هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

دستگاههای شکنجه دژ مرگ از کار افتادن.لینی به عنوان مسئول, سرگرم تحقیق می شه و کشف میکنه که راه حل این مشکل در دستان استاد جادوگر زاده اس که در دهانه آتشفشانی زندگی می کنه.
مرگخوارا به آتشفشان میرن ولی موفق نمیشن مشکلشونو حل کنن.مرگخوارا در حالی که یک تار موی جادوگر زاده رو همراه دارن به خانه ریدل برمی گردن. تار مو رو اتیش می زنن و استاد جادوگر زاده در خانه ریدل ظاهر می شه.
جادوگر زاده که قدرت زیادی هم داره به جای تعمیر وسایل شروع به امر و نهی کردن می کنه.لرد به آیلین دستور می ده معجونی برای حل مشکل درست کنه!

__________________

-معجون مرگ؟ برای درست کردنش به چه چیزایی احتیاج داری؟

آیلین عینک ته استکانیش را به چشم زد.
-هوم...بذار ببینم ...سه کیلو پر هیپوگریف منقار شکسته...دو لیتر و هشت سی سی خون اژدهای هفت سر که سر سومش میگرن داشته باشه...شش گرم از سلول های بنیادین یک نیمه پریزاد...

فلور که احساس خطر می کرد حرف آیلین را قطع کرد.
-نظرت درباره طلسم مرگ چیه؟

آیلین که در واقع با عینک ته استکانی چیزی نمی دید و صرفا جهت فرهیخته به نظر رسیدن آن را به چشم زده بود، کمی فکر کرد.
-خب...اینم یه راهیه! ولی جادوگر زاده خیلی قویه. ممکنه نتونیم از پسش بر بیاییم. معجونو می شه یه جوری به خوردش داد. تا جایی که دیدم تنها قسمت بدنش که درست کار می کنه مرکز اشتهاشه. اصلا نظر من اینه که بی خیال دستگاه های شکنجه بشیم. هر چی اسیر داریم با این یارو بندازیم تو یه اتاق. ظرف 24 ساعت هم شکنجه می شن هم اعتراف می کنن!

فلور همچنان مصمم بود که از سلول های بنیادینش مخافظت کند.
-خب ...این جادوگر زاده، مرده ش که به درد ما و ارباب نمی خوره. باید یه کاری کنیم که دستورات رو اجرا کنه...تو بساطت معجونی برای این کار نداری؟




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 572
آفلاین
لرد لحظه ای با خشم به مورف خیره شد که در کمال آرامش دوباره سرش را گذاشته بود روی دست هابش و خرناسش به آسمان هفتم می رسید. بعد از چند لحظه سبک سنگین کردن پیشنهادش به این نتیجه رسید که پربیراه هم نگفته بدبخت! بنابراین نفس عمیقی کشید و بعد از اینکه موفق شد به اعصابش مسلط شود رو به آیلین کرد:
-ذهن درخشان ما به این نتیجه رسید که بهترین راه حل در دستان شماست آیلین. سریعا معجون مورد نظر رو بسازید!

آیلین لحظه ای بهت زده به لرد خیره شد و بعد به سرعت خودش را جمع و جور کرد:
-اممم...اطاعت میشه ارباب! فقط...جسارتا میتونم بپرسم چه معجونی مورد نظره دقیقا؟
-بله، میتونید بپرسید ایلین!
-اِ...خب، چه معجونی مورد نظره؟
-کروشیو ایلین! ننگ بر ما که چنین مرگخوارانی دورمون رو گرفتن!کروشیو! ننگ بر محفل ققنوس که از شماها شکست میخوره!کروشیو! ننگ بر...

بلا به خود جرات داد تا داد و فریاد لرد را قطع کند، چون به نظر می رسید با یک کروشیوی دیگر آیلین جان به زاغ آفرین تسلیم خواهد کرد!
-ارباب، جسارتا...اگه آیلین نباشه کس دیگه ای نیست که برامون معجون رو بسازه ها...

