هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دبیر خانه رسیدگی به طلسمهای جدید
پیام زده شده در: ۷:۲۵ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶
#34

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
بیست و پنج روز بعد

- هی زرت و زورت که نمیشه ! برید دوروز دیگه بیاید ...
لاوندر با خشونت دستشو روی میز میکوبه . کرچر که پشت میز م داده بوده به ارتفاع حدود سه متر از روی صندلی به هوا میره و بعد با صدای جیر جیری اش میگه :
- توهین به مامور دولت در حین انجام وظیفه ! نگهبان !
پروتی : نه نه ! نگهبان واسه چی ؟! باب ما اومدیم فقط یه وردو که ساختیم بدیم به شما که تاییدش کنید .
کرچر : مگه کشکیه !
اماندا که موضوع رو میفهمه یه ذره به میز کوچک کریچر نزدیک میشه و میگه :
- اها .. زیر میزی میخوای ؟
کریچر : این خانوم به من توهین کرد !
اماندا : نه ! نه خب , باشه اگه نمیخوای ...
کریچر : چیزه ... میخوای شما بده ... منتها زیر میزی نده رومیزی بده که تابلو نشه ...
اماندا یه مدتی توی کیف پولشو زیر و رو میکنه .
اماندا : ببخشید چند لحظه !
کریچر با حالت مغرورانه ای دستشو تکون میده و اماندا و پروتی و لاوندر به طرف در میرن . اونا توی یک اتاق خیلی کوچک بودند که تنها اسباب داخلش میز کریچر و خودش بود ! اماندا به حالت با لاوندر حرف میزنه .
- ببین لاو لاو (!) مثلا کار توعه ها ! من چند گالیون بیشتر ندارم ! این یارو هم مث اینکه خیلی پرتوقعه ! شیطونه میگه بکوبم جلوبندی اشو...
پروتی هم کیف پولشو در میاره و سه گالیون نا چیز (!) میدهبه اماندا . اماندا این طوری به لاوندر نگاه میکنه .
لاوندر : ام ... راستش ...
اون کیف پول صورتی اشو در میاره و بعد اونو باز میکنه . چند تا پروانه ی خوشگل از توش میان بیرون ! کیف پول پر از خالی بوده !
لاوندر : اخه میدونید ... من معمولا با خودم گالیون مالیون حمل نمیکنم !
اماندا : ای خدا ببین ما گیر کیا افتادیم ! باشه ، ولی مطمئن باش تا قرون اخرشو از حلقومت ...
اماندا با خشونت به سمت میز کریچر میره و لاوندر یه نگاه این طوری تحویل پروتی میده و اونا هم به سمت میز میرن .
کریچ : این کمه ! شما بیست دقیقه منو مچل کردید !
اماندا از کوره در میره : ببین تا حالا چیزی نگفتم بهت واسه ی دوستام بودا ! وگرنه میزنم همچین که با دیوار پشت سرت یکی شی !
کریچر : باور کنید داشتم شوخی میکردم میخواستم طول پست زیاد تر بشه ! ( )
ده دقیقه ی بعد
لاوندر : هوررررررررا ! به ثبت رسید !
اونا داشتن توی راهرو تاریک دوباره به سمت خروجی میرفتند . ناگهان صدایی از یکی از بلندگوها به گوش میرسه :
- مسابقه اغاز شد و داورا ؛ رای خودشونو اعلام کردن ! گروه برنده صد میلیارد گالیون (!) دریافت میکنه . این برنده ی خوش شانس کسی نیست جز ...
لاوندر دست دو تا دوستشو میکشه که برن چون اصلا دوست نداره بشنوه که اون برنده چطوری داد وبیداد میکنه ولی صدا میگه :
- وایستید ... کسی نیست جز , لاوندر براون !
اماندا و پروتی یه دو دقیقه بعد و لاوندر ده دقیقه ی بعد متوجه حرف گوینده میشن .
لاوندر : چی ؟! من ؟! باورم ...
اماندا : این همه معجون باحال چرا تو ؟!
در همون لحظه یکی از پشت سر داره میاد . کریچر به اماندا خیره شده بوده . این همه اسمایلی چرا با این حالت بهش خیره شده بود ؟!
کریچ همون لحظه اینو معلوم میکنه : اماندا خانوم .... با ... با پسر عموی من ازدواج میکنی !؟
اماندا : بله ؟
لاوندر : خوشم میاد که جنای خونگی میدونن باید با هم عقل خودشون بپرن !
اماندا : نشنیدم چی گفتی !؟
لاوندر و پروتی : هیچی . گفتیم که اخ جون ما بردیم !
اونا کریچرو به کلی نادیده میگیرن و به سمت راهروی بالایی برای دریافت جایزه میرن ....
راهرو بالایی :
- چی ؟! یعنی چی ؟!
- همین الان داورمون اطلاع داد که اشتباه شده و گروه شما برنده نبوده ...
لاوندر : این داورتون کیه ؟!
مرد به پشت سر اونا اشاره میکنه : کریچر !


