با عرض معذرت، چون
مگان جونز کاملا به سوژه بی توجهی کردن و کاملا سوژه رو پیچوندن، از پست
اوری ادامه میدم.
***************
لرد بالا آورد و پلاستیکی از دهنش بیرون زد و مدتی به آن خیره شد و بعد نگاهش به لوسیوس افتاد. لوسیوس لبخند شیرینی به لرد زد:
-
لرد سیاه تکه پلاستیکی که بالا آورده بود، به سمت لوسیوس پرتاب کرد:
- این چیه؟ هان؟ این چیه که به خورد من دادی؟ یه مرگخوار با اربابش اینطوری رفتار می کنه؟
لوسیوس با ترس و لرز به لرد سیاه تعظیم کرد:
- منو ببخشین سرورم. زیادی به نمره هایی که نارسی توی درس تغییر شکل می گرفت اعتماد کردم. فک می کردم می تونه طوری اون عقاب اسباب بازی رو تغییر شکل بده که یه عقاب واقعی بشه.
- کروشیو لوسیوس! حیف که قوانین ارث اجازۀ ضبط خونۀ تو رو به من نمیده و اگه بمیری دراکو وارثت میشه که بی رودرواسی بیرونمون می کنه. وگرنه یه آوداکداورا حرومت می کردم و از دستت خلاص می شدم. این یه بار رو چون هنوز تو احساسات پروانه ای فیلم دیشبم می بخشمت. برو که دیگه جلو چشام پیدات نشه.
لوسیوس به سرعت ناپدید شد. کمی بعد یک جن خانگی در برابر لرد سیاه ظاهر شد:
- لیدی مالفوی اتاق اربابشون رو مشخص کرد. لیدی مالفوی از لرد سیاه خواست که تشریفشونو برد توی اتاق مهمون که طبقۀ پنجاهم قصر قرار داشت.
لرد سیاه با لبخندی مرموز به جن خانگی دستور داد:
- برو به لیدی مالفوی عزیزت بگو لرد سیاه نمی خواد پنجاه طبقه از پله ها بره بالا. لرد سیاه توی اتاق صابخونه می خوابه. خود صابخونه هرجا دلش می خواد، بره بخوابه ولی اتاق خوابش مال لرد سیاهه.
جن خانگی با تعصب و چهره ای جدی تاکید کرد:
- صمصام نذاشت کسی پاشو گذاشت توی اتاق لیدی مالفوی. مهمون هرکی بود، بود! باید رفت و توی اتاق مهمون طبقۀ پنجاهم خوابید. کسی نتونست روی حرف صمصام حرف زد حتی لیدی مالفوی. صمصام مادر لیدی مالفوی رو بزرگ کرد و اینجا حرف، حرف صمصام بود.
لرد سیاه با خشم فریاد کشید:
- حالا دیگه یه جن خونگی برای من تکلیف مشخص می کنه؟ من چطوری پنجاه طبقه رو برم بالا؟
از جدیت نگاه صمصام چیزی کم نشد:
- یه جادوی باستانی گفت که اگه یه جن خونگی سه نسل از اعضای یه خونواده رو بزرگ کرد، توی اون خونه کسی نتونست روی حرف اون حرف زد. صمصام مادر لیدی مالفوی، خود لیدی مالفوی و ارباب دراکو رو بزرگ کرد. حالا هم تا صمصام رفت و آب گرم برای شستن موهای لیدی مالفوی رو آماده کرد، لرد سیاه هم به اتاق خواب مهمون آپارات کرد. اوکی؟
لرد سیاه تکۀ پلاستیکی را به گوشه ای از اتاق پرتاب کرد و آهی از سر ناامیدی کشید:
- اوکی!
چشمان صمصام از خشم درخشید:
- دیگه ندید کسی توی قصر لیدی مالفوی زباله اینور و اونور پرت کرد.
با یک حرکت دست صمصام، تکۀ پلاستیکی به دست لرد سیاه برگشت. صمصام ادامه داد:
- زود رفت و این زباله رو انداخت توی زباله دونی. وگرنه صمصام دونست و فرد خاطی!!!
لرد سیاه قطعۀ پلاستیکی را در دست بلاتریکس چپاند و او را راهی کرد و درحالیکه زیر لب می غرید و کلماتی مثل لوسیوس زباله ساز و جن های خونگی چموش و ساحره های اشرافی لوس از لابلای لبانش شنیده می شد، به اتاق خواب مهمان آپارات کرد.
*******************
سوژه می چرخه به سمت اینکه لرد سیاه و یارانش که توی قصر مالفوی ها تلپ شدن، به خاطر قلدری های جن خونگی ای به اسم صمصام که همه کارۀ قصر مالفوی هست، به ستوه میان و کلی بیچاره میشن.