هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۲:۲۱ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲
#86

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
Thor بی مقدمه پرید وسط داستان و دستی رو کشید!
ملت مرگخوار و محفلی: هان چیه چیکار داری؟ چرا اومدی بیرون داستان خودت؟
Thor: بینیم بابا! شما اسم منو آوردید! چطور جرات کردید اسم پسر پادشاه آسمان ها رو در بین جادوگران مسخره و ناچیز بیارید؟ بزنم با چکشم نصفتون کنم؟
در همین لحظه هاگرید غیرتی شد و اومد یکی زد زیر چونه Thor که رفت دور دور دورتر از دسترس...رفت تو همون خونه خودش...تو آسمون ها...

اینک ادامه داستان...

ملت محفلی مانند سربازان آماده جنگ در پشت در مخفیگاهشان!! جمع شده بودند و با شعارهای سوروس جو میگرفتند و پاهایشان را به زمین میکوبیدند و قاشق و چنگال هایشان که از ناهار خوری هنوز در دستشان مانده بود را به هم میکوبیدند و نعره بر می آوردند و مارش نظامی میزدند و خلاصه اوضاعی!

در همین حین ناگهان لرد ولدمورت که شبیه جن های خانگی شده بود(زبانم لال) دستشو بالا آورد و اجازه خواست حرف بزنه که همه خواستند بگن ببند بابا ولی وقتی قیافه هرمیون رو دیدند ترسیدند و ساکت شدند...

هرمیون: بگو عزیزم! بگو سیاهک* من!
لرد ولدمورت: اممم...سیاهک خواست بگوید ... که ... اممم... درسته ولدمورت غیب شده...ولی ... امممم...خب دامبل هم غیب شده... بنابراین...شما... هیچ امتیازی...اممم...نسبت به قبل...برای حمله به...اممم...عمارت مرگخوارا...امممم...ندارید!

در همین لحظه در چشمان هرمیون اشک حلقه زد و پرید سیاهک خودش را بغل کرد و گفت:
_دیدید! دیدید که میگفتم بعضی جن ها حتی از ما هم باهوشتر هستند!

در این حین قیافه لرد ولدمورت در آغوش هرمیون دیدنی بود!


فرسنگ ها آنسوتر
دامبلدور که شبیه جن های خانگی شده بود از شصت پا در عمارت اربابی مالفوی آویزان بود و بلاتریکس در حالیکه اشک هایش را با دستمال کاغذیش پاک میکرد و در غم نبود لرد شعرها میگفت() کف پای دامبلدور را با چوبدستیش غلغلک میداد و وقتی او جیغ میکشید اینطوری خودش را تسلی میداد!

=======
*سیاهک:اسمی که هرمیون بر روی جن خانگی محبوبش که در واقع لرد ولدمورت بود(زبانم لال) گذاشته بود.



پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۴:۵۰ چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۲
#85

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- ببین دختــره ی گندزاده... خانوم محترم! بنده به عنوان یک جن خانگی اصیل و خانواده دار حق و حقوقی برای خودم دارم ... من جن قانعیم و جایگاه خودم رو میدونم که باید همواره در خدمت جادوگران بااصالتـ... مهربان و سفید باشم، اما وقتی همین حداقل حق و حقوق من هم رعایت نمیشه و شئونات من زیر سوال میره من چی کار باید بکنم؟ من درخواست آزادی دارم ... درخواست لباس!

- چه جن باهوشی ... چه ادبیات قوی ای داری تو ... من کاملا درکت میکنم عسیسم

در همین اثنا که هرمیون با آه و ناله به حال زار لرد خانگی که به موقع خودش را کنترل کرده بود تا از الفاظ وضع خراب کن استفاده نکند، همدردی میکرد، جیمز همراه تدی خودش را به هری رساند و زیرگوشش گفت:

- بابا تا زندایی مجبورمون نکرده لباس بدیم به اینا یه کاری کن حواسش پرت شه ... کلی گالیون خرجشون کردیم

- خیالت تخت! جلب کردن توجه و حواس خوراک خودمه پسرم

هری چشمکی به آندو زد و ناگهان پخش زمین شد! بدنش به رعشه افتاده بود و به حالت تشنج یک دست و دوپایش میلرزید و البته با یک دست هم زخمش را گرفته بود ...

