مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
رودولف چشمانش را با شدت بیشتری باز کرد تا مطمئن شود چیزی که میبیند واقعی است...نه...او اشتباه نمیدید...
چهار سال رودولف هیچکس و هیچ چیز را ندیده بود...هیچ...تنها چیزی که رودولف به مدت چهار سال دیده چهار دیوار،یک سقف،یک زمین سفت و سخت،یک تخت،یک در پولادی که هیچ روزنه ای نداشت و البته بشقابی که هر روز بعد از بیداری از خواب به اندازه ای که بتواند بدنی را زنده نگه دارد پر میشد...
ولی چیزی که در آزکابان رودولف را سخت آزار میداد،بی اطلاعی بود...ندانستن.
چهار سال بود که او نمیدانست که چه اتفاقاتی افتاده است...او اطلاع نداشت در بیرون آزکابان یا حتی در داخل آزکابان چه اتفاقی افتاده بود...بارها با خود اندیشیده بود که سرانجام یارانش،خانواده اش،دشمنانش و البته اربابش چه شده...با خود فکر میکرد که آیا اربابش بازگشته؟!چون به بازگشت لرد ایمان داشت...
آن شخص فیلیپ بود!
اگر کوچکترین شکی نزد رودولف بود که آیا این شخص فیلپس است
جلیییییز ... ویز ... تق ... وییییییییز !
- بچه ؟ اون زیره سبز چی شد ؟ رفتی از سر جالیز بیاری ؟ پسره تنبل بوقی !
اون لا مصبو بیار تا نفرستادمت پیش این گوسفند!
جمله آخر را رو به مورگانای سرخ شده گفته بود. احساس کرد که شاید کمی زیاده روی کرده، اما ادامه داد:
- خب، ایده من اینه: ما میتونیم وانمود کنیم یک نفرمون مرده یا یک اتفاق خیلی بد افتاده. مثلا محفل قصد حمله به اینجا رو داره. جوری که ارباب رو از خونه خارج کنیم. منظورم اینه که مسئله باید اینقدر بزرگ باشه که ارباب شخصا از خونه خارج بشه!
اون لا مصبو بیار تا نفرستادمت پیش این گوسفند!
ساندرز بالای سر آشپزباشی پرواز می کرد ، هر از گاهی ، ادویه هایی که راک وود می خواست را در غذا می ریخت ...
راک وود دست لرزان به لرد نزدیک تر شد :
- ارباب ! پوزش منو بپذیرید ! رفته بودیم در دریای سیاه ، شکار خوراکی های سیاه براتون .
رودولف ، از عالم ناکجا آباد بر سر راک وود نازل شد
- اونجا پری های سیاه هم بودن ؟ از جذبه من براشون تعریف کردی ؟
هنوز آگوستوس جواب رودولف را نداده بود که هکتور بر شانه اش نشست !
- برا من مواد معجون سازی آوردی ؟
آرسینوس دست راک وود را گرفت :
- پاتیل و ظرف برای من آوردی ؟
وینکی محکم به پای آشپز خانه چسبید :
- تیر مسلسل چی ؟ ... ما تیر نداشت ! ما برای جنگ تیر نیاز داشت !
راوی داشت به توضیح دادن ادامه میداد که ناگهان ندایی از جانب آسمان شروع به سخن گفتن کرد:
- چند بار تو نقد ها گفته شده جمله رو نصفه ول نکنید؟ این نویسنده بعدی چه گناهی کرده آخه؟ الآن هی باید زور بزنه اتفاق خاص پیدا کنه! :vay: اصلا ولش کن راویِ بابا، از هر جا دوست داری ادامه بده!
خب، با تشکر از "ندا" ی عزیز،
مورگانا لبخند موافقت آمیزی زد.
- به نظرت اگه از ارباب بخوایم به ما میده؟
-بچه شدی؟ معلومه که نه!
پیامبر زن تکبر را به چهره اش برگرداند. سرش را کمی عقب برد و سعی کرد همان "مورگانای پر ابهت همیشگی" باشد. همانی که هیچکس به خود جرئت شوخی کردن با او را نمی داد:
-ایده ت چیه، فلور؟
صدایی از پشت سر شنیده شد:
-تعجبی نداره فلور! همیشه برام غیر قابل درک بوده که به ریون اومدی!
جمله آخر را رو به مورگانای سرخ شده گفته بود. احساس کرد که شاید کمی زیاده روی کرده، اما ادامه داد:
- خب، ایده من اینه: ما میتونیم وانمود کنیم یک نفرمون مرده یا یک اتفاق خیلی بد افتاده. مثلا محفل قصد حمله به اینجا رو داره. جوری که ارباب رو از خونه خارج کنیم. منظورم اینه که مسئله باید اینقدر بزرگ باشه که ارباب شخصا از خونه خارج بشه!
