مجبور شد بره آخره صف وایسته تا نوبتش برسه .
صداي سوت ممتدي از پشت سرش به گوش رسيد...اون با تعجب برگشت و به پشت سرش نيم نگاهي انداخت با وحشت خودشو از توي صف به بيرون پرتاب كرد!!!
اون از روي زمين بلند شد و به اون جسم كه بيشتر شبيه قطار ماگلي بود نگاهي انداخت...استرجس پادمور سوار اون وسيله ي عجيب و غريب شده بود و با سرعت به سمت اول صف ميرفت......
ريگولوس با خودش گفت:
عجبا من برم دنبالش حالا كه صف اين طوريه....
تمام صف از هم متلاشي شده بود......
همه به يك گوشه و كناري افتاده بودن....
ريگولوس با تمام سرعت دنبال استرجس رفت و اونو در اول صف گرفت....
استرجس از اون وسيله ي عجيب پيدا شد و با ديدن ريگولوس سرشو تكون داد و گفت:
سلام چطوري؟؟
ريگولوس سريع جواب داد:
من خوبم تو چطوري؟؟
استرجس به قيافه ي عرق كرده ي اون نگاهي انداخت و گفت:
مثل اينكه زياد دوييدي؟؟؟
ريگولوس سري تكون داد و گفت:
بيا بريم ثبت نام كنيم تا دير نشده!!!
استرجس مداركشو ظاهر كرد و گفت:
بيا بريم!!!
اونا وارد اتاق شدن و به هر صورتي بود ثبت نامشون رو انجام دادن ....
اونها با تموم خوشحالي از اتاق بيرون اومدن ولي....
ملت بيرون در منتظر اونها بودن....يكي با چماقيوس...يك با چوب دستي....يكي با ماااااااااا....يكي با گرگينه....
استرجس آب دهانشو قورت داد و گفت:
ببخشيد ما شمارو ميشناسيم؟؟
ملت واينسادن و يك ضرب حمله كردن....
در اين بين فقط صداي آخ اوخ داد و بيداد استرجس و ريگولوس به گوش ميرسيد
بعد از 5 دقيقه جمعيت پراكنده شد و اونها نمايان شدن!!!
هر دو تا :
اونها از جاشون بلند شدن و به سمت خانه روانه شدن...
استرجس در اين بين گفت:
اين همه كتك خورديم خدا كنه توي ارتش قبولمون كنن!!!
--------------------------------------------------------------------------------
براي عضويت اميدوارم كافي باشه