- آااااااای زخمم

لرد که تصور میکرد هری حضورش را تشخیص داده طرح آزادی را به زمان دیگری موکول کرد و فرار به مرلینگاه را به قرار ترجیح داد.
ملت محفل بهت زده به هری خیره شده بودند و هرمیون که میدید همه فقط نگاه میکنند و برخی هم چوبدستی های دوربین دارشان را درآورده و مشغول فیلم برداری شده اند دست به کار شد و با تکان مختصری به چوبدستیش لیوان آب قندی ظاهر کرد و به خورد هری داد! هری لیوان را تا ته سر کشید و فورا دست از لرزاندن برداشت!

- زخمم تیر میکشه! این نشانه ی خطره ... نشانه ی توطئه! شما خودتون گل های گلید ... چرا وقتی نشون میداد پرچم سفیدو، بلاتریکس لسترنج میخند؟

- منظورت چیه هری؟

- خوب در واقع منظوری که ندارم ... چرا دارم ... آها چرا از وقتی که ما صلح کردیم پروف غیب شده؟ حتما اونا دامبلدورو گروگان گرفتن و بعد پرچم سفید هوا کردن

در همان لحظه اسنیپ که تازه از حمام برگشته بود شنل حوله ای به تن جلو آمد و با لحنی آدم ضایع کنانه گفت:

- نخیر! آقای پاتر ... طبق معمول به خاطر غرور بیش از حد به خودت مطمئنی اما اشتباه میکنی، من به بهانه خریدن شامپو از ایوان به خونه ریدل نفوذ کردم و فهمیدم لرد سیاه هم مفقود شده.

- دروغگوی کله چرب! من دامبلدور نیستم که بهت اعتماد کامل داشته باشم ... من خودم دیدم که تو پروف رو کشتی و از برج پرت کردی پایین خائن، الانم میخوای جلوی مارو بگیری که پروف رو نجات ندیم

- خوددانی اما بابت این گستاخیت 50 امتیاز از گریفیندور کم میشه! کله چرب هم خودتی ... با این شامپوهای بنجل ایووان موهای قشنگم از موهای بدفرم و خشک و به هم ریخته ی پدرت هم بدتر شده

سورس در حالی که پارت دوم جمله را زیرلب ادا میکرد و با بغض به موهایش دست میکشید از صحنه خارج شد.
هری با استیل رهبر های دموکرات گفت:

- خوب پس لشگرکشی میکنیم به خونه ریدل! اگه پروف دست اونا باشه که باید برای نجاتش دست به کار شیم و اگر هم این کله چرب راست بگه الان که ولدمورت نیست بهترین فرصت برای حمله به مرگخواراشه؛ کیا موافقن؟

جمعی از ملت جوزده ی محفل با شور و هیجان خاصی به سبک این موافقت خود را ابراز کردند و عده ی کثیر دیگری که عمده ی آنها را ویزلی ها تشکیل میدادند و هرکدام در جنگ اخیر داغ ده ها برادر و خواهر را دیده بودند نیز مخالف بودند ...

__________________


با نگاه گذرایی به سر های بی شمار که در اثر ضربات الا به دو نیم تقسیم میشدند و مقدار اندکی مغر ازشان شرّه میکرد و میریخت کف زمین حساب کار کاملا دست آلبوس آمد ... نیازی به شنیدن دیالوگ های الادورا و مروپ نبود حقیقتا!

