همان شب ...
نارسیسا و بلا لباس عملیاتشون (متشکل از از یک پیشبند قصابی و دو عدد قابلمه بر روی سرشون) پوشیدن و در حالی که یک میز رو واژگون کردن و پشتش پناه گرفتن ؛ نارسیسا با یک دوربین شکاری اطراف رو میپائه و بلا هم اس ام اس میزنه!
نارسیسا: خب ببین ... همه منطقه مجهز به اشعه لیزر شده ... د ... لامصب وقتی من حرف میزنم اس ام اس نزن ... در پشت بومم تمام ساختمون های اطراف تک تیرانداز گذاشتیم .. خاموشش کن اون صاااب مرده رو دهِه! ضمنا گروه ضربت هم در اتاق پشتی تو کابینت ها مخفی شده و در صورت لزوم وارد صحنه میشه .. سوالی داری؟
بلا: ببینم .. جریان این یک لنگه دمپاییه که گذاشتی پشت گوشِت چیه؟
نارسیسا: هین؟ خب میدونی ... آدم نباید همیشه یک بعدی باشه ... اومدیم نتونستم از چوبدستیم استفاده کنم .. نباید اسلحه دومی داشته باشم و نباید برگ برنده دیگری در جیب داشته باشم؟
بلا!!!!!!!
نارسیسا: خب ... حالا نوبت اجرای مرحله دوم نقشه هست ...
بلافاصله نارسیسا از غیب دو عدد کاپشن باشکوه با نشان خاندان اصیل و باستانی بلک ها ظاهر میکنه ...
نارسیسا: بدو بپوش ... بجنب .. باید هر چی سریع تر بریم تو یخچال کاملا استتار کنیم تا به موقع مچ دشمن رو بگیریم ...
بلا: اینجوری که هر موقع در یخچال رو باز کنن ما رو میبینن!
نارسیسا: خب مام اونا رو میبینیم و مچشونو میگیریم ...
بلا: ولی یخچال خیلی تنگه .. اگر در رو باز کنن نمیتونیم درست شدت عمل نشون بدیم!
نارسیسا: نگران نباش با طلسم گشاد کننده یخچال رو جادار کردم دو تامون به راحتی شدت عمل نشون میدیم و مچشونو میگیریم!
بلا: ولی اینجوری ما از اوضاع بیرون خبر نداریم و نمیفهمیم بیرون اتاق چی میگذره ..
نارسیسات: اشکال نداره ... وقتی در یخچال رو باز کردن ما هم میفهمیم بیرون چه خبره و هم مچشونو میگیریم ...
بلا: ولی ما میتونیم خیلی بی دردسر "تر" غافلگیرشون کنیم ...
نارسیسا: مهم نیست ... وقتی در یخچال رو باز کردن سعی میکنیم بیش از اندازه غافگیرشون کنیم و مچشونو میگیریم!
بلا: خب پس بریم تو یخچال کاملا استتار کنیم...
نارسیسا: نه صبر کن ...
بلا!!!!!!!
نارسیسا: من یاد یکی از اشعار زیبای کتاب بیدل آواز خوان افتادم که در این وصف چه قشنگ سروده اند که ... شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره! ما خواب خوش میبینیم اون دنبال شکاره!
بلا: مطمئنی اینو بیدل نوشته؟
نارسیسا: آره تازه پشت جلدشم برام امضا کرده .. ایناهاش!
بلا: خیله خوب ... بیا حالا بریم کاملا استتار کنیم ...
بدین ترتیب بلا و نارسیسا میپرن تو یخچال و نارسیسا تو جا یخی قایم میشه و بلا هم میره تو جا میوه ای لابه لای میوه ها استتار میکنه ...
زمان میگذرد و اتفاق خاصی نمی افتد ....
پاسی گذشته از شب ...
- تـق تـــق تـق!
نارسیسا: بلا، جون من اس ام اس نزن انقدر. صداش رفته رو اعصابم ...
بلا: خرچ خرچ خرچ! تقصیر من نیست .. ارباب بی خوابی زده به سرش هی اس ام اس قلب میفرسته! تق تق ... خرچ خرچ خرچ ...
نارسیسا: تق تق کم بود خرچ چرم بهش اضافه شد؟
بلا: چیزی نیست دارم خیار میخورم ... راستی تو یخچال نمکدون نداری؟
نارسیسا!!!!!!!
ناگهان صدایی از بیرون یخچال شنیده میشه و خیلی سریع دو خواهر به بحث خودشون خاتمه میدن. در کافه باز میشه و صدای پایی به گوش میرسه و سپس صدای شکستن چندی از ظروف شکستنی به گوش میرسه ...
- ششششششششش !!! هزار بار گفتم موقع دستبرد زدن یویو بازی نکن پسره کور خنگ...
- نــــــــــــــومـــــــــــــوخواااااااااااام! (با صدای بلند خوانده شود)
- ششش ... ساکیــــــــت! زیادی حرف بزنی تغییر شکل میدما ..
تغییر شکل میدما!-
نارسیسا و بلا در یخچال!!!!