هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۰۵ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
#79

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 162
آفلاین
بعد از اطلاع رسانی مخرّب هکتور، چرا که در اون لحظه مرلین در حال نازل کردن بلاهای طبیعی به نقاطی از سرزمین های ناشکر و فاسد و کفار و منافق و هرچی صفت بد هست که از کتاب های علومات الهی استخراج میشه، بود.

هکتور دستش رو مقابل گونه ی راست لرد نگه داشته بود و گونه ی چپشو با ملایمت فوت میکرد.
- ارباب! پوووف پوووف! اطلاع رسانی کردم. دو دقیقه دیگه میرسن. پووف!
-هک! نفست گرمه، ما نسیم ملایم خواستیم. نسیم خنکه!

هک برای لحظه ای دست از تلاش نکشید. یک دستش را مقابل گونه ی راست لرد نگه داشتو و با دست دیگرش گونه ی چپش رو باد میزد.
همین طور که در پارک قدم میزدن، هک مقابل لرد عقب عقب میرفت و همچنان در پی تنظیم آب و هوا با علایق اربابش بود. اون علاوه بر مرگ، به مقام معظم پاچه خواری نیز نایل شده بود. اما هیچ وقت در این امر تنها نبود. مرگخوارهای زیادی بودن که برای نزدیک کردن خودشون به لرد، و برداشتن دیگر مرگخوارها از سر راهشون دست به هر کاری میزدن...

ولی ناگهان همه ی مرگخوارها به جز دو نفرشون مردن و آن دو نفر الی الابد به شر و بدبختی زیر سایه ی اربابشون زندگی کردن.
( سیوروس: آشا؟
آشا: بله برادر؟
سیوروس: منو!
آشا: چی؟ چی شده؟
سیوروس، همه ی مرگخوارا رو حذف شناسه کردی، بده من اون منو رو.
آشا: کدوم منو؟ حذف شناسه؟ همکارای دوست داشتنیم ... آدم یه همچین خبر بدی رو یهویی میگه؟ ... نه برادر زشته بهت یاد ندادن دست تو جیب کسی نکنی؟ عه؟ منو تو جیبمه! اصلا حواسم نبود. )

با یک دکمه همه ی مرگخوار ها به حیات برمیگردن.


خونه ی ریدل

لرد با تمام ابهتش سر میز نشسته بود و مرگخوارا هم اطراف میز. نجینی هم که همینجوری رو میز میخزید و زهرچشم میگرفت از ملت.
- ما از سفیدا متنفریم! دو پیامبر داریم اون بالا، یه وزیر داریم، تعدادی مدیر پخش و پلا کردیم، یه دو جین هم ناظر داریم این انجمن اون انجمن ... ولی حدس بزنین مرگخوارامون به چه دردی میخورن؟
- تولید و عرضه ی چیژ به بازار های خاورمیانه؟
- تولید و عرضه ی معجون های تقلبی به بازار های داخلی و صادرات به خاورمیانه؟
- بنده در سال پایانی تحصیلات هاگوارتز مانند همیشه تمرکزم را بر روی دروس عمومی و اختصاصی گذاشتم و توانستم در رشته ی کتابداری دانشگاه دولتی لندن،در رشته ی کتابداری با گرایش کتابداری عمومی پذیرفته شوم.
- ارسال بلا های طبیعی و کنترل جمعیت زمین و تند کردن آتش جهنم و ساختن مسکن مهر در طبقه های خالی از سکنه ی بهشت؟

تا حالا باید مرگخوارا منظورشو میفهمیدن. چرا نمیفهمیدن؟
- نجینی شام! .. نجینی شام! .. نجینی دخترم شام!
نجینی یواش یواش خزید و به صندلی لرد نزدیک شد و کاغذ مچاله شده ای رو جلوش تخ کرد.
نهایت بی ادبی!
هکتور کاغذ را باز کرد. لرد نگاهی به محتوای کاغذ انداخت.
رژیم غذایی دید دخترش برای داشتن اندام متناسب، فاقد گوشت مرگخوار بود.
نامیدی مجددی از طرف یارانش.
به سختی کظم غیظ کرد و یک بار دیگر خواسته اش رو این بار برای جمیع مرگخوارا بازگو کرد.
- ما گفتیم از سفیددا متنفریم ولی با وجود اینکه تمام مرگخوارامون در سرتاسر این کشور پخش و پلا شدن، بازم به هرجا که قدم میذاریم مجبوریم چهره ی منحوس و صدای نکره ی این موجودات سفید رو تحمل کنیم. از این به بعد نباید این طور باشه، دیگه هیچ سفیدی رو در هیچ یک از اماکن عمومی نمیخوایم ببینیم. زیر سایه ی ارباب، ارباب را خوشنود کنین.


ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۷ ۱۳:۴۹:۲۶

....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۰۷ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
#78

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
هکتور با عجله آستین دست چپش را بالا زد و انگشت اشاره اش را روی آن فشار داد.

سراسر کره زمین، همان لحظه
-خرچچچچچ خرچچچچ ایییییینگگگگ!
-زیییییینگ!
[تصویر به چند قطاع ناهمگون تقسیم می شود. در هر قطاع یکی از مرگخواران دست به نشان شوم خود برده، پاسخ می دهد!]
-سفر های علمی؟
-سفر های علمی؟
-سفر های علمی؟ سفر های علمی؟


[کات!]
-قرچ قرچ...[افکت به عقب برگشتن نوار]
[تق!]

[تصویر دوباره به چند قطاع ناهمگون تقسیم می شود. در هر قطاع یکی از مرگخواران دست به نشان شوم خود برده، پاسخ می دهد!]
-هکتور صحبت می کنه!
[همه مرگخواران حاضر در تصویر دست چپشان را با دست راست می چسبند تا از پس لرزه های هکتور در آن سوی خط در امان بمانند!]
-...ارباب همین الان ماموریت بسیار مهمی رو به ما محول فرمودند...

ایرما در حالی که در تلاش برای متوقف کردن لرزش دست چپش، از چهار ستون بدن ویبره می رفت و به قفسه های کتاب برخورد می کرد، به ادامه پیام گوش داد و در انتها نیشش به لبخندی شیطانی باز شد. مورگانا در حالی که مرکب چکه چکه از خودنویسش روی دست نویس جلد هفتم تاریخچه سیاهی ها می ریخت، سر تکان داد. سوروس دستی به منوی مدیریتش کشید و لودو که نیمی از لیوان نوشیدنی کره ای اش کف کازینو پاچیده بود غرغر کرد.

هکتور جمیع این اصوات را نشانه موافقت مرگخواران تلقی کرد و تماس را قطع کرد؛ البته به جز جیغ وندلین که از بخت بد همان لحظه در حال سوزانده شدن در یکی از دهکده های جنوب غرب جزایر کالاهاری بود! خوشبختانه هکتور در برهه ای از تاریخ سیاهی ها می زیست که اگر سنگی را به صورت رندوم در یکی از سیصد و شصت و پنج درجه ممکن پرتاب می کردید، به احتمال قریب به یقین به مرگخواری برخورد می کرد -و آن مرگخوار اگر از دنده راست بلند شده بود و خوش خلق بود، دنده هایتان را با همان سنگ میشکست و از عرض توی مری تان فرو می کرد!- و میزان نفوذ مرگخواران در تمامی مشاغل، همانقدر بود که میزان نفوذ آب در بتن! اگر الان معترضید که آب در بتن نفوذ نمی کند می توانم بلوک بتنی را به خوردتان بدهم تا ببینم که بالاخره شما به آن نفوذ می کنید یا آن به شما...چون امروز از دنده راست بلند شده ام!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴
#77

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۱:۳۳:۱۶
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 741
آفلاین
- چشم ارباب! در اسرع وقت این کار رو انجام میدیم. در ضمن شما می تونین روی کمک معجون های ما هم حساب ویژه ای باز کنین ارباب.