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: دبیر خانه رسیدگی به طلسمهای جدید
پیام زده شده در: ۷:۰۴ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶
#33

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
- میخوام یه چیز ابتکاری باشه ! اینجا خیلیا میان که میخوان یه همچین چیزی بسازن ! به نظرم بهتره که یه ورد باحال و خوب باشه , نه یه چیزی که باعث بشه دل و روده ات بزنه بیرون !
صدای قدم های سه نفر در راهروی باریک و دراز و تاریک وزارتخونه میپیچید . لاوندر براون در وسط دو دوستش پروتی پتیل و اماندا لانگ باتم بود و برای اندو توضیح میداد که میخواهد چه وردی بسازد و چه کاربردی داشته باشد .
اماندا با بدخلقی گفت :
- ولی اگه یه چیزی باشه که هیجان داشته باشه خیلی خوب ...
- نه ! من که گفتم میخوام چه طوری بشه . میخوام که این ورد باعث بشه که بتونیم از توی دیوار رد بشیم ... همه چیز از توی تنمون رد بشه ... یعنی ببین وقتی یکی به سمت تو یه افسونی رو بفرسته , اون افسون از تنت رد میشه ! جالب نیست ؟!
اماندا و پروتی نگاه های معنی داری به یکدیگر انداختند . پروتی شانه هایش را بالا انداخت و اهسته زمزمه کرد :
- حالا فعلا بذار ببینیم چی کار میکنه ... ما میتونیم واسه ی خودمون یه ورد بسازیم .
بالاخره زمانی که به بیرون در اتاق دبیر خانه رسیدند ساکت شدند . همین که لاوندر دستگیره ی در را هل داد و در باز شد هر سه نفر دهانشن باز ماند .
اتاق بسیار بسیار بزرگی بود . درست مانند یک قصر , دیوار ها تماما سبز براق بودند . چسبیده به همه ی دیوار های دورتادور اتاق میزهای چوبی قرار داشت و روی انها انواع و اقسام ظروف عجیب استوانه شکل , مکعبی و همه نوع به چشم میخورد .
لاوندر به تته پته افتاده بود :
- ام ... سلام ! کسی اینجا هست ؟!
انها وارد شدند . وسط اتاقیک میز ناهار خوری با شش صندلی قرار داشت کهه روی ان یک کتاب قطور افتاده بود با چنین نامی " ساخت وردهای ابتدایی" لاوندر پوزخندی زد و بعد به طرف پنجره رفت . میخواست پرده ها را بکشد که پروتی گفت :
- نه ! اینجا رو بخونید .. نوشته که نور نباید وارد اتاق بشه .. به این شیشه ها دست نباید بزنیم ... چیزی رو از جاش تکون نباید بدیم .
لاوندر که کم کم عصبانی میشد گفت :
_ عالیه ! پس ما باید با چی ورد بسازیم !؟
پروتی ابروهایش را در هم کشید .
- خب با چوبدستی دیگه !
لاوندر گفت :
- من نمیفهمم , یعنی که خب باید ورد چی باشه ؟!
- اونو تو باید اختراع کنی !
اماندا به شوخی گفت :
- چه طوره این باشه ، نامرئیه همه چیز از توش رد میشه ایوس !!!!
پروتی خندید و لاوندر با بدخلقی گفت :
_ هیچم خنده نداشت ... شاید یه ورد خاصی داره ، معادل یه کلمه توی انگلیسی ...
او چوبدستی اش را مثل رهبر های ارکستر تکان داد و سپس گفت :
-هالوالیوس !
پروتی و اماندا زیر خنده زدند ولی بلافاصله خنده اشان قطع شد ...صندلی به کندی مشغول تغییر شکل دادن به فضای پشت سرش بود . لاوندر با عجله جلو دوید و سپس دستش را در هوا چنگ زد ، جایی که مدتی پیش صندلی قرار داشت . لاوندر سرش را بلند کرد و به دو دوستش نگاه کرد .
- من ... لاوندر تو چی کار کردی ؟! زود باش اون صندلی رو برگردون !
- ولی من که ورد ...
او بلند شد و به صندلی نامرئیی چشم دوخت . از طرفی خوشحال بود که با اولین امتحان توانسته است موفق شود و بعد ، باید به دنبال ورد باطل کردن ان نیز میگشت .
پروتی نیز چوبدستی اش را به سمت سوسکی که روی زمین جیر جیر میکرد گرفت و همان ورد را گفت اما هیچ اتفاقی نیفتاد .
امانداو پروتی به لاوندر نگاه کردند و او گفت :
- خب , مگه نمی دونید که این ورد هنوز نه تایید شده نه کامل شده نه ساخته شده ! اون فقط برای کلامش بود ...


