تصوير با افكت Fade In from White از سفيدي مطلق به سياهي ميره!
صداي باد و رعد و برق شنيده ميشه و در سياهي نوشته اي ظاهر ميشه...
عيادتفيلمي از: آلبوس دامبلدور
بازيگران:
آلبوس دامبلدور
لرد ولدمورت
هري پاتر
كينگزلي شكلبوت
سرژ تانكيان
مينروا مك گونگال
هاگريد
فنگ
گيلدروي لاكهارت
و بيگانه
موسيقي و صداپردازي: استرجس پادمور!!
حمل و نقل: مرلين كبير!
تهيه كننده: وزير مردمي سابق!!
نوشته ها از بين ميرن و تصوير با افكت Fade In from Black از سياهي مطلق به فضايي بسته از يك اتاق وازد ميشه...
هووووو....هووووووو.....هووووو!
-هن!...اهن!...آي كمرم...آخ پام...آي دستم....هاااااي يكي تلفنو جواب بده!
هوووووو.....هووووو.....هووووووو!
-كسي نيست تلفنو جواب بده؟....هييييييي....يعني يه بـــــــــوقـــــي پيدا نميشه تلفنو جواب بده؟
فردي از داخل آشپزخانه فرياد ميزنه: چيزي گفتي آلبــــــــــــوس؟
آلبوس: نه عزيزم گفتم كه الان ميرم تلفنو جواب ميدم!
آلبوس كشان كشان همراه عصا خودش رو به سمت تلفن ميكشونه!
آلبوس: الو!...الوووو!...الـــــــو!....اللللو!...چرا حرف نميزني؟....چرا فوت ميكني؟...مگه مرض داري؟....تو كي هستي؟...الـــــو؟
-يك بيگانه!...تق!
آلبوس: اي بوق بر هر چي تفلونه!!...اصلا چرا ما تو خونمون تفلون داريم؟...كدوم بوقي اي از اين تفلون هاي ماگلي خريده؟
دوباره همان فرد از داخل آشپزخانه فرياد ميزنه: چيزي گفتي آلبــــــــــــــوس؟
آلبوس: نه عزيزم شما به كارت برس مزاحمت نميشم!
دوربين از زير فرش حركت ميكنه و به در ورودي آشپزخونه ميرسه!....مينروا مك گونگال در حالي كه يك عدد زنبيل قرمز رنگ به دست داره از آشپزخونه بيرون مياد.
مينروا: آلبوس هيچي تو خونه نداريم. من دارم ميرم پيش مادام رزمرتا يه سري نوشيدني ازش بگيرم!!...هم واسه مهمونا لازم داريم هم بدم تو بخوري يه كم قوت بگيري مرد!!
و نگاهي به چهره ي معصوم دامبلدور كه از شدت كسالت بر روي كاناپه لم جانانه اي داده است مي اندازد و در يك لحظه ي تاريخي دلش براش آلبوس ميسوزه!
مينروا: سوپتم تو مايكروويوه!...خواستي برو بردار بخور!(خداييش كي تا حالا يه جمله چهار كلمه اي گفته بود سه تاش فعل باشه؟!)
دوربين يك لحظه حرفه اي عمل ميكنه و دور تا دور مينروا مك گونگال ميچرخه و بعد به همراه مينروا از در خونه بيرون ميره. به همين طور كه داره همراه مينروا در پياده رو ميره ناگهان در حدود پنج شش نفر از روبرو به سمت دوربين ميان!
افراد به دوربين ميرسن و دوربين مينروا رو ول ميكنه و ميچرخه و ميچسبه به اون افراد!
يكي از افراد كه سر كچلي داره دست لاغرش رو از زير شنل كهنش بيرون مياره و با انگشتان باريكش به زنگ در فشار وارد ميكنه. لحظه اي بعد يك عدد كاغذ پوستي جادويي جلوي اون افراد ظاهر ميشه كه روش نوشته شده:
"زنگ خراب است لطفا نخ متصل به زنگوله را بكشيد!"
فرد كچل: اين آلبوس تو خونه ي ماگلي هم دست از اين ارزشي بازيا برنميداره!
و دستش رو به سمت نخ ميبره و اونو ميكشه!
دلنگ دلنگ ديلينگ ديلينگ دولونگ دولونگ!(با افكت زيبايي خوانده شود!...اين كار اثر استرجس پادمور است!!)(با تشكر از وزير مردمي سابق به خاطر تهيه ي زنگوله! و با تشكر از حمل زنگوله توسط مرلين كبير!)