هکتور این را گفت و با سرعت ششصد پلک در ثانیه به لرد نگاه کرد. لرد با اینکه میدانست با دخالت دادن معجون های هکتور در این امر، بازی را از پیش باخته است، به اشاره ی سر به او این اجازه را داد. هکتور از اینکه مجوز استفاده از معجون هایش را گرفته بود خوشحال و شاد و خندان، قدر دنیا را دانست و با همین حالت در پشت ارباب به راه رفتن ادامه داد.
- ارباب، باید بقیه رو هم احضار کنم یا خودم با قدرت خارق العاده معجون هام این کار رو انجام بدم؟!
لرد از عواقب احتمالی ای که با استفاده از معجون های هکتور حتما رخ می داد، آگاه بود برای همین به سرعت برگشت و با چهره ی عصبانی و با ابهت و جذاب خودش به هکتور چشم غره ای رفت.
- تو هیچوقت تنهایی همچین کاری نمی کنی! و تا وقتی که ما بهت نگفتیم از معجون هات استفاده نمی کنی! ما طبق معمول برنده ایم! هکتور؟!
- بله سرورم؟
- ما روی گونه سمت راستمان نسیم را احساس می کنیم.
- اوه ارباب... ببخشید! احتمالا مرلین دوباره تنظیمات آب و هوا را دستکاری کرده است. درست می شود ارباب.
- ما همین الان میخواهیم درست شود هکتور!

هکتور که نمی دانست چه خاکی به سرش بریزد، دست هایش رو بر روی گوش هایش گذاشت و با تمام توانی که داشت، مرلین را صدا کرد:
- مرلیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
- مرگ! یک بار دیگه فرکانس صدات در حضور ما بیشتر از 19 هرتز باشه، میان وعده ی بعدی نجینی رو تشکیل خواهی داد.

هکتور نمیدانست که 19 هرتز دقیقا چه فرکانسی را شامل می شود، حتی نمیدانست فرکانس یعنی چه! اما به خوبی معنی مرگ و میان وعده ی نجینی را درک می کرد. برای همین ساکت شد و امیدوار بود که جهت وزش نسیم به حالت سابق خویش برگردد.

لرد و همراهانش به منطقه ای که جادوگران ِ غیر سفید در آنجا مشغول استراحت و پیک نیک بودند، وارد شدند. هکتور از شدت هیجان و نگرانی بابت سفارشات لرد نمیدانست چه کار کند. با چشمان بسته راه می رفت و هر لحظه آماده شنیدن طلسم مرگ از طرف لرد و مردنش بود. به جرم بوی کباب!
- هکتور، مایلیم در کمتر از یک دقیقه تمام مسئولین پارک رو تحت طلسم فرمان جلوی خودمون ببینیم و در کمتر از دو دقیقه بعد، هیچ موجود زنده ای نباید در این مکان وجود داشته باشد.
- ارباب، آخه...
- آخه چی هکتور؟!

هکتور از لحن سرد لرد فهمید که باید جمله اش را به نحوی کامل کند که دلخواه ِ اربابش باشد!
- آخه اینا خیلی کارای کمی هستن ارباب! امر دیگه ای ندارین؟




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴
#76

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:

-ما بستنی میوه ای دوست نداریم! درک کردنش اینقدر سخته؟
-نه ارباب...یادداشت می کنم. بستنی میوه ای ممنوع!
-ضمنا مایلیم در حین قدم زدن نسیم ملایمی از راست بوزه ولی به گونه چپ ما برخورد کنه.

لرد ولدمورت به آرامی لابلای بوته های سرسبز پارک قدم می زد. دو نفر از مرگخواران چند قدم جلوتر از او در حرکت بودند و گل هایی را که رنگشان مطابق سلیقه لرد سیاه نبود چیده و قبل از رسیدن او ناپدید می کردند.
هکتور یک قدم عقب تر از لرد در حرکت بود و با عجله لیست مواردی که لرد سیاه علاقه ای به آنها نداشت یادداشت می کرد.
در انتهای مسیری که لرد و یارانش در حرکت بودند محوطه وسیع تری وجود داشت که پوشیده از چمن تازه بود. ملت جادوگری که مشخصا به جبهه سیاه تعلق نداشتند روی چمن ها پهن شده بودند. بچه جادوگر ها در حال دویدن و فریاد کشیدن و ساحره ها در حال کباب کردن هیپوگریف و دود آلود کردن مسیر پیاده روی لرد سیاه بودند. این وضعیت اصلا خوب نبود!