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: دبیر خانه رسیدگی به طلسمهای جدید
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
#32

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
با اینکه موضوع مناسبی برای آزمایش وردش در نظر نگرفته بود ، ولی چه اهمیتی داشت ، او موفق شده بود که وردی کارآمد ! اختراع کند ، وردی که بی شک به کار می آمد و بعید نبود که جام طلایی آیت المرلین را نصیب خودش کند . با اینکه تمیز کردن اتاق زمان زیادی از آنان گرفته بود ، ولی دیگر اهمیتی نداشت ! آنها برای رفتن به سمت دبیرخانه آماده بودند .
پرسی که خوشحال و در عین حال عصبی بود ، با صدای کشداری گفت : دندالوس ، اون جعبه رو یادت نره بیاری ! وای ریش مرلین به دادمون برس ، فابیان چرا ردات تو تنت زار میزنه ؟
فابیان که سعی داشت ، پشت مویش را با کش ! ببندد ، گفت : زار ؟ نبابا زر میزنه


یک ربع بعد - دفتر مسئول دبیرخانه

هر چهار نفر در حالیکه بصورت در آمده بودند وارد دفتر مسئول دبیرخانه شدند ، کریچر که به تازگی به عنوان مسئول دبیرخانه منتصب شده بود ، با صدای گرفته ای گفت : برای ثبت ورد اومدید ؟
پرسی لبخندی زد و گفت : بعله !
کریچر که لحنش جدی تر شده بود گفت : امیدوارم مثل اون احمق هایی نباشید که صبح برای ثبت ورد افزایش دهنده مو اومده بودند . و با ناراحتی دستی به کله کچلش که حالا اثراتی از سوختگی در آن بوضوح پدیدار بود کشید .
فابیان که تحت تاثیر ! قرار گرفته بود گفت : وای ، الهی فدات شم کریچر جیگر ! اختراع ما آبرومندانه تره !
پرسی که با این حرف فابیان سر از پا نمیشناخت که البته کلا آدم نفهمی بود و نمیشناخت گفت : اهم ... اهم ... بله همونطور که فابیان اشاره کرد اختراع من آبرومندانه تر هست ؛ وردی رو اختراع کردم که میتونه چیزهایی رو که میخواید جمع ... اصلا بزارید براتون اجرا کنم تا ببینید ، به دندالوس اشاره کرد تا جعبه را مقابل کریچر قرار دهد و پرسی چوبدستی اش را در آورد و آماده شد .
کریچر که با دقت به جعبه نگاه میکرد ، لکه قهوه ای ، ای را در آن دید و بی توجه یکی از انگشتان دراز و باریکش را به آن آغشته کرد و در دهانش گذاشت !
دقایق میگذشت و چهره کریچر مانند دانه های همه طمع برتی بات تغییر رنگ میداد و ...


زمان امتحان ورد


پرسی با صدای کشداری گفت : چی رو امتحان کنم جناب کریچر ؟
کریچر که هنوز دلخور بود با عصبانیت ، اشاره ای به سرویس بهداشتی کرد ؛ لحظه ای بعد فقط کریچر مانده بود و چهار جادوگر جوانی که به طرز فجیعی غش کرده بودند !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: دبیر خانه رسیدگی به طلسمهای جدید
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
#31

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
- من امتحان میکنم اول
- من قبول ندارم ، چرا همیشه پرسی باید اول همه چیزو امتحان کنه ؟
- برای اینکه من ارشد هستم !

