صد و یک راه برای ذله کردن کریچ و اسکی!!!
---
_ نه خواهش میکنم... نه!
اما فرد مجهول الهویه، زبون ققی رو میذاره لای نوکش و کله ی ققی رو پخ پخ میکنه! ققی بدون سر پرواز میکنه و صحنه خیلی وحشتناکه، یه چیزی تو مایه های مقصد نهایی! برای همین سانسور خشانت میشه!
ققی یهو از خواب میپره و دستش رو روی گردنش می ماله و بدو بدو میره به سمت قرارگاه حذب در تالار ریون!
---
_ هر چی بخوای بهت میدم، پول، ماشین... فقط دست به ریشم نزن... تمنا میکنم...!
تیغ ژیلت به سمت ریشوان سرژ می یاد و در یک حرکت کاملا آنتحاری- برقی اونا رو چپه تراش(!) میکنه! بعد فرد مجهول الحال یک آینه میده دست سرژ ، سرژ خودشو که میبینه، فریادی به بلندای فریاد خودش میکشه و پخ پخ!
سرژ در حالی که عرق کرده از خواب میپره! و زمزمه میکنه:
_ این هشدار اهورا حذباست!
و بدو بدو میره سمت مقر حذب در تالار ریون!
---
_ بیناموس! ... من سوپر سگم نه ...!... باشه باشه، من ... سگم! خواهش میکنم این توپ پشمالوم رو ننداز توی آب...نه... نـــــــــــه!
و فنگولی بدو بدو میپره توی آب تا توپش رو نجات بده، اما خودش پخ پخ! فرد مجهول النام، قهقه ای رو سر میده و فنگ از خواب میپره!
هنوز صدای خنده های مستانه(!) اون توی گوشش زنگ میزد! باید تلفن رو... نه! باید میرفت مقر حذب در تالار ریون!
---
_ نیستی!
_ هستم!
_ بیخود کردی! تو بیناموس نیستی!
_ چرا چرا! هستم هستم هستم!
_ ما هر گونه بیناموسی رو از تو دور میکنیم تا پاک بشی!
_ این کارو با من نکنید... نه... خواهش میکنم...!
فرد مجهول البیانی برودریک رو به دستور یکی دیگه، در اتاقی سفید زندانی میکنه تا اون دست از بیناموسی برداره! بری هم در غم بیناموسی، با دندوناش، رگ دستشو قطع میکنه و پخ پخ!
_ هیییی! نمردم هنوز؟... آخیش! اینجا تالار ریونه!
بری نفسی از روی آسودگی خیال میکشه و بدو بدو میره سمت مقر حذب در ریون تا بقیه رو آگاه کنه!
---
مقر حذب در تالار یون، ساعت 1:45 نیمه شب!
گوپس!
دو تا آدم و دو تا جونور، یهو به حالت گوپسی به هم برخورد شدیدی میکنن که تا آمدن افسر برای کشیدن کروکی همونجوری میمونن! بعد از اومدن افسر معلوم میشه تقصیر ققی بوده که توی هوا ویراژ میداده و فنگ که چراغ قرمز خوابگاه دختران رو رد کرده و از وسط اونجا رد شده! و سرژ که کمربند ایمنی ریشهاش رو نبسته بوده و ریشوان اون میرن توی بینی بری و باعث میشن که عطسه بزنه، فوقع ما وقع!
بعد از جا به جا شدن و تعریف کردن قضایا و تعجب بابت اینکه:
_ اوا؟! تو هم خواب بد دیدی ؟!!
همه به این فکر فرو میرن که این یک زنگ خطر بوده و هر چی هست زیر سر کریچه! اما وقتی میبینن کریچ داره زمین رو با روقوریش، تمیز میکنه و در عین حال داره برای امتحاناش کمی تا قسمتی درس میخونه و از غم دوری وینکی اشک توی چشماشه! بیخیال اون میشن و فکرشون روی یه نفر دیگه متمرکز میشه!
و بلاخره در یک تفکر کاملا آنتحاری، ققی خودش تهنایی(!) به این نتیجه میرسه که:
_ هووومکیوس! هر چی هست، زیر سر این اسکاوره!! من میدونم، این اومده اینجا تا ما رو بدبخت کنه! نظر شماها چیه؟!
همه کله هاشون رو مثل بلانسبت، بلانسب، روم به دیوار، گلاب به روتان(!) مثل پنی(
) به نشانه ی موافقت تکون میدن. و بعد از مدتی سرژ میگه:
_ هووومک! من فکر میکنم بهتره یه زهر چشم ازش بگیریم، تا حساب کار دستش بیاد!
اهالی حذب و بقیه ی بچه هایی که پشت در با گوشهای گسترش شونده ی فرد و جوج، استراق سمع میکردن، حالت خبیثانه ای به این گونه:
بهشون دست میده و به سمت خوابگاه اسکی به راه می یفتن!
لازم به ذکره که حذبیا نمیدونستن یه مشت بچه مچه دارن حرفای بزرگانه ی اونها رو گوش میدن!
---
پروانه، گل، سنبل! عشق، لطافت، زز بودن، اشعار لطیف عشقولانه و قلبی آکنده از اندوه!
اینا خوابایی بودن که اسکاور داشت میدید! غافل از اینکه پشت در، خبرایی هست!
==========
شرمنده از اینکه بد نوشته شد یا حالا هر چی! ببخشید دیگه! میترسیدم مامانم سر برسن!