لرد که طی دو سه پست اخیر زیادی آتش فشان خشمش فوران کرده بود و عده ای زیر ماگمای سوزانش به فنا رفته بودند، تصمیم گرفت آرامش خود را بازیابد و بیش از این به شخصیت متینی که از خود ساخته بود لطمه وارد نکند. بنابراین پس از نگاه غضب آلودی به بلا، به جمعیت پشت کرد و درحالی که از غذاخوری خارج میشد، با صدای بلند گفت:
-ایلین رو توجیه کنید، مایلیم هر چه سریع تر شر این استاد جادوگر زاده از سرمون کم شه!

لینی با نگاهش لرد را دنبال کرد تا اینکه از نظر خارج شد، و بعد رو به آیلین کرد که هنوز کف زمین افتاده بود و نفس نفس می زد.
-یه معجونی بساز که این بابا راضی شه هرکاری ارباب میگه انجام بده دیگه...قربون دستت!

آیلین به سختی بلند شد و رودرروی بلا ایستاد.
-اگه معجون «تحت فرمان» بخواین، باید یکی دو ماهی صبر کنین تا جا بیفته...! مسمومش کنیم تا بمیره، به صرفه تره!




ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۴ ۲۲:۲۸:۴۲



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۳:۴۱ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
دو هفته بعد- آشپزخانه خانه ریدل

لرد با خشم چنان مشتش را روی میز کوبید که میز از وسط نصف شد. به همراه صدای سرازیر شدن سیل بشقاب و قاشق و چنگال و پاشیده شدن محتویات ناشناس غذاها روی در و دیوار لرد نعره زد:
- یه مشت مفت خور دور خودمون جمع کردیم!الان دو هفته ست وضع همینه. هی امروزو فردا می کنه و به اندازه شما حیف نون ها هم خرجشه. داره برای خودش می خوره و راست راست راه میره و ریش ملوکانه مارو به تمسخر میگیره.
یکی از ممد مرگخواران از وسط جمع گفت:
- ارباب جسارتا شما که ریش ندارین.دقیقا به کدوم ریشتون می خنده؟
مرگخواران:
لرد بدون فوت وقت چوبدستیش را کشید و به طرف مرگخوار مزبور تکان داد.
- آواداکداورا!
وقتی جسد مرگخوار مزبور سیر سقوط را طی می کرد لرد صحبتش را ادامه داد:
- ارباب دیگه نمی تونن این وضعیتو تحمل کنن.زودتر یه فکری به حال این وضع بکنین تا ارباب شخصا یه فکری نکردن!
صدای ناشناسی از پشت مرگخواران گفت:
- ولی لردا...چند تا پست پیش مشخص شد شما هم نمی تونین باهاش مقابله کنین.
لرد چوبدستیش را بار دیگر بلند کرد و بدون هشدار قبلی طلسم مرگ را روانه جمع مرگخواران نمود.
لینی بال و پر زنان از مقابل طلسم جاخالی داد و وظیفه خطیر زنده ماندن را به الادورا سپرد که به کمک چرخش ساطورش موفق شد طلسم را به طرف ایوان منحرف کند.
ایوان بار دیگر از ترفند تجزیه به اجزای سازنده بهره برد تا طلسم از بالای سرش عبور کند و لودو با یک حرکت 180 درجه از روی طلسم پرید و نهایتا طلسم مزبور نصیب ممد مرگخوار دیگری شد که با ولع مشغول جمع کردن بقایای صبحانه سایرین از روی زمین بود.
لرد: هوم؟این کی بود؟یادمون نمیاد چنین کسی رو تایید کرده باشیم.
فک ایوان از روی زمین تکان خورد.
- سرورم این یارو از خاندان ویزلیا بود که جدیدا به خاطر گرسنگی و نبودن جای خواب تو محفل درخواست عضویت کرده بود. در واقع هنوز یه مرگخوار کارآموز بود.
لرد: عجیبه مگه تو برای اینا کلاس نمی ذاری ایوان و نحوه مرگخوار بودن رو یادشون نمیدی؟پس این حرکت ناپسند چرا در حیطه قلمرو حاکمیت ما رخ داده؟
فک ایوان لرزشی کرد که می شد آن را نشانه ترسش قلمداد کرد.
- سرورم تصدق سرتون تا قبل از خراب شدن وسایل شکنجه گاه همین کارو هم می کردم. ولی از وقتی این وسایل از کار افتادن تمام وقت و انرژیم داره سر این موضوع کلنجار رفتن با این یارو سپری میشه و دیگه فرصتی برای آموزش تازه واردا ندارم.
لرد که چیزی نمانده بود دود غلیظی از کله ی تابناکش بلند شود بار دیگر چوبدستی کشید تا طلسم دیگری نثار جمع مرگخواران کند. اما متوجه شد با این وضعیت دیگر چیزی از ارتشش باقی نخواهد ماند. در نتیجه با اکراه آن را غلاف کرد.
- ارباب از این وضعیت خسته شدن.زود یه فکری کنین تا با دستای خودمون ارتشمون رو از بین نبردیم.
مورفین که تمام مدت در خواب به سر می برد به شکل حیرت انگیزی سرش را بلند کرد.
- چیه دایی ژون اول شبحی؟خب ژورت نمی رشه طلشمش کنی یه معژونی شیزی بده این دختره کلاغ باژ درشت کنه بده خوردش...اینکه شر و شدا کردن نداره.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۴ ۲۲:۱۲:۳۱
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۴ ۲۲:۲۶:۱۰


