هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۱۸ جمعه ۳ دی ۱۳۸۹

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
آنتونین: نه من برای مصاحبه جهت گرفتن شخصیت لرد اومدم ...
مرگخوارها:
ایوان: این اعتماد به نفس تو ستودنیه ، فقط بگو انگیزه ات از این حرکت انقلابی چی بود؟
آنتونیون: اینکه بلیز زابینی کلا ادم پوچیه و همش به من حسودی میکنه ، چون که لرد میذاره من با نجینیش بازی کنم اما نمیذاره بلیز دست به نجینیش بزنه ، و چون بلیز به من حسودی میکنه ، پس حتما یه چیزی تو من دیده که حسودی میکنه ، همونطور که لردم یه چیزی تو من دیده بود که نجینیشو میداد دستم ، پس منم دیدم واقعا ادم خاصیم ، حالا که لرد مرده گفتم بیام لرد بشم و از این به بعد نجینی خودمو بدم دست خودم.
مرگخوارا:
ایوان: برو عمو مرلین جای دیگه افتابه تو پر اب کنه ، اینجا از این خبرا نیست ، برو اینجا بچه ها کرم فلوبر هم نمیدن دستت باش بازی کنی .. برو عمو ..
آنتویون:اینایی که گفتم همش نبود ، من یه سری توانایی هایی هم دارم که شما ها ازش بیخبرین.من سلاحی ساختم بس قدرتمند که به مرگخوارها این قدرتو میده که محفل رو نابود کنند و بعد به تمامی جهان سلطه پیدا کنند.
ایوان:مثلا چه سلاحی ؟!

آنتونیون گوشه رداشو عقب میزنه ... برق عظیمی همه جا رو در بر میگیره ...

چند دقیقه بعد

ایوان: یا مرلین کمکمون کن .. چقدر تلفات دادیم ؟!..
فنریر:قربان همگی فلج مغزی شدیم ، زاخاریاسم اوضاعش از همه وخیم تره رودل کرده ...
ایوان: یا مرلین .. آنتونیون رو بیارید پیش من ..
آنتونیون: من اینجام ... قوهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
ایوان:این دیگه چی بود .. به مرلین سوگند که چیز به این قدرتمندی تا الان ندیده بودم ...
آنتونیون:قوهاهاهاهاهاهاها .. اسمشو گذاشتم بمب رنکه ای .. قوهاهاهاهاهاها
ایوان:بمب رنکه ای چه جونوریه ؟!
آنتونیون:من سالها تحقیق و تفحص کردم ، تا یک سلاح کشتار جمعی بسازم ، پروژه خیلی عظیمی بود ، هر چی از دستمال هام در میاوردم مجبور بودم خرجش کنم ، هیچ چیز خوب پیش نمیرفت تا اینکه پارسال یک عنصر بسیار واکنش پذیر به نام رنک بهترین نویسنده کشف کردم ، این عنصر به خودی خودش خطرناک نبود اما اگر با یک عنصر ارزشی مخلوط میشد میتونست مرگبار باشه ، اولین عنصر پیشنهادی من بارتی کراوچ دو مثبت بود ، اما عنصر بارتی کراوچ به قدری واکنش پذیر بود که پایداری نداشت و درجا منفجر میشد ، برای همین تصمیم گرفتم از عنصری که پایدار تره استفاده کنم ، عنصری که کشف کردم آنتونیون دالاهوف دو منفی بود .. و بعد این بمب ساخته شد ، بمبی که به قدری شوک آور و باور ناپذیره که در سریعترین زمان ممکن مغز حریف رو فلج میکنه ، بمبی که میتونیم باهاش کل دنیا رو فتح کنیم .. قوهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
ایوان:یعنی الان میخوایم چی کار کنیم ؟!
انتونیون:اولا باید کمکم کنی لرد بشم ، بعد باید نجینیمو بدم دست خودم و بعد دنیا رو فتح کنیم ، قوهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
....


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۳ ۲:۱۹:۳۶
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۳ ۲:۲۴:۵۲

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ پنجشنبه ۲ دی ۱۳۸۹

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سرانجام دیوانه سازها به لرد و بلا میرسند و هر دوتاشونو میبوسند!

فردای آن روز ....گوینده اخبار ...

- بله ... یک هفته عزای عمومی اعلام شده ... شب گذشته از همه جای دنیا دوستداران لرد ولدمورت و همسر فداکارش، با پاههای برهنه و لبان تشنه به سوی مرکز لندن حرکت کردند ... همه دارن گریه میکنن ... همه ناراحتن ... اوه چه مصیبتی! مردم یک صدا شعار میدهند که عزا عزاست امروز ....

سر قبر جوان ناکام لرد ولدمورت ...

