مرحله سوم!!!هاگوارتزساختمان غول پیکر هاگوارتز در کوهستان ها خودنمایی میکرد.
لیلی و لونا و آریانا پشت مرلین گاه سرانشان را نزدیک هم برده بودند و به آرامی صحبت میکردند.
لونا:من گیمم رو آوردم اما غیر مجازه نمیدونم چی کارش کنم!
لیلی:منم ام پی تری امو اوردم اما این از مال لونا هم غیر مجاز تره!
آریانا:منم میخواستم واکمنم رو بیارم تا چند تا از اهنگای رپی که دوست داشتم رو بیارم اما نشد!
-حالا بیاید بریم زیرزمین مدرسه، اونجا کسی نمیبینه ما رو!
زیرزمینآریانا با انگشتش دماغش رو گرفت و گفت:پیف پیف چه بوی گندی میده اینجا عق!
لیلی:بچه ها چطوره اسم این جا رو بذاریم زیر زمین مردگان؟
اریانا:اره منم یه داستان مینویسم در موردش.
لونا:الانم اخه وقت این حرفاست؟بیاید بازی کنیم دیگه.
و بدین ترتیب سه نفری شروع به بازی کردند و انقدر بازی های هیجان انگیزی سرشان را گرم کرد که مرور زمان را از یاد بردند.
-میگم بچه ها؟به نظرتون این صدای مکگونگال نیست که داره از توی حیاط میاد؟
لیلی: اوه
امروز سالگرد دامبلدور بود، اگه بفهمن ما نیستیم که... بدبختیم!
لونا:من یکی که رفتم تو حیاط.
اریانا دست لونا را کشید و گفت:نه، اگه بری میفهمن ما اینجا بودیم،
صبر کنید ببینم، این چیه تو جیبمه؟
پس از دو ثانیه..
-
! سوســـک!
سه نفری ترسان و لرزان از سوسک فاصله گرفتند و از زیر زمین خارج شدند.
-اوف!چه سوسکی بالداری بودا...
اما لیلی با دیدن صورت مکگونگال بالای سرش حرفش را قطع کرد و
...
-شماها این جا چی کار میکردید؟میخواستید از سالگرد فوت دامبل
فرار کنید؟اریانا نمره میخوای دیگه
؟
هر سه با خجالت سرشونو پایین انداختند به طرف حیاط شیرجه رفتند.
لونا:تقصیر لیلی بود!
اریانا:تقصیر لونا بود!
لیلی:تقصیر اریانا بود!
.
.
.
-من میگم بیاید به جای این که اخراج بشیم، بریم مجازات بشیم.
نظرتون چیه؟
-عالیه!منم میخواستم همینو بگم!
لیلی همان طور که قیافه ای مظلومانه گرفته بود رو به مکگونگال کرد: پروفسور، میشه به جای این که مارو اخراج کنید،بهمون تنبیه بدید؟
-
بد فکری هم نیست،فیلچ رفته مرخصی اشکالی نداره برید ازمایشگاه رو تمیز کنید و تی بکشید!
آزمایشگاه!اریانا مشغول کشیدن تی بود و لونا مشغول درست کردن صندلی ها و لیلی نیز مشغول فضولی کردن داخل میز استاد ازمایشگاه!
اریانا:
لیلی زشته فضولی نکن.
-میگما من ادامس ریلکس پیدا کردم.
لونا:وای من میمیرم برا ادامس بدش به من!
لونا صندلی را روی زمین واژگون کرد و تمام ادامس ها رو خالی کرد تو دهنش!
-مواظب باش یه وقت نپره تو گلوت!
نیم ساعت بعد...-نه این طوری نیست، باید یه پاتو بگیری هوا...اهان حالا بچرخ!
لیلی:لونا ببین چه خوب رقص باله میرم
.
-
، من دارم کار میکنم اونوقت شماها دارین تمرین رقص باله میکنید؟
اریانا:به کارت ادامه بده تو میتونی لونا...تو میتونی
یهو در ازمایشگاه باز شد و ناگهان همه متوقف شدند:لیلی در حالی که دستانش رو بالا و یه پاشو بالا گرفته بود خشکش زد، اریانا که نیشش از خنده باز بود بالافاصله خشکش زد و لونا نیز تمام ادامس ها از ترس روی زمین افتادند.
-سریع بیاید تو دفتر من!
____________________
اریانا من نتونستم اون سبکی که تو میخواستی رو بنویسم و اصلا
طنزم ننوشتم
ولی واقعیت رو نوشتم!
____________________
مرحله چهارم!!!آزاد _ خسته _ هياهو _ چوبدستي _ زخمي _ گرگينه _ خون _ ديوانه وار _ مرگ _ سايه _ خورشید غروب کرد و قرص کامل ماه در آسمان پدیدار شد،و در دور دست ها صدای زوزه ی گرگی شنیده میشد که بی شباهت به صدای انسان ها نبود،پسرکی که مادرش او را برای جمع کردن هیزم به جنگل فرستاده بود در جنگل پرسه میزد که ناگهان ایستاد،
صدای هیاهوی شاد مردمی که در ان طرف جنگل عروسی داشتند شنیده میشد،اما صدایی که نظر پسرک را به خود جلب کرد آن صدا نبود؛بلکه سایه ای بود که درست در پشت پسرک اتاده بود،رویش را برگرداند و در کمال ناباوری تمام هیزم ها را انداخت،گرگینه ای که
خون از پوزه ی بلندش میچکید با چشمانی که پسرک مرگ را در ان حس میکرد زل زده بود،بالافاصله چوبدستی اش را کشید اما گرگ به او مهلت نداد و چوبدستی به طرفی پرت شد،دیوانه وار برای نجات زندگی اش میدوید نمیدانست چرا کس و کار گرگینه او را ازاد گذاشته اند،خسته شده بود و همین طور زخمی!به پشت سرش نگاهی انداخت و گرگینه را دید که به سویش حمله ور شد...
از خواب پرید،به دوروبرش نگاهی انداخت نفس راحتی کشید و به خواب رفت!