هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ جمعه ۱۵ شهریور ۱۳۹۲
تست. تست
test

به نظر مشکل حل شد. دوستان عضو ایفای نقش اگه کسی مشکل ارسال داره از طریق چت باکس بگه، بقیه اعضای غیر ایفای نقش هم عدم توانایی ارسال پست اگه دارن از طریق بخش تماس با ما و ارسال بلیت اطلاع بدن


No Country for Old Men




پاسخ به: دفتر اساتید هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲
به عنوان همکارتون، به نظر من بازرس عالی رتبه می تونه بیاد تدریس انجام شده توسط دافنه رو لغو کنه و تدریس شمارو رسمی اعلام کنه. البته قطعاً این اجازه رو داره دافنه رو برای اقدام سرخودی که انجام داد جریمه کنه.
به هر حال به نظر خودتونه پروفسور چانگ. میتونید تدریس دافنه رو رسمی بدونید و میتونید ندونید. دانش آموز شرکت کرده بر اساس اون تدریس توی کلاس تون.
می تونید تدریس جدید بزنید که بقیه بر اساس تدریس جدیدتون شرکت کنن.




No Country for Old Men




پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۸:۵۴ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲
در مورد داوری بازی کوییدیچ به تام ریدل:

اصول و معیاری داشت پست ها و اون اصول رو نوشتیم ما اونجا. برین بر اساس اون نگاه کنید به پست ها. کاری نداریم که یکی در کل رول های خوبی داره. به این کار داریم در داوری که بر اساس اون اصول نوشته یا نه. بر حسب رعایت و کیفیت موارد ذکر شده برای داوری قضاوت کنید. اون وقت متوجه میشین امتیازات درست بودن.

به هر حال اگه بررسی مجدد میخواین من به عنوان مسئول بازی اول دیگه پیگیرش نخواهم بود. خود مدیر مدرسه باید از نو داوری کنن.


No Country for Old Men




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲
جلسه دوم کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه

دانش آموزان همچنان به خاطر حوادث جلسه اول کلاس در شوک مانده بودند. هیچ صوتی از یک نفر هم به گوش نمی رسید. همه ساکت و سر به زیر پشت میزهای کلاس صورتی شده دفاع در برابر جادوی سیاه نشسته بودند و انتظار ورود استادشان را می کشیدند. پروفسور آمبریج با جامه ای یکدست سفید و گلدار (مثه چادر ننه بزرگ) وارد کلاس شد.

پرونده هایی در دست داشت و پسرک جوان کج و کوله و عینکی و شلخته ای پشت سرش کاغذ بدست آویزان بود و مدام به شکل اصرار و تمنا با او حرف می زد...

«پروفسور...خواهش می کنم قبول کنید این عنوان رو. من چیز دیگه ای ازم بر نمیاد برای پایان نامه ام. مادرم مریضه. زنم بیست و پنج قلو بارداره. پلیز پروفسور. »

آمبریج پشت میزش فرو رفت و بعضی پرونده ها جلویش را بی آنکه بخواند امضا می کرد. پس از چند ثانیه مکث سرش را بالا گرفت و خطاب به پسر جوان و لحنی سرزنش گر گفت:

«ببین آقای گوشت مصب ! ئه...»
«گوشتو ماتیانسون هستم پروفسور ! »
«بله همون که خودتون میگین. شما الان دانشجوی دکترای دفاع در برابر جادوی سیاه – گرایش بردباری و نیکی هستید. این عناوین چی هستن آخه برای پایان نامه تون؟ آخه کسی امروزه میاد توی این رشته که عنوان پایان نامه اش رو بذاره "دفاع در رویی در برابر نفرین آتش اسمشونبر" ؟ آقا جان. شما که میدونی افسون های اسمشونبر دیگه نفرین نیستن و وزارت سحر و جادو استثنائاً برای حضرت ایشان آزاد اعلام کردن چون ایشون جادوگر اندیشمندی هستن. پس جادوی سیاهی در کار نیست. »

پسر: «آخه پروفسور من تمام دوره تحصیلی روی این موضوع تحقیق کردم. تحقیقات من نباید فدای تغییر رژیم وزارت خونه بشه که جادوی سیاه رو آزاد می کنه و اسمشو میذاره جادوی مجاز اصلاحات ! من اعتراض دارم پروفسور ! »

