هووشتتتتتتت هیییییشششت هااااااششششت
یدفعه من و مرلین و آرتور ظاهر می شیم
من:چطور جرات می کنید به این دو جوان پاک حمله کنید
پایینیوس! بیل و فلور میان پایین
فلور: آه بروفسور مکانکال از شما متشکرم....خیلی ترسیدم...کفتم شاید ما رو فراموش کردید
مرلین:ما کسی رو فراموش نمی کنیم...این مرگ خوارای بی عرضه هم هیچ کاری ازشون بر نمی یاد!
آرتور:بیل مگه نگفتم دیگه با این دختره نگرد...
بیل:من دیگه بزرگ شدم پدر...می تونم برای خودم تصمیم بگیرم
آرتور:حالا صبر کن به مامانت بگم اون وقت می فهمی...
بلا:هی مرلین به کی می گی بی عرضه؟!
مرلین: به شما مرگ خوارا!
لسترنج:بهت حالی می کنم...استپوفای!
مرلین:پروتگو...
مکنر هم با آرتور در گیر میشه من هم با بلا
بلا:چی شده مینروا! کم کم داری پیر می شی
من:صندلیوس تو سریوس!
یه صندلی محکم می خوره تو صورت بلا
بلا:سیلیوس تو صورتیوس!
من:آآآآخ ...الهی چلاق شی...
مادام پادی فوت:آآآآآآآآآآآههههههههههههههااااااااااایییییییی
معلومه اینجا چه خبره؟! اینجا کافه ست یا باشگاه دوئل؟!
من:خب حالا شما کوتاه بیا مادام...به ما چه خودشون شروع کردن
مادام:بسه...دیگه نمی خوام کسی تو این کافه دوئل کنه
خب پس حالا همه بیاین بشینید نوشیدنی مهمون من...
همه: آخ جون
همه دور میز می شینن
بلا:راستی مینروا از الستور چه خبر؟!
من:آه دست رو دلم نذار...اگه پیداش کنم من می دونم و اون...
خبر نگار:مگه شما همین دو دقیقه پیش دعوا نمی کردید چطور حالا دوست شدین؟!
من:خب دیگه شما سخت نگیرید
خبرنگار:هدف شما از نوشتن این پیام چی بوده؟!
من:هدف خاصی نداشتم...فقط خواستم بگم ما هنوز هستیم