بلا نفس راحتی کشید.
-اوه دراکو،یه لحظه فکر کردم گمت کردم.نمیدونی چقدر ترسیدم.
لرد نگاهی به دراکو کرد.
-هی بچه،تو اینجا چیکار میکنی؟دعوتنامه داری یا نه؟
دراکو بغض کرد و پشت بلاتریکس قایم شد.بلابه آرامی درست دراکو را گرفت.
-بله ارباب،دراکو با دعوتنامه نارسیسا اومده.راستی به نظرتون اجرای من چطور بود؟اگه خوشتون اومده میتونم هر شب تو خانه ریدل بارتون تکرارش کنم.
لرد با بی حوصلگی جاروی سیاهرنگش را از مامور پارکینگ تحویل گرفت و سوار شد.
-حرف بسه.سرم رفت.عجب شب شلوغی بود.زود سوار شین برگردیم.حوصله پروازم ندارم امشب.
بلا با خوشحالی بطرف جاروی لرد رفت ولی با فریاد لرد سیاه متوقف شد.
-اینجا نه...سوار جاروی خودت شو.
بلادر حالیکه زیر لب غر غر میکرد بطرف جارویش رفت.ناگهان متوجه نکته مهمی شد!
-اوه...خدای من...ارباب،من ده دقیقه اس دارم باشما حرف میزنم...من...من میشنوم؟؟آره من میشنوم...یا سالازار کبیر.میشنوم.
لرد نگاه مشکوکانه ای به بلا انداخت.
-یعنی چی میشنوی؟؟مگه تا حالا نمیشنیدی؟
پایان سوژه---------------------------------------------------
سوژه جدید:مورگان الکتو با کلاه منگوله دار در حالیکه خمیازه میکشید وارد اتاق جلسات فوق سری خانه ریدل شد.بقیه مرگخواران خسته و خواب آلود دور میزی جمع شده بودند.نارسیسا سرش را روی شانه لوسیوس گذاشته و به خواب عمیقی فرو رفته بود.مورگان روی نزدیکترین صندلی نشست.
-باز چه خبر شده؟ارباب نصفه شب هممونو بیدار کرد.
با باز شدن در و ورود لرد سیاه خواب از سر همه مرگخواران پرید.لرد با ردای خواب باشکوهش وارد اتاق شد و سر جای همیشگیش نشست.
-خب...یاران وفادار لرد سیاه!حتما همتون میخوایین بدونین برای چی اینجاجمع شدیم.
مورفین غر غر کنان زیر لب گفت:
-نه...راستش بیشتر میخواییم بدونیم مگه سالاژار روزا رو اژت گرفته که هرروژ نصفه شب ما رو جمع میکنی اینجا...مگه تو خواب نداری بچه ژون؟
لرد بدون توجه به غر زدن داییش لیوان آبی را که روی میز بود سرکشید و بلا فاصله با چهره خندان مورگان روبرو شد.
-اهه..ارباب اون آب نبودا.
چهره لرد سیاه کمی در هم رفت.
-خب..داشتم میگفتم.من روی تختخوابم دراز کشیده بودم و به این موضوع فکر میکردم که تا کی جنگ؟تا کی ماموریت؟این مرگخوارای بیچاره منم به تفریح احتیاج دارن.برای همین یه تصمیمی گرفتم.
نگاه مشتاق مرگخواران به لرد دوخته شده بود.
-ماموریت جدیدی براتون در نظر گرفتم.شما باید ظرف یک هفته یه برنامه سرگرم کننده برای من ترتیب بدین.نه مورفین...اونجوری نگاه نکن.منظورم اون نیست...من ازتون میخوام یه سیرک ترتیب بدین.یه سیرک سیاه.با خطرناکترین و وحشی ترین موجودات جادویی.مورگان و مورفین و دالاهوف مسئول برگذاری این سیرک خواهند بود.آنتونین ازت میخوام با تربیت کردن تسترالهای اتاق تسترالها نمایش سرگرم کننده ای اجرا کنی.مورگان و مورفینم برای خودشون یه موجود خطرناک پیدا کنن و کارشونو هر چه زودتر شروع کنن.بقیه همه به این سه نفر کمک کنن.روشن شد؟
مرگخواران با چهره های متعجب به هم نگاه کردند و همصدا جواب دادند.
-بله ارباب...روشن شد.