین گانت را دارند.مورفین بعد از دستگیر شدن به تخت بلاتریکس بسته میشود.آلبوس دامبلدور برای حمل محموله اش به مورفین احتیاج دارد.مری باود و جیمز برای راضی کردن مورفین برایش جنس می آورند.آنی مونی به علت دوستی با مورفین تا ترک کردن مورفین حق درست کردن غذا برای ارباب را ندارد.
------------------------------------
اتاق بلاتریکس:

مورفین با چشمانی مشتاق به ماده سفید رنگی که در دستش قرار داشت نگاه کرد.مری و جیمز عرق ریزان سرگرم باز کردن طنابهای دور دست و پا و گردن و انگشتان مورفین بودند.
-اهه...تک تک موهاشم بستن به تخت.چرا اینا باز نمیشه؟

جیمز با عصبانیت طناب دور دست مورفین را کشید ولی این کار باعث شد طناب دور گردنش تنگتر بشود.
-اهووو.اههه...خفم کردی بابا...دو تا طنابو نتونشتین باژکنین؟

مری طلسم بیست و پنجم را امتحان کرد ولی بی فایده بود.
-نمیشه...سوزوندن-نازک کردن-منفجر کردن-تجزیه،همه طلسما رو امتحان کردم.این طنابا باز نمیشن.

مورفین سعی کرد سرش را به دستش نزدیک کند ولی بی فایده بود.
-ای نامردا...شکنژه ژدید(شکنجه جدید) محفله؟لااقل اینو بژارین تو دهنم.

صدای فریادلرد سیاه به گوش میرسید.
- مگه بهت نگفتم که تا وقتی اون مورفین معتاد مفنگی ترک نکرده آنی مونی حق نداره برای ارباب غذا درست کنه؟

چشمان مری برقی زد.مواد را از دست مورفین گرفت.
-جیمی اینو ولش کن.بیا بریم.یه راه حل خوب پیدا کردم.کافیه خودمونو به آشپزخونه و ظرف غذای اسمشو نبر برسونیم.

دو محفلی در مقابل چشمان حیرت زده مورفین جنس را از دستش گرفتند و از اتاق خارج شدند و چند دقیقه بعد بارتی وارد اتاق شد.
-سلام مورف....ارباب گفت بازم بیام سرگرمت کنم که کمتر درد بکشی.خب...دیروز تا صفحه هشت داستان هیجان انگیز بز زنگوله پا رو خونده بودم.میدونم که خیلی دلت میخواد بقیه شو بدونی.و اما ادامه ماجرا...

در حالیکه مورفین از شدت خشم دندانهایش را روی هم فشار میداد و با بی علاقگی به داستان تکراری بارتی گوش میکرد مری و جیمز آرام و بی سرو صدا خود را به آشپز خانه خانه ریدل رساندند.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.