- الا این جن ریشوی کثیف میدونه ما با جنایی که کمیت و کیفیت لازم رو به صورت همزمان نداشته باشن چی کار میکنیم؟

- تا الان باید فهمیده باشه بانو

- تازه خیلی خوش شانسه که نوتلّای مامان الان نیستن و میتونه به افتخار وصل شدن سرش به دیوار این عمارت نائل بشه! خشم کره مربّای مادر از ناکارآمد بودنش ممکن بود باعث بشه چیزی ازش باقی نمونه که قابلیت نصب به دیوار رو داشته باشه

آلبوس هرچه سعی میکرد فونتش را بنفش و ایتالیک کرده و با حرف های حکیمانه و سپید باعث متحول شدن دو مرگ خوار شود موفق نمیشد و در نتیجه ساکت تمرگیده بود سر جایش! ظاهرا اجنه از ورژن متفاوتی از زوپس بهره میبردند

- مروپ بانـــــو از شما بعیده این همه بیخیالی و منفعل بودن

این صدای مرگخواری با موهای وزوزی بود که دوان دوان وارد شده بود و پس از گذاشتن پاشنه های کفشش روی شکم و صورت دامبلدور و عبور از روی او خودش را به مروپ و الا رسانده بود.

- شر و بدبختی گریبانگیر همه مون شده، بی ارباب شدیم، بی سرور شدیم، بی تاج سر شدیم و شما دست روی دست گذاشتید؟

مروپ با دیدن اشک، چیزی که از بلاتریکس کاملا به دور بود و شنیدن حرف هایش دگرگون شد و گفت:

- زنگوله مون راست میگه ها اصلا حواسمون نبود که کیک پنیر مادر جدی جدی غیب شده ... باید یه کاری بکنیم!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲
#84

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
"خـانه ریدل"
پس از دقایقی تفکر و اندیشیدن و البته سری کوتاه به لیست زدن، اسمــایــلـی مادر ارباب از متفکر به شیطانی تبدیل شد. او نـگــاهی به الادورا کــرد و در گوشــش چیزی را زمزمه کرد که جمــبــل (ک.پ.ر رُز!) فقط "اون همه گالیون" و " خزانه نون خامه ای مامان" و "می ترسونیمش" را شنید!

بر طبق فلسفه مسـری بودن لبخند شیطانی، لبخنــدی که روی خود شیطان اعظم را کم می کرد بر روی لب های الادورا جــا خوش کرد!
الادورا با همان لبخند دستانش را بــالــا برد و درست مثـلThorکه با بالا بردن دستش چکـــشـــش به سمتش می آمد، ساطورش از آنـــور خانه ی ریدل به سمت دستانــش آمد و سر راهش استخوان کتف ایوان را نصف، موهای بــــلــا را سه سانت کوتاه و ریش جــمــبل را به دلیل استحکامش فقط آشفته کرد!

اما خــب، یا بایــد Thor بود و آن همه عضله داشت یا باید خطی قرمز دور این حرکت کشید! وگرنه شخص مذکور همچون الادورا بر اثر شتاب ساطور روی مادر ارباب پرتاب می شود!

-دختـــره ی ورپریــــــده! موهامو نگا کن چی کار کردی! کروشیو!

الادورا بی توجه به فریاد های بلا، به طرف جمــبــل که لبخند ملیحی روی لب هایش نشسته بود و به طرف در می رفت، طلسمی فرستاد و دامبلدور جن شده دیگـر چیزی نفهمید!

مــکــان نامــشـخص - زمــان نــامشخص

-تـــلـــق، شــتــرق، تــولوق، تـــــــــــــــــــــــــــــرق-
جــمــبل چشمانش را به سختی باز کرد و گفت:
-جــیــمز... پسرکم اون یویو رو اینقد به در و دیوار نکوب...

اما پس از آن که چشمانش به تاریکی اتاق عادت کرد متوجه شد که صدای که اتاق را می لرزاند صدای ساطور الادورا است که به سر های خشک شده جن های خانگی روی دیوار بر خورد می کند!


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۵ ۱۴:۵۹:۲۷

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲
#83

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
[b/] خانه ى ريدل[b]

در همان حال كه دامبل جن داشت به صورت مى خنديد مادر لرد سياه از اون جا رد شد.

- واى اين چرا اينجورى مى خنده؟ :worry:

الا : والا نمى دونم، ديگه از ساطور من هم نمى ترسه!

الا دستش را بالا آورد كه حالا به جاى دست به آن ساطور وصل بود!

- يه جن خونگى كه اينطورى مى خنده ترسناك !

