هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ شنبه ۵ اسفند ۱۳۸۵
#85

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
صحنه میره تو مایه های اسلوموشن آروم آروم اعضای اتحاد برمیگردند و بلا تو همون مایه های اسلوموشن داد میزنه:
_:ایوان!
ایوان به این صورت به بچه های عضو اتحاد خیره میشه:
بچه های عضو اتحاد به این صورت به ایوان خیره میشن:
در نتیجه ایوان به این صورت در میاد:
کلهم بچه های اتحاد دیگه به شکلی در نمیان و فقط میپرن رو سر ایوان و حالا نزن و کی بزن.
همین موقع یه دستی میخوره رو شونه آرامینتا:
آرامینتا:بعدا!
صاحب دسته:آرامینتا...
آرامینتا:بعدا!
صاحب دست:برگرد...
آرامینتا:بوق(فحش ناجور!)چرا نمیفهمی گفتم بعدا بیشعور!
بعد برمیگرده که یه آواداکداورا واسه اون یارو بخونه که اول به این حالت: و بعد به این حالت: در میاد و بعد هم به شکلی در نمیاد چون جیغ میکشه:
_:لرد سیاه!سلام من الهی خاک پاتون بشم...
ایوان:الهی!
_:الهی من قربون اون چشمای بادومی قرمز خوشگلتون بشم!
ایوان:الهی!
_:الهی هرچی درد و بلا دارید دو بامبی بخور تو سر ایوان!
ایوان تو همون تیریپ:الهی!
و بعد به حالت دو نقطه دی آرامینتا رو نگاه میکنه!
ولدی چوبدستیش رو تکون میده:اهمیتی نمیدم که بهم چی گفتی چون اهمیتی نداره که اهمیتی بدم چون اهمیت نمیدم و اهمیت نداره(عمرناش اگه فهمیده باشید!)اومدم منم یه ذره تفریح کنم...
_:حالا دیگه جدا دستا بالا!شما در محاصره کامل هستید!


But Life has a happy end. :)


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵
#84

آرامیس بارادا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از مخوفستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
مارکوس با حرکت آهسته دستش را بالا برد و به اسیرها اشاره کرد. همان لحظه رعد و برق شد و قیافه اسیرها شبیه اسکلت شد. چند لحظه بعد برق ها رفت و همه جا تاریک شد.

-ای بابا... الآن چه وقت برق رفتن؟
یکی از مامورها توضیح داد-چند وقته قبضا پرداخت نشدن.
بلیز با علاقه پرسید-چرا پرداخت نشدن؟
-چون وزارت خونه کسری بودجه داره و ...
-پس این همه مالیاتی که ما می دیم چی می شه؟

بلافاصله همهمه ای شد. هر کس سعی می کرد با صدایی که از بقیه بلند تر باشد اظهارنظری بکند.
مارکوس بیهوده تلاش می کرد حرف بزند.

ناگهان بلا فریاد زد-کافیه!
همهمه به سرعت خوابید. مارکوس با نگاه قدر شناسانه ای به بلا حرکت آهسته اش را تکرار کرد و به اسیران اشاره کرد. اما صدای محکم برخورد جسمی با زمین حواس همه را پرت کرد.
-چی...؟
نگاه های سرزنش بار بلافاصله به سمت بلیز برگشت. او به سرعت لبخندی زد و به میز اشاره کرد که افتاده بود. چند گوی که روی آن بودند روی زمین غلتیدند و با برخورد به دیوار شکستند.
همه به آن ها نگاه می کردند و منتظر اتفاقی بودند...
اتفاقی نیفتاد.
همه نفس راحتی کشیدند. اما ماموران وزارت چهره پیروزمندانه ای پیدا کردند.
بلافاصله صدای آژیری در فضا پیچید.

بلا گفت- آژیر خطر! زود باشین.
آتش که ایستاده بود و ماجرا را دنبال می کرد به پیشروی خود ادامه داد.
مارکوس که دیگر بی خیال حرکت حرکت آهسته شده بود تند تند گفت-طلسم چه جوری باطل می شه؟
مامور با بی خیالی خندید.
رودولف که رگ غیرتش بر آمده شده بود گفت-یا بگو یا می گم مانتی بیاد کاراتو یه سره کنه...
مامور چیزی نگفت.
آرامینتا گفت-نمی تونیم کاری بکنیم. بیاین این اسیرا رو ببریم تا بتونیم بعدا با بلا معاملشون کنیم.
رودولف گفت-دست شما درد نکنه. مگه زن من کالاست که می خوای معامله ش کنی؟
-بس کن... منظورم...