امروز اتاق متروکی در دبیرخانه مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز ، پذیرای سه جادوگر جوانی بود که قصد داشتند برای کسب جایزه و معروف شدن هم که شده ورد مناسب و کار آمدی را اختراع کنند و در مرکز دبیرخانه که به مدت دو هفته متوالی جشنی برای مخترعان ورد های کار آمد گرفته بودند به ثبت رسانند .
پرسی ویزلی به همراه سه تن از دوستان خود ، فابرین مارتین ، اسکابرز جاناتان و دندالوس مک کاین مصمم بودند تا ایده های ورد سازی خود را به بار نشانند و یکی از دریافت کنندگان نشان طلایی مرلین باشند ؛ آنها تمام روز را صرف استخراج کلمات لاتین مورد نیاز از فرهنگ نامه کرده بودند ، کلماتی که با سوژه های مورد نظرشان جور در می آمد !
فابرین که خوشحال به نظر میرسید با صدای زیر و بمی گفت : من همیشه دوست داشت وردی باشه که سبیل بزاره برای آدم ! مثلا من دیوونه سیبیل پرفسور اسلاگهورنم ببین پرسی چند تا کلمه در این زمینه پیدا کردم : palpi که به معنای سبیل هستش و palpiform که به معنای سبیل وار هست ، به نظرم بتونم با ادغام اینا این ورد رو درست کنم .
پرسی که سعی میکرد با لحن رئیس مآبانه ای صحبت کند ، گفت : گفتم که من ارشد هستم ، پس خودم اول امتحان میکنم ، در واقع من همیشه دوست داشتم وردی اختراع کنم که محتویات مورد نظرم رو خالی و جای مورد نظرم جمع کنه ! مثلا مقدار زیادی سکه توی یک شیشه هست ، میخوام وردی باشه که بدون تغییر در شیشه سکه ها رو خالی کنه و توی یک کیسه جمع کنه ! کلماتی که پیدا کردم vacate به معنای تخلیه کردن و box به معنی جعبه هست ، میخوام با ادغام اینا شیء مورد نظرم رو تخلیه کنم و توی یه جعبه بریزم . امتحان میکنم ، بزارید مثلا ... هوووووووممم ... آره بزارید محتویات زیر این سنگ دستشویی رو در نظر بگیریم و آها ... و تخلیه کنیم توی اون جعبه ای که اونجاست ؛ بدون اینکه منتظر نظر دوستانش باشد در آستانه سرویس بهداشتی ایستاد و زمزمه کرد : boxvacate !
صدای خش خشی به گوش رسید و جرقه های سرخ رنگی از چوبدستی او به اطراف پرتاب شد ، مجددا امتحان کرد : vacateobox !
این بار صدای مبهمی شنیده شد و پرتو صورتی رنگی به سمت سنگ دستشویی هجوم برد و همه چیز بصورت کاملا آستکباری قهوه ای رنگ شد ! پرسی که سعی داشت به چشمان سرخ شده دوستانش که از عصبانیت میلرزیدند و چهره همه را قهوه ایت ! فرا گرفته بود نگاه نکند لحظه ای بیاد سخنان گوهر بار لرد سیاه در آخرین ملاقاتشان افتاد که گفته بودند : ما باید بر همه سلطه داشته باشیم ، باید کاری کنیم که محفل قهوه ای بشه و سیاهی همه جا رو در بر بگیره !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: دبیر خانه رسیدگی به طلسمهای جدید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
#30

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
معذرت اگر یکم با تاخیر میزنم پست رو ... ادامه پست شماره 25 خودم
-------------------------------------------------------------------------------

ملت در حالیکه هاج و واج به همدیگه می کردند عین مترسگ وسط اتاق ایستاده بودند
ـ هااااا ! بالاخره ورد دوست داشتن جن های خونگی ابداع شد... اون هم توسط ما چهار نفر!
ملت : تصویر کوچک شده
بعد همه شروع کردن به خوندن آهنگ ما چارتا برادر همراه دو خواهر

بعد از ده بیست دقیقه جشن و پایکوبی ملت به این نتیجه میرسن که دیگه دلقک بازی بسشونه و باید پاشن برن ورد رو ثبت کنن!

وزارت سحر و جادو / ثبت ورد ها
چهار مخترع در حالیکه بادی به غبغبشون هست وارد اتاق ثبت ورد میشن.

جن خانگی کوچکی که از روی تابلوی جلویش که نوشته شده بود " یک جن مفلوک " می شد فهمید کریچر است () با باز شدن در یهو از جا پرید و شرخاش کننان گفت : مردکای چرک خیار سبزای دزدای دریایی گوساله! چرا در نمیزنین‌میاین تو؟ مگه این جا طویلست؟ تصویر کوچک شده بوقی ها!

