همچنان رابستن و بلاتریکس در حال دعوا کردن بودن که صدایی نظر آنها را به خود جلب کرد.
_شامپو حالت دهنده ولدمورت با
بوی زیر بغل پیتر پتی گرو،دمپایی دامبلدور،تایر ماشین ویزلیا،بیا اینور بازار.
_این دیگه کیه؟
رابستن و بلاتریکس برای مدتی دعوای خود را قطع کردند،ولی همچنان یک نفر در حال داد زدن بود.
_این دیگه کدوم آدم بی فرهنگی هست؟
ولدمورت از پشت میز خود بلند شد و دوان دوان به سمت در حرکت کرد، در را باز کرد و به بیرون رفت، ملت یکجا دور یک نفر جمع شده بودند که جلوی ویترین مغازه بود.
_ببین داداش این شامپو ولدمورته،هر روز باهاش میرفته حموم،۲۰۰ گالیون بهت میدم چونه هم نزن.
ولدمورت کمی نزدیکتر رفت تا ببیند قضیه از چه قرار است.
_این لاستیکی که میبینیم برای ماشین یه مامور وزارتخونه بوده هر روز صبح باهاش میرفته وزارتخونه،این خیلی قابلیتها داره،خونه رو تمیز میکنه،ملق میزنه،ظرفارو میشوره،اگه بفرستین برنده باش قطعا تا آخرین سوال میره،حتی حرفم میزنه،یه مقدار روش کار کنین میره برا عصر جدید،قطعا که تا فینال می رسه.
ولدمورت با صورتی قرمز و عصبانی جلو اومد و دستش را محکم گاری آن دست فروش کوبید.
_آقا مشتری نیستی واینسا.
ولدمورت کمی بیشتر دقت کرد و دید او کسی نیست جز فنریر گری بک که روی صندلی پشت یک گاری دست فروشی نشسته.
_که شامپو ولدمورت ها؟
_به اینجا رو ببین آقای کله گوجه ای.
ولدمورت جلوی چشمانش را خون گرفته بود.
_ببین این شامپو حتی ارزشش از خود...
ولدمورت در میان حرف هایش چوبی را از جای نامعلوم به اندازه ۲/۵ متر در آورد و بر سر فنریر کوباند،آن را درون گاری انداخت و در گاری را بست. گاری را دم در مغازه اش برد در را باز کرد و با لگد محکمی گاری را درون مغازه پرت کرد،درون مغازه رفت و در را محکم بست.
_آقا من می خواستم اون تایرو بخرم.
ولدمورت در را باز کرد و با ورد آداوا کاداورا مرد را نقش بر زمین نمود.مدتی بعد ولدمورت فنریر را درون ویترین گذاشت و زیر آن یک تابلو با محتوا زیر گذاشت:
فنریر گری بک عاشق کالباس
با یک موز معامله میشود،سریعا مراجعه نمایید.
و زیرش با خط ریزی نوشت:
خطر خورده شدن.