دوربين در يك لحظه برقي-انتحاري از سوراخ كليد وارد خونه ميشه و آلبوس رو نشون ميده كه عصاش رو بر زمين ميكوبه و با فشار فراواني كه بر كمرش مياد از جا بلند ميشه و به سمت در ميره!
در لحظه ي انتحاري دوم يك حباب بالاي سر آلبوس ظاهر ميشه كه نشان دهنده ي تفكرات عميق و ژرف اوست!
"آيا به خاله بازي بپردازم و در را باز ننمايم؟!...آيا ممكن از گرگي در پشت در باشد و لازم باشد كه دستهايش را به من نشان دهد؟!....آيا....اوه!...اصلا چرا من دارم ميرم درو باز كنم؟...چرا نروم بخوابم و در را با چوب جادو باز ننمايم؟!"
و بدين صورت دامبلدور از يك قدمي در دور ميزند و هيكلش را بر روي كاناپه جاي ميدهد و با چوبدستي اشاره اي به در خانه مينمايد و در باز ميشود!
ناگهان دامبلدور شونصد نفر رو پشت در خانه ي خود ميبيند كه هر كدام چيزي به دست دارند.
آلبوس:
فرد كچل از ميان جمعيت سريعتر جلو مياد و شروع به حرف زدن مينمايد!
فرد كچل: آلبوس ميدونم كه سورپرايز شدي ولي بايد بهت بگم كه ما همه خبردار شديم كه تو داري ميميري و اومديم به عيادتت!...اين هوركراسس را از من به عنوان يادگاري بپزير!
و يك عدد كادوي بسته بندي شده به دست آلبوس ميدهد.
در اين لحظه صحنه متوقف ميشه و يك حباب بالاي سر فرد هوركراسس دار ظاهر ميشه!
"
"
دوربين به سمت كادو ميره و داخل اون ميشه...در داخل كادو يك عدد شامپو براي موهاي چرب قرار داره كه محتويات آن نشان از قدمت تاريخي اين شامپو دارد!!...دوربين دوباره به حالت نرمال خود برميگرده...
آلبوس: دوستان!...منو واقعا شگفت زده كرديد!...احسنت...احسنت بر شما دوستان خوب!
....اوه هاگريد خيلي ممن.....!....هنننننن!
در اين لحظه دوربين هاگريد رو نشون ميده كه آلبوس رو چند سانتي متري از زمين به هوا بلند كردي و به شدت اونو ميفشاره!!
صحنه ناگهان تاريك و روشن ميشه....دامبلدور بر روي تخت خود در طبقه ي بالاي خونه خوابيده و همه ي افراد دورش نشستند.
هاگريد: چيزي نشده پروفسور چيزي نشده...نگران نباشين فقط دو سه تا از دنده هاتون شكسته...قول ميدم سريعا خوب ميشن!
دامبلدور: هگر برو اون سوپ منو همراه قرصام از تو آشپزخونه بيار لطفا...اشكالي نداره خودتو ناراحت نكن!
هاگريد در حالي كه داره دو سه تا اشك خيلي معصومانه ميريزه از اتاق خارج ميشه كه ناگهان يك عدد سوپرسگ بر روي تخت دامبلدور ميپره!!
فنگ: واق عوووو قرررررر!!!(زيرنويس فارسي!: سلام عمو دامبلدور!!
)
و فنگ خودش رو به سمت بالاي تخت ميكشونه و لب دامبلدور رو براي ابراز احساسات ليس ميزنه!!
آلبوس در يك لحظه به اين صورت(
) در مياد!(با تشكر از بچه هاي گريم!)
آلبوس: توله سگ بي ناموس!
و با يك دست به پشت فنگ ميزنه و فنگ به بقل كينگزلي پرت ميشه!
ولدمورت: آلبوس حالا مريضيت چي هست؟...شنيدم ايدز گرفتي!
هري: از تو بعيد بود پروفسور!
آلبوس: من؟...ايدز؟...نه منو اغفال كردن...من مريضي اي گرفتم كه از بردن اسمش هم ميترسم
در اين لحظه دوربين تبديل به دوربين مخفي ميشه و در حالي كه آلبوس و ولدمورت و هري در حال گپ زدن هستن به سمت فنگ ميچرخه كه در بقل كينگزلي قرار داره!
در يك لحظه كه كينگي حواسش نيست فنگ پوزش رو وارد جيب كينگي ميكنه و چيزي رو گاز ميگيره و قورت ميده!!
آلبوس: آره منو واقعا دوستان اغفال كردن!
سرژ: اغفال!...نه آلبوس اينو نگو من ياد خاطرات گذشته ي خودم ميفتم!