در با صدای قیژ قیژی باز شد. همه به سمت آن برگشتند.
صدایی گفت-دستا بالا! شما در محاصره کامل هستید!


تصویر کوچک شده


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵
#83

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
مامور مورد نظر که خیلی خفن تشریف داشت میپره هوا و بدین ترتیب طلسم از زیرش رد میشه و بعد رو هوا یه ملق زده و دوباره میاد روی زمین و نگاهی خفن به ایگور میندازه که در این لحظه ایگور شش هفت بار تغییر رنگ میده و احساس میکنه پاهاش مال خودش نیست و درد زیادی در شکم به همراه ریزش مو رو احساس میکنه.
ملت اسلی

در سمتی دیگر طلسم ایگور ابتدا به دیوار برخورد کرده و کمونه کرده و به سمت گوی سیبل رفته و باز کمونه کرده با سر بلیز اصابت کرده و دوباره کمونه کرده و.....
بوووووووووم!
طلسم ایگور با مامور مورد نظر برخورد کرده و مامور به شکل بسیار فجیعی منفجر شده!

دراکو: بابا بیخیال ... ایگور ما نمیدونستیم تو انقدر با استعدادی! فکر کردیم کارمون تمومه.
ایگور: آره این یه حرکت انحرافی بود تا ماموره رو گول بزنم! (ایگور فکر میکنه چقدر با پینوکیو وجه اشتراک داره!)
رئیس مامورها: هوم اشکال نداره!به هر حال ما بقیشونو گیر انداختیم. کارشون تمومه!
آرامینتا: شما ما رو گیر انداختین یا ما شما رو گیر انداختیم مسئله این است؟
مامورا: ها؟

دراکو: فکر میکنم وقتشه تا دونه آخرشونو قصابی کنیم!
بلافاصله ملت اسلیترین با این فرضیه موافقت کرده و با چوبدستی های آماده بر سر مامورین نازل میشن ( صحنه خفن اکشن مخوف +18!)

چند لحظه بعد.
همه مامورین با دست و پای بسته یه گوشه افتادن و اتحاد اسلیترین هم مشغول پاک کردن لکه های خونی هستن که بر اثر کشتن بعضی از مامورین به سر و روشون پاشیده

بلیز: ای بابا همه خون این یارو پاشید رو ردایی که تازه گرفته بودمش چی کار کنم؟
بلافاصله همه ملت اسلی بخاطر این اتفاق ناگوار به فکر فرو میرن که چی کار کنن ناگهان ...

(پیام بازرگانی ... پاک کننده لکه های لباس ... vanish ... هر لکه ای رو پاک میکنه. هیچ اثری باقی نمیذاره. ونیش بگیرید!)

چند لحظه بعد
لباس های ملت اتحاد به شدت مشغول برق زدنه و همه خوشحال و شاد و خندون هستن.
دراکو: خوب دیگه بریم به کارامون برسیم ببینیم نقشمون به کجا رسیده!
همه موافقت میکنن و میان برن که...
بلا: پس من چی ؟ نمیخواین منو نجات بدید؟
همه بر میگردن و میبینن بلا همچنان اسیر جادوی شومینه هست (نکته: آتیش شومینه هنوز در حال پیشرویه و به بلا نرسیده)

دراکو: بلا فکر میکنم تو فدای ماموریت ما شدی خیلی عضو خوبی بودی!
ایگور: متاسفانه راهی برای نجاتت نیست باید بمونی!
مارکوس: همیشه یادت هستیم.
بلا: من هنوز زندم دارین کجا میرین؟ منفجریوس .. کروشیو ... باناموسیوس ! (بوووووووم)
اتحاد
بلا: نجاتم میدید یا نه؟

ملت اتحاد که میبینن نه میتونم از دست بلا فرار کنن و نه میتونن نجاتش بدن به شدت به فکر فرو رفته تا ببینن چی کار میتونن کنن. ولی هرچی در مورد این کار فکر میکنن کمتر در مورد این کار به نتیجه میرسن به طوری که این کار تبدیل به یک مشکل بسیار بزرگ شده تا اینکه ناگهان مارکوس چشمش به اسیران می افته که در آنجا قرار دارند و به همین ترتیب یادش می افته که هدف اونا از اسیر کردن مامورها چی بوده!
مارکوس: یافتم!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۷ ۱۲:۲۲:۰۷



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۷:۵۲ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵
#82

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
اتاق کثیفی به همراه قاب عکس های قدیمی ثابت بود.
ابتدا بلا متوجه حضور آنها نشده بود ولی بعد با چشمکی شادی خودش را اعلام کرد.