-هکتور؟
-بله ارباب!
-اینا چرا اینقدر سرو صداشون زیاده؟ بگو در سکوت فریاد بکشن. ضمنا ما از دود خوشمون نمیاد. به کباباشون بگو دود نکنه. ما بچه هم دوست نداریم. یاد میوه کال میفتیم. بگو بچه ها تا بزرگ نشدن در انظار عمومی حاضر نشن.
-چشم ارباب...حتما می گیم!

لرد سیاه با نارضایتی قدم بر می داشت.
-این وضع اصلا جالب نیست.ما و سفیدا در جوار هم نمی تونیم زندگی کنیم. باید حداقل کاری کنیم که حضورشون کمرنگ بشه. جلوی چشم ما ظاهر نشن. یاران ما که در مکان های جادویی وظایف و مسئولیت هایی دارن دست بکار بشن. مایلیم با دلایل محکم و منطقی حضور این ملعون ها رو در اماکن عمومی ممنوع اعلام کنید.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#75

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-خودشه...خودشه...کچله!

نگاه ها بطرف کراب برگشت.
-یکی زبون اینو از حلقومش بکشه بیرون!

فرد کم مو به جمع مرگخواران نزدیک شد...نزدیک و نزدیک تر...و با هر قدمی که بر می داشت امید های مرگخواران را پر پر می کرد.

-اوه...نه...دماغ داره!

گوینده کراب نبود...ولی از روی عادت، همه باز به کراب چپ چپ نگاه کردند!


جایی بسیار بسیار دور تر!

قصری زیبا و مجلل در کنار دریاچه...پنهان شده بین شاخه های انبوه درختان. به دور از دسترس هر جادوگری! آرامش مطلق!

تنها صدایی که به گوش می رسید صدای نهر کوچکی بود که از کنار قصر جاری شده بود و گهگاهی صدای پرندگانی که به مهمانی درختان آمده بودند.
جادوگر سیاه از خواب بیدار شد. قهوه اش آماده بود. برای چنین کار های پیش پا افتاده ای احتیاجی به جن خانگی نداشت. او جادوگر بزرگی بود. پنجره را باز کرد. هوای لطیف بهاری به صورتش خورد.
-عجب سکوت زیباییه...نه نجینی؟ بدون جیغ و داد هکتور. بدون قدرت نمایی رودولف. بدون غذاهای عجیب و غریب آگوستوس. بدون جرو بحث مرلین و مورگانا. بدون بال بال زدن لینی!

نجینی موافق نبود... مدت زیادی نبود که به آن قصر آمده بودند. ولی به وضوح حوصله اش سر رفته بود.اگر در خانه بودند می توانست گربه مورگانا را دنبال کند! شاهین آگوستوس را تهدید کند..دور آشا چنبره بزند.

لرد سیاه یک جرعه از قهوه اش خورد.
-عجب سکوت زیباییه...نه نجینی؟

ساعتی بعد ران هیپوگریف سرخ شده روی میز آماده بود. لرد سیاه لبخند زنان تکه ای از گوشت را برید.
-با آرامش می تونم غذامو بخورم. واقعا که...عجب سکوت زیبایی...
نجینی بقیه جمله را می دانست. آرزو می کرد لرد سیاه اینقدر این جمله را تکرار نکند. خمیازه ای کشید و به سمت باقی مانده غذا حمله ور شد.

لرد سیاه لبخند می زد...اصولا فردی نبود که زیاد لبخند بزند. ولی درک نمی کرد که چرا این بار نگه داشتن لبخندش کمی سخت شده بود.

خیلی طول کشید تا شب شود...عجیب بود. روزها همیشه برای لرد سیاه بسیار کوتاه بودند. همیشه اطرافش پر از مرگخوارانی بود که درخواست های مختلفی داشتند. نمی فهمید ساعت ها چگونه سپری می شود. ولی آن روز به شکل عجیبی طولانی شده بود.