آمبریج: «ببین بچه جان ! تو باید بری دنبال پایان نامه ای که سازنده باشه برای این مملکت جادویی. فرضا برو روی اصلاح شیوه ذبح ماگل ها کار کن. الان ماگل ها نماد جادوی سیاه هستن برامون و این اثبات شده. به واسطه دم و دستگاه های عجیب شون ذبح اونها کثیف و پر دردسر شده. تو که توی گرایش بردباری و نیکی هستی، خواهشاً در راستای این موضوعات کار کن. من همچین پایان نامه هایی که گفتی رو قبول نمی کنم استاد مشاور یا راهنمات بشم. وجهه ام رو زیر سوال می برم توی دانشگاه تون. »

پسر: «پروفسور ! تولو جون پدر و مادر نداشته ات قسمت میدم ! »

آمبریج: «برو پسر وقتمو نگیر. کلاسم شروع شده. نمی بینی دانش آموزام منتظر نشستن؟ نمی بینی این پرونده های جلوم رو؟‌ دارم احکام اعدام جادوگران خائن و ماگل ها رو امضا می کنم. برو وقتمو نگیر. دانشجوی بی شخصیتی مثه تو چه جوری میخواد استاد فردا بشه و بیاد جای من اینجا بشینه. واقعا که. بدو بیرون بینم. »

پسر جوان با بغض از کلاس خارج شد. آمبریج بساط پرونده ها را به گوشه میزش هدایت کرد. سپس سرش را بالا گرفت و رو به دانش آموزان گفت:

«سلام عزیزان من. بی مقدمه بریم سر جلسه دوم. »

آمبریج از جایش بلند شد و به تقلید از اساتید دیگر خواست افه بذارد. در نتیجه جلوی میزش رفت و پیکر وزغی شکلش را روی میز کارش قرار داد که به موجب آن میز کار با اصواتی مانند "گروم قریچ" ترک برداشت. آمبریج با تعجب بلند شد و به میز نگاه کرد. سپس به سمت دانش آموزان برگشت و خطاب به آنها گفت:

«این چه وضعشه ! مگه شهریه هاتون رو به موقع نریختین ؟ من نباید از پول شهریه هاتون یه میز نو وسالم داشته باشم؟! واقعا که. مدیریت مدرسه کجا هستن دارن چیکار میکنن. لعنت بر... »

رون ویزلی از ته کلاس دستش را بلند کرد و گفت:

«پروفسور ! دیروز توی پیام امروز نوشته بود که پروفسور اسلیترین شهریه های مارو خرج درمان سیستم شنوایی شون کردن. »

آمبریج: «هووم ویزلی ! اگه میدونستی الان حکم اعدام زنت هرماینی رو امضا کردم اینقدر بلبل زبونی نمیکردی فرزدنم ! با بوس قراره اعدام بشه ! »

رون: «من ناموس بوسنده رو به عضاش مینشونم. »

و چوبدستی بدست از کلاس خارج شد تا به همراه هری به دنبال هرماینی بگردد، آزادش کند و رولینگ مجبور شود برای شادی دل ما کودکان، نوجوانان، جوانان، بزرگسالان و فسیل ها هری پاتر 8 را بر اساس این روایت بنویسد و پولی به جیب بزند ودست آخر چند نسخه میلیونی به خیریه ببخشید و ما خر شویم و از این حرفا.

آمبریج: «شَرِت کم. خب همه به اینجا توجه کنید. درس جلسه امروز در مورد "نَفس" هستش. تکرار کنید. نَـــــفـــــس ! خب کسی میتونه نفس رو تعریف کنه؟ »

دالاهوف: «چیزی است که ما میکِشیم. »

آمبریج: «البته بشر خیلی چیزها می کِشد. اما از اونجا که منظورت نفس کشیدنه، باید بگم اَ داره. اون نیست. »

دالاهوف: «خب اگه اَ داره بره دستشویی. چرا وقت مارو میگیره؟ کلاسه ها ! »

آمبریج: «به سن تکلیف نرسیده، منتظر تو ببرشی به دیدار موزه حضرت مرلین ! »