ماموران چوب دستی ها را به طرف آنها گرفته بودند.یکی از آنها با صدایی پیروزمندانه گفت:
-به جای 1 عضو اتحاد 10 عضو اتحاد رو میگیریم.
و صدای تایید این حرف توسط بقیه مامورین در اتاق پیچید.

اتحادیان که از قبل نقشه رو با یکدیگر هماهنگ کرده بودند شروع به اجرای آن کردند.ابتدا ایگور به طرف مامورین رفت و چوب دستی که در دست داشت به زمین انداخت.
-ای نامرد،تو به ما خیانت کردی.
این صدای لوسیوس بود و بعد چشمکی به بلا زد.بلا موضوع رو فهمید و قیافه اش رو از تعجب به سوی خشم برد.

-مجبور بودم لوسیوس،اونا خانواده منو گروگان گرفته بودند.شما هم شانسی ندارید.بهتره دست از مقابله بردارید.
-آفرین بر تو.ایگور بیا این طرف تا ما بقیه آنها را زندانی کنیم.

دقایق پشت سر هم میگذشت و ایگور پشت سر مامورین منتظر اجرای برنامه دوم بود.
تا بالاخره دراکو سرفه ای کرد و ایگور پنهانی چوب دستی دومش را که در زیر لباسش پنهان کرده بود درآورد و آماده فرستادن طلسمی به طرف یکی از مامورین شد.

که ناگهان سبیل فریاد زد:
-حالا!
و ایگور وردی به طرف یکی از مامورین رها کرد.

-------------------------------
خیلی مزخرف شد!وقت نداشتم مجبور بودم چنین رولی بزنم


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
#81

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
در طبقه هفتم اداره اعضای اتحاد و مامور ها به شدت در حال جنگ هستن و همه بلا رو در طبقه پایین فراموش کردن.سیبل تریلانی مثل یک سوسک ترسو شارا (نام گوی جادویی)رو گرفته جلو صورتش تا به طلسم ها برخود نکنه و به شدت سعی میکنه بخزه زیر یکی از میز ها.چند دقیقه بعد همه با این صدا که از سیبل تریلانی بلند میشه متوقف میشن:
- اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه
اعضای اتحاد وقتی متوجه میشن این صدا از سیبل تریلانی بلند شده اهمیتی نمیدن و به جنگ ادامه میدن!!
- مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
آرامینتا با عصبانیت به سیبل که مثل بید زیر یکی از میزها میلرزید نگاه میکنه
آرامینتا:چه مرگته؟
سیبل:من یه چیزی دیدم....به اعضای اتحاد خبر بده بیان زیر میز تا بگم چی دیدم؟
آرامینتا:محض رضای مرلین یکی بگه این قورباغه پیر رو کی عضو اتحاد کرد!!!
چند دقیقه بعد سیبل تریلانی به ناچار با ترس و لرز از زیر میز میاد بیرون:
- یه دقیقه توجه!!!
کسی اهمیت نمیده
- اعضای عزیز و نحیف اتحاد عظیم اسلیترین...لطفا یک دقیقه توجه کنین!!!
باز هم کسی اهمیت نمیده!!
سیبل تریلانی ایندفعه فریاد میزنه
- بلاتریکس رو طبقه پایین گروگان گرفتن...توی گوی ام دیدم
همه یهو ساکت میشن.رودولف میزنه زیر گریه!!!آرامینتا آروم به اعضای اتحاد علامت میده که مامورها رو گروگان بگیرن و در یک حرکت اسلیترینی اعضای اتحاد مامور ها رو گروگان میگیرن و سریع میرن طبقه پایین ولی قبل از اینکه از در خارج بشن سیبل تریلانی رو که از ترس کم مونده بود واق واق کنه جلوتر از خودشون میفرستن بیرون تا پیشگویی کنه که کسی بیرون هست یا نه
سیبل گوی عزیزش شارا رو محکم بغل میکنه و میره بیرون
شارا:من که کسی رو نمیبینم...تو چیزی میبینی بلاتروف؟(چشم درون سیبل)
بلاتروف:منم چیزی نمیبینم...تو چیزی میبینی سیبل؟
سیبل که از ترس همه چیز رو چهار تا میدید فهمید که زبونش بند اومده!!! پس برگشت پیش اعضای اتحاد که تو اتاق منتظر بودن....
سیبل:تته پته تپه تته پته...
ایوان:چی میگه این؟؟
بلاتروف:میگه کسی بیرون نیست میتونین برین!!
آرامینتا: این دیگه کی بود؟؟؟!!
ایوان:چشم درونش بود دیگه....بریم بچه ها....
همه اعضای اتحاد با ابهت تمام از پله ها پایین میرن(صحنه آهسته).البته این ابهت به سرعت با وارد شدن سیبل تریلانی به صحنه شکسته میشه!!!...اعضا وارد اتاقی میشن که بلا اونجا زندانیه و با مامورای اداره مواجه میشن و....



