در مورد ماگل آزاری رولی بنویسید(30 امتیاز)پرسیوال دامبلدور روی مبل کز کرده و داره با عصبانیت سیبیلاشو می جوه!
_ من همین امروز میرم و انتقاممو از او بی پدر مادرای مشنگ میگیرم!
آلبوس که رو به روی پدرش ایستاده : نه پدر ... اونا قرار بود امشب با من کلاس خصوصی بزارن
آبرفورث : نه خیرم ... قرار بود که اون مشنگ ها نصف نصف باشن! منم میخوام
ولی پرسیوال دیگر در خانه حضور نداشت تا به حرف های آلبوس و آبرفورث راجع به کلاس خصوصی اش گوش بدهد ، همینجوری هم کلی کلاس خصوصی نیز خودش داشت (
)
هوا به شدت سرد بود و سوز گزنده ای در هوا جریان داشت و همچون ضربه ی شلاق به صورت پرسیوال برخورد میکرد.
هرگاه که به یاد دختر کوچکش ، آریانا می افتاد ، به شدت ناراحت و افسرده میشد.
_ باید انتقاممو بگیرم!آریانا ... !
بالاخره رو به روی خانه ی مشنگی رسیده بود.
_
پرسیوال چوبش رو به طرف قفل در میگیره .
_آلاهومورا!
در با صدای تقی باز میشه و پرسیوال در حالیکه دستهاش رو به هم می ماله وارد خونه میشه.
_ آخـــــــــــخ! اگر بدونین این چند روز کار و کاسبی اونقدر کساد بوده ... حتی یک نفر هم نیومده کلاس خصوصی ... حالا چه موقعیتی بهتر از این؟
سر وصدا از طبقه بالا میومد... گویا همگی جمعِ جمع بودند ...
مرد چاق و قد کوتاهی که پرسیوال توانست بلافاصله تشخیص دهد او پدر خانواده هست از پله ها پایین اومد و درست وقتی که آخرین پله رو پشت سر گذاشت متوجه وجود پرسیوال شد.
آقاهه :
پرسیوال :
به به ... چه چاقه!
ده دقیقه بعد پرسیوال از تو یک اتاق تاریک بیرون میاد و دستاش رو به هم میزنه و نخودی میخنده!
از داخل اتاق هم صدای زجه و فریاد پدر خانواده شنیده میشه که بعد از کلاس خصوصی این درد های موقتی طبیعیه (
).
آلبوس در رو آروم می بنده و آروم آروم شروع میکنه به بالا رفتن از پله ها.
سه مشنگ ، که گویا هر سه برادر بودند ، دور آتش گرم شومینه نشسته بودن و داشتن یک مجله رو نگاه میکردند.
پسر شماره یک : دهه! اون مجله رو بده ببینم!
پسر شماره دو :
بوقی بزار تا بابا نیومده یکم ببینمش!
پسر شماره سه : عهه! اون مجله لخت مال منه
پرسیوال یک سرفه میکنه و هر سه پسر با هم سراشون رو بر میگردونن و به پرسیوال نگاه می کنن.
پرسیوال : ای جان تو وسطیه ... چقدر سفیت و مامانی هستی
تو وسطیه هم خیلی بوری ولی موهات به هیکلت نمیاد تو یکی هم که یکم لاغری ولی عیبی نداره...
پسر شماره یک :
داداشی من از این آقاهه میترسما!
پسر شماره دو : منم همینطور!
پسر شماره سه : داره بهمون نزدیک میشه!
درست میگفت ... پرسیوال در حالیکه پشت سر هم لبخند شیطانی بر لبانش نقش می بست به طرف بچه ها نزدیک میشد.
فردای آن روز!بر روی صفحه اول روزنامه پیام امروز با تیتر درشت نوشته شده بود:
مختل شدت کلاس خصوصی های آلبوس و آبرفورث دامبلدور ، جر وا جر شدن مشکوک چهار مشنگ!
[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95