جیغول از ته کلاس یویو صورتی اش را وسط پیشانی آمبریج شوت کرد. جیغکی کشید و گفت:

«هی آمبر ! من میدونم جوابو. نَفس یعنی قوه ای که درون انسانه و بهش میگه اینکارو بکن اینکارو نکن. فهمیدی یا بابامو خبر کنم؟ »

آمبریج: «بله. متوجه شدیم آقای جیغول خان. نیازی به احضار ایشون نیست. سرشون شلوغه در زوپسستان. ممنونم. پاسخی صحیح بود. چونصد امتیاز برای گریفیدور. »

مورفین گانت در گوشه کلاس از میان محافظان غول پیکرش خطاب به آمبریج گفت:

«پروفسور آمبریج ! من به عنوان وزیر جامعه جادوگری به تدریس تون اعتراض دارم. شما دارین رسما معارف جادویی تدریس می کنیم. کمی به بچه ها دفاع یاد بدین در برابر نیروهای اهریمنی.»

آمبریج: «این درسنامه مصوب خود وزارت. نذارید جلوی دانش آموزان من افشاگری کنم. نذارید رول تحلیف و تعلیف و چرا و چراگاه شمارو در مجلس یادآوری کنم. نذارید زد و بندها یادمان بیاید. »

وزیر گانت: «بله بله. درست می فرمایید. اتفاقاً میخواستم بگم چه درس خوب و شیرینی ! استفاده می کنیم. »

آمبریج به سمت تخته کلاس برگشت و با حرکات چرخشی چوبدستی اش تصویر یک انسان را از روبه رو کشید. سپس درون انسان یک انسان دیگر کشید. بعد در چوبدستی اش دمید و با دم آمبریجایی اش به تصویر انسان روی تخته جان بخشید که حرکات نا مفهومی ازش سر میزد. در اصل انیمیشنی از نقاشی مربوط به درسش را پخش کرد.
وقتی به سمت دانش آموزان برگشت، کلاس به چشم بهم زدنی تاریک شده بود و همه دانش آموزان پاپ کورن بدست در حالیکه عینک های سه بعدی به چشم داشتند،‌مشغول تماشای انیمیشن شدند.

آمبریج: «واقعا نیازی به این تمهیدات نبود. با چشم غیر مسلح هم قابل رویت بود فرزندان من. »

انیمیشن در حال پخش بود. آدمک گچی شکل و ساده در حال راه رفتن در خیابانی بود که ناگهان چهره گچی شکل اما واتسون در مقابلش ظاهر می شود. انسان درونش مدام به ناحیه شکم انسان در بر دارنده لگد وارد میسازد. یک دو راهی در مقابل آدمک شکل می گیرد. بی اراده وارد مسیر اول می شود. سپس انسان درونش بیرون می آید و با او یکی می شود سپس میرود که اما واتسون را در آغوش بکشد اما ناگهان اما واتسون تبدیل به عمو ریشو می شود و آدمک را به ریل قطار می بندد و سپس قطار سریع السیر هاگوارتز از رویش رد می شود. پیکرش تکه تکه می شود. گونه های مختلف پرنده و چرنده و جهنده و ماگل کمتر از یک ساعت می آیند جسدش را مب بلعند. سپس انیمیشن یکی یکی معده های موجودات خورنده آدمک را نشان می دهد که چگونه جوارحش را هضم و در آخر دفع می کنند...

دانش آموزان پاپ کورن ها را کنار گذاشته و دستمال بدست مشغول اشک ریختن و گریه زاری هستند.

تصویر انیمیشن لحظاتی مات می شود و فلش بک می رود به همان دو راهی اما واتسون. این بار آدمک به راه دوم می رود. با ابهت و غرور تمام به اما واتسون زبون درازی می کند و از کنارش رد می شود. همچنان که دور می شود انسان درون شکمش کوچک و کوچک تر می شود. در سکانس آخر آدمک وارد مرلینگاه می شود و انسان کوچک شده درونش را به سیستم فاضلاب شهری هدایت می کند تا تقدیر خویش را در جای دیگری یابد...