چهار تا بردار با سیبیل های جوات اون زمان که به این شکل بود تصویر کوچک شده تعظیم می کنن و با پاچه خواری میرن جلو:
ـ سلام بر چن جن ها ... کریچ جن مفلوک طلسمی به خدمتتان آوردیم که امیدوارم مایه شادیتان شود!
حال نوعی کنجکاوی بر صورت کریچر دیده میشد.
ـ این طلسم که به تازگی توسط ما اختراع شده این گونه هست که بر فردی که طلسم برخورد میکنه فرد مجهول عاشق جن های خانگی میشه و همیشسه اون ها رو همتراز با خودشون میدونه!
حالا دیگر کریچر واقعاً مشتاق شده بود!با صدایی محزون گفت:
ـ نشونم بده!
مرد چوبش را بیرون می کشد و به طرف دوستش نشونه میرود :
ـ ورتالیوس رونین کوریالستراتس
نورزی ارغوانی رنگ به مرد برخورد میکنه و کمی بعد ...
مردی که طلسم بهش بر خورد کرده رو به کریچر : ایووو چه جن خوشگلی با م ازدواج موکونی؟
کریچر که جو گیر شده بود : تصویر کوچک شده
سپس کریچر بعد از ابراز احساساتش چهار تا کیسه گالیون میندازه حلو چهار تا دوست و یک جایزه مرلین طلایی در حالیکه داره بوق میزنه رو میده دستشون میگه : آفرین آفرین... تائید شد! حالا برین بیرون بوق بزنین!
و ملت هم بوق زنان میرن بیرون


وقتی �


Re: دبیر خانه رسیدگی به طلسمهای جدید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
#29

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
ریتا:اخه بی عقل گرد قلمبه(!)بزار من این ورد رو روت امتحان کنم، بد بگو نه!
کریچر:
دنیس در حالی که کم مونده بود گریش بگیره گفت:به جون مادرم، یک عمره داریم واسه این ورد جون میکنیم تورو خدا ثبتش کن!
بقیه ی اعضای گروه:
کریچر که داشت این پا اون پا میشد گفت:خب شما مطمئنین که بعد منو شفا میدین؟؟
اریکا گفت:باشه شفات میدیم!
کریچر از پشت میزش اومد اینور و با ترس به اون چهار نفر نگاه کرد.
نیمفا رفت جلو و فریاد زد:اکسپکتو پاترونوس.
یک سوسک مشکی از تو چوبدستیه نیمفا اومد بیرون و به کریچر برخورد کرد؛ کرچر روی زمین افتاد و فریاد زد:مادر زنم نه... تورو خدا... ازتون خواهش میکنم... نه، نیا جلو!
ریتا رفت جلو که که طلسم رو باطل کنه اما دنیس دستشو گرفت و گفت:نه واسا، تازه داریم حال میکنیم، بزار یک کم نگاش کنیم!
خلاصه ریتا رفت کنارو این دنیس نیم ساعت تمام نشست که کریچر رو نگاه کنه! ریتا و اریکا و نیمفا هم شروع کردند به صحبت کردند؛ اخرا این کریچر بیچاره هی تنش میپرید بالا، انگار میخواست جون بده!!
دنیس که کم کم داشت نگران میشد پرسید:این یارو ارزشی چرا اینطور میکنه؟
ریتا رفت جلو و یک طلسم سپر مدافع به سمت کریچر فرستاد، کریچر که حالش خوب شده بود، اما به خاطر ضربه ای که در این نیم ساعت بهش وارد شده بود نمی فهمید داره چیکار میکنه، دست لرزانش رو بالا اورد و برگه ای که زیر دستش بود رو امضا کرد!



... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: دبیر خانه رسیدگی به طلسمهای جدید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
#28

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
ریتا با کلی کتاب که زیر بغلش گرفته بود، با عجله از پله های دبیر خانه بالا میرفت، به دختری که پشت سرش بود تشر زد:نیمفا، به جای اینکه به جادوگرانی که از کنارت رد میشن نگاه کنی؛ رو نقشه دنبال اتاق 304 بگرد!
نیمفا که صورتش سرخ شده بود، نقشه رو باز کرد و جلوی خودش گرفت، بعد کمی مکث گفت:
طبقه ی بعدی، سمت راست، دومین اتاق.
بعد نقشه رو تا کرد و در کیفش قرار داد. ریتا با عجله از پله ها بالا رفت، به سمت راست پیچید و شماره ی 304 رو روی در دومین اتاق تشخیص داد!
اتاق بزرگی بود با دو پنجره ی افتاب گیر، چهار صندلی، یک دستشویی، یک حمام و اشپزخانه ای مجزا!
یکی دیگه از دختران که ردای فیروزه ای خوشرنگی به تن داشت و موهایش رو بالای سرش جمع کرده بود پرسید:ما قراره چند روز اینجا باشیم؟
ریتا در حالی که کتاب ها رو روی زمین منظم میکرد گفت:چهار تا سی روز!
دختر خم شد که در منظم کردن کتاب ها به ریتا کمک کنه و در همین حال با لحنی که گویی میخواد چیزی رو به اثبات برسونه پرسید :ما قبلا روی این ورد کار کردیم مگه نه ریتا؟ ما هفته ها جون کندیم! ما به وقت زیادی نیاز نداریم، فقط چهار روز، طبق مقررات! بعد ورد ما ثبت میشه! ریتا مشکل دیگه ای نیست! مگه نه؟
ریتا برگشت و به دوستش نگاه کرد و گفت:ما هنوز امتحانش نکردیم اینطور نیست اریکا؟
اریکا برگشت و نگاهی به دنیس که پشت سرش ایستاده بود انداخت، بعد روشو به سمت ریتا برگردوند و به علامت مثبت سرشو تکون داد.

