روزهای غیبت !بازیگران:جیمز سیریوس پاتر
آلبوس سوروس پاتر
آبرفورث دامبلدور
پرسی ویزلی
مری باود
پیوز
جلوههای ویژه:ایگور کارکاروف
فیلمبردار:مورگانا لیفای
اسپانسر فیلم:گابریل دلاکور
نویسنده و کارگردان:آلبوس سوروس پاتر
با تشکر از:روح سیریوس بلک
سیاهی لشکران
و تمام کسانی که برای رسیدن به جو فعلی ما را یاری نمودند!
سکانس اولدوربین به آهستگی در حال حرکت به جلو در یکی از خیابانهای بزرگ شهر لندن هست. بعد از چند لحظه به یک عمارت بزرگ میرسه که بر روی تابلوی بزرگ روی اون با خط باریکی نوشته شده:
شهرداری لندندر جلوی پلههای ورودی شهرداری چند نفر ایستادن و در حال صحبت هستن!
آلبوس سوروس درحالیکه مری را در آغوش میکشید گفت:
-کارهای عقب مونده رو تا اونجا که میتونستم انجام دادم. این مدت که من نیستم تمام کارهای لندن رو خودت به تنهایی انجام بده، نیازی به صبرکردن برای من نیست. امیدوارم خسته نشی!
-نگران نباش ... بهت خوش بگذره آلبوس!
آسپ نیشخندی به پرسی زد و به سمت او رفت:
-وای ... کلی کار باهات داشتما ولی همش یادم رفته!
پرسی خندید و پاسخ داد:
-از تو بعید نیس! در هر صورت جغد و شومینه رو واسه این زمانها گذاشتن دیگه!
-آخه من تو شهر ماگلها شومینه و پودر پرواز از کجا گیر بیارم؟!
-جغد که هست!
همزمان که اتوبوس شوالیه در خیابان ظاهر میشد آسپ چمدانش را در کنار خیابان گذاشت، چشمکی به پرسی زد و گفت:
-حالا من ببینم تو جغدها رو به بوقی میکشی یا نه! هوای کلیسا رو هم داشته باش مری! اول راه هستا!
مری سرش رو تکان داد و گفت:
-حتما ... اتوبوس اومد. سوار شو!
آسپ چمدانش را به دست کمک راننده داد و قبل از اینکه سوار شود لحظهای مکث کرد و به فکر فرو رفت!
-همه کارها رو انجام دادم ... سفارشها رو به پرسی و مری کردم ... کار عقب موندهای هم ندارم ... همه چیز هم طبق روال همیشه داره میره ... پس نباید نگران باشم!چشمانش را لحظهای بست و سعی کرد خود را متقاعد کند که دلیلی برای نگرانی وجود ندارد. سپس سرش را برگرداند و به مری و پرسی نگاهی انداخت. لبخندی زد و وارد اتوبوس شوالیه شد. در همان لحظه که اتوبوس شوالیه خیابان را ترک میکرد مری و پرسی با صدای پاق بلندی غیب شدند.
سیزده ثانیه بعد !!درب فاضلاب مرکز خیابان به کناری کشیده شد و شخصی شنلپوش به آرامی و چوبدستی به دست وارد خیابان شد. به دنبال او چندین جادوگر با ردای سفید (!) پا بر خیابان گذاشتند. نگاهی به اطرافشان انداختند و وقتی متوجه شدند که اتوبوس شوالیه لندن را ترک کرده است با صدای بلندی هورا کشیدند.
پیشرو آنها که پسری با جسمی صورتی رنگ و چهرهای به شدت مظلوم بود با صدای بلندی گفت:
-رفتش! اصلا فکر نکنید که من میترسم جلوی خودش کاری کنما ولی الان بهترین فرصته! سریع ماموریت رو شروع کنید!
سپس چوبدستیش را بالا برد و تمام آنها همزمان فریاد کشیدند:
-پایان سکوت، گفتنی را باید در "بهترین شرایط" گفت، به جان خودم!
سپس با حرکت دست پسرک در سطح شهر پخش شدند.
صحنه چند ثانیه تاریک میشه و وقتی دوباره روشن میشه دوربین به سرعت در حال نشون دادن مکانهای مختلفی هست که در اون افرادی با جنبوجوش در حال حرکت هستند. طولی نکشید که اخبار جدیدی به سرعت در سراسر دنیای جادوگری پخش شد. بر روی دیوارها، شیشهی مغازهها و بیشتر نقاط شهر لندن اعلامیههای بزرگی نصب شده بود که متن آن به شرح زیر بود:
جیمز سیریوس پاتر ، قربانی بعدی مدیران !