الا دستش را به سمت عقب پرت كرد كه نزديك بود سر يه مرگخوار بيچاره رو قطع كنه گفت: چى كارش كنيم؟

مروپى:

[b/] محفل[b]

هرميون : بسه ديگه . :vay:

لرد جن : حالا وقتش.


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۴ ۲۰:۵۰:۵۲


به ياد قديما


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲
#82

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
- کخ کخ کخ کخ!

ایوان استخوان هایش را جوید و با دست به دورا بلک اشاره کرد و من من کنان پرسید: این چرا این جوری می خنده؟

دامبل- جن داد زد: کمبود! کمبود!

محفل ققنوس/ محل آزادگی و جوان مردی


خنده شیطانی! خنده شیطانی! خنده شیطانی!
هرمیون گوشش را گرفت و داد زد: بَـــسه پِدَسّــوخته! بــسه...

لردینه [بر وزن گرگینه] ادامه داد به خنده شیطانی کردن. حالا بخند و کِی نخند. جیمز هم خنده ـش گرفت و شکمش را گرفت و روی زمین غلت زد.

به دنبالش، تدی و روح سیریوس بلک مرحوم گرفته تا اکسپلیارموس هم خندیدند. کسی تابحال سرود خنده نشنیده بود که حالا نمرد و شنید و کوفتش باشد روونایی.

لرد گیج شد و داد زد: بس کنین!

چقدر هم همه گوش کردند! اینقدر همه خندیدند که لرد به فکر این افتاد که فرار کند. برای همین دوباره افکت خنده شیطانی به خنده آن ها اضافه شد که به هیچ عنوان شباهتی به خنده اسب نداشت.



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲
#81

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
لرد خانگی به محض اینکه با دستش کوبید تو سرش، یه دفعه یه نور روشنی وارد ذهنِ تاریک و سیاهش شد. نور زد تو چشمِ مغزش. مردمک چشمِ مغزش که مثل چشم خودش قرمز و عمودی بود تنگ شد تا نورو بهتر ببینه، بعد مغزش متوجه شد که این نور یه خاطره س، از آخرین جمله ی مرلین! باید آزاد می شد. آزادی؟

- ها!

لرد خانگی بیخیال اون دو تا جن بدبخت شد. از دستشویی پرید بیرون و محکم درو کوبید به هم. توجه هرمیون به سمت لرد جلب شد.

- اوخی. یه جن خونگی. گوگولی موگولی بوبولی بیلی بو

محفلی ها:
جیمز:

هرمیون چند قدم به لرد خانگی نزدیک شد و نشست روی زمین تا صورتش هم سطح با لرد بشه.

- آخ عزیزم! چشمای تنیسی ت چقدر قرمز شده. چیزی رفته توش؟ اسمت چیه عزیزم؟

لرد در یک ثانیه تمام مخ بازی های این خانوم که باعث شده بود بار ها کله زخمی از دستش در بره یادش اومد. در حالی که داشت خودشو کنترل میکرد که یکی نزنه تو گوش هرمیون، جواب داد:

- اسم من؟ امم... اسم من، ارباب لـــ...

- اوه عزیزم نیاز نیست به من بگی ارباب

ملت محفل:
لرد:

خانه ی ریدل

هم زمان با اینکه توی مرلینگاه، الهامات غیبی از طرف مرلین رسیده بود به لرد و خاطره یادش اومده بود، این طرف توی خانه ی ریدل مرلین هر چی نور روشن فرستاد تو مغز دامبلدور، از بس مغزش سفید و نورانی و روشن بود، دامبلدور متوجه نشد که نشد!
تا اینکه مرلین به کمک جادوی باستانی الهام غیبیشو رنگ کرد و یه الهام غیبی قرمز فرستاد تو مغز دامبل تا اونم جمله آخر رو به یاد بیاره.

- آزاد بشم... آزادی! آزادی از تعلقات دنیوی! آزادی از گناه؟ من باید از چنگال این گناهکاران آزاد بشم!

در این صحنه یه ساطور از کنار گوش راست جِمبل رد شد و خورد تو دیوار. دامبلدور هم از ترس الادورا، مجددا شروع به کار کرد.

