1- گروه: گریفیندور
2-آیا تا به حال عضو ارتش سیاه بوده اید؟ یک عمر !
3- افتخاراتی که در ایفای نقش کسب کرده اید رو به صورت خلاصه ذکر کنید.
از بستر ِ رودی که خشک شده ، بابت ِ گذشته اش که زمانی پر آب بوده ، سپاسگذاری نمیکنند ! مهم نیست چه افتخاراتی بوده ، مهم فعالیت مفید از این به بعد هست !
4-آیا حاضر هستید جانتان را فدای محفل کنید ؟ من متعلق به گروهیم که در اون عضوم !
5-محفل بهتر است یا ثروت؟ ثروت !
خانه شماره دوازده میدان گریمولد - مطمئنی الان میاد آندو ؟!
- آره باب آرشی جون !
- آخه کدوم آدم ِ عاقلی ساعت 12 نصفه شب از مسافرت بلند میشه میاد و انتظار داره همه به استقبالش بیان ؟!!
- انتظاره دیگه ای از پرسی داشتی تو استرجس ؟
وزش خشمگینانه تند باد به شاخه های جوان و شاداب درختان تنومندی که دایره وار خانه های میدان گریمولد را در بر گرفته بودند ظاهری نامعمول بخشیده بود . هیچ اثری از گیاه یا جانوری در آن حوالی دیده نمیشد و عجیبتر آن که حتی سنگریزه ای هم بر زمین نبود . سطح زمین و برجستگی ها و فرو رفتگیهای موجود بر آن ، سطحی چنان صیقلی و صاف را تشکیل میدادند که گویی از سنگی خاکستری تراشیده شده باشد . و هیچ اثری از ترک ، شکاف ، شکستگی و سایر عوارضی که می بایست بر سنگ ها دیده شود در این سوی میدان گریمولد دیده نمیشد ... شاید این هم یکی دیگر از هنرهای بی شمار ِ جادوگری بود !
آلبوس دامبلدور که با نگرانی این سو و آن سوی میدان را از نظر میگذراند ، زمزمه کرد : امیدوارم مشکلی پیش نیومده باشه و زیر لب ادامه داد : بیشتر از اون امیدوارم آفتاب ِ سوزان ِ هارابُرزو پوست ِ سفیدشو نسوزونده باشه !
آرشام با عصبانیت پرسید : آلبوس ! من فکر میکردم که توی این مدت تو واقعا تغییر کردی و اصلاح شدی ! یعنی واقعا این تغییراتت به خاطره دوری ِ پرسی بود ؟؟؟ و رسیدن پرسی خشم ِ آکنده در نگاه آرشام را از نظر ِ دامبلدور پنهان کرد .
موهای سرخش را از روی صورتش به کناری راند و با لبخندی که در آن از سردی ِ همیشگی خبری نبود نزدِ اعضای محفل آمد و با صدای نسبتا بلند گفت : سلام دوستای قدیمی ! سلام خانواده واقعی ِ من ! جلو آمد و هر یک را در آغوش کشید و به گرمی احوال پرسی کرد .
پرسی :
آندوران :
پرسی و آندوران : :bigkiss:
بعد از جدا شدن از آندوران ، به سمت دامبلدور حرکت کرد و بلافاصله یکدیگر را در آغوش کشیدند !
پرسی : آخخخ !
آرشام که به آرامی در گوش ِِ تد پچ پچ میکرد به طرز ِ عجیب و ناگهانی به سمت ِ آن دو برگشت و خطاب به آلبوس گفت : نچ نچ ! اصلا فکرشو نمیکردم که ...
پرسی لبخندی زد و گفت : نه چیزی نشد داوش آرشی ، چوبدستیم رفت تو کمرم !
آرشام که خیالش راحت شده بود به سمت ِ جیمز حرکت کرد تا او و چند نفر دیگر را برای آماده کردن ِ غذا به آشپزخانه هدایت کند ...
پرسی : آخخخ !
آرشام : خب پرسی جون چوبدستیت رو بزار توی جیب ِ جلوی ردات !
پرسی : نه دیگه این دفعه واقعا تقصیره آلبوس بود !
آرشام به آلبوس :
صدای خش خشی زننده از سوی درختان سر به فلک کشیده اطراف خانه دوازده به گوش رسید که توجه همه را به خود جلب کرد و دلیلی شد برای آنکه همه اعضای محفل برای نا امن بودن آن جا در آن وقت شب به درون ِ خانه بروند .
سر میز ِ شامپرسی : هی ، شما سه تا ! رون ، هری ، هرمیون ! شاید براتون جالب باشه که من توی سفرم با یه شیردال مواجه شدم ! دقیقا شکل ِ همون شیردال ِ گریفیندور !
جیمز که برایش جالبتر می نمود ، با هیجان پرسید : فکر نمیکردم هنوزم نسلی از شیردال باشه ! چطور شد که دیدیش ؟!
پرسی آخرین لقمه از سوپ ِ پیازی که به همت ِ خانم ویزلی درست شده بود را فرو داد و جواب داد : قضیش خیلی مفصله ، اون به آشیونه یه ققنوس حمله کرده بود و جوجه هاش رو خورده بود و من زمانی رسیدم که ققنوس سعی داشت لاشه جوجه هاش رو از دسترس شیردال دور کنه و یه سری مشنگ زاده به شیردال ِ حمله کردن و از پا در آوردنش !
هرمیون آهی کشید و با تاسف گفت : هیچ وقت آدما برای موجودات ِ باستانی و با ارزش ، ارزشی قائل نمیشن ! مسخرست !
پرسی : زیاد مطمئن نباش هرمیون ، به نظرم اون شیردال وحشی شده بود ! تازه صدمه زدن به ققنوس کار ِ کوچیکی نیست !
هرمیون سر سختانه ادامه داد : ولی حمله به ققنوس ، طبیعت ِ شیردال ِ !
دامبلدور که سوی دیگر میز نشسته بود و با علاقه به پرسی چشم دوخته بود ، گفت : هرمیون ! الان وقت ِ این حرفا نیست ! و رو کرد به پرسی و ادامه داد : راستی پرسی ، تو این مدتی که نبودی خیلی فکر کردم و دیدم که جلسات ِ خصوصی دیگه زننده شده ! برای این کلاس های خصوصیم یه عبارت ِ جدید پیدا کردم که فکر نمیکنم کسی ازش ذهنیت بدی داشته باشه !
آنیتا مشتاقانه پرسید : اوه ، چه جالب ... چه اسمی پیدا کردی ؟
آلبوس : دوستی !
پرسی ظرف ِ سوپش را به سمت ِ جینی هل داد و چشمکی زد و از جایش بلند شد و پرسید : آلبوس ! نظرت در مورد ِ دوستی کردن چیه ؟
آلبوس : اوه ! من چطور متوجه نشدم که چرا برای بر گشتنت نیمه شب رو انتخاب کردی !
عالیه !
خوب بود ...
ای بیناموس ... تایید شدی !