جیمز کبیر، آن بزرگ مرد کوچک، آن یویو به دست جیغ جیغو که سالها زیر شدیدترین فشار و مشکلات در مقابل دشمنان بزرگ سفیدها غیورانه جنگیده بود و کلا ته شجاعت و غیرت و این چیزهاست توسط برادر کوچکتر خود به علت جرمی بسیار ناعادلانه و غیرمنصفانه شناسایی شد و به زودی توسط مجریان قانون اعدام خواهد شد. از عموم جادوگران عزیز تقاضا میشود شدیدترین ترحمها، دلسوزیها و کمکها را به این کوچولوی بزرگ (!) عطا فرمایید.
پ.ن: اینم وصیتنامهاش، جیمز رفتنی شد ... عهه!سکانس دومهالی ویزاردجیمز به آرامی وارد هالیویزارد شد و فیلمی را به دست پرسی داد:
-این فیلم یک حقیقت الهیه! میخوام اکرانش کنم و حقیقت رو به جهانیان نشون بدم! اینکه ... اینکه ... چه ظلمی به من مظلوم شد ... عهو عهو!
پرسی فیلم را گرفت و نام جیمز را در جشنواره زمستانی اسکار یادداشت کرد. سپس با حالت مشکوکی به جیمز که در حال ترک هالی ویزارد بود خیره شد.
رادیو پاتربانو اکنون به طور زنده صدای جیمز سیریوس پاتر، آن مرد نیکوکار ستمدیده را میشنوید:
-عهه عهه ... وقتی من حقیقت رو گفتم و دید به ضررشه رفت گفت منو بلاک کنن! باورتون میشه؟ صاف رفت گفت منو بلاک کنن! به زودی هم منو بلاک میکنن چون اونقدر شجاعم که حاضر به عذرخواهی نیستم ... من به خاطر گفتن حقیقت قراره بلاک بشم! خیلی نامردی کوییرل!
ملت شنونده در حالی که با دستمال اشکهاشون رو پاک میکنن رادیو رو خاموش میکنن و با شعار "مرگ بر کوییرل" و "نابود باید گردد آسپ" به خیابونها میریزن!
جنگل ممنوعهانگشتر را در دستانش چرخاند و با چهرهای درمانده گفت:
-بابا بزرگ ... باب بزرگ ... بابا بزززززززززززرگ ... عــــــــــــهه!
سیریوس با خواب آلودگی گفت:
-دیگه چی شده؟ منو از اون دنیا احضار کردی که زار بزنی؟
-بگو دیگه بابا بزرگ، بگو! این جمله رو با صدای بلند تکرار کن: "اونا عادت دارن جیمز...اونا هیچ وقت از عدالت و حقیقت بویی نمی برن..اون ادمان جیمز." بگو دیگه!
بزستانجیمز اشکهاش را پاک کرد و ادامه داد:
-اون خواست که منو بلاک کنن ... دیدی که به تو هم دروغ گفت؟ اون ... اون ...
و دوباره اشکهایش جاری شد. آبرفورث شانهی او را نوازش کرد و به آرامی گفت:
-میفهمم چی میگی ... الان دیگه کاملا بهت ایمان آوردم ... کار آسپ وحشتناک بود ... از این به بعد دیگه کامل با شما هستم!
خانهی گریمولد-اگه منو دارن میکشن به خاطر محفل و محفلیهاست! کشک هم که نیس! با جیغهام قلبشون رو سوراخ سوراخ میکنم و به سیخ میکشم میدم فنگ بخوره تا بفهمن من کی هستم و از خودشون بهترتر هستم!
محفلیها گریه کنان فریاد کشیدند:
-جیمز فدااااااااااکار!
سازمان کنترل و اعطای رنکجیمز پشت پنجرههای سازمان قایم شده و یواشکی به درون آن نگاه میکرد و با ذوق گفت:
-ایول همه دارن بهم رای میدن و دیگه کسی کاری به آسپ نداره! جوسازیم بالاخره اثر کرد! چقدر من باهوشم ... بهترین استفاده رو از زمان کردم. یوهو!
سکانس سومدوربین با سرعت زیادی بر فراز آسمانهای یک منطقهی خوش آب و هوا حرکت میکنه و ناگهان به سمت زمین ساحلی میاد و رو نقطهای کنار شنها زوم میکنه!