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱:۲۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳

steve


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۰۲ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۱
از جهنم اومدم و میخوام محفلیا رو با خودم ببرم اونجا
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 17
آفلاین
-چیه ؟ چرا به من زل زدین ؟ من الان حال و حوصله درست کردن وسایل شما رو ندارم ، باشه واسه بعدا . حالا یکیتون بیاد و اتاقمو نشونم بده !
مرگخواران با نا امیدی به یکدیگر نگاه میکردند که استاد جادوگر با عصبانیت فریاد زد :
مگه شماها کرید ؟؟ گفتم یکیتون بیاد اتاقمو نشونم بده وگرنه کاری میکنم اربابتون سه برابر دامبلدور ریش در بیاره !!
لرد که از این حرف جادوگر وحشت کرده بود با فریادی گفت :
بروید دیگر ، زود باشید ! منتظر چه هستید ؟ ایشان را تا اتاقشان همراهی کنید ، همین حالا !
یکی از مرگخوار با سرعت به نشانه تایید سر تکان داد و روبه استاد جادوگر گفت :
بفرمایید ، از این طرف .
-چه عجب بالاخره یه نفر حاضر شد افتخار بده و با غرغری به دنبال مرگخوار رفت .
-بفرمایید اینجا اتاق شماست .
-چی ؟ حتما داری شوخی میکنی دیگه مگه نه ؟ تو واقعا فکر میکنی من تو همچین آشغال دونی میخوابم ؟
خودم باید دست بکار بشم ، شما ها حتی عرضه ندارین منو به یه اتاق خوب و با امکانات کامل ببرین
و بعد استاد با بی حوصلگی شروع به گشتن تک تک اتاق ها کرد .
- آهان ، چه عجب بالاخره یه اتاق درست و حسابی پیدا شد که من توش بمونم .
مرگخوار با ترس گفت :
ولی ... ولی شما نمیتونین اینجا بمونین ... اینجا .... اتاق اربابمان است .
- تو با چه جراتی به من میگویی کجا بروم و کجا نروم ؟ تو اگه عرضه داشتی یه اتاق خوب به من میدادی پس تا تبدیل به سوسک نکردمت از جلو چشمام دور شو !
مرگخوار خیلی سریع از آنجا نزد لرد رفت و با ترس گفت :
ارباب ، متاسفانه ...امشب ... نمیتوانید در اتاقتان ... بخوابید
-چی ؟ منظورت چیه که نمی تونم تو اتاقم بخوابم ؟ هان ؟ سریع توضیح بده مرگخوار !
-ارباب ... استاد جادوگر ... اتاق شما را ... برای خودشان ... انتخاب کرده اند !
-پس تو آنجا چه کار می کردی بی عرضه ؟ اون گفت اینجا تو هم دو دستی تقدیمش کردی ؟ ای ترسو
حال ما شب کجا بخوابیم ؟