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۴:۲۹ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
#80

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
درحالیکه دراکو و بقیه به دنبال راهروی فرع میگشتند بلاتریکس به همراه سه نفر از اعضای گروه وارد راهرویی در طبقه ششم شدند.
راهرو کاملا تاریک بود.هر چهار نفر از خطراتی که ممکن بود در کمینشان باشد اطلاع داشتند.
-لوموس...
چهار نور کم سو راهرو را روشن کرد.خوشبختانه حق انتخاب زیادی نداشتند.در پیش روی آنها فقط یک اتاق وجود داشت.بلاتریکس لبخندی زد و جلوتر از بقیه به سمت اتاق حرکت کرد.با وجود اینکه راهرو بیخطر به نظر میرسید اعضای گروه با احتیاط کامل و به آرامی قدم برمیداشتند.
بلاتریکس به در اتاق رسید.نفس عمیقی کشید و دستش را بطرف دستگیره دراز کرد.احتمال اینکه طلسمی روی دستگیره در کار گذاشته شود بود ولی فرصت زیادی نبود.
بلا دستگیره را گرفت و در را به آرامی باز کرد.اتفاقی نیفتاد.با باز شدن در اتاقی کوچک در مقابل بلا ظاهر شد. به نظر میرسید از اتاق به عنوان انباری استفاده میشد.توده ای از کاغذهای در هم ریخته و اشیای زنگ زده و به درد نخور در اتاق وجود داشت.
اعضای گروه با ناامیدی به هم نگاه کردند.
صدای بلا سکوت را درهم شکست:اینجا خبری نیست.بهتره بریم.
آرامینتا درحالیکه هنوز به داخل اتاق خیره شده بود:صبر کن..حالا که تا اینجا اومدیم.بهتره نگاهی توی اتاق بندازیم و بعد بریم.
بلا با اکراه پیشنهاد آرامینتا را قبول کرده وارد اتاق شد.
-میبینی؟اینجا جز کاغذ پاره و آت آشغال چیزی نیست.داریم وقتمونو تلف میکنیم.
آرامینتا که ظاهرا صدای بلا را نمیشنیدبه شومینه گوشه اتاق نزدیک شد.به نظر میرسید سالهاست آتشی در آن روشن نشده.آرامینتا به آرامی خاکسترها را باچوب جادویش به هم زد.شیء درخشانی از میان خاکسترها ظاهر شد.بلا به شیءنزدیک شد و دستش را بطرف آن برد.
-این چیه؟حلقه است؟فکر میکنم اینجا یه راه مخفی وجود داشته باشه.عالیه.یه راه میان بر.باید بازش کنیم.
آرامینتا با نگرانی دست بلا را گرفت:نه بهش دست نزن.این بی احتیاطی محضه.
بلا که قصد داشت شجاعت خود را ثابت کند لبخندی زد و دستش را پس کشید.
-نگران نباش.اتفاقی نمیفته.اگه میترسی میتونی نگاه نکنی.چشماتو ببند.دیدی که در اتاق هم طلسمی نداشت.پس این هم بی خطره.
بلا در مقابل چشمان نگران آرامینتا حلقه را گرفت و کشید.
-این باز نمیشه.کمکم کنید کمک.
آرامینتا سعی کرد با کشیدن بلا به او کمک کند ولی حلقه از جایش تکان نخورد.
-آره حق با توئه باز نمیشه.
رگه های ترس درچشمان بلا دیده میشد.
-منظورم اون نبود.کمکم کنین.نمیتونم حلقه رو ول کنم.فکر کنم منو گرفته.این دیگه چه طلسمیه.
به زودی هر چهارنفر متوجه طرز کار طلسم شدند.وقتی که تکه چوب کوچکی درگوشه شومینه شعله ور شد و آتش کم کم گسترش پیدا کرد.
آرامینتا با نگرانی نگاهی به دونفر دیگر کرد.ظاهرا هیچیک از آنها ضد طلسمی برای نجات بلا سراغ نداشتند.ظاهرا این پایان کار بلا بود.آتش تا چند لحظه دیگر به او میرسید و همه چیز برای او تمام میشد.
درست در لحظه ای که هر چهار نفر فکر میکردند در بدترین شرایط ممکن قرار گرفته اند صدای پاهایی از راهرو به گوش رسید.ماموران وزارت سر رسیده بودند.
بلا در حالیکه به آتش خیره شده بود:تا مامورا سر نرسیدن برین.کاری از دست شما برنمیاد.اونا ضد طلسم رو بلدن.برای بازجویی منو لازم دارن.اونا منو نجات میدن.شماها ماموریتتونو تموم کنین و بعد برای نجات من برگردین.
جای بحث نبود. هر سه نفر با نگرانی و عجله اتاق را ترک کردند.بلا صدای قدمهایی را که نزدیک میشد به وضوح میشنید و سوزش وحشتناکی در دستش احساس میکرد.