پنج روز بعد

ریتا در حالی که از یکسوی اتاق به سوی دیگر میرفت بلند گفت:ما کاملا اماده ایم... من مطمئنم که موفق میشیم! امروز دیگه باید ورد رو امتحان کنیم!
دنیس که لبهاشو میگزید گفت:ببین ریتا، این ورد دقیقا اصری رو ادم میزاره که یک دیوانه ساز میزاره... فقط بوسشو حذف کن! این ورد همه خاطرات خوش رو از ادم میگیره و به فرد احساس فلاکت میده... ما کلی تحقیق کردیم؛ یک سپر مدافع بی نقص این ورد رو از بین میبره... اما فکر نمیکنی بازم خطرناک باشه؟
نیمفا که رنگش پریده بود گفت:شلوغش نکن دنیس! ما کلی روی این ورد کار کردیم، طبق تحقیقاتمون اگه سپر مدافع سرش رو روی قلب قربانی بزاره اثر ورد از بین میره!
ریتا سرش رو به علامت مثبت تکان داد.
نیمفا یک قدم اومد جلو:ریتا شروع کن!
ریتا که کمی عصبی به نظر میرسید گفت:خب، کی رو من این ورد رو امتحان میکنه؟
نیمفا با قیافه ای جدی گفت:روی من امتحانش کن ریتا!
همین که ریتا خواست اعتراض کنه، دنیس سرش رو به علامت منفی تکون داد! ریتا با درماندگی به اریکا اشاره ای کرد، اریکا در حالی که چوبدستیشو بیرون میکشید جلوی نیفا ایستاد و بلند فریاد زد:اکسپکتو پاترونوس!
قویی مشکلی از سر چوبدستی اریکا خارج شد و به بدن نیمفا برخورد کرد.
زانوهای نیمفا خم شد و به زمین خورد. صدای نفس هایش وحشتناک شده بود و چشمان بسته اش از دردی وحشتناک حکایت میکرد!
ریتا با عجله به سمت نیمفا رفت چوبدستیش رو بیرون کشید و فریاد زد:اکسپکتو پاترونوم!
راسوی سفیدی از سر چوبدستی ریتا خارج شد ریتا با فریاد دستور داد:قلبش.
راسو به سمت نیمفا رفت و سرش رو روی قلب او گذاشت. صدای نفس های نیمفا اروم شده بود ذره ای چشمانش رو باز کرد و با لبخندی لرزان اما مطمئن دوستانش را از نگرانی نجات داد!
بالاخره موفق شده بودند!!


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: دبیر خانه رسیدگی به طلسمهای جدید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
#27