با اشاره چوبدستی آمبریج پرده ها کنار رفتند و کلاس روشن شد. تصویر آدمک نیز روی تخته ثابت ماند ودیگر انیمیشنی پخش نشد. صدای زمزمه های معترض بچه ها در کلاس شنیده می شد...

«دیدی خاک بر سر چطور به دختره زبون درازی کرد دست آخر ؟»

«آره خاک بر سر. مگه چقدر مهریه و نفقه میخواست خب؟ تو جادوگر بودی آخه احمق. چرا اینجوری رفتار کردی. خاک بر سرش.»

آمبریج با چند سرفه و اصوات تعریف نشده دیگر کلاس را به سکوت فرا خواند. سپس پشت میزش نشست و رو به دانش آموزانش گفت:

«خب. میخوام چند تا از بهترین تحلیل هاتون رو بشنوم در مورد این فیلم. ئم. باشه. تو بگو رز. »

در میان ده ها دستی که در کلاس بلند شده بود، آمبریج به دست کوتاه رز ویزلی در جلوی کلاس اجازه صحبت داد. رز با شادمان گلویش را صاف کرد و گفت:

«پروفسور ما در این فیلم عشق مادر به فرزند رو دیدیم. لحظه ای که مادر به راه اول میره، اما واتسون میاد کلی تعریف و تمجید میکنه از شکمه قلمبه مادره و مادره گوش میده به این تعریف ها و رد نمیشه. در نتیجه یک دفعه اما واتسون چهره حقیقیش رو نشون میده و به جهت تسویه حساب با شوهر مرده زنه، میگیره زنه و بچه تو شیکمش رو می بنده به ریل قطار تا بمیرن. در راه دوم مادره چون به تعریف اما واتسون گوش نمیکنه و بی تفاوت میره از کنارش، اما واتسون یه نفرین می فرسته و بچه زنه می افته. کلاس خیلی تراژدی غمگینی بود پروفسور. دلمان شکست. یعنی می گفت زن امروز این چنین باهاش برخورد میشه در جامعه. هعی. »

آمبریج: «بسیار بسیار تحلیل چرتی بود. چطور اصلا متوجه جنسیت این آدمک شدید که این همه قصه براش بافتید خانم ویزلی؟»

رز: «خب از اونجایی که من در قدیم سرپرست وزارتخونه بودم مدتی، کتاب "آمبریج، پدیده هزاره سوم" رو از کتابخونه وزارت پیدا کرده بودم و روان شناسی شخصیت شما رو مطالعه کرده بودم. گفته شده بود که فقط عادت دارید نقاشی زنان رو بی ناموسی بکشین. از اونجایی هم که این آدمک رو لخت کشیدین و براش لباس تعبیه نکردین، حدس زدم که زن باشه و مادر و اون آدمک درون شکمش هم بچه اش باشه دیگه. »

آمبریج چشم غره ای به رز ویزلی رفت و در حرکتی انتحاری رز را درون کشوی میزش حبس کرد و سپس به درس ادامه داد:

«ببینید بچه ها. این انیمیشن بر خلاف تحلیل های ابلهانه برخی از شماها، در واقع همون عنوان درس امروز یعنی "نَفس" رو نشون میداد. با یک مثال از جامعه این مسئله رو باز می کنم. ما دو تا خط اصلی در جامعه جادوگری داریم. کدوما هستن؟ »

ارنی: « ایرانسل – همراه اول ! »

آمبریج: «البته رایتل هم خوبه. ولی جواب سوالم نبود. دو خط اصلی جامعه جادوگری،‌"نیکی" و "بدی" هستن. بر اساس این دو خط ما نفس رو به دو زیر نفس تقسیم می کنیم: 1. نفس بی شعور 2. نفس دهن آسفالت کن لطفا یادداشت کنید بچه ها. »

سپس باری دیگر به سمت تخته بازگشت و با اشاره ای تخته پاک شد و جملات جدیدی روی آن نقش بست:

نقل قول:
1. نفس بی شعور: این نفس شما را به انجام امورات پست دنیوی مانند آشامیدن، خوردن، خوابیدن و انواع لذت ها دیگر تشویق می نماید. این نفس توسط کارشناسان وزارت سحر و جادو اخیراً به عنوان یکی از خطرناک ترین جادوی سیاه شناخته شده است و از 5 ستاره خطر، 4 و نیم ستاره به آن تعلق گرفته است. هیچ گونه ضد طلسمی برای آن ابداع یا کشف نشده و فقط و فقط با اعتقادی راسخ و ایمانی استوار می توان بر آن چیره شد. در روایات تفسیر شده از جانب کارشناسان و محققان به نام آمده است که در صورت پیروی از این جادوی سیاه باستانی، علاوه بر احتمال نیست و نابود شدن شما در این دنیا، در دنیای دیگر هم حضرت مرلین کبیر شخصاً دهان شما را مورد عنایت قرار خواهند داد.

2. نفس دهن آسفالت کن: این نفس به نیکی از آن یاد می شود. گفته می شود وقتی شما غلطی که نبابد میکردید را با دستور "نفس بی شعور" انجام داده اید، این نفس در چهره ای خوب بر شما نازل می شود و دهن تان را از شدت سرزنش پر از قیر کرده و در نهایت آسفالت می کند. در نهایت اگر ذاتاً جادوگری شریف باشید این نفس باعث می شود در جنایت ها بعدی تان به شما یادآوری شود و از انجام جنایت خودداری کنید. کارشناسان وزارت سحر و جادو این جادو را مثبت ارزیابی کردند. متاسفانه شکل اجرایی افسون و ورد هنوز برای این نفس مثبت ابداع یا کشف نشده ولی به تازگی محققان جامعه جادوگری موفق به کشف واکسن آن شده اند که باید 12 نوبت در سال به همه جادوگران در دولت جدید تزریق گردد.


آمبریج رو به دانش آموزان کرد و گفت: « فقط یک دقیقه تنفس. لطفا از جاتون بلند نشین. همینجا بشینین. »

درب کلاس باز شد. دو دانش آموز ردا پوش هاگوارتز در حالیکه از گردنشان بساطی آویزان کرده بودند وارد کلاس شدند و در میان دانش آموزان شروع به تبلیغ محصولات خودشان کردند...

«جورابای عطری جادویی بوگیر فقط 1 گالیون...تمام طول سال بوی گلاب میده و نیاز نیست بشورینش. به هر پایی هم میخوره. از غول بگیر تا جادوگر. سایزبندی نداره. کسی جوراب جادویی نمیخواد بهش بدم؟ »

«ژیلت های سه کاره اسموت پارتی فقط 1 گالیون... هم ریشات رو میتوی باهاش بزنی هم باهاش خیار پوست بکنی هم چمن های حیاط خونه تون رو باهاش کوتاه کنی. اصله. ساخت خودمون با افتخار. فقط 1 گالیون. بیرون از دیاگون و هاگزمید بخواین بخرین زیر 5 گالیون بهتون نمیدن. عمده خریدیم ارزونه حراجش کردیم بدووو ! »

و دانش آموزان با اشتیاق دست به جیب می شدند و محصولات آن دو را می خریدند. وزیر گانت که صحنه را دیده بود،‌همان لحظه از جایش بلند شد، کلاه وزارتش را سرش کرد و جهت ایجاد مزاحمت کمتر گروهبندی، کلاه گروهبندی را در دستش فرو کرد و خطاب به آمبریج گفت:

«بانو آمبریج ! به عنوان وزیر جامعه جادوگری هم اکنون دستور می دهم که جلوی کار این کودکان معصوم رو بگیرید. کودک کار و خیابان در جامعه جادوگری من ممنوعه. همین الان... »

آمبریج آهی کشید و با پوزخند گفت:

«وزیر محترم. در نظر دارید که از آغاز دولت شما شهریه هاگوارتز چهار برابر افزایش یافته است؟ و این شهریه های نجومی هم که به جیب جد بزرگوارمان میره. همینطور به عنوان یک سیاست مدار به روز قطعا در نظر دارید که هزار پوند معادل یک گالیون شده و ارزش پول ماگل ها به شدت افت کرده پیش ما. در نتیجه ماگل زادگان کثیفی که در هاگوارتز پذیرفته میشن مجبورن جهت تامین شهریه مدرسه شون بعد کلاس شون کار کنن اینجا و این اجازه کار رو مدیریت مدرسه دادن بهشون که متاسفانه این روزها زیاد نمی بینمشون. پس در نتیجه کلاه وزارت تون رو بردارید و بشینید سر جاتون. اینجا توی کلاس من وزیر و غیر وزیر برابرن. بشین آقای وزیر. بشین. »