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۵
#79

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
بلاتريكس وديگران درحال سازماندهي به موجودات اهريمني هستند...بليزوايوان سعي ميكنند موجودات بيشتري درست كنند درحالي كه موجودات اهريمني سراسر راهرو رافرا گرفته اند،موجودات هيس هيس كنان درتاريكترين گوشه هايي كه مي يابند ميخزند ومخفي ميشوند تاچشم ديگران به آنها نيفتد...موجوداتي كه ازجادوساخته شده اند وبراي اين ساخته شده اند كه فريب بدهد...بكشند ونابود كنند!!!
-فكركنم كافي باشد ايوان...بليزتوهم همينطور...
بليزوايوان سرش به نشانه تائيدتكان دادند وچوبدستي هاي خودرادرجاي خودقرار دادند:
-آنها مسلما خوشحال خواهندشد...اين ايده توجه آنهارابخود جلب خواهدكرد...
بلاتريكس لبخندسردي زد وبه بليزوايوان اشاره كرد كه به نقاط ديگر بروند تااز محل اطلاعات دقيقي بدست بياورند.
رودولف درنقطه اي ديگرمشغول پهن كردن دامي مخوف براي كاركنان اداره بود...دامي كه آنهارانميكشت وفقط عذابشان ميداد،دامي ساخته شده از نيروي جادو وپليدي وسياهي ذهنش...دامي كه فقط اذهان راآزارميداد.
رودولف لبخندي زد ودوباره چوبدستي اش رابصورت دايره وارروي زمين چرخاند وزيرلب اورادي را زمزمه كرد...دايره اي كه روي زمين به علت چرخش چوبدستي رودولف ايجادشده بود درخشيد ونشان خاصي درمركز آن شكل گرفت:
-نشان تباهي هميشه زيباست...
رودولف ازجايش بلندشد وبه دايره كه درحال ناپديد شدن بود خيره شد...دايره بكل ناپديد شد وبسان دامي هولناك شد كه قرباني خودرااسيربدترين افكارميكرد،پليدترين افكار وزشت ترين آنها نصيب قرباني ميشد:
-اميدوارم خوششان بيايد...
رودولف بلافاصله آپارات كرد وبه نقطه اي نامعلوم رفت
داركو مالفوي وديگراني كه تازه از راه رسيده بودند ميدانستند بايدچكاركنند،آنها ميدانستند دقيقا بايدبه كدام انبار دستبرد بزنند..انبار جادوها وطلسمهاي خطرناك:
-بايدهمين باشد...
دراكو لبخندي زد وباطلسمي دررابازكرد...انباربزرگي بود كه همانند كتابخانه بصورت طبقه طبقه درست شده بود وروي هرطبقه جسمي قرارداشت...جسمي كه خطرناك بود...
-بهتراست مراقب باشيم...
همه به آرامي دنبال دراكو براه افتادند:
-بلاتريكس گفت در راهروي فرعي چهارم طبقه هفتم...