-فلش بك-
دوربين به سمت پسركي چهارده پانزده ساله ميره كه در يك كوچه ي تنگ و باريك در حال بازي كردنه!
سرژ نوجوان: برو جاروي من!...تو بهتريني...تو پوز هرچي پاك جاروئه رو ميزني!...برو حيوون!!
ناگهان دوربين به هوا ميره و دوباره به زمين مياد و اين دفعه سر كوچه رو به نمايش ميگذاره!
در سركوچه فردي در جلوي يك ساختمان نيمه ساخت در حال بيل زدن است كه بي شباهت به بيل ويزلي نيست!
اما فردي بسيار خوشتيپ و خوش هيكل با لباسي ليمويي رنگ در حال قدم زدن به سمت سرژ نوجوان است!
-هي پسر...بيا اينجا!
سرژ: بله آقا؟
-پسر خوب...ميخواي معروف بشي؟...ميخواي مشهور بشي؟
سرژ: نه آقا من يه جاروي پرنده ميخوام!
-اه!...اين جاروي رفتگري آشغالي رو بريز دور...تا كي ميخواي با اين بازي كني؟...اگر معروف بشي ميتوني هزارتا چوب جارو براي خودت بخري!
سرژ انگشت اشاره اش را در دهانش ميكند و شروع به فكر كردن مينمايد و بعد از تفكرات بسيار شروع به سخن گفتن مينمايد!
سرژ: آقا اجازه؟
-بگو پسرم!
سرژ: آقا چه جوري ميشه مشهور و معروف شد كه بشه جارو خريد؟!
-آفرين به تو پسر گلم كه اينقدر سوالاي تپل ميپرسي!...من صداي تورو واقعا ميپسندم پسرم...تو ميتوني خواننده ي خوبي باشي!
سرژ: آقا اجازه چه شكلي ميتونم خواننده بشم؟
-دستتو بده به عمو تا ببرمت خوانندت كنم!
و بدين ترتيب سرژ اغفال ميشه و به همراه آن فرد خوشتيپ كه بي شباهت به گيلدروي لاكهارت نبود از خانه و كاشانه و محله ي خود دور ميگردد!
-فلش فوروارد!-
سرژ: منو اون موقع گيليدي اغفال كرد دامبل...يادته يه بار اون موقع ها منو نصيحت كردي و گفتي كه به حرفش گوش نكنم؟
آلبوس: آره خوب يادمه...من اون موقع صد و ده سالم بود!!!
سرژ: ولي من به حرفت گوش نكردم...من واقعا....
و در يك لحظه از آسمون خون ميچكه و سرژ اشك ميريزه و فريادي بلندتر از فرياد سرژ آسمون هارو پر ميكنه!
-در لاي ريش هاي سرژ!-
يكي از قطره هاي اشك سرژ در بين تارهاي ريشش ميلغزد و در بين چند عدد ريش كت و كلفت گير ميكند!!
ناگهان چندين عدد شپش به سمت اين قطره آب هجوم ميبرند!
شپش اول: بچه ها بپريم شنا كنيم!..آب شور شوره!
شپش دوم: چه استخر نازي!
شپش سوم: بچه ها بپرين خودتونو بشوريد!...ديگه از اين موقعيت ها گير نميادها!
و چند لحظه بعد تمام شپش ها در حال شنا كردن و شوخي هاي شهرستاني با يكديگر در درون استخر به وجود آمده هستند!
سرژ در اين لحظه طاقت نمياره و غيب ميشه!
در اين لحظه دوربين ميچرخه و هاگريد رو نشون ميده كه يك سيني غذا و چند عدد قرص را به سمت دامبلدور ميبره...فنگ در گوشه اي از صحنه در حال فين فين كردن است!
دامبل: هاگريد بهتره به سگت ياد بدي چه شكلي خودشو راحت كنه!...از اولي كه اومدين داره فين فين ميكنه!
هاگريد: بلده پروفسور!...باس بهش دستمال بدم!!
و هاگريد از درون جيبش يك عدد پارچه سه و نيم متري بيرون مياره و بر روي سر فنگ ميندازه و سر فنگ رو مچاله ميكنه!!
فنگ بعد از اين حركت باز در حال فين فين كردنه و در يك لحظه برقي بر روي هري ميپره و بوهاي خفني ميكشه و پوزش رو ميخواد به زور درون جوراب هري بكنه!!!
هاگريد: اين سگ چش شده؟...باس يه چيزي تو جورابت باشه هري!
هري: من؟...با مني؟...نه به خدا من هيچي تويه جورابم ندارم...حتي يه بسته!!!