ساعت هفت بود...و لرد سیاه در اوج شگفتی متوجه شد که لباس خوابش را پوشیده و در انتظار رسیدن وقت خوابش است! سکوت زیبا بود...ولی چیزی که لرد سیاه در آن لحظه می خواست این بود که آن روز ساکت و زیبا هر چه سریع تر تمام شود.
-کلی شکلات روی میزه نجینی...تو شکلات دوست نداری؟ ما دوست داریم! ولی...الان تمایلی به خوردنش نداریم. نمی دونیم چرا!
کمی فکر کرد. در واقع از صبح که بیدار شده بود تمایل به انجام هیچ کاری نداشت. غذایش را با بی میلی خورده بود. گردشی اجباری و خسته کننده در جنگل...و شکلات هایی که حتی نگاهشان هم نکرده بود. شکلات ها اهمیتی نداشتند. زندگیش خالی و بی هدف شده بود. برای استراحت و تمدد اعصاب به آن قصر رفته بود. ولی هر لحظه خسته تر می شد!
-حتما آرسینوس تا حالا شیش تا درخواست روی میزمون گذاشته. سرش هم درد می کرد. بهش گفتیم استراحت کنه! می دونستی دو روز پیش تولد آگوستوس بود؟ ما اهمیتی نمی دیم! تبریک هم نگفتیم بهش. روز بعدش هم تولد مورگانا بود. یعنی سیوروس تا الان چند امتیاز از ملت کم کرده؟! روونا چند رنگ عوض کرده؟! ما که نیستیم هکتور معجون به خورد ملت نده؟! به نظرت اصلا متوجه شدن که ما نیستیم؟

نجینی نظری نداشت...با عصبانیت پیچ و تابی خورد. سکوت اصلا به نظرش زیبا نبود.


روز بعد:

با تابیده شدن اولین اشعه های خورشید چشم هایشان را باز کردند.
مرگخواران شب را در گوشه و کنار پارک سپری کرده بودند. حتی متوجه نشده بودند کی خوابشان برده!
شب سردی بود. ولی کسی نمی خواست وقت را تلف کند. بحث کرده بودند...مشورت کرده بودند. و از ته دل مواظب شکلات ها بودند. کسی نباید به آنها دست می زد.
-ما کی خوابیدیم؟ داشتیم نقشه می کشیدیم.

سیوروس با بی میلی به نقطه ای اشاره کرد.
-یکی داره از دور میاد...یعنی ممکنه ارباب باشه؟

ناامیدی در لحنش موج می زد. تا آن لحظه چندین نفر را با لرد سیاه اشتباه گرفته بودند. خودشان هم نمی دانستند چرا در محلی مثل پارک منتظر لرد بودند. لرد سیاه حتی نمی دانست آنها کجا هستند...

شاید هم می دانست...

چرا که وقتی مرگخواران با بی حوصلگی به شخصی که در حال نزدیک شدن بود نگاه کردند متوجه خزنده عظیم الجثه ای که در کنار پایش می خزید شدند. اشتباه نکرده بودند.

او ارباب بود.


پایان




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#74

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 499
آفلاین
اسنیپ که احساس می کرد در طول سوژه به نقش او توجهی نشده و به همین دلیل می کوشید به زور خود را داخل سوژه جا دهد گفت:
- بوق بر شما!من وزیر این مملکتم!اونوقت هیچکدومتون زحمت نکشیدین به نقش موثر من توجهی تو این همه پست نشون بدین.خجالت نمی کشین؟بذارین سوژه تموم شه همه تون رو می فرستم جزایر بالاک و از لرد میخوام به پاس وفاداریم ارتش جدیدی تشکیل بده و اعضای جدیدی به جای شما ناسپاس ها بیاره!

رنگ از رخ مرگخواران حاضر در صحنه پرید.البته اسنیپ با سابقه ای که داشت مسلما در مورد وفاداریش کمی اغراق کرده بود و خطری از این جهت آنها را تهدید نمی کرد ولی امکان نداشت بتوان خطرات منویی که در دستان او بود را ندیده گرفت!
در نتیجه قبل از اینکه بلاتریکس فرصت پیدا کند اعتراضات خود را با کمک چوبدستی بیان کند ملت مرگخوار در یک حرکت خودجوش او را موقتا از کادر خارج کردند تا تلاش خود را برای کم کردن خشم اسنیپ به کار گیرند.

- آروم باش سیو....من تو پستم بهت اشاره کردما!ببین...ایناهاش.چقدرم اسمتو زیادآوردم!
- آره منم همینطور...
- من هم که همیشه هرجا اسم سیو می درخشه اونجا هستم!
- منم یادمه یه جا گفتم تو به آرسینوس اخم کردی...ببین من چقدر به یادتم.

