همه جا تاریک بود.قشر زخیمی از گرد و خاک بر روی وسایل دفتر نشسته بود.میزها پر از پرونده های بسته بندی شده و قدیمی بود.همه چیز در سکوت و آرامش بود تا اینکه صدایی اینکه صدایی سکوت سنگین را بر هم زد.در ورودی دفتر تق خفیفی کرد و باز شد.مردی خودش را از لای در نیمه باز به درون دفتر کشید و در را بست.
مرد چند لحظه بدون اینکه حرکتی بکند به دور و اطراف محل نگاهی انداخت تا از امن بودن انجا مطمئن شود.بعد چوب دستی اش را بالا گرفت و چندتا از شمع های نیم سوخته روی میزها را روشن کرد.ایوان روزیه در حالی که به قطر گرد و خاک تشکیل شده بر روی کف زمین نگاه میکرد زیر لب به خودش گفت:واقعاً که.عجب گرد و خاکی.معلومه این مامورها هیچی از نظافت سرشون نمیشه!
گرد و خاک ها را از بین برد و صندلی ای را از پشت یکی از میزها برداشت و روی ان نشست.
ایوان مامور شده بود زودتر از بقیه بیاید تا شرایط را بررسی کند.احتمالاً تا چند دقیقه دیگر بقیه هم می امدند.
ایوان در همین فکر بود که در برای بار دوم با صدای تق خفیفی باز شد.بلاتریکس و بلیز در حالی که چوب دستی هایشان را در دستشان داشتند وارد دفتر شدند.
بلاتریکس نگاهش به ایوان افتاد و گفت:چه عجب یه بار سر موقع اومدی!ببینم همه چی اماده است؟
ایوان از روی صندلی بلند و گفت:البته.هیچ مشکلی نیست.اگه بقیه بچه ها بیاین کار رو شروع میکنیم.
بلیز چندتا از پرونده ها و ورق های پوستی را از روی یکی از میزها به زمین انداخت و بعد از انکه روی آن مینشست گفت:لازم نیست صبر کنیم همه بیان بعد کار رو شروع کنیم.ما میتونیم مقدماتش رو آماده کنیم.
بلا که در طول دفتر قدم میزد به سوی بلیز و ایوان گفت:خوب ببینم فکر کردین چطوری چندتا از مامورهای اداره رو بکشونیم اینجا؟
بلیز با پوزخند گفت:میتونیم یه گالیون بندازیم جلوشون.اونا اینقدر بی پول هستن که لشکری میوفتن دنبالش!ما هم با جادو گالیون رو میکشونیم تا اینجا و بعدش هم...بنگ!
بلا هم خندید و گفت:مسخره بازی در نیار بلیز.من دارم جدی حرف میزنم.
ایوان دستی به چوب دستی اش کشید و گفت:فکر کنم من یه راهی پیدا کردم.البته نمیدونم به درد میخوره یا نه.
بلیز از روی میز پایین پرید و با اشتیاق گفت:خوب بگو ببینم چه فکری؟
ایوان چوب جادویش را بیرون کشید و وردی را زیر لب زمزمه کرد.لحظه ای نور سرخرنگی دفتر را فرا گرفت و بعد دوباره همه چیز به صورت عادی در آمد.
بلا باعلاقه به زمین نگاه کرد و گفت:اینا دیگه چی هستن ایوان؟
بر روی زمین ده،بیست مار و خفاش و عقرب به چشم میخورد.به نظر میرسید آنها در شعله های آتش میسوزند.ایوان خم شد و دستش را به طرف آنها دراز کرد.یکی از عقرب ها به طرف دست ایوان آمد و لحظه ای بعد دست ایوان شعله ور شد!
بلیز میخواست فریاد بزند اما ایوان به سرعت دستش را بالا اورد که به او اطمینان بدهد همه چی درست است.ایوان بلند شد و در حالی که دستش هنوز شعله ور بود رو به سوی بلا و بلیز لبخند زد!
بلاتریکس:عالیه،اینا دیگه چه موجوداتی هستن؟
ایوان دستش را فوت کرد و آتش ناپدید شد.بعد در حالی که با افتخار به مارها نگاه میکرد گفت:اینا موجودات واقعی نیستن.درواقع فقط باعث میشن که ادم فکر کنه واقعاً وجود دارن.همه این مارها و عقرب ها و آتیششون فقط توهم و خیاله.
بلیز دستش را به طرف میز دراز کرد و بعد از انکه به آن تکیه داد گفت:خوب حالا قراره ما اینا رو چیکار کنیم؟بندازیم تو تخت مامورها؟!
بلاتریکس گفت:خنگ بازی در نیار بلیز.اینا چیزای بدرد بخوری هستن.میتونیم اینا رو بفرستیم طرف مامورها.شرط میبندم توی همه عمرشون همچین چیزایی ندیدن!بعد این موجودات رو برمیگردونیم به اینجا.مامور ها هم دنبالشون میان تا ببینن اینا چی هستن و از کجا میان.یه تله درست و حسابی براشون آماده میکنیم و تا به اینجا برسن گیرشون میندازیم.
ایوان که نمیتوانست خنده خودش را پنهان کند گفت:ببینم بلا چطوری فکر من رو خوندی؟من میخواستم همین ها رو بگم!
در دوباره باز شد و اینبار رودولف و لوسیوس وارد شدند.لوسیوس نگاهی به کف زمین انداخت و گفت:به به.اینا دیگه چی هستن؟چه خوشگلن!
بلا تند تند همه چیز را برایشان توضیح داد و بعد به ایوان گفت:خوب ایوان این طلسم چی هست؟همه میتونیم از این چیزها درست کنیم و لشکر کامل براشون بفرستیم!
ایوان طلسم را در گوشی به انها گفت:اگه طلسمش رو بلند بگین تا یه روز عمل نمیکنه.خوب حاتلا میتونیم شروع کنیم.
همه دور دفتر حلقه زدند و شروع کردند به خواندن ورد.چند لحظه بعد لشکری از اژدها و مارها و مانتیکورها و عقرب های شعله ور در وسط دفتر تشکیل شد.بلا به چوب به حیوانات جادویی فرمان داد و همه آنها را به طرف ماموران فرستاد:چندتا از مامورها رو دنبال خودتون بکشونید اینجا.
لشکر جادویی از حرف بلا اطاعت کرد و با سرعت از درون دیوار دفتر رد شدند تا چند مامور بخت برگشته را به آنجا ببرند.
رودولف در حالی چوب جادویش را بین انگشتهایش میچرخاند گفت:بچه،بیاین اینجا رو برای پذیرایی از مهمون های عزیزمون آماده کنیم!