دو دانش آموز دست فروش که در ابتدای ورودشان به کلاس آمبریج را به عنوان وزغی بی آزار روی میز استاد فرض میکردند، بعد از آنکه متوجه شدن وزغ نیست و حرف میزنه و جادوگره، سریعا از کلاس خارج شدند و کاسبی شان را نیمه کاره رها کردند...

آمبریج: «خب همه بشینن سر جاشون. ادامه درس. در خصوص نکاتی که پای تخته، ممکنه سوال براتون پیش بیاد که در مورد اول اگه امور دنیوی مثل خوردن و آشامیدن و غیره رو بهش تن ندیم، پس چطور زندگی کنیم. در جواب این سوال باید عرض کنم که شما اگر جنبه داشته باشید می توانید به میزان بسیار متعادل از آنها بهره ببرید. اما اگر تعادل بهم بخورد همان جادوی سیاه است و سزاوار مرگ خواهید بود. اگر هم جنبه ندارید، ریاضت بکشید تا بمیرید. یا اصلا فتوسنتز کنید. قطعا همه میدونید که در دولت های قبلی از بس ظرفیت ها آزاد سازی شد، دیگه نه ظرف موند نه تشت نه قابلمه نه بشقاب. قوطی هم نمونده حتی. در نتیجه جامعه جادوگری اشباع شده و مثل مور و ملخ جادوگر می باره از همه جا و دیگه جایی برای شما وجود نداره. یا با ذلت برین به دنیای ماگل ها یا بمیرین با افتخار همینجا.»

سپس به جلوی کلاس آمد و با چهره ای مصمم ادامه داد:

« همین الان چندتاتون با خرید شادمان از این دو دانش آموز دست فروش نتونستید بر نَفستون غلبه کنید. در نتیجه دچار نفس بی شعور شدید و در واقع نمایی از جادوی سیاه هستید. الان من رسما اجازه دارم بزنم شما چند نفر رو بکشم. اما اینکارو نمی کنم و میذارم کله خودتون به سنگ بخوره که خودتون از نظر علمی به حرفم برسین. فرضا شما اگه برای شادی این دانش آموز ازش محصول رو می خریدین که نونی بخوره قضیه فرق داشت اما مثلا هاگرید عزیز که در انتهای کلاس نشستن، ژیلت سه کاره رو نه برای ریش میخوان نه چمن نه خیار. بلکه برای تیغ زدن دوست دختر مایه دارش مادام ماکسیم خریده. در نتیجه این هاگرید که تریپ مثبت و محفل ققنوس میاد، نمونه بارز جادوی سیاهه و ریختن خونش واجب شرعیه اصلا. »

آمبریج به میان کلاس گام برداشت و لابلای میز دانش آموزان قدم میزد و با گذشتن از هر میزی دانش آموز آن میز پشت سرش ادا در آورد، یکی دماغ می چبسوند به پشت دامن بانو، یکی دیگه با اسپری بی صدا و بی بو جملاتی خرانه درج می نمود. آمبریج قدم زنان خطاب به دانش آموز گفت:

«من میرم تا دفتر اساتید یه چایی بخورم و برگردم. یه ربع دیگه میام. »

لی جردن: «استاد ماه رمضونه. سماور رو قفل زدن. »

آمبریج: «اوه ! بله. منظورم این بود که میرم تا دفتر اساتید یه سری امضاهای بدم و بیام. یه ربع دیگه میام. تا اون موقع همتون باید با هر جادویی که بلدید "نفس بی شعور" خودتون رو از درون خودتون بیرون بکشید،‌با رنگ های مختلف رنگ آمیزی کنیدش و به حالت مرئی درش بیارین، سپس به دیوار کلاس ببندینش و شکنجه اش کنید. وقتی برگشتم هر کسی نفس بی شعورش بیشتر از همه شکنجه شده بود و به نفس دهن آسفالت کن تبدیل شده بود، امتیاز بیشتری میگیره. این نمونه بارز دفاع در برابر یک جادوی سیاهه که درون همتون وجود داره الان. بهترین دفاع حمله ست. بهش حمله کنید. زود باشید. تکالیف تون رو هم پای تخته نوشتم. یادداشت بردارید ازشون.