اسنیپ به گوینده آخرین جمله چشم غره ای رفت و به سردی گفت:
- بسه!نذاین همین الان برای تک تکتون بلیط یکسره به جزایر بالاک رزرو کنم! عوض این حرفا یکی به من بگه دقیقا تو این پارک چه خبره؟ملت در به در تو مغازه هایی که باید مالیات به دولت بپردازن،اجاره محل بدن و... دنبال شکلات می گردن و اونوقت این شکلات ها به پایین ترین کیفیت و غیربهداشتی ترین شکل اینجا عرضه میشه یعنی وسط پارک!آرسینوس من همه اینارو از چشم تو میبینم!

آرسینوس با شنیدن نامش از دهان اسنیپ لرزه بر اندامش افتاد.مسلما در آن وضعیت که اسنیپ خشمگین تر و بی حوصله تر از هر زمانی بود مایل بود نامش آخرین نامی باشد که از دهان او خارج میشود.در یک لحظه شانس برگرداندن همان 10 امتیاز به گریفندور در آرسینوس رنگ باخت.با صدای لرزانی گفت:
- ولی سیو...من...خب آخه...بلک بهم گفت سختگیری نکنم وگرنه من میخواستم...

- بعد از این همه وقت یعنی تو نفهمیدی ما دو تا وزیریم و تصمیماتمون باید مشترک باشه؟آیا وقتی اون این حرفو بهت زد منم تاییدش کردم یا نه؟بگو آره تا اولین نفری باشی که میری پیش مادرم!

آرسینوس به سختی آب دهانش را فرو داد.اسنیپ که به هیچ وجه خیال نداشت خشمش را سرکوب کند ادامه داد:
- برگشتیم من می دونم با تو و بلک!از این حرفا که بگذریم شماها ضمن ندیده گرفتن نقش مفید و موثر من در طول این همه پست فکر نکردین این شکلاتارو با چه رویی برای لرد ببریم و بهش اعلام وفاداریمون رو ابراز کنیم؟شکلاتایی که با احتکار یقینا به دست اومدن و زحمات زحمتکشان دیگه ای مثل من این وسط نادیده گرفته شده و...

لینی متوجه شد اسنیپ بدترین زمان ممکن را برای نشان دادن حس مسئولیت پذیری و مبارزه با مفاسد برگزیده است و پی برد اگر او را به حال خود بگذارند تا چند پست به هیچ وجه نشانی از لرد نخواهند یافت. ضمن اینکه این خطر بالقوه وجود داشت اسنیپ اختیارش را از دست دهد و همگی را به یک سفر اجباری و بی بازگشت به بالاک محکوم کند. پس لازم دید علی رغم خطرات این کار دخالت کند.بالاخره یک نفر لازم بود فداکاری کند!
- بچه ها اونجارو ببینین!ایعنی ممکنه اون لرد باشه؟


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۳۰ ۲۰:۳۶:۲۳


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#73

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۳:۲۰:۱۶
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
لینی پروازکنان به سمت شونه‌های پهن کراب میاد و روش جاخوش می‌کنه.
- اینم بد ایده‌ای نیستا! ارباب هرجا که باشن بازم شکلات دوست دارن و این یعنی...

مورگانا وسط حرف لینی می‌پره و می‌گه:
- یعنی اینکه چون من شکلات دارم پس در این لحظه ارباب منو هم دوست داره!

لینی با بدخلقی چشم‌غره‌ای به مورگانا می‌ره.
- نخیرم! یعنی هرجا شکلات باشه اربابم هستن!

بعدش یه بسته از شکلاتارو از تو دستای مورگانا بیرون می‌کشه و ادامه می‌ده:
- پس این شکلاتارو پشت هم می‌چینیم تا ارباب با خوردنشون برسن به ... خونه‌شون.

مرگخوارا چند ثانیه تو فکر فرو می‌رن و دقایقی بعد به طرق مختلف موافقت خودشونو اعلام می‌کنن.