لرد نگاه خشمگین دیگری به آرسینوس انداخت و غرید:
- آرسینوس! تو یک بار دیگه این درخواست رو از ما بکن و ببین که چه بلایی به سرت میاریم.
آرسینوس با اندوه سر در گریبان فرو برد و گفت:
- ارباب.... لطفا اجازه بدید! اگه موفق بشم یه انقلاب واقعی در زمینه ی معجون سازی به وجود میاد.
- کروشیو!
آرسینوس به سختی از روی زمین بلند شد و گفت:
- ارباب.... اگه نذارید برم ماموریت خودمو میکشم.
در همین هنگام هکتور خودش را به داخل اتاق انداخت و پس از نوش جان کردن یک عدد کروشیو، فریاد زد:
- ارباب! بذارید خودشو بکشه! این دست نوشته های مارو کش رفته! این معجون های مارو کش رفته!
- ارباب قبول کردن... بالاخره میتونم تحقیقاتم رو انجام بدم!
- تبریک میگم جیگر!
- مبارکت باشه!
- مارو نا امید نکن!
- اگه بر نگشتی هم معجون ها و پاتیلت واسه من!
آرسینوس پس از اینکه با تمام مرگخواران صحبت و مرلین حافظی کرد. مقداری غذا، یک عدد لیوان، یک پاتیل تاشو، یک چاقوی معجون سازی و یک ملاقه را در کوله پشتی سیاهش ریخت و از خانه بیرون رفت.
آرسینوس همچنان که از پله های ورودی خانه پایین میرفت نگاهی به علامت شوم انداخت و لبخندی زد و سپس روی جنگل های آمازون تمرکز کرد و با صدای پاق بسیار بلندی غیب شد.
در یک لحظه که آرسینوس از این تفکرات لذت میبرد و دلگرم میشد
آرسینوس فرصتی برای فکر کردن نداشت و به سرعت از جیبش یک شیشه معجون بیرون کشید و مستقیم روی هیولا خالی اش کرد.
- اینکه ما اینجا گرگینه ای نداریم که درمان شود.
ملت مرگخوار کلا موجوداتی هستن که وقتی بخوان به کسی یا چیزی زل بزنن، مثل گوریل انگوری همچین به طرف نگاه میکنن که طرف احساس میکنه چندین شاخه ی انگور رو درسته خورده. اون موقع، درست از همچین مواقعی بود.
روونا همچنان در حالت ابرو بالا انداختن و از نوک بینی نگاه کردن بود. اما با گذشت زمان، همینطور لب و لوچه ـش آویزون و آویزون تر شد. تا اینکه عملا اعتراف کرد:
-یادم رفت.
مطمئنم کفشم تا چند دقیقه ی دیگه به دو تیکه ی نامساویِ بخش پذیر بر 3 تبدیل میشه!
-ای بــــــــــابـــــــــا! اینم از زندگی ما. این آخه حق منه؟ نه من از شما می پرسم. این حقه؟ من اعتراض دارم. نمیشه. شوهر نداریم که داریم! یعنی چیز... شوهر خوب داریم که نداریم! لودو نداریم که داریم. بدبختی نداریم که نداریم. اصن بیخیال... کراب اعتراض داره. من شوهر خوب میخوام. شوهر باید شوهر باشه. شوهری که شوهر نباشه، شوهر نیست اصن! هوووم...
ملت مرگخوار از اینکه یک نفر بتونه چنین جمله ی بلندی رو فریاد بزنه خیلی به وجد اومدن.
-اربابا... وینکی تونست با مسلسل به جنگ توپ و تانک رفت؟ وینکی با مسلسل زد دهن دشمن رو صاف کرد. وینکی جن خانگی وفادار... وینکی جن خانگی کماندو! وینکی جن خانگی با تریپ جیمز باندِ جوگیر! وینکی جن خانگی خوووب! :
لرد همچنان در جای خود نشسته بود و مرگخواران هم همچنان زیر چشمی به او نگاه می کردند.قیافه لرد به گونه ای بود که انگار در فکر عمیقی بود.و هیچ چیز نمی توانست اورا از فکر در اورد و یکی از مرگخواران خواست از این موقعیت استفاده کنه و مکانش را کمی تکان دهد اما با نور سبز خیره کننده ای به سمتی پرت شد و باعث شد مرگخواران با ترس بیشتری در جای خود باقی بمانند و حتی نفس هم نکشند که البته کار بسیار مشکلی بود.
و تعظیم کنان به سمت در رفت و در راه ردولف را هم که داشت همچنان به مورگانا با فرمت نگاه می کرد را باخودش به بیرون کشید و در مقابل در غیب شد.
لرد با فرمت به سمت صدا برگشت