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
پیوز ، نیک و بورگین به سمت مرکز دبیرخانه به راه افتادند. از یک در بزرگ بلوطی گذشتند و به یک راهرو بزرگ رسیدند. دو طرف راهرو با قاب عکس بزرگترین مخترعان ورد پوشیده شده بود که حدود پانزده نفر بودند. بین هر قاب یک مشعل می سوخت تا راهرو را روشن کند. بورگین ، پیوز و نیک مستقیم به سمت جلو رفتند تا اینکه جایی به تابلو «محل ثبت ورد ها» رسیدند. تابلو یک راهرو فرعی را با فلش مشخص کرده بود. وقتی هر سه به راهرو فرعی پیچیدند در انتهای راهرو دری مشخص بود. از در داخل شدند. کریچر پشت میزی نشسته بود و چیزی یادداشت می کرد.
بورگین گفت : « اول من میرم و بعد شما دو تا بیاین ! »
بورگین جلو رفت و گفت : « سلام ، می خواستم یک ورد ثبت کنم ! »
کریچر سرش را بلند کرد و به بورگین نگاهی انداخت و گفت : « خود ورد و کارش رو بگو ! »
بورگین گفت : « ورد کانورتو سومس ، کارش تغییر شکل اشیاء به شکل کتاب ! »
کریچر قلمش را برداشت و چوبدستی اش را کشید و گفت : « کانورتو سومس »
قلم تکانی خورد و به یک کتاب بدون جلد کثیف تبدیل شد. کریچر پوزخندی زد و گفت : « وردت به درد خودت میخوره ! »
بورگین سرش را به زیر انداخت و گفت : « نوبت شماست ! »
نیک جلو رفت. و گفت : « آلینو کَنیس ، کارش تبدیل اشیا به سگ ! »
کریچر دوباره قلمش را برداشت و گفت : « آلینو کَنیس ! »
قلم از دستش به زمین افتاد و در هم پیچید و به یک سگ کوچک قهوه تبدیل شد. سگ زبانش را بیرون آورد و نفس نفس زد و دمش را تکان داد. کریچر گفت : « عالیه ...شما سه روز دیگر در بزرگداشت بهترین ها شرکت کنید ، مدال درجه دو مرلین خواهید گرفت.»
نیک با خوشحال برگشت و پیوز جلو رفت : « کانورتو واس ، برای تغییر شکل اشیا به عینک ! »
کریچر که حالا به جای قلم سگی داشت که دور برش می چرخید یک کتاب را از روی میزش برداشت و ورد را خواند : « کانورتو واس »
کتاب به عینکی آبی رنک و زیبا تبدیل شد اما به محض اینکه کریچر خواست عینک را به چشم بزند یک شیشه اش افتاد و شکست ! ، کریچر اخمی کرد و گفت : « راستش ، باید به هیئت داوران ارائه بشه ، شاید بتونه مدال درجه چهار بگیره ! به هر حال سه روز دیگه شما هم بیاین ، ممکنه برنده یک مدال درجه چهار مرلین بشین !»
پیوز نگاهی به کریچر کرد. برگشت و به دو دوستش از دفتر قبت ورد ها خارج شد.


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: دبیر خانه رسیدگی به طلسمهای جدید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
#26