- ما که زیاد شکلات داریم... یه ذره‌شو در این راه مصرف میکنیم!
- آره خیلی زیادن. با فاصله یه متری از هم می‌چینمشون تاااا برسیم به خونه ریدل!
- خونه ریدل؟ ارباب که اونجارو می‌شناسن! بفهمن شکلاتا می‌رسه خونه ریدل نیومده برمی‌گردن!
- خب یه کار می‌کنیم برسه به یه جای ناشناس! خودمونم اون پشت مشتا کمین می‌کنیم تا ارباب اومدن سورپرایزشون می‌کنیم!

کراب نگاهشو به ترتیب از این مرگخوار به اون مرگخوار می‌ندازه. همه‌شون نه‌تنها موافق بودن، بلکه در حال سنجیدن جواب مختلف ایده بودن. کراب بغض می‌کنه. کراب شدیدا غمگین و افسرده می‌شه که چرا وقتی خودش همین ایده‌رو داده بود کسی نپذیرفته بود. بنابراین تکون کوچیکی به دستش می‌ده و لینی به همراه شکلاتایی که حمل می‌کرد به گوشه‌ای پرتاب می‌کنه.

- هــی! من ازت حمایت کردم. این جای تشکرته؟
- تا کی ایده دزدی؟ ایها الناس! این همون چیزیه که من از اول گفتـ...

مورگانا بی‌توجه به کراب که داد و هوار می‌کرد می‌پرسه:
- خب حالا با بقیه‌شون چی کار کنیم؟

همون موقع ضمن اینکه کراب جامه‌ها دریده و سر به بیابون می‌ذاره، حبابی بالای سر هکتور ظاهر می‌شه و حرفایی که قبلا زده بود توش نقش می‌بنده:
نقل قول:
-راه حل مشکلات ما شکلاته! ارباب خودشون گفتن شکلات بخوریم خوب میشیم. ما باید شکلات پیدا کنیم!


- پس شکلات می‌خوریم!

حباب دیگه‌ای به زور خودشو بالای سر هکتور جا می‌ده و این‌بار حرفای لینی رو نشون می‌ده:
نقل قول:
- نخیرم! یعنی هرجا شکلات باشه اربابم هستن!


سر تمام مرگخواران اتوماتیکوار به گوشه و کنار پارک جادوگران می‌چرخه که پر شده از بساط شکلات‌فروشی. یعنی ممکن بود ارباب اونجا باشن؟ O_o

هکتور سریع دست به کار می‌شه و حباب بالای سرشو می‌ترکونه.
- فراموشش کنین.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#72

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۳:۲۰:۱۶
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
لینی پروازکنان به سمت شونه‌های پهن کراب میاد و روش جاخوش می‌کنه.
- اینم بد ایده‌ای نیستا! ارباب هرجا که باشن بازم شکلات دوست دارن و این یعنی...

مورگانا وسط حرف لینی می‌پره و می‌گه:
- یعنی اینکه چون من شکلات دارم پس در این لحظه ارباب منو هم دوست داره!

لینی با بدخلقی چشم‌غره‌ای به مورگانا می‌ره.
- نخیرم! یعنی هرجا شکلات باشه اربابم هستن!

بعدش یه بسته از شکلاتارو از تو دستای مورگانا بیرون می‌کشه و ادامه می‌ده:
- پس این شکلاتارو پشت هم می‌چینیم تا ارباب با خوردنشون برسن به ... خونه‌شون.

مرگخوارا چند ثانیه تو فکر فرو می‌رن و دقایقی بعد به طرق مختلف موافقت خودشونو اعلام می‌کنن.

- ما که زیاد شکلات داریم... یه ذره‌شو در این راه مصرف میکنیم!
- آره خیلی زیادن. با فاصله یه متری از هم می‌چینمشون تاااا برسیم به خونه ریدل!
- خونه ریدل؟ ارباب که اونجارو می‌شناسن! بفهمن شکلاتا می‌رسه خونه ریدل نیومده برمی‌گردن!
- خب یه کار می‌کنیم برسه به یه جای ناشناس! خودمونم اون پشت مشتا کمین می‌کنیم تا ارباب اومدن سورپرایزشون می‌کنیم!