ناگهان صحنه كاملا سياه ميشه و بر روي صفحه اين جمله ظاهر ميشه:
"چند دقيقه بعد!"
دوربين درون شومينه اتاق قرار گرفته و در حال فيلمبرداريه...هري و كينگي در حال كشيدن يك بسته از مواد هستند!!
هري: جنشش مرغوبه ها كينجي!...از كج خريدي؟
كينگزلي: كاريت نباشه...برو ولدي رو راژي كن بياد يه كم حال كنه!
هري به سمت ولدمورت ميره و چند كلمه در گوشش نجوا ميكنه و لحظاتي بعد ولدمورت در كنار هري و كينگي در حال انجام عمليات است!
ولدمورت: چه ژيگره هري!...يادم باشه يه هوركراسسمو توش بزارم!...خيلي فاژ ميده!
دلنگ دلنگ ديلينگ ديلينگ دولونگ دولونگ!
آلبوس:
...مينــــــروا!!!...بدويين قايم شين!
بقيه: ولي كجا بريم؟
آلبوس: من نميدونم بدويين قايم بشيم!
و آلبوس در ذهن خود فكر ميكنه كه چه كاري انجام بده و در بين ياد گيليدي رحمت الله عليه نيز مي افته!
ناگهان گيليدي از سوراخ كليد كمد بيرون مياد!
آلبوس: به موقع رسيديي گيليدي!...همه برين تو سوراخ!!..بدويين!
گيليدي: چي؟...يعني چي؟...اينجا كجاست؟....كي بود منو احضار كرد؟
در اين لحظه دوربين جنب و جوش داخل اتاق رو به بهترين وجه ممكن نشون ميده!
دامبلدور با تمام سرعت به سمت هاگريد ميره و اونو به داخل سوراخ كليد كمد فشار ميده!!
گيليدي: ولي اين كه اين تو نميره!!
دامبل: پس تو چه شكلي ميري اين تو؟!...اينم ببر تو!...بدو!
دامبلدور در يك حركت عصباني-انتحاريك بازوي گيليدي رو ميگيره و دست هاگريد رو در دستان گيليدي قرار ميده!
گيليدي به داخل سوراخ كليد وارد ميشه و هاگريد رو به دنبال خودش ميكشه و دامبلدور هم هاگريد رو از پشت هل ميده!(اينجا ميشه يه ژانر براش گيرآورد بيگي!...ژانر زورچپوني!!)
فنگ: عوووووووووووووووووووووووووووووو!
دامبل: چي شده عمو؟!
فنگ: واق عووووووي واق واق!!(زيرنويس فارسي: دست شويي دارم!)
دامبل: اي بميري!!...برو همون پشت تخت كارتو بكن فقط زود!!
و فنگ كه دمش سيخ شده بود به پشت تخت ميره!
دامبل: بدويين ديگه شما چرا هنوز نشستين پس؟...بدويين برين...جمش كن اون منقلو!
و ميره و دست ولدمورت رو ميگيره و بلند ميكنه!...در اين لحظه ولدمورت بازوي هري رو ميگيره و اونو زير شنل خودش قايم ميكنه و كينگي هم كه دست در دست هري داده بود به همراه اون كشيده ميشه!
دامبل: بدو تام!...چقدر چاق شدي...زياد ميخوري...بدو برو تو!
و سريعا به سمت ميز توالت مينروا(!) ميره و يك عدد كرم رو مياره و به سر ولدمورت ميماله و از طرف سر اونو به داخل سوراخ كيليد فشار ميده!
آلبوس: اوووووووووف!
دامبلدور چوبدستي خودشو تكون ميده و در خونه باز ميشه!(توجه كنيد كه اتفاقات فوق در عرض چند ثانيه انتحاري-برقي انجام گرفته بود!)
مينروا وارد خونه ميشه...
مينروا: آلبوس بيا برات نوشيدني مادام رزمرتا خريدم!!!...آلبــــــوس!....آلبوس!.... آلبوس اين بوي چيه از كنار شومينه مياد؟....مواد...منقل!
آلبوس: ب...ب...ب...باور...باور كن من بي تقصيرم ميني!...اومدن عيا....
مينروا: ........(سانسور!)
و دامبلدور اشك ميريزد!
-------------------------------------------------------------------------------
با تشكر از بيگي به خاطر اينكه منو ترغيب كرد كه بعد از مدت ها دوري از اين تاپيك(و كلا بعد از مدتي كم نمايشنامه ننوشتن) يك فيلم بنويسم و تنبلي رو كنار بگذارم!