ادامه بدهيد


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۲ ۱:۱۷:۳۴

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۵
#78

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
همه جا تاریک بود.قشر زخیمی از گرد و خاک بر روی وسایل دفتر نشسته بود.میزها پر از پرونده های بسته بندی شده و قدیمی بود.همه چیز در سکوت و آرامش بود تا اینکه صدایی اینکه صدایی سکوت سنگین را بر هم زد.در ورودی دفتر تق خفیفی کرد و باز شد.مردی خودش را از لای در نیمه باز به درون دفتر کشید و در را بست.
مرد چند لحظه بدون اینکه حرکتی بکند به دور و اطراف محل نگاهی انداخت تا از امن بودن انجا مطمئن شود.بعد چوب دستی اش را بالا گرفت و چندتا از شمع های نیم سوخته روی میزها را روشن کرد.ایوان روزیه در حالی که به قطر گرد و خاک تشکیل شده بر روی کف زمین نگاه میکرد زیر لب به خودش گفت:واقعاً که.عجب گرد و خاکی.معلومه این مامورها هیچی از نظافت سرشون نمیشه!
گرد و خاک ها را از بین برد و صندلی ای را از پشت یکی از میزها برداشت و روی ان نشست.
ایوان مامور شده بود زودتر از بقیه بیاید تا شرایط را بررسی کند.احتمالاً تا چند دقیقه دیگر بقیه هم می امدند.
ایوان در همین فکر بود که در برای بار دوم با صدای تق خفیفی باز شد.بلاتریکس و بلیز در حالی که چوب دستی هایشان را در دستشان داشتند وارد دفتر شدند.
بلاتریکس نگاهش به ایوان افتاد و گفت:چه عجب یه بار سر موقع اومدی!ببینم همه چی اماده است؟
ایوان از روی صندلی بلند و گفت:البته.هیچ مشکلی نیست.اگه بقیه بچه ها بیاین کار رو شروع میکنیم.
بلیز چندتا از پرونده ها و ورق های پوستی را از روی یکی از میزها به زمین انداخت و بعد از انکه روی آن مینشست گفت:لازم نیست صبر کنیم همه بیان بعد کار رو شروع کنیم.ما میتونیم مقدماتش رو آماده کنیم.
بلا که در طول دفتر قدم میزد به سوی بلیز و ایوان گفت:خوب ببینم فکر کردین چطوری چندتا از مامورهای اداره رو بکشونیم اینجا؟
بلیز با پوزخند گفت:میتونیم یه گالیون بندازیم جلوشون.اونا اینقدر بی پول هستن که لشکری میوفتن دنبالش!ما هم با جادو گالیون رو میکشونیم تا اینجا و بعدش هم...بنگ!
بلا هم خندید و گفت:مسخره بازی در نیار بلیز.من دارم جدی حرف میزنم.
ایوان دستی به چوب دستی اش کشید و گفت:فکر کنم من یه راهی پیدا کردم.البته نمیدونم به درد میخوره یا نه.
بلیز از روی میز پایین پرید و با اشتیاق گفت:خوب بگو ببینم چه فکری؟
ایوان چوب جادویش را بیرون کشید و وردی را زیر لب زمزمه کرد.لحظه ای نور سرخرنگی دفتر را فرا گرفت و بعد دوباره همه چیز به صورت عادی در آمد.
بلا باعلاقه به زمین نگاه کرد و گفت:اینا دیگه چی هستن ایوان؟
بر روی زمین ده،بیست مار و خفاش و عقرب به چشم میخورد.به نظر میرسید آنها در شعله های آتش میسوزند.ایوان خم شد و دستش را به طرف آنها دراز کرد.یکی از عقرب ها به طرف دست ایوان آمد و لحظه ای بعد دست ایوان شعله ور شد!
بلیز میخواست فریاد بزند اما ایوان به سرعت دستش را بالا اورد که به او اطمینان بدهد همه چی درست است.ایوان بلند شد و در حالی که دستش هنوز شعله ور بود رو به سوی بلا و بلیز لبخند زد!
بلاتریکس:عالیه،اینا دیگه چه موجوداتی هستن؟
ایوان دستش را فوت کرد و آتش ناپدید شد.بعد در حالی که با افتخار به مارها نگاه میکرد گفت:اینا موجودات واقعی نیستن.درواقع فقط باعث میشن که ادم فکر کنه واقعاً وجود دارن.همه این مارها و عقرب ها و آتیششون فقط توهم و خیاله.
بلیز دستش را به طرف میز دراز کرد و بعد از انکه به آن تکیه داد گفت:خوب حالا قراره ما اینا رو چیکار کنیم؟بندازیم تو تخت مامورها؟!
بلاتریکس گفت:خنگ بازی در نیار بلیز.اینا چیزای بدرد بخوری هستن.میتونیم اینا رو بفرستیم طرف مامورها.شرط میبندم توی همه عمرشون همچین چیزایی ندیدن!بعد این موجودات رو برمیگردونیم به اینجا.مامور ها هم دنبالشون میان تا ببینن اینا چی هستن و از کجا میان.یه تله درست و حسابی براشون آماده میکنیم و تا به اینجا برسن گیرشون میندازیم.
ایوان که نمیتوانست خنده خودش را پنهان کند گفت:ببینم بلا چطوری فکر من رو خوندی؟من میخواستم همین ها رو بگم!
در دوباره باز شد و اینبار رودولف و لوسیوس وارد شدند.لوسیوس نگاهی به کف زمین انداخت و گفت:به به.اینا دیگه چی هستن؟چه خوشگلن!
بلا تند تند همه چیز را برایشان توضیح داد و بعد به ایوان گفت:خوب ایوان این طلسم چی هست؟همه میتونیم از این چیزها درست کنیم و لشکر کامل براشون بفرستیم!
ایوان طلسم را در گوشی به انها گفت:اگه طلسمش رو بلند بگین تا یه روز عمل نمیکنه.خوب حاتلا میتونیم شروع کنیم.
همه دور دفتر حلقه زدند و شروع کردند به خواندن ورد.چند لحظه بعد لشکری از اژدها و مارها و مانتیکورها و عقرب های شعله ور در وسط دفتر تشکیل شد.بلا به چوب به حیوانات جادویی فرمان داد و همه آنها را به طرف ماموران فرستاد:چندتا از مامورها رو دنبال خودتون بکشونید اینجا.
لشکر جادویی از حرف بلا اطاعت کرد و با سرعت از درون دیوار دفتر رد شدند تا چند مامور بخت برگشته را به آنجا ببرند.
رودولف در حالی چوب جادویش را بین انگشتهایش میچرخاند گفت:بچه،بیاین اینجا رو برای پذیرایی از مهمون های عزیزمون آماده کنیم!