با خروج آمبریج از کلاس نوشته های روی تخته محو شدند و به جای آنها تکالیف بسیار سنگین و چاقی رو تخته به رنگ خون نقش بستند:


1. یک خاطره از شکست دادن نفس بی شعور خودتان در طول دوره کوتاه زندگی بنویسید. ترجیحاً جادویی باشه و خالی بندی هم توش نباشه. (10 امتیاز)

2. چرا پروفسور آمبریج پس از آنکه رز ویزلی انیمیشن را تحلیل نمود، او را درون کشوی میزش حبس کرد؟ (2 امتیاز)
الف) برقراری نظم در کلاس
ب) ترس از افشای فساد اخلاقی خود آمبریج
ج) جریمه به علت تحلیل اشتباه انیمیشن
د) شوخی دور همی


3. چرا پروفسور آمبریج هاگرید را همانند کورممد پاتر در جلسه قبل، اعدام نکرد؟ (3 امتیاز)
الف) کشتن شخصیت های اصلی و کلیدی بر خلاف قانون ایفای نقش است
ب) ترس از حضور اعضای محفل ققنوس در کلاس
ج) خود سرنوشت دخل هاگرید را می آورد
د) آمبریج بلوف میزنه و حریف هاگرید نمیشه


4. مقاله ای در خصوص شیوه یا مراحل جادویی بیرون کشیدن، شکنجه و اصلاح "نَفس بی شعور" به عنوان یکی از خطرناک ترین جادوی های سیاه، بنویسید. شرح جزئیات فراموش نشود. (15 امتیاز)



No Country for Old Men




پاسخ به: تابلوی شنی امتیازات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲
امتیازات تکالیف جلسه اول کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه

.:::گریفیندور:::.
جیمز سیریوس پاتر: 30 امتیاز
لی جردن: 30 امتیاز
چارلی ویزلی: 23 امتیاز
الستور مودی: 24 امتیاز
بانوی چاق: 22 امتیاز
گودریک گریفیندور: 26 امتیاز
استرجس پادمور: 28 امتیاز

جمع خالص امتیازات: 183
امتیاز محاسبه شده : 32

.:::راونکلاو:::.
دافنه گرینگراگس: 30 امتیاز
فلور دلاکور: 28 امتیاز
آماندا بروکل هرست: 30 امتیاز

جمع خالص امتیازات: 88
امتیاز محاسبه شده : 22

.:::هافلپاف:::.
ارنی مک میلان: 28 امتیاز
رز ویزلی: 30 امتیاز
هوگو ویزلی: 27 امتیاز

جمع خالص امتیازات: 85
امتیاز محاسبه شده : 21

.:::اسلیترین:::.
ویلبرت اسلینکرد: 27 امتیاز
اما دابز: 28 امتیاز
مورفین گانت: 30 امتیاز
آیلین پرنس: 30 امتیاز
بارتی کراوچ: 28 امتیاز
سلسیتنا واربک: 30 امتیاز

جمع خالص امتیازات: 173
امتیاز محاسبه شده : 33


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۶ ۲۱:۱۱:۲۴

No Country for Old Men




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲
امتیازات تکالیف جلسه اول

.:::گریفیندور:::.
جیمز سیریوس پاتر: 30 امتیاز
لی جردن: 30 امتیاز
چارلی ویزلی: 23 امتیاز
الستور مودی: 24 امتیاز
بانوی چاق: 22 امتیاز
گودریک گریفیندور: 26 امتیاز
استرجس پادمور: 28 امتیاز


.:::راونکلاو:::.
دافنه گرینگراگس: 30 امتیاز
فلور دلاکور: 28 امتیاز
آماندا بروکل هرست: 30 امتیاز


.:::هافلپاف:::.
ارنی مک میلان: 28 امتیاز
رز ویزلی: 30 امتیاز
هوگو ویزلی: 27 امتیاز


.:::اسلیترین:::.
ویلبرت اسلینکرد: 27 امتیاز
اما دابز: 28 امتیاز
مورفین گانت: 30 امتیاز
آیلین پرنس: 30 امتیاز
بارتی کراوچ: 28 امتیاز
سلسیتنا واربک: 30 امتیاز


ــــــــــــــــــــــــــــ
* جمع نهایی امتیازات گروه ها بعد از وضع قانون جدید امتیازدهی توسط مسئولین انجام خواهد شد.


