لرد از این وضعیت بدون مشتری خوشش نمی آمد.
مغازه اش بی برکت شده بود!
و مقصر درست روبرویش قرار داشت.
به طرف کریس رفت و کمی او را برانداز کرد.
جهت موهایش را تغییر داد...رنگ پوستش را روشن تر کرد...و در پایان جای یک چشم و یک گوشش را عوض کرد.
-نمی شه. بی فایده اس. هر کاریت می کنیم، قابلیت فروش رفتن نداری. کسب و کارمونو از رونق انداختی.
کریس به جای لرد سیاه، دیوار کنارش را می دید. چون کمی قبل جای چشم و گوشش با هم عوض شده بود. ولی در عوض صدای لرد سیاه را به خوبی می شنید.
و به دنبال آن صدای خش خش...
-ارباب؟ دارین چیکار می کنین؟ قصد دارین منو مچاله کنین و دور بندازین؟ منو بدین بازیافت کنن؟ چنین تصمیمی گرفتین؟
کریس سعی کرد سرش را بچرخاند. ولی موفق نشد. چون کاملا روی ویترین ثابت شده بود.
چند ثانیه بعد دور سرش احساس فشار کرد.
لرد سیاه نوار قرمز رنگی را دور سر کریس به شکل پاپیون بست.
-خب...بهتر شد. اینگونه شاید خریداری شوی! سعی کن به درد بخور به نظر برسی.