-ارباب شما میتوانید در ...
- در کجا ؟ در اتاق های شما ؟ با چه جراتی به من میگی که کجا بخوابم ؟ کروشیو !!!
مرگخوار بیچاره که دیگر نمی دانست چه کند و چه بگوید از ترس غش کرد .
یکی دیگر از مرگخواران جلو آمد و با احترام گفت :
جناب لرد ، من پیشنهادی دارم ، اگر اجازه بفرمایید برایتان توضیح دهم .
-اگر از پیشنهادت خوشمان نیاید ، همچنان کروشیو به شما میزنیم که ... .
مرگخوار اول کمی تردید کرد اما ترسش را کنترل کرد و خیلی آروم گفت :
ارباب ، من فکر نمیکنم استاد جادوگر فردا هم وسایل ما را تعمیر کند ، من فکر میکنم او میخواد حالا حالا ها این جا بماند و فقط دستور بدهد و بخورد و بخوابد ...
-خب ؟ پیشنهادت چیست ؟
-بنظرم ما باید ، ما باید ، ما باید ... ما باید چیکار کنیم ؟
- پیشنهادت همین بود ؟ این که ما باید چه کار کنیم ؟
-نه ارباب منظورم این بود که ... یعنی میخواستم پیشنهاد دهم که با بقیه کمی فکر کنیم تا شاید راهی به ذهنمان برسد .
- ای احمق ! کروشیووو!!
فردا ، بالاخره استاد جادوگر پس از ساعت ها خواب بیدار شد و با چشمانی پف کرده در اتاقش را باز کرد و با دیدن صحنه روبرویش فریاد کوتاهی کشید و بعد با داد گفت : شما ها اینجا چکار میکنید ؟
لرد : هیچ ، فقط آمده ایم تا شما را پیش وسایل شکنجه ببریم تا تعمیرشان کنید .
- کدام وسایل ؟
- همان هایی که دیروز گفتید امروز درست میکنید و حتی برایش یک معما گذاشتید و ما هم به آن جواب دادیم ، پس دیگر باید بیایید و درستشان کنید .
- من که چیزی یادم نمی آد
- چی ؟ یعنی چی چیزی یادم نمی آد ؟
- یعنی چیزی یادم نمی آد ، حالا هم گشنمه ، زود باشید بریام صبحانه درست کنید .
و باری دیگر مرگخواران با نا امیدی به یکدیگر نگاه کردند .
دو روز گذشت و این ماجرا هی تکرار شد تا به سه روز و بعد هم به چهار روز و بعد هم به پنج روز رسید .
لرد و مرگخوار ها که دیگر صبرشان سر آمده بود با فشار آوردن به مغزشان ، نقشه ای کشیدند که البته خودشان هم میدانستند که در پس نقشه شان بسی نا امیدی بود پس برای همین دوباره با نا امیدی به یکدیگر نگاه کردند و تصمیم گرفتند ادامه سوژه را به دست نفر بعدی بسپارند تا شاید او راهی پیدا کند ...


:bat:
تو فیلما پسره میره خارج بعد 20 سال برمیگرده اتاقش بدون تغییر میمونه!



خواستم بگم اینا دروغه!