کراب نگاهشو به ترتیب از این مرگخوار به اون مرگخوار می‌ندازه. همه‌شون نه‌تنها موافق بودن، بلکه در حال سنجیدن جواب مختلف ایده بودن. کراب بغض می‌کنه. کراب شدیدا غمگین و افسرده می‌شه که چرا وقتی خودش همین ایده‌رو داده بود کسی نپذیرفته بود. بنابراین تکون کوچیکی به دستش می‌ده و لینی به همراه شکلاتایی که حمل می‌کرد به گوشه‌ای پرتاب می‌کنه.

- هــی! من ازت حمایت کردم. این جای تشکرته؟
- تا کی ایده دزدی؟ ایها الناس! این همون چیزیه که من از اول گفتـ...

مورگانا بی‌توجه به کراب که داد و هوار می‌کرد می‌پرسه:
- خب حالا با بقیه‌شون چی کار کنیم؟

همون موقع ضمن اینکه کراب جامه‌ها دریده و سر به بیابون می‌ذاره، حبابی بالای سر هکتور ظاهر می‌شه و حرفایی که قبلا زده بود توش نقش می‌بنده:
نقل قول:
-راه حل مشکلات ما شکلاته! ارباب خودشون گفتن شکلات بخوریم خوب میشیم. ما باید شکلات پیدا کنیم!


- پس شکلات می‌خوریم!

حباب دیگه‌ای به زور خودشو بالای سر هکتور جا می‌ده و این‌بار حرفای لینی رو نشون می‌ده:
نقل قول:
- نخیرم! یعنی هرجا شکلات باشه اربابم هستن!


سر تمام مرگخواران اتوماتیکوار به گوشه و کنار پارک جادوگران می‌چرخه که پر شده از بساط شکلات‌فروشی. یعنی ممکن بود ارباب اونجا باشن؟ O_o

هکتور سریع دست به کار می‌شه و حباب بالای سرشو می‌ترکونه.
- فراموشش کنین.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#71

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۳:۲۰:۱۶
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#70

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-تو مطمئنی این فرد آدم با شرفی بوده؟
مورگانا قصد توضیح دادن داشت که مرگخوار زیبا و با هیبتی نعره ای زد و جلو رفت:
-حرف نباشه! هفتاد دقیقه اس منتظرم پستتو بزنی. نوبتی هم باشه نوبت خودمه.

مورگانا:آخه من داشتم توضیح...
کراب نعره اش را بلند تر کرد:گفتم ساکت! هفتاد دقیقه از زندگی منو به باد دادی!

مورگانا شانه هایش را بالا انداخت. اهمیتی نمیداد.او شکلات داشت و ارباب شکلات دوست داشت. پس در آن لحظه ارباب مورگانا را هم دوست داشت.
مورگانا با این فکر مغرورانه لبخند زد و گفت:خب! حالا شکلات داریم. باید چیکار کنیم؟

کراب که هنوز فکر می کرد با آن هفتاد دقیقه تلف شده چه کارهایی که نمیتوانست انجام دهد جواب داد:تو حرف نزن! من نظر میدم! بچینیمشون رو زمین. از اینجا تا خانه ریدل. ارباب خودشون برمیگردن.

مرگخواران جمیعا چپ چپ ترین نگاه هایشان را به کراب دوختند.

-تو الان با این قیافه ای که برای خودت درست کردی داری ارباب رو مسخره می کنی؟
-کسی از تو نظر خواست؟تو برو اون پشت مرلینگاه هست. آرایشتو تجدید کن.
-مورگانا...کاش صد و هفتاد دقیقه طولش میدادی این کلا نمیتونست بیاد.
-بچه ها بریزیم سرش تا میخوره بزنیمش؟

کراب خوار و خفیف شده بود.شانه های نحیفش زیر بار این متلک ها خم شده بودند.کراب اشک هایش را پاک کرد و با صدایی لرزان گفت:خب این نقشه روی هانسل و گرتل که اثر کرده بود.من فقط نظرمو گفتم.تا کی ضعیف کشی؟تا کی پایمال کردن حقوق ساحره...چیز...جادوگران نحیف؟

مورگانا اهمیتی به خواری و خفت کراب نمیداد.مورگانا شکلات داشت!و لرد سیاه شکلات دوست داشت!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۳۰ ۱۹:۰۵:۵۶

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.