____________
جمبل: جن خانگی - دامبل


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۳ ۲۲:۴۹:۵۱


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲
#80

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۳:۴۱ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
در خانه ریدل

جن خانگی ریشو که اکنون ردای گلدارش را با ردای سیاه مرگخواری عوض کرده بود تحت نظارت الادورا آماده خدمت شده بود.
- زود بساط ناهاروآماده کن. بعد تک تک اتاقارو گردگیری و مرتب کنی. اما به اتاق لرد دست نمی زنی. بعد مرلینگاهو می شوری و نشیمنو جمع و جور می کنی. وقتی که به تسترال ها غذا دادی برمیگردی تا دیوارهای نشیمنو رنگ بزنی. چقدر امروز کار داریم... حالا زود باش بجنب ای جن تنبل بی خاصیت اگه می خوای سرتو به عنوان دکور نکوبم به سر در خانه ریدل.
دامبل خانگی که از شنیدن شرح وظایفش مغزش به سوت کشیدن افتاده بود دستی به ریشش کشید.
- به نظرم لیست کارهای شما کمی غیر استاندارد میاد. توش حرفی از تایم استراحت و چایی و برنامه خصوصی و اینا زده نشده؟
الا که از شنیدن این سخنان متقابلا مغزش به سوت کشیدن افتاده بود بی درنگ چوبدستیش را کشید و طلسم شکنجه را نثار جن کرد.
- نکنه قبلا برای محفل کار میکردی جن حقیر؟ حرفایی می زنی که کسی اینجا تحمل شنیدنشو نداره...نکنه فکر کردی اومدی محفل؟ جن ها فقط برای دو هدف وجود دارن. کار کردن و بریده شدن سرهاشون! اگه نمی خوای زودتر از موعد به هدف دوم تبدیل بشی اون هیکل حقیرتو از جلوی پام جمع کن و تا قبل از اومدن ارباب مشغول شو!
دامبل خانگی در حالیکه به زحمت می کوشید بر تاثیر طلسم فایق آید زیرلب زمزمه کرد:
- محفل من... ای فرزندان روشنایی... کلاسهای خصوصی ... چقدر من قدرنشناس بودم.

در محفل

لرد خانگی یکی از سوپر گوش هایش را به درب دستشویی چسبانده بود و با دقت تمام جریاناتی را که در آنسوی درب اتفاق می افتاد زیر گوش(!) گرفته بود. یکی از همان برادران خانگی که کم کم از ایستادن در دستشویی بی حوصله شده بود. خمیازه ای کشید.
- حیف که دامبلدور اینجا نیست تا ببینه چطور حقوق مارو زیر سوال میبرن.
لرد که به صورت نصفه نیمه آنچه که آنسوی در اتفاق می افتاد را می شنید با شنیدن این جمله سلول های سیاه مغزش با شدت شروع به کار کردند. لبخند ی بر لب آورد و از درب فاصله گرفت. با لحنی که می کوشید همدردانه به نظر برسد گفت:
-استثنائا حقو این بار به تو میدیم ای موجود پست...برادر... اینها که مثلا خودشونو جز دسته پاکی ها و لامپ های پرنور می دونن( بگذریم که توصیه های بابابرقی رو هم با این کار ندیده میگیرن! ) به سادگی حقوق مارو ندیده میگین. حالا درسته زیاد ظاهرمون شبیه انسان ها نیست ولی ما هم مثل اونها از احساسات عمیقی برخورداریم. ما این وسط گناهی مرتکب شدیم آیا که سزاوار این نحوه برخوردیم؟
برادران خانگی:
لرد که از تاثیر سخنان روشن ظاهر سیاه باطنش بر روی جن های مزبور اطمینان حاصل کرده بود لبخندی واقعی بر لب آورد.
- نگران نباشید برادرانم...لیوبی...شانگفی و...ای بابا هیچی فراموشش کنین... در کل منظورم این بود که دیگر نگران نقض آشکار حقوق خود نباشید... از لا به لای صحبت های اینا متوجه شدم که یکی از مدافعین حقوق ما الان در جمع اینا حضور داره. کافیه این درو باز کنیم و از اینجا بریم بیرون و براش توضیح بدیم که با ما چه رفتار بی شرمانه ای میشه.
یکی از جن ها سر کچلش را خاراند.
- اما برادر... ارباب از ما خواست تا اینجا موند!
لرد خانگی:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۳ ۲۳:۰۴:۱۴


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲
#79

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

زیر سایه‌ی قندعسلمون، مینی‌پُست می‌نوازیم.