من سه روز با دوستام رفتم اردو برگشتم بابام اتاقمو کرده بود انباری!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۰:۱۶ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
همون لحظه جواب تلخ این سوال توسط لرد به ذهن تک تک مرگخوارای حاضر در اتاق خطور میکنه و همگی در سکوت فرو میرن.

استاد جادوگرزاده که داشت به سمت در میرفت و انتظار داشت مرگخواری به دنبالش بیاد و اتاقشو بهش نشون بده، با دیدن این صحنه با تعجب برمیگرده و مرگخوارارو از نظر میگذرونه.

- هوی با شماها بودم. یکیتون بیاد اتاقمو نشون بده.

اما تو سکوت غم انگیزی که بین مرگخوارا بوجود اومده بود هیچ کدوم جوابی بهش ندادن. درست در همون لحظه ای که استاد جادوگرزاده میخواست اختیارشو از کف بده و همه شونو با خاک یکسان کنه، سکوت چهاردقیقه ایه مرگخوارا به اتمام میرسه.

- پاسخ مسی ـه!
- همون ملعونی که کل بازی به زانو در اومده بود، اما دقیقه نود یادش افتاد واسه ما آدم شه.
- ما به داور باختیم نه اون.
.
.
.
و اظهار نظر مرگخوارا همینطور ادامه پیدا میکنه و کل اتاق پر میشه از زمزمه های مرگخوارا و اعتراض و ابراز ناراحتیشون از بابت اتفاقی که افتاده.

استادجادوگرزاده که انتظار نداشت مرگخوارا به این سریعی به جواب برسن و تازه علت سکوت اونارو فهمیده بود، از در فاصله میگیره. فکرشم نمیکرد که مرگخوارا، این جادوگران و ساحرگان مخوف و قدرتمند، بابت چنین ماجرایی دپسرده شن و سکوت اختیار کنن و همین موضوع باعث میشه به شدت تاثیر قرار بگیره!

- خب باید بگم که جوابتون کاملا درسته!

مرگخوارا با خوش حالی و با شنیدن این حرف دست از فک زدن در مورد مسی و داور و اینا برمیدارن و منتظر حرکت بعدی ـه استاد جادوگرزاده که قاعدتا باید درست کردن وسایل شکنجه گاه باشه میشن ...




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۴:۳۱ یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۳

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ان مغرب به افق تهران ساعت بیست و سی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
لرد گفت:

-خوشمان آمد مرگخوار مذکور! دستور می دیم از این به بعد به بخش آتش دان خانه منصوب شوید.
-

لرد، نگاهی به مرگخواران مات و متحیر انداخت.سپس به سمت شومینه حرکت کرد.مرگ خواران آرام آرام به شومینه نزدیک شدند.با تکانی به چوبدستیش آتش بزرگی را به وجود آورد.سپس موی طلایی را از دستانش رها کرد و با فوتی به سمت آتش هدایت کرد.

ناگهان آتش به رنگ آبی پر رنگی در آمد که باعث شد آنتونین همان جا از شدت هیجان غش کند.طولی نکشید که آتش به طور ناگهانی فروکش کرد و آنوقت مرگخواران به جای آن چهره ی آشنایی را درون شومینه دیدند.پیرمرد که لباس آبی یکدستی پوشیده بود، پا به سالن گذاشت.اصلا برایش مهم نبود که با این حرکتش، نیمی از خاکستر شومینه را روی فرش ها می ریزد. آبیِ ردایش به قدری پر رنگ بود که مرگ خواران ناخود آگاه سردشان شد.پیرمرد که گویا از دیدن آنها به شدت عصبانی شده بود نعره زد:

-کدوم یک از شما بوقیا جرئت کردین و موی طلایی من رو کش رفتین؟

مرگخوار مذکور که مطمئن بود از حمایت ارباب برخوردار است، با سینه ای سپر کرده جلو آمد و گفت:

-من! حرفیه؟

همان لحظه پیرمرد انگشتش را به سمت مرگخوار گرفت و نعره زد:

-کروشیو!