No Country for Old Men




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲
اعلام نتیجه:

.:::تیم گریفیندور:::.

جیمز سیریوس پاتر: 10/10
لی جردن: 7.5/10
استرجس پادمور: 6.5/10


جمع: 24 امتیاز

.:::تیم راونکلاو:::.

فلور دلاکور: 5.5/10
دافنه گرینگراس: 10/10
آماندا بروکل هرست: 7.5/10


جمع: 23 امتیاز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تیم گریفیندور با کسب 24 امتیاز از 30 امتیاز و با 1 امتیاز بیشتر از تیم راونکلاو، برنده مسابقه اول کوییدیچ شد و راهی بازی فینال شد.
تیم گریفیندور با برنده بازی اسلیترین-هافلپاف در بازی نهایی رو به رو خواهد شد.
با آرزوی موفقیت برای تیم گریفیندور

همچنین تیم راونکلاو علیرغم شایستگی هایی که داشت با فاصله فقط 1 امتیاز کمتر متاسفانه از راهیابی به بازی نهایی باز ماند. امیدواریم اعضای این گروه در سایر مسابقات هاگوارتز حضوری موفق و درخشان داشته باشن.

اطلاعات تکمیلی در خصوص بازی دوم و بازی فینال در تابلوی اعلانات درج شده است.



No Country for Old Men




پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲
به همه دوستان معترضان در خصوص شیوه امتیازدهی:

لطفا دیگه اعتراضات رو ادامه ندین. دیشب مدیران انجمن های سایت گفتگوهایی داشتن و شیوه جدید امتیازدهی رو به مدیریت هاگوارتز ارسال کردن. ایشون به زودی از طریق تابلوی اعلانات به اطلاع همه شما خواهند رسوند.


در این خصوص دیگه پستی نزنید. صبور باشید
ممنون از همه



* این پیام جنبه اطلاع رسانی داره.


No Country for Old Men




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲
پایان مرحله اول مسابقه ایفای نقش

از این لحظه همه می تونن در اینجا پست ارسال کنن و رولها رو ادامه بدن اما پست شون دیگه در مسابقه به حساب نمیاد.
این هفت دوست عزیزی که شرکت کردن توجه داشته باشن مراحل بعدی و امتیازات در تاپیک مسابقه ایفای نقش بعدا درج خواهد شد.

موفق باشید


No Country for Old Men




پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
من به همه بگم از این لحظه مسئولیتی در قبال کارای مدیریتی هاگوارتز ندارم. همونقدرم که تابلوی اعلانات رو پر کردم زیادی بود.

فقط تدریس دفاع در برابر جادوی سیاه رو بر عهده دارم به همراه مسابقه دوئل.

مسابقه دوئل تک مرحله ای با مسئولیت من:

آغاز: چهارشنبه، 13 شهریور
پایان: جمعه، 15 شهریور

توی تابلوی اعلانات مشخص شده. بازی اول کوییدیچ رو هم چون من برگزار کردم، داوری امتیازاتش رو به همراه داور دیگه ای انجام میدم و بعداً اعلام می کنم. کلا برگزاری مسابقه کوییدیچ توی تابلوی اعلانات نوشتم که با مدیریت مدرسه هستش. کوییدیچ به همراه جام آتش.

خواستم بگم اینجا بیخود با دیوار حرف نزنید اذیت بشین. مدیریت هاگوارتز پروفسور سالازار اسلیترین باید جواب گو باشن بهتون از این پس نه من. دو تا بازرس عالی رتبه هم که داریم ماشالله، کافی هستن واسه کودتای آموزشی مثلا و یا قدرتنمایی در صورت نیاز.

موفق باشید همگی


No Country for Old Men








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.