نــیــم ســاعـــت بعد- ارباب به شما لطف زیاد از حد کــردن که وقت عصرونه اون ســالاد ِ بی مزه و بیش از حد بدمزه شمارو میل فرمودن! الان انتظار دارین بذاریم این لباسارو تنمون کنین؟
-اوه مـــای لـُــرد... من به لینی گفتم خوردن ســالــاد وغــت عــصرونه کاغ ِ بی فَــغــهــنگانه ایه! گوش نــکـــرد! ما توی فــغـــانس واسه عصرونه یه لیوان چای یا قهوه می خوریم!
- لینی... توضیح بده، ما می تونستیم به جــــــای اون سالاد ِ کلم چای بخوریم؟
لینی در حالی که بال هایش را برای فرار آماده می کرد، جواب داد:
- ارباب اصلا سالاد کلم به این خوشمزگی و چای ِ تلخ با هم قابل ِ مقایسن؟ تازه طنز ِ ماجرا هم می پرید وقت چای نوشیدن، به علاوه مای لرد لطفا از کلمه نوشیدن به جای خوردن استفاده کنین در این مواقع.. نشان با فرهنگ...
لینی پس از دیدن چشم غره لرد که اثری همچون لیزر داشت، در حالی که لبخند ژکوندی می زد، دو بال داشت دو جفت بال دیگه هم قرض گرفت و به سرعت از کادر خارج شد!
-اربابو از بــحـث منحرف می کنیــــن؟ می خواین اون لباسای جلــفو تن ِ ما کنین وقتی حواسمون نیست؟
- مــای لرد! سیــل وو پل ِ...
- فلور؟ می خوای بگی الآن ارباب این زبون ِ اجنبی ِ شمارو بلد نیست؟ یه ک.. ک..
چهره لرد در زیر ِ فشار برای گفتن کلمه "کروشیو"...
____________--------____________
-تق توق ، شترق، بی بــــو، بی بـــــو، بــی بو! {این کلمه بدون ِ بو نیست، بلکه افکت آپارات ِ چوب های جاروی پلیس ِ وزارت است! }
-نویسنده و کارگردان، درو باز کنین، دستاتونو بالا بگیرین و نزدیک چوبدستیاتون نشین، وگرنه شلیک می کنیم! مگه نگفتم نزدیک چوبدستایتون نشین؟ شما به علت نقض قوانین فرهنگستان سحر و جادو دستگیر باید بشین!
- بهله! همانطور که همکارم گفت باید دستگیر بشین!
نویسنده فلک زده:
- به چه جرمی؟ آخه تو متن ِ داستان بود مجبور بودم آقا، مجبور بودم!
- کجا مجبور بودین؟ ما که می دونیم شما مرگخوارین! خانوم گفتم نزدیک چوبدستیت نشو! دهه چرا چوبدستیتو گرفتی طرف من؟ الان شلیک می کنما! الان یه اکسپرلیاموس میزنم، بری اون دنیا ها!
-میگم رفیق، این نور سبزه که داره میاد طرفمون چیه؟
نویسنده:
- خب... کجا بودیم؟
____________--------____________
چهره لرد زیر فشار برای گفتن ِ "کلمه کروشیو" تغییر رنگ می دادريال سفید به قرمز... قرمز به آبی... بنفش به سبز... سبز به زرد... در نهایت پس از آنکه لرد مثال رنگین کمان شد، شکست را پذیرفت و ادامه داد:
-همون کلمه ای که میدونیو بزنیم، تا کلا این زبونای اجــنــبی از ذهنت بپره؟
-مای لرد، لــطــفا! ما توی فرانسه مــُد و لباس توی فرهنگمون خیلی نقش داره! ردای مطابق با مـُد ِ روز نشونه ای از بافرهنگیه شخصه! ^.^
و سپس به ردای مــشکـــی گل دوزی شده ای که رویش پنج شش عدد پروانه در حال جست و خیز بودند و با تکان خوردنش شعله های آتش رویش جان می گرفتند، اشاره کرد و با ذوق ادامه داد:
- نگا کنین چه هنــغـــمندانه طراحی شده و دوختنش!
لـــــرد با نفرت به لباس چشم دوخت. لینی که سکوت لرد را نشانه رضایتش تلقی نموده بود، در حالی که عینک ری بنی را که برای جثه پیکسی مانندش خیلی بزرگ بود با خود می کشید، با ذوق و شوق گفت:
-نگا کنین ارباب! تازه با این عینکه هم ســِت میشه!
بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)