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
وارد دفتر دبیرخانه شدم و به یکی از اتاق های مخصوص ساخت ورد رفتم ، روی صندلی نشستم ، دو دوستم هم در دو صندلی دیگر نشستند. شروع به صحبت کردم : « خوب ما می خواهیم یک ورد خوب برای تغییر شکل بسازیم ، درسته ؟ »
دوستانم با سر تایید کردند ! من ادامه دادم : « و می خواهیم اشیاء رو به چی تغییر بدیم ؟ »
بورگین پیشنهاد داد : « کتاب ! »
من گفتم : « عینک »
سرانجام نیک بعد از مدتی فکر گفت : « سگ ! »
همه خندیدند اما بعد از خنده من گفتم : « عالیه ! سک فکر خوبیه ! »
سپس برای بار پنجم روش ساخت ورد را برای دوستانم شرح دادم : « خوب ، شما کلمه لاتین مورد نظرتون رو انتخاب می کنید ، دقت کنید که اون کلمه حتما باید به عملکرد ورد مربوط باشه ، بعد از انتخاب اون کلمه روی عملکرد ورد تمرکز می کنید و با چوبتون اون کلمه رو می گین ! هر بار که چوب رو تکون بدین مقداری از ورد انجام میشه تا اینکه بعد چند روز عملکرد ورد کامل میشه ، بستگی به قدرت جادویی شما داره که ورد کی کامل بشه ! »
سپس کمی فکر کردم و گفتم : « هر کدوم از ما ورد مربوط به چیزی رو که خودمون گفتیم درست می کنیم ! من عینک ، بورگین کتاب و نیک سگ ! »
سپس اشاره کردم : « دست به کار بشین ! »
و خودم هم شروع کردم. به کار دیگران کاری نداشتم ! کلمه لاتین کانورتو واس را انتخاب کردم به معنی تغییر شکل به عینک ! سپس روی تغییر شکل اشیاء به عینک تمرکز کردم و شروع کردم به خواندن ورد : کانورتو واس ...... کانورتو واس ..... کانورتو واس ..... کانورتو واس ...... کانورتو واس ...
روز اول توانستم لیوانی را که هر سه برای تغییر شکل انتخاب کرده بودیم به یک تکه شیشه دسته دار تغییر دهم !
روز دوم همان شیشه بدون دسته در برابرم ظاهر شد.
روز سوم در حالی که از تغییر نا امید شده بودم توانستم لیوان را به یک قاب شکسته عینک با یک تکه شیشه بی شکل تغییر دهم.
روز چهارم لیوانم به یکقاب سالم تر ولی کج و کوله با یک تکه شیشه بی شکل تغییر کرد.
روز پنجم بود که نیک فریاد زد : « موفق شدم ! »
برای اولین بار در آن پنج روز از فکر عینک خودم در آمدم و به سگ کوچکی نگاه کردم که به جای مو روی بدنش طرح های لیوان دیده می شد. دستی به شانه نیک زدم و گفتم : « اگر یکی دو روز دیگه کار کنی کامل میشه ! »
و بعد برای اولین بار در آن پنج روز نگاهی به اتاقی که در آن بودیم انداختم. اتاقی با در و دیوار و سقف سفید رنگ و موکتی آبی رنگ در کف آن. و فقط سه صندلی که ما سه نفر روی آن نشسته بودیم !
دوباره هر سه مشغول به کار شدیم : « کانورتو واس .... کانورتو واس .... کانورتو واس ... کانورتو واس .... کانورتو واس .... »
روز ششم توانستم یک قاب کج و کوله عینک با دو شیشه هم اندازه اما جدا از قاب در آورم و روز هفتم وقتی که بالاخره یک قاب کج و کوله با طرح های لیوان و دو شیشه چسبیده به قاب ایجاد کردم نیک گفت : « خودشه ! »
همه به لیوان او نگاه کردیم که حالا دم تکان می داد و واق واق می کرد. نیک گفت : « زودباشید بچه ها ، باید زودتر ورد هامون رو ارائه بدیم ! »
روز هشتم عینکی عالی اما باز هم کمی کج و کوله و با یک دسته نصفه ایجاد شد و سر انجام روز نهم یک عینک کامل قهوه ای رنگ زیبا در برابر من بود. وقتی عینکم کامل شد به کار بورگین نگاه کردم و دیدم او هم کمتر از یک روز دیگر وقت می خواهد تا یک کتاب درست کند. یک روز بعد ناگهان بورگین فریاد زد : « عالیه ! »
سپس ادامه داد :« خوب دیگه ... بهتره همه بریم به محل ثبت اختراعات ! »
...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: دبیر خانه رسیدگی به طلسمهای جدید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
#25

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
دیوار های چوبی و خاک گرفته نمی توانستند نور های رنگارنگی را که از تنها شیء داخل اتاق کوچک یعنی یک میز تقریباً بزرگ با چهار جوان در اطراف آن ساطع کنند.

هر چهار جوان سن یکی داشتند...حدود 22 ساله بودند ... بر روی صورت یکی از آنها زخم بزرگی تقریباً از پیشانی تا چانه حک شده بود که صورت وی را تباه کرده بود...
چهار جوان صورت هایی بسیار شبیه به هم داشتند.و این نکته مهر تائیدی میزد بر اینکه برادرانی مشغول به کار هستند.

بر روی میز همه نوع اجسام و اشیاء جادویی دیده می شد...اعم از شاخ تک شاخ و خون سفید و کمیاب تک شاخ که در شیشه ای نهاده شده بود.
همچنین مقداری از برگ درخت بلوط جادویی و کمی هم پر ققنوس.

ـ بیل...پر ققنوس رو بده!
فردی که گویا بیل نام داشت بدون هیچ حرفی لوله ظریف و کوچک شیشه ای را در دست جلو آمده فردی که سخن گفته بود گذاشت که هم اکنون سخت مشغول کار با چوب دستی بود.

فردی که پر ققنوس را در خواست کرده بود پر مربوطه را بر روی شیشه ای کوچک قرار داد و سپس چوبش را به طرف آن گرفت و زیر لب گفت : اکستارانتا وراپلوسیوس
پر ققنوس کمی در هوا چرخ ز و سپس به طرف ظرفی که محتوایش رنگ آبی ارغوانی داشت رفت و باعث شد که معجون به رنگ قرمز در بیاید.

ناگهان معجون فش فشی کرد و تمام محتویان آن بخار شد و به هوا رفت و ترکیبی را با رنگ قرمز تشکیل داد که گویا یک ورد بود.
ـ ورتالیوس رونین کوریالستراتس
هر چهار نفر این کلمه را زمزمه کردند ... و سپس کلمات محو شد...
"ورد تشکیل شده بود ... آن هم با موفقیت!"


وقتی �







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.