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۷:۵۶ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
#77

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
(احوالات آنیتا و بقیه دوستان)
تند و تند دویدن تا اینکه حس کردن از اونا دور شدن!
آنیتا: وای!حالا چی کار کنیم؟
رومسا:تنها کاری که به ذهنم میرسه اینه که..
فورا دست برد به طرف کیفش و موبایلشو درآورد و یه شماره ای رو گرفت!
آنیتا: داری به کی زنگ میزنی توی این وضعیت؟
-تنها کاری که به ذهنم میرسه اینه که یه زنگ بزنم به..وای..چرا اشغاله؟!
-حتما کانکته!
آنیتا: بدو بگو کی؟!
-آهان زنگ بزنم به لوک خوش شانس!
ملت:ها؟!
-مگه ندیدین؟ تحت تعقیبه!
رونان:ولی فکر کنم بهتر باشه به زوزو رو خبر کنیم ها!
-نه بابا!زورو اینجا رو به هم میریزه.حسش نیست!اونم واسه این آدم که تحت تعقیبه!
-کی؟دوست نجات دهنده ی منو میگین؟!
همه با تعجب برگشتن و دیدن که مک ایستاده و زل زده به اونا!
آنیتا: نزدیک نشو!برو عقب! نیا جلو! برگرد!(دیگه واژه هم معنی اینا چی هست؟) شاید واگیردار باشه!
مک: چی واگیردار باشه؟ما کلی نیرو خبر کردیم بیان کمک شما!
-همون!تو چه طور تونستی ما رو بفروشی؟اونم به کی؟ به یه دالتون..هان..یعنی نه به یه..به یه...(رو به بقیه) به یه چی بچه ها؟
-الو..الو..لوک ما به کمک نیاز داریم! من رومسا هستم از "س.م.س.ا.م"(یه کلمه مخفف درست حسابی پیدا کنید ،به منم بگید.مرسی!)لوک..کمک!
(از اون طرف صدای لوک که شبیه این فرشته های نجاته) نترس رومسا!من الآن خودمو میرسونم!کجایی؟
-نزدیک هزارتوی دستغیب.لوک زود باش!
- وای ..اومدم.
رومسا: الآن میاد اون میتونه نجاتمون بده! از این هزار تو ،از این..
-کی داره میاد؟!دوستان!
همه برگشتند و برادر حمید رو دیدن که پشت سرشون ایستاده و ..