مرگخوار بر زمین افتاد و جیغی کشید و مچاله شد تا در حد یک نقطه تنزل پیدا کرد!از صدای جیغ مرگخوار، آنتونین به هوش آمد و چون با ردای یکدست آبی پیرمرد مواجه شد، یکبار دیگر غش کرد.لرد که از این حرکت پیرمرد اصلا خوشش نیامده بود، چرا که استفاده از کروشیو آن هم در خانه خودش، بدون حق کپی رایت یک توهین بسیار زشت محسوب می شد، چوبدستی خود را به سمت پیرمرد گرفت و نعره زد:

-کروش...
-کروشیو بَک بابا! این تو بمیری از این تو بمیریا نیست!

ارباب مات و مبهوت مانده بود و از طرفی یک جرقه ی کوچولو ناشی از کروشیو به شکمش اصابت کرده بود.

-تو...تو...تو کی هستی!

خیلی بد بود که ابهت ارباب جلوی مرگخوارانش از بین رفته بود.پیرمرد با جستی به سمت ارباب رفت.دستی بر شانه هایش گذاشت که ارباب مجبور شد زانویش خم شود.

-کاری با ما داشتی کچل خان؟

اگر هر کسی غیر از آن پیرمرداین حرف را می زد، آن وقت مرگخواران برای پاره کردن او از هم سبقت می گرفتند.

-من؟...نه...چیز...یعنی اگه می شه...فقط اگه لطف کنید...وسایل شکنجه مارو تعمیر کنید...اگرم نمی خواید که هیچی!
-شرط داره عزیز!
-هر چی شما بفرمائید!
-سخت نیست شرطش!باید معمای من رو حل کنید.اون وقت در یک چشم به هم زدن مشکلتون حله!
-بله...بله!بفرمائید!

پیرمرد دستش را از روی شانه ی لرد برداشت که باعث شد 5 سانت بلند تر جلوه کند.آنوقت به وسط سالن آمد و گفت:
-یک روز وقت دارین که این سوال رو جواب بدین!
"آن چیست که آبی و سفید راه راه می پوشد
خود را نشان نمی دهد
مگر دقایق پایانی
و ناگهان ضربه ی بدی می زند"

راهنمایی می کنم!آهنی هم نیست!
خوب حالا اتاقمو بهم نشون بدین!توصیه می کنم حتما جوابشو بدین.چون اگه ندین...نه!اصلا نمی خوام فکرشو کنم چطوری پودر می شین...

= = = = = = =
به راستی آن چیز چه بود؟
اگر آهنی نبود آیا مسی بود؟
اگر مسی نبود آیا چوبی بود؟
در پست های آتی خواهید خواند...


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱ ۴:۳۶:۵۷

خدا می دونه بعد از این که جیمز و لیلی رو به لرد فروختم، چقدر شکسته شدم.
خدا می دونه که از اون زمان تا حالا، یک شب هم خواب به چشمام نیومد.
رفقا، شجاع ترین افراد هم، همیشه یه ذره ترس باهاشون هست.
گناه من هیچی نبود. جز این که از شکنجه شدن می ترسیدم.
حق این نبود که این طور بهم سرکوفت بزنین.


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱:۳۱ یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

دستگاههای شکنجه دژ مرگ از کار افتادن.لینی به عنوان مسئول, سرگرم تحقیق می شه و کشف میکنه که راه حل این مشکل در دستان استاد جادوگر زاده اس که در دهانه آتشفشانی زندگی می کنه.
مرگخوارا به آتشفشان میرن ولی موفق نمیشن مشکلشونو حل کنن.(جادوگر زاده ازشون می خواد یه آرزو بکنن و بلا اشتباها آرزو می کنه زودتر برگردن...که بر می گردن!)
در حالی که لرد خیلی عصبانیه یکی از مرگخوارا ادعا می کنه چیزی همراه خودش آورده که به دردشون می خوره.