در همین اثناء که لُرد ِ خانگی در مخلوط کف و خون با خاک ِ گور ِ مرلین یکسان شده بود، صدای زنگ در بلند می‌شه و خانم‌های ویزلی و بلک و جیمز، هم‌زمان هوار می‌کشن:
- دورگه‌ها! تسترال‌های دست‌پرورده‌ی هاگرید! کله‌زخمی‌های ژانگولر! خونه‌ی آبا و اجدادی منو لکه‌دار کردید!!
- جـیـــــغ نزن ننــــــه! فقط منم که اینجا جیــــغ می‌زنـــــم!
- یکی بره این درو وا کنــــــــــــــــــــــــــه!

یکی از بیلیون‌ها ویزلی ِ موجود، هم‌آوا با عمه‌زاده‌ش، جیغ می‌کشـــــه:
- عمله اومدن! [ اهم! بنده خدا اومد بگه عمه و عله، زبونش گرفت و فوقع ماوقع! ]

جیمز یه سرک می‌کشه و متوجه می‌شه سایر ویزلی‌هایی که تو اون خونه سکونت نداشتن هم همراه این عمله از راه رسیدن:
- زن‌دایــــــــی! دایــــــــــــی!

تدی که در همین لحظات کوتاه، به جمع ِ خودمونی ِ لُرد خانگی و دو تا جن ِ دیه داشت سر می‌زد، سریع هر سه تا جن رو می‌چپونه تو توالت و درو قفل می‌کنه:
- الان زن‌دایی با تهوعش، همین یه جو سرمایه‌ی منقول ِ محفل رو هم به باد می‌ده.

و لُرد که حسب‌الاَمر ِ «دوستت رو نزدیک نگه دار، دشمنت رو الخ! » کاملاً در جریان ماجراهای تهوع ِ هرمیون قرار داشت، کورسوی امیدی در ذهن سراسر سیاهی و پلیدی و ایناش می‌درخشه:
-



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲
#78

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
دو ساعت بود که لرد جن شده روی دو زانو مشغول ساییدن سنگ های توالت بود. او که در عمرش هرگز به هیچ جن خانگی توجه نکرده بود و انها را تنها به چشم موجودات ازمایشگاهی نگاه می کرد، نمی دانست که می تواند کل خانه را در کمتر از نیم ساعت تمیز کند. دو جن دیگر که مدتی بود کارشان تمام شده بود با تعجب به همکارشان خیره شده بودند.

- هی... برادر! درسته که ما جن ها باید از کار کردن در خانه ی اربابانمون لذت ببریم ولی فکر نمی کنی یه خورده آتیشش رو تند کردی؟!
- برادر هفت جد و آبادته!!! با همین چیز.... همین وسیله که شبیه مسواکه چنان میزنمت که دیگه بلند نشی!

لرد سیاه با گفتن این جمله برس دستشویی را با حالت تهدید امیزی در هوا تکان داد و دو جن را وادار کرد تا خود را جمع و جور کنند.
- خوب... نمی خواد ناراحت بشی، اگه دوست داری با دست کار کنی، میل خودته ولی از ما به تو نصیحت که ارباب از این کارت خوششون نمیادا! الان دنیا دنیای سرعته و کمیت مهمه نه کیفیت!

لرد گرچه تبدیل به جن شده بود اما هوشش همچنان بر سر جایش بود. با شنیدن جمله اخر جن برس را کمی پایین آورد و با چشمانی تنگ شده مدتی آن دو را نگریست.
- منظورت چیه!
- معلومه دیگه جادو جنی بهترین گزینه برای انجام کارهاست. دیگه مثل قدیم نیست که اربابا به جن های حساس اهمیت بدن. اونا جن های فرز می خوان.