آسپ با لباسهای رنگارنگ و شلوارک کنار یک دریای مشنگی ایستاده و داره آفتاب میگیره. آسودگیخاطر و آزادی فکری عمیقی رو در وجودش حس میکنه و خوشحاله که چند روز میتونه بدون دغدغه روزهاشو سپری کنه. بعد از چند دقیقه نامهای که جلوش هست رو کامل میکنه و به پای جغد سیاه رنگ کنارش میبنده:
-اینو بده به مورگانا!
جغد بالهاشو باز و به سمت آسمون پرواز میکنه. هنوز فاصلهی زیادی از آسپ دور نشده که جغد دیگری با بالهای سفید بزرگ و سرعت سرسامآوری به سمت زمین فرود میاد. آسپ نامهی بسته شده به پای جغد رو باز و شروع به خواندن میکنه:
آلبوس عزیز
با توجه به اتفاقاتی که اخیرا افتاده میخوام فیلم جدیدی رو در هالیویزارد اکران کنم. با توجه به شرایط اون فیلم خواستم اکران اون رو باهات در میون بزارم. مسافرت خوش بگذره.
قربانت
پرسیآسپ قلمپرش را برداشت و بلافاصله پاسخ داد:
سلام رفیق
مشکلی نیس، فقط چه اتفاقاتی اخیرا افتاده؟ مشکلی پیش اومده؟!آسپ فرصت کافی برای نظاره کردن جغد در حال پرواز پیدا نمیکنه چون جغد دیگری کنارش فرود میاد و شروع به نوک زدن دستهای آسپ میکنه. آلبوس لحظهای به جغد خیره میشه و بعد نامه رو ازش میگیره:
سلام آلبوس
یک سری اتفاقات داره میفته که ...هنوز نامه را به طور کامل نخوانده بود که جغد سوم در کنارش فرود آمد. آسپ با دهانی باز به نامهی جغد سوم و مهر بزستان هاگزمید روی آن خیره شده بود. آنجا چه خبر بود؟!
چند ساعت بعد جواب هر سه نامه را گرفته بود. اما به وضوح در آنها تلاش برای عدم آگاهی او از اتفاقات رخ داده مشاهده میشد.
تفریحت رو خراب نکن! وقتی برگردی متوجه میشی!سکانس چهارمساعاتی پیش !آشوب و حملات متعدد در نقاط بسیاری مشاهده میشد و درگیریها همچنان ادامه داشت...
دوربین در مقابل یکی از تپههای اطراف لندن قرار داره و یک روح و یک جادوگر رو نشون میده. زاویهی دوربین کمی تغییر میکنه و منظرهی کاملی از شهر لندن که پایین تپهها قرار داره هم وارد صحنه میشه. آسپ کاغذ درون دستانش را پاره کرد، خندهی غمانگیزی سر داد و گفت:
-دروغ کثیفی بود ... که من خواسته بودم تو رو بلاک کنن آره؟! من حتی نبودم که جواب نامهی اونها رو بگیرم، تاسفباره!
پیوز به آرامی گفت:
-وحشتناکه آلبوس ... کارش خيلی بچگانه بود، فکر نمیکردم جيمز اینقدر حرفهای اوضاع رو به نفع خودش تغییر بده!
آسپ به آرامی پاسخ داد:
-اون در هر صورت بلاک نمیشد و خودش هم اینو خوب میدونست چون درخواست منم این نبود! فقط موندم که چطور با اون مغزش چنین برنامه حسابشده و دقیقی رو طراحی کرد!
پیوز چرخشی در هوا زد و گفت:
-حالا میخوای چیکار کنی؟
آسپ چوبدستیش را بیرون کشید و با دقت به شهر لندن که زیر پایش بود خیره شد. اثری از آن لباسهای مشنگی و رنگارنگ و موهای آشفته و درهم دیده نمیشد و مثل همیشه به نظر میرسید ... آماده و هوشیار!
-یک نفر رو بیشتر از دست ندادیم، خوب هم کار کنیم میشه خسارتهای بوجود اومده رو جبران کرد. واسه تمام پردیها پاترونوس میفرستم که خودشون رو برسونن ...
چوبدستیش را در هوا تکان داد و جملهاش را تمام کرد:
-خودم هم به تنهایی به شهر لندن میرم، خیلی کار دارم. از شهرداری هم باید شروع کنم!
پاق!