________________________________

با باز شدن مشت مرگخوار, فوران خشم لرد سیاه تبدیل به انفجار شد!
-یک تار مو؟...فقط یکی؟تو واقعا چه فکری کردی با خودت؟یک تار مو به چه درد ما می خوره؟می خوای یه نظر سنجی برگزار کنیم که اینو کجای سرمون بکاریم؟به نظر خودت کجا جلوه بیشتری داره؟یه طرف سرمون بکاریم و به سمت مخالف بخوابونیمش که کل سطح سرمونو پوشش بده...نظرت چیه؟

مرگخوار وحشت زده با هر جمله لرد یک قدم عقب تر می رفت.
-ارباب...ارباب خواهش می کنم...من چنین جسارتی نکردم...ارباب اجازه بدین!

لرد تار مو را از کف دست مرگخوار برداشت و با عصبانیت جلوی چشمان او تکان داد.
-ببینش!این یه تار موئه...حتی مشکی هم نیست...رنگیه بین سرخ و طلایی.این حتی به رنگ پوست ما هم نمیاد.وا اسفا...چه مارهایی در آستینمون پرورش دادیم.چه جسارتی...چه توهین بزرگی!

مرگخوار که فرشته مرگ را در مقابل چشمانش می دید سعی کرد توضیح بدهد!
-ارباب فقط یک ثانیه اجازه بدین توضیح بدم.اینو قرار نیست بکارین!

لرد سیاه با تن صدایی به مراتب پایین تر از قبلی شروع به صحبت کرد.ولی این نشانه خوبی نبود.لحن تهدید آمیز لرد باعث شد مرگخوار متوجه بشود که فرصت زیادی ندارد.
-قرار نیست بکاریم...پس اینو برای چی آوردین؟که بگین حتی اون جادوگر زاده فلوبر هم مو داشته و ما نداشتیم؟!

-نه ارباب!شما افسانه های قدیمی رو نخوندین؟ما قراره اینو آتیش بزنیم!و بلافاصله استاد جادوگر زاده همین جا در محضر شما ظاهر می شه و عرض ادب می کنه...به جان همین لینی!




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ جمعه ۳۰ خرداد ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۰:۱۶ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
- استاد جادوگرزاده س که تو دهنه آتش فشان زندگی میکنه!

سایر مرگخوارا که خیال میکردن مرگخوار مذکور واقعا راه حلی پیدا کرده و قراره اونارو از این وضعیت ترسناکی که توش افتادن نجات بده، با شنیدن این حرف به شکل در میان!

- این همون کسی نبود که قبلا گفته بودین؟

- بله ارباب.

- و همون کسی نیست که شما سراغش رفته بودین؟

- بله ارباب.

- و همونی که الان شما همگی باید از پیشش برگشته باشین؟

- بله ارباب.

- مارو مسخره میکنی مرگخوار؟

- بلـ... نه ارباب.

لرد چنان جمله بعدیشو فریادزنان میگه که موهای سر مرگخوار مذکور مراحلی همچون سیخ شدن، پژمرده شدن و فرو ریختن رو به ترتیب طی میکنن.

- چطور جرات میکنی با ما شوخی کنی؟

مرگخوار مذکور که چیزی نمونده از شدت فشار عصبی ای که بهش وارد میشه خورد شه و پخش زمین شه، تو جیبش دنبال چیزی میگرده و بعد دستای لرزونشون جلوی لرد میگیره و میگه:

- اونجا که بودیم من اینو کش رفتم تا اگه نقشه درست عمل نکرد اون برای گرفتن اینم که شده مجبور شه برگرده و ما هم در ازای این ازش کمک بخوام. ارباب دیدین سرکارتون نذاشتم؟

لرد بی توجه به ناله های مرگخوار، با عصبانیت وسیله رو از دستش میگیره و مشتشو باز میکنه تا ببینه اون چیه ...