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
#76

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
حمید : یعنی واقعا حضور منو مک کنار هم انقدر ناخوشایند بود که همتون دارین فرار میکنین ؟
مک در حالی که داره با ده تا پاش میدوه ( اعم از داشته ها قرضی ها و... ) اما خبر نداره که برادر حمید گرفتدش نمیتونه بره جلو میگه :
- وایسین از اون ور نه ... د.... حمید منو بزار پایین ... نداشتیما ... هوووووی آنیت از اون ور نرو ، اونور میرسین به دستغیب !
اما آنیت و لونا و رومسا و رونان همشون در حالی که از شک دیدار حمید در حال جیغ کشیدنن یکی پس از دیگری به درون راه دومی قدم گذاشته و محو میشوند .

همون لحظه پیش بقیه اعضای گروه
آنیت : بچه ها بدویین ، اون حمید رو دیدین ، از دستغیب اومده بود بیرون ! فکر کنم غول آخرشه !
رومسا : پس چرا اولین نفر اومد بیرون !
آنیت : گیر نده دیگه هزار بار گفتم این بازیا سر در نمیارم حتما مکی رمز زده دیگه !
رونان : به هر حال خوب شد مک رو زودتر فرستادیما الان حداقل مطمئنیم که تو راه درست هستیم !
همه یه نفس راحت میکشن !
لونا : راستی بچه ها اون چیه جلومون !
همه با حیرت به اون چیزی که جلوشونه نظر میکنند .
ملت : جیییییییییییییییییغ

همون لحظه

حمید یه کلاه رو سر مک ظاهر کرد یه کلاه رو سر خودش .
حمید : حالا مثل من کلاتو بردار !
مک : ها ؟ پس چرا کلاه ظاهر کردی تازه داره از مدلش خوشم میاد !
حمید : برای عرض ادب و احترام به دوستانت !
مک : آوووووووووو !
مک و حمید هر دو با هم کلاه هاشونو از روی سرشون بر میدارند .
مک : خوب شد چو باهاشون نبود !
حمید : خوب شد سیفید میفید باهاشون نبود !
آنگاه مک تازه معنی این جملات رو هضم میکند !
مک : ولی اونا زندن ! حمید زنگ بزن آتشنشانی جایی باید بریم کمکشون کنیم !
حمید : آتشنشانی چیه ؟ سیفید میفیده ؟ بچست ؟ اوه از اسمش پیداست که خیلی جیگره !
مک : نه ببین آتشنشانی جاییه که و ادامه ......
حمید : آها نه اینجا خط آتش نشانی نداریم کلا این منطقه به خاطر داشتن خطرات جانی و مالی و جنسی و .... توسط وزیر وقت تحریم شده !
بلافاصله مک میپره روی زمین و در حالی که داره پنج نعل میدوه میگه :
- ولی باید یه کاری بکنیم نمیتونیم دست روی دست بزاریم ( مک فهمیده )
حمید : خوب حالا جوش نزن . از کار و کاسبیمون که ما رو انداختی بزار حداقل زنگ بزنم به بر و بچ کوی شهیدان حمید !
دو دی دو دا دی ( صدای گرفتن شماره )
- الو کفیه خودتی ؟ گوشی رو بده به بغلیت ... الو سرژیا توئی ؟ ماشالله گوشی رو بده به بغلیت ... الو نورممد تویی ؟ ببین به بچه ها بگو پستاشونو ول کنن همه برای پیدا کردن چند نفر باید بسیج بشیم ... سیفید میفید ؟ نمیدونم والا صورتاشونو درست ندیدم . ایشالله بعد از ماموریت همه چیز معلوم میشه









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.