به نام او که ما را اصیل پاک آفرید!به به، چه ناظرین جدید با حالی، روشنتون می کنم بهش میگن جدی نویسی! -18 ممنوعه !نمایشنامهعملیات نجاتدر شبی از شب ها، اعضای محفل ققنوس، سر میز عذاخوری آشپزخانه خانه 12 گریموالد، نشسته بودند و مشغول خوردن شام بودند. با هم بگو بخند داشتند. مالی ویزلی، دائما از عادت های بد شوهرش، آرتور در جمع می گفت و به دنبال آن قهقه ها و خنده های ریمس لوپین و تانکس و الستر مودی به گوش می رسید. در آن طرف میز، سورس اسنیپ داشت با قاشق غذا را در بشقابش فقط این ور و اون ور می کرد و گویا علاقه ای به خوردن آن غذا نداشت. گاهی هم نگاه های سرد و ناخوشایندی به لوپین و مودی می کرد. کنار وی، مینروا مک گونگال، با کلاهی سبز رنگ ، با کینگزلی شکلبوت که در کنارش بود، مشغول صحبت گرم و جذابی شده بود.
همه ساکت شدند. صدای باز شدن درب خانه به گوش رسید. همه محفلی ها سر خود را چرخاندن تا ببینند کیست که داخل خانه شده است. از سایه ای که روی زمین افتاده بود و داشت همین طور نزدیک تر می آمد، به وضوح پیدا بود که نمی توانست پیکر کس دیگری جز دامبلدور باشد. و همین طور هم بود.
آلبس دامبلدور با قامت بلند خویش، در حالیکه ردا و کلاه سیاهی بر تن کرده بود، داخل آشپزخانه شد.
ریمس لوپین، در حالیکه داشت غذایش را می جوید با دهن پر گفت:
چی شد؟ شما که همین 10 دقیقه پیش رفتید! چقدر زود برگشتید!
دامبلدور نگاه پرمعنی به لوپین و سایرین کرد، سپس کم کم داشت قیافه ای عبوس به خود می گرفت، جلو آمد و روی یکی از صندلی ها نشست و شروع به صحبت کرد:
ما گرد هم نیآمده ایم تا بنشینیم تو این خونه خاک گرفته قدیمی بلک، و بعد بشینیم شام بخوریم. ما اومدیم اینجارو پایگاهی برای اهداف و همفکری های خود قرار دادیم تا چگونه جامعه جادوگری امروزه را از دست قدرت تاریکی ولدمورت نجات دهیم. نه اینکه بنشینیم و بخندیم...
تا کلمه: ولدمورت" به گوش اسنیپ رسید، او فورا رویش را از سمت دامبلدور که جلویش بود، به سمت دیوار چرخاند.
همه با تعجب دامبلدور را نگاه می کردند. یعنی او در این چند دقیقه چه دیده؟چه شنیده که اینطور میان یاران محفلی اش صحبت می کند؟!...
دامبلدور با دستمالی عرق رویص ورتش را پاک می کرد
مک گونگال: آلبس؛ چی شده؟ چیزی دیدی یا شنیدی؟ ما را هم در جریان قرار بده لطفا...
دامبلدور سرفه خفیفی کرد و از جای برخاست، سپس گفت:
آره؛ ما باید همین حالا بریم لیتل هانگتون، خانه ریدل
لیتل هانگتون؛ خانه ریدل؛ نام این منطقه موهای اندام محفلی ها را سیخ کرد...
کینگزلی شکلبوت از جایش برخاست و به داملدور اشاره ای کرد و گفت:
دامبلدور، برای چی باید بریم اونجا، مگه چی شده؟ آلبس اصلا واضح حرف نمیزنی؟ اگه این ماموریته زود بگو! بگو چه خبره اونجا، ما که از جونمون سیر نشدیم الکی بریم اونجا...
همه منتظر بودند تا جواب دامبلدور را بشنوند...
دامبلدور: استرجس پادمور، یار محفلی ما، الان مرخصی نیست، اسیر کلی مرگخواره اونم تو لیتل هانگتون تو خونه ولدمورت، و هر لحظه که میگذره خطر مرگش بیشتر میشه...