یک جای کار ایراد داشت. لرد سیاه برای اولین بار متوجه شد که به نکته ای با اهمیت توجه نکرده بود.... جن ها می توانستند جادو کنند!
- اوه من چقدر... چیز بودم!... هی تو... اگه حرفی می زنی باید ثابتش کنی! الان تو ادعا کردی خیلی فرز هستی...پس بیا و ثابت کن چقدر توی بکار بردن جادو نظافت فرزی!
- جن بی خبر، به خیال رو کم کنی، به سرعت دستانش را به هم مالید و با زدن بشکنی کارش را تمام کرد. برس به سرعت از دست لرد خارج شد و با سرعتی شگفت انگیز شروع به تمیز کردن سطوح کثیف نمود، هم زمان تی ها، سطل ها ی آب و معجون های شستشو از ناکجا اباد پدیدار شدند و هر کدام مشغول کار شدند.

سی ثانیه بعد
- اها... بفرما...کیف کردی! سرعتو داشتی.
- نـــــــــــــــــه!!! این امکان نداره!!!


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۲ ۲۰:۵۴:۰۱


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲
#77

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-خیابونای کثیف - محله شلوغ –هوای آلوده-مشنگ های پست-جادوگرای بی مقدار...

تدی:هی تو؟
لرد خانگی:هی من؟
-تدی:بله! با کریچر نسبتی داری؟

لرد خانگی با عصبانیت لبهایش را به هم فشرد و گفت:
-نه!

جیمز در حالیکه با بی خیالی یویو اش را به تک تک درختان سر راهشان و البته عابران بخت برگشته میکوبید گفت:
-پس لطف کن ببند!از وقتی خریدیمت همینطور داری غر میزنی.انتظار داشتی کجا زندگی کنی؟قصر ریدلا؟

لرد خانگی با افسوس آهی کشید.ولی این تازه شروع تحقیر ها بود.

-جیمز؟این به نظرت کچل نیست؟
-چرا...و اگه دقت کنی میبینی اصولا همه جنا کچلن.
-اوهوم...ولی این یکی به نظرم زیادی کچله.

هنوز پنج دقیقه از خرید لرد نگذشته بود که جیمز و تدی از خریدنش پشیمان شده بودند.ولی چاره ای نداشتند.جن خریده شده هرگز پس گرفته نمیشد.
لرد آرزو کرد هر چه سریعتر به مقصد برسند.ولی وقتی چند دقیقه بعد در مقابل مخروبه ای که به زور بین دو خانه دیگر جا داده شده بود توقف کردند، از آرزویش پشیمان شد.جیمز و تدی با سرو صدای فراوان وارد خانه شدند.مالی ویزلی در حالیکه با کفگیرش لرد را به داخل خانه هدایت میکرد گفت:
-چقدر دیر کردین.کلی کار داریم.یکی بیاد تو آشپرخونه به من کمک کنه.یکی هم بره دستشوییا رو تمیز کنه.یه نفرم بچه های منو از گوشه و کنار خونه جمع کنه و بیاره که وقت ناهاره.فراموش نکنین تعدادشون یه چیزی بین دوازده و پونزدهه.فرصت نکردم بشمرم.سریع کارا رو بین خودتون تقسیم کنین.

درست در همین لحظات جن ریش دار به خانه ریدل رسیده بود.به محض شنیدن کلمه "رسیدیم" از مادر ارباب، جن بی اختیار به طرف دیوار بین اتاق تسترال ها و ساختمان اصلی رفت و سعی کرد وارد آن شود.
مروپی گانت:تو داری چیکار میکنی؟در اون طرفه.شاید حق با بلا بود.تو زیادی پیر هستی.نباید میخریدمت.ولی چاره ای نیست.حالا که بابتت کلی گالیون دادم مجبوری عین تسترال برامون کار کنی.یه ردای جنی سیاه بهت داده میشه.همیشه باید همونو بپوشی.این گونی نارنجی گلدارت دیگه داره حالمو به هم میزنه.

آلبوس خانگی:نور-سفیدی-نیکی- روشنایی-خانه کوچک-فقر-گرسنگی-یه عالمه ویزلی!فرزندانم!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.