بدون نام
بلاتریکس خودش را پایین ردای لردسیاه میندازه.

_م..من..به شـشخصه..

چند قطره عرق بر روی پیشانی اش نشسته بود و برای چند ثانیه محو کفش های اسپورت باحال اربابش میشه.

_د بگو دیگه :vay:

[size=SIZE]مغز بلاتریکس به سرعت کار میکرد دیگه امیدی به دژ شکنجه نبود و اولین چیزی که به ذهنش رسیدوگفت:من به شخصه..توی زیرزمین براتون جشن تولد____________سالگیتونوترتیب دادم یادتون که نرفته؟

مرگخوار ها با صدای بلندی نفسشان را حبس کردند .لردسیاه رویش را برگرداند و کمی فکر کرد بلاتریکس از فرصت استفاده کرد و بی صدا به مرگ خوار ها گفت گورشان را در زیر زمین گم کنند.مرگ خوار ها گله ایی پاورچین پاورچین به سمت زیرزمین حرکت کردند تا تدارک جشن تخیلی بلاتریکس را ترتیب دهند.

ناگهان در باشدت باز شد و مرگخواری ریزنقش با موهای روشن فریاد زد:پیداش کردم سرورم!پیداش کردم!

لردسیاه به سرعت چرخیدو مرگخوارها سرجایشان میخکوب شدند.معلوم بود مرگخوار ریزنقش تا انجا دویده.نفس نفس میزدو درحالی که سعی میکرد جلوی اربابش زانو بزند گفت:پیداش کردم..کسی رو که..میتونه..دژهای شکنجه رو تعمیر کنه..پیدا کردم..اسمش..اسمش..

مرگخوار نمیتوانست درست حرف بزند.بلاتریکس که باتوجه به اتفاقات اخیر عصبی و بی تحمل شده بود گفت:جیییییییغ!جون بکن دیگه

لردسیاه دستور داد بلاتریکس را از انجا بیرون ببرند سپس از مرگخوار پرسید:اون کیه؟

چشمان ابی مرگخوار بر روی چشمان قرمز اربابش قفل شد و گفت:اسمش..[/size]



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۰:۳۴ جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۳

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
خواننده خیلی دوست دارد که بداند مرگخواران شر و بدبخت و آرزو لس (Arezouless ) به لرد خشمگین چه جوابی می دهند. دوست دارد بدبختی و قیافه های از ترس ذوب شده آن ها را تجسم کند و بخنند. اما هیچ وقت در ذهنش هم نمی گنجد که شاید، شاید کوچک ترین امیدی برای مرگخوار ها مانده باشد. خب، چون نمانده است.

بلاتریکس، با علم به این موضوع به ارباب دزدکی نگاه می کند. مردمک های قرمز اربابش را در حالی که جلوی خودش قرار گرفته است و از آن ها بخار آب و نیتروژن دی اکسید خارج می شود؛ تجسم می کند و قلبش به طرز جادویی ای تند می زند.

- خب؟

بلاتریکس جیغ می زند و جلوی همه مرگخواران قرار می گیرد و در حالی که زار زار حرص ( ؟ ) می خورد؛ داد می زند: ارباب!

مرگخوار ها اکوی صدایش را در می آورند.
- ارباب، ارباب، ارباب!

- ما خیلی تلاش کردیم...
- کردیم؛ کردیم؛ کردیم.
- اما بی نتیجه بود و ما...
- بود و ما؛ بود و ما؛ بود و ما...
- یعنی من به شخصه....
-شخصه؛ شخصه؛ شخ-

بلاتریکس و ارباب با یک حرکت ریتمیک به طرف جمع مرگخواران اکوی صدا در بیار بر می گردند. لرد چشم غره ای می رود و کورممد را مامور به ساکت کردن مرگخواران می کند.
- و تو به شخصه؟


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.