مودی چشمانش چخید و پرسید: حاالا برای چی اونو گرفتن شکنجه میدن...
دامبلدور: من هیچی نمی دونم الستور، فقط می دانم که این جدا از شرفمونه که یارمون شکنجه بشه تا سر حد مرگ و ما اینطور بی تفاوت اینجا بنشینیم... بلند شید...آماده مبارزه باشید..عازم لیتل هانگتون میشیم...
در لیتل هانگتونهمه اعضای محفل آنجا بودند. به غیر از سه چهار نفری از جمله پادمور، در خیابانی پر پیچ و خم و نسبتا تاریک، و پر از خانه های مججل و زیبا اما متروک، دامبلدور از میان جمع جلو آمد..
- افراد، آماده باشید، مدت هاست که لیتل هانگتون متروک شده، تو این تاریکی چپ و راست خودتون ا داشته باشید، هر لحظه امکان حمله مرگخوارا وجود داره...
آنها پشت سر دامبلدور قدم به قدم جلو می آمدند، دامبلدور به خانه ریدل اشاره کرد، چیزی حدود 100 متر با آن فاصله داشتند.
اکنون در 50 متری خانه بودند. دامبلدور برگشت و رو به جمع کرد و گفت:
خب اکنون زمانش رسیده که دست به کار بشید، سورس، الستور، شماها با من بیاین، ما از پشت خانه داخل میشیم. ریمس، تو با آرتور و کینگزلی و تانکس، از جلو و در اصلی داخل بشید، خیلی مراقب باشید، بقیه شماها هم همینجا بمونید، خانه رو زیر نظر داشته باشید...،مینروا لازم دیدی خودت با یه نفر دیگه داخل شو...
دو گروه عازم شدند...
گروه اولمودی با صدای لرزان گفت:
لوموس مکسما
از نوک چوبدستی الستور مودی نوری درخشان فواره کرد، آنها به درب پشتی خانه رسیده بودند. مودی از پنجره با نوری که ایجاد کرده بود می توانست داخل خانه را ببیند، آنجا آشپزخانه...
دامبلدور با یک حرکت دست قفل درب را ناپدید ساخت و آن را باز کرد. آنها داخل شدند...
به آشپزخانه تاریک رسیدند...
تق تق
- اکسپلیارموس
- نه مودی..آروم باش..ولش کن...ببینم..
- پترفیکیوس توتالوس...
- نه....
از همه جهت افسون و صدایهای اصابت آنها به گوش می رسید.
گروه دوم- صدای چی بود...
ریمس: زود باشید بریم تو...سریع..سریع..
گروه دوم فورا با وردی درب خانه را شکستند و همگی چوبدستی بدست به داخل خانه خیز برداشتند...
تانکس با نگرانی داد زد:
آلبس، مودی،سوروس شما کجائین...؟؟؟!!!
صدایی گفت:
اینجائیم...
بی شک با آن سردی و بی روحی صدا مشخص بود که صدای اسنیپ است...
دو گروه به هم رسیدند. استرجس پاددمور با لباسی خونین به گوشه ای مثل مجسمه ها افتاده بود، اسنیپ به دیوار تکیه داده بود و دامبلدور بالای سر مودی وحشت کرده ایستاده بود...، مودی در حال لرزیدن بود...
اکنون استرجس پادمور، نجات یافته بود اما بسیار زخمی بود، از شدت بی حالی و جراحات وارده روی مودی افتاد و او را بشدت ترساند. بار دیگر لرد سیاه موفق نشد با شکنجه دادن یکی از جنبش ها اصلی محفل از نقشه های محفلی ها باخبر گردد. ناکامی ای دیگر برای لرد سیاه و یاران خونخوارش. و این تازه ابتدای ناکامی های یک خونخوار قاتل بود.
نکته اخلاقی:مرگخوارا، من یه پوستی ازتون بکنم!!! خب
سوژه با اینکه کمی تکراری بود اما خوب پیشرفته بود. داستان مشکلی نداشت.
پستت خوب به اتمام رسید
بیشتر نکات پشت نوشتن رو رعایت کرده بودی و از لحاظ غلط املایی مشکل خاصی نداشتی.
فکر میکنم برای محفل عضو خوبی باشی
پس تأیید شد. منتظر آرمت باش