اقیانوس بی کران خلاقیت مرگخواران، دامبلدورِ لرد نما رو به فکر فرو برد. بدون شک مرگخوارانی که لرد سیاه تربیت کرده بود بویی از اتحاد نبرده بودن و حتی سر یه اسم ساده هم اتفاق نظر نداشتن و همه به فکر خودشون بودن که عنصری از وجودشون رو سوار اسم جدید گروه مرگخواران کنن. قضیه بنیادی تر از این حرفا بود.
- فرزند...د...ا..عم..چیز... یاران پلید من! من پیشنهاد میکنم از بحث انتخاب اسم بگذریم. بیاین اساسنامه فعالیت مون رو دچار تحول کنیم اول. اسم باده. میاد خودش. راستش خسته شدم از این سبک فعالیت.
مرگخواران با تعجب به اربابی که دیگه ارباب نبود نگاه می کردن و منتظر خارج شدن جمله بعدی از دهانش بودن اما در کمال تعجب چیزی جز سکوت معنوی عایدشون نشد و مجبور به اظهار فضل شدن و همهمه ای شکل گرفت.
- منم موافقم ارباب! خسته شدم از بس کروشیو زدم! از این به بعد آوادا رو هم به منوم اضافه میکنم.
- یعنی منم اجازه دارم جز ابراز علاقه، دست درازی هم کنم به کمالات؟
- هووم! مشتاقم بدونم یه "پدرام" چه مصارفی میتونه داشته باشه؟
- عاقا جان! ارباب هنوز دارن ایده میدن! دستتو بکش ببینم! عهه!
- من همیشه از بچگی آرزوم بوده تو وان حموم معجون درست کنم!
- فیس فیس! خیس خیس! میو میو!
- دوستان پدی رو دست به دست کنید به ماها هم برسه ته صفیم!
- مسواکای اورال جی دارم. زبان شور لثه شور روده شور گربه شور مرده شور داره. دونه ای فقط هزارهـــــــــــــآ!
- ارباب، من میترسم کشف حجاب کنم نتونن دوستان هضم کنن به درستی چهره منو!
روح دامبلدوری که در کالبد لرد رخنه کرده بود عذاب می کشید. دستی به ریش نداشته ش کشید و دلش برای بدن پر پشم و پیل دامبلدوری خودش تنگ شد. قطعاً باید یاران لرد سیاه رو با روش تدریجی به سمت فعالیت های مثبت ترغیب می کرد.
- دوستان خاکستری من! من توصیه میکنم از تحولات کوچیک شروع کنیم. از همین خونه. لطفاً پرده ها رو بدین کنار نور بیاد.
- روشنفکر مامان! خورشید مارو می سوزونه که اینطوری!
- نه مرگخوار عزیزم! شما اصن می دونستی خورشید پشتش به ماس؟
- باشه! ولی میتونی مامان صدام کنی دلبندم! مرگخوار اینان نه من! مرگخوار مرده خور گور به گور اون بابای گور به گور شده ته! مرگخوار هفت جد و آبادته پسر کیوی من!
ایفای نقش لرد به این سادگی ها نبود. لرد هیچگاه قادر نبود بحث خانواده رو از کار جدا کنه . همه رو همیشه درگیر جنایت هاش میکرد. روابط خانوادگی پیچ در پیچ و گره خورده مانع پیشرفت اهداف روشنی بخش دامبلدور در لباس لرد سیاه می شد. دامبلدور باید به گذشته تاریکش رجوع می کرد تا بلکه از در تاریکی بتونه مرگخواران رو به سمت در نیکی ببره. نیکی؟ عجب رویکرد آمیخته به کمالاتی! نیکی عزیز! چقدر دلش برای نیکی لک زده بود. قطعاً رجوع به دفترچه خاطراتش و فصول تاریک مربوط به همفکری با گلرت میتونست کمک کنه به این موضوع و معرفی نیکی به بقیه!
لب ساحل محفلیون به مناسبت آغاز تابستون و جشن آب پاشونک و خصوصا به پیشنهاد لرد ولدمورت که زیر حجم ریش و پشم بدن دامبلدوری در حال خفه شدن بود، دسته جمعی لب دریا لم داده بودن و سعی داشتن تو هوای بارونی آفتاب بگیرن.
- یکی بیاد این عینکی لعن..ت...ی.. این عینک زیبای مارو تمیز کنه. بخار گرفته خیلی.
شگفت زدگی محفلی ها از رفتارهای دامبلدور دوچندان شد. رهبر اونها هیچ وقت عادت نداشت حتی یه لیوان آب از کسی بخواد. با این حال به رسم احترام یک ممد ویزلی بدو بدو از از پر و پاچه مالی پشتک میزنه بیرون و با لنگ می پره رو سینه لرد و مشغول تمیز کردن عینک دامبلدوریش میشه.
- مگه داری شیشه اسکانیا تمیز میکنی یارو؟ برو پی کارت ببینم! کرو....ش.....هوووو! چیز... اکسپلی آر موس و این چیزا!
کودک با اشاره دست لرد پرتاب میشه وسط دریا. محفلی ها تقریبا مطمئن شده بودن چیزی سر جاش نیست. دامبلدور دیگه دامبلدور سابق نبود و علیرغم کظم غیظ نسبی، خشونت در هر کلام و رفتارش موج میزد. بحث بین محفلی ها که با فاصله از لرد روی ماسه ها دراز کشیده بودن بالا گرفت.
- هیشش! میشنوه بچه ها. بیاین مثبت فکر کنیم. پروفسور با تبعات اقتصادی جرونا دست و پنجه نرم کرده اخیرا. اعصاب نداره.
- دلیل نمیشه. من و مالی هم دوازده تا از سوپر ویزلی های آکبندمون رو اخیراً فروختیم زدیم به زخم محفل.
- من خودم پاره وقت شبا مرگخوارم ولی اینقدر خشن نیستم.
- وضع خرابه. قبول. خود منو الان کرایه کردین واسه این پیک نیک! اما باید اینطوری برخورد کنم با یه کودک کار؟
- کاری نکرد که. آب بازی از راه دور بود دیگه. سخت نگیرید.
- من میگم از تابلوی سر کدو بریم هاگوارتز، فاوکس رو پیدا کنیم بیاریم جلوی پروفسور، زودتر از موعد آتیشش بزنیم زنده زنده بلکه به خودش بیاد.