ياهو
.:. 19 سال قبل .:.- اوووقققع !! اووونقعع ! ( زير نويس: صداي گريه ي بچه !)
- اونقووووع ... هووونقوووع ! (زير نويش: صداي بچه ي عقده اي )!:دي
دوباره :
- اوووقققع !! اووونقعع !!
- اونقووووع ... هووونقوووع !!
.
.
دختر و پسر بسيار كوچكي روي زمين توي حيات نشسته بودند و بعد از اينكه بازي مفرح و فسفور سوز گِل بازي رو تموم كرده بودن ، مثه ماست(!) رو زمين ول گشته و با دهن باز گريه ميكردند.
در همين حال پسر ماگل همسايه كه داشت همينجوري چون ديد 2 نفر دارن گريه ميكنن، ياد اون باري كه از دوچرخه زمين خورد افتاد و گريه كرد اما چون سرما خورده بود، دماغش جاري شد !! و بين لب و بيني جلگه اي سبز و خرم به وجود اومد !!
آنيتا و آرتيكوس
*:
!
و بدين ترتيب پسر همسايه كه داشت واسه اين دو تا دل ميسوزوند و همدردي ميكرد ، توفي به سمتشون پرتاب كرد و همانجا بود كه فهماند نبايد به جادوگر جماعت رو داد !!
!.! درينگ ... درينگ ! . !
اكنون ديگر ظهر شده بود و آنيت و آرتي بعد از آنكه بعد از كلي لوس بازي حموم رفته بودنو ، نشسته بودن و داشتن كارتون "خاله ريزه" رو نگاه ميكردن كه در باز شد و آلبوس داملبدور كبير كه هنوز در ريشش رگه هاي سياه رنگ وجود داشت همراه با جعبه اي در دست وارد خانه شد.
- يايايي جوني شي شي خَليدي ؟! باشم، علوسَك گلفتي؟!
- بابايي ، اون كتابي بُجولْگه كه گُفَم كي ميآلي ؟!؟!
آلبوس كه دلش ميخواست بعد از اينكه خسته و داغون اومده خونه ، زنش بهش يه استكان چايي بده ! ميگه:
- مادرتون كجاست ؟!
آرتيكوس كه ضدحال خورده بود ، آتاريش رو ميزنه زمين و ميگه:
- با خاله لَفْته مَخازه خَليد كنه !!
- جججججييييييييغغغغ -اين صدا به محض باز كردن در جعبه توسط آنيتا شنيده شد، آنيت از ترس جيغ جيغ كنان ميره بين ريش هاي باباش قايم ميشه .
.:. چند لحظه بعد .:.آرتيكوس موجود پنج پايي رو كه از خودش بزرگ تر بود رو بغل كرده و نازي نازي ميكرد .
حيوونه :
!!
آنيتا كه ديد خيلي كلاس داره ، يه حيوون خانگي به اين بزرگي داشته باشه اول يه جَشَش رو بيرون آورد و بعد ، بعد از اينكه حرفهاي پدرش رو گوش داد رفت سمت حيوون پنج پاي پشمالو !!
آنيت قدم به قدم جلو ميرفت، اون حيوون كه بعدها آندو اسمش رو "مك" گذاشته بود ، خودش رو يه تكوني داد و به محض ديدن آنيت: :
ylove: !
.:. 5 روز بعد .:.- لپ هاي منو گاج ميگيلي ؟؟!؟! آلــه ؟! ... صب كن الان ميآم !!
آنيت رفت سمت اتاق پدر و مادرش و ديد كه اونا خوابيدن ، از فرصت استفاده كرد و چوبدستي دامبلدور رو از روي ميز بر ميداره و بدور از چشم هاي آرتي كه داشت آتاري ش رو درست ميكرد ، رفت پيش مك !
مك به محض ديدن آنيت كه چوبدستي دستشه :
!
آنيت ساق كش موهاشو محكم كرد و گفت:
- اسكر جیفای ... فورنوكولوس ... انگور جیو !!
(سخن نويسنده : بين مراجع اين مسئله سواله كه آنيتا از كجا بلد بود اين وردها رو مثل آدم (!) تلفظ كنه )!
آنيت غش غش در حال خنديدن بود ! ... او خوشحال بود از اينكه ميتواند عقده هايش را خالي كند و در آينده هيچ عقده اي نداشته باشد !! ... آنيت چند لحظه به مك كه داشت هي تغيير حالت ميداد نگاه كرد و اشكي رو در چشمان اون موجود ديد، به همين دليل براي اينكه اون رو بخندونه گفت:
- ریکتو سمپرا !!
مك پشمالو داشت روي زمين غلت ميزد كه آرتي، حيرون ميمونه !
- آآآآآ ، چيكار ميكني آجي ؟!؟! ... مَ به موموني ميگم !!
آنيت كه دوباره كم آورده بود، شروع ميكنه به گريه كردن.
مك كه به نظر مياد تعادل خودش رو بدست آورده بود مياد طرف آنيت و براي اينكه اون ديگه گريه نكنه ، ترجيح ميده بهش كولي بده !!
آنيت & مك :
!
آرتي هم كه داشت واسه خودش مار بازي ميكرد.
~~~~~~~~~نتيجه ميگيريم كه :- دفاع از خود در برابر نامحرمان !!
- وقتي وسايلي رو زديم خراب كرديم دوباره درستش كنيم!
- خواهرمو آزاد بذاريم !!
~~~~~~~~~آرتيكوس : يادمه در پست هاي اول اين تاپيك همچين فردي فعاليت زيادي داشت، در نقش فرزند پسري دامبلدور، الان رفته قبرس!!