پدر روحانی: او مردی بزرگ و آزاده و دوست داشتنی بود ....در طول زندگی کوتاهش نشد کسی را برنجاند یا کسی را ناراحت کند ... او جادوگری با استعداد و فداکار و البته شوهری مهربان و پدری دلسوز برای همسر و فرزندانش بود او تمام قدرت و استعداد خود را صرف خدمت به بشر و رشد و پیشرفت و بالندگی و ....

عزادار شماره 1: اه اه ... انقدر از این مرده پرستی بدم میاد ... تا وقتی که زنده بود ملت میخواستن سر به تنش نباشه ... حالا هم که مرده تبدیل شده به مرلین ریشو ....
عزادار شماره2: اهو ... چطور جرات میکنی در مورد استاد لرد ، این مرد بزرگوار اینجوری قضاوت کنی؟
عزادار شماره3: چطور جرات میکنی این مرد آزاده را اینطور مورد هجمه قرار بدی؟
عزادار شماره4: کلا چطور جرات میکنی؟اصلا ببینم به لرد توهین میکنی؟ فحش دادی؟ بچه ها بزنین این عامل نفوذی دشمن رو لهش کنید!

بیرون بانک گرینگوتز ...

- تق تق تق .... (صدای کوبیدن آگهی استخدام لرد به دیوار)

ایوان: اهوی ... مرتیکه جاپونی داری چی کار میکنی؟ کی گفت روی در و دیوار بانک من آگهی تبلیغاتی بزنی؟
زاخی: دارم آگهی استخدام لرد میزنم ... بالاخره نمیتونیم مرگخوارا رو بدون لرد ول کنیم دیگه!
ایوان: خب استخدام لرد چه ربطی به بانک گرینگوتز داره؟ اینجا مدیر نداره؟ صاااب نداره؟
گلرت: بانک گرینگوتز چه ربطی به ما داره باب؟ ناسلامتی ما مرگخواریما!

ایوان: نه!!!! من تازه به یک سمت جدید رسیدم ... بعد از عمری تونستم یک شغل آبرومند بدست بیارم ...یک نگاه به اطراف خودتون بندازید ... دیگه لازم نیست کار خلاف بکنیم .. دیگه همه ما شغل داریم و میتونیم مثل یک شهروند عادی زندگی کنیم! دیگه لازم نیست شبا با ترس و لرز و بخوابیم .. دیگه لازم نیست جونمونو به خطر بندازیم ...

در این لحظه با نمایان شدن چنین افق روشنی اشک در چشمان تمام مرگخواران حدقه میزنه و همه خیلی خوشحال میشن و همدیگر رو بغل میکنن!
ایوان: خیلی خب دیگه ... همه برین سر کاراتون .. اوناییم که شغل ندارن نگران نباشن .. کافیه به دفتر من رجوع کنن تامن زیر پر و بالشونو بگیرم!

فنریر: حالا کی گفت تو رئیسی؟
ایوان: چون من زودتر از شما رئیس شدم!
فنریر: نخیر ... بنده دوره های آموزشی مدیریت بانکداری دیدم و از الان من رئیسم!
زاخی: اصلا لرد مرحوم در وصیت نامش منو رئیس بانک کرده بود!
گلرت: منم کلا چون زورم زیاده رئیسم! بیاین جلو! گوووهاهاها!

در همون لحظه ملت مرگخوار میان بریزن رو سر و کول هم که ناگهان در با شدت باز میشه و آنتونین وارد میشه ...

فنریر: تو چی میگی دیگه دستمال! نکنه تو هم اومدی رئیس شی؟
آنتونین: نه من برای مصاحبه جهت گرفتن شخصیت لرد اومدم ...


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲ ۱۹:۰۲:۱۵



Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ پنجشنبه ۲ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- به نظرت کجان فنریر؟کجا ممکنه باشن؟

-من از کجا بدونم!!!!!میگم جلیقه پوشیده بود یا سر همی؟اگه جلیقه باشه به پاهاش طلسم میخوره ها!!

ایوان:

در آزکابان

-آهای جناب دکتر مهندس دیوانه ساز!

دیوانه ساز بدون توجه به لرد وبلاتریکس که داشتند از سرما یخ میزدند رد شد.
-آهای دیوانه ساز جان؟
این دیوانه ساز هم همانطور.

-آخ دیوونه ساز ؟جونی؟کمک به من میکنی؟
باز هم روز از نو روزی از نو.بعد تکرار این چرخه بیش 8 بار کفر ولدمورت در اومد و گفت:
-بسه بلا!نگاه کن واسه یه بوسه به فنریر به چه قلاکتی افتادیم!من که دارم یخ میزنم!من الان با جذبه ی همایونی خودم یه بار دیگه از یکیشون میخوام.اگه محل نذاشت میریم تو صندوق به کارمون برسیم!! بریم تو دخمه ها شاید یکی پیدا کردیم!

در دخمه ها ی آزکابان

-کیههههه؟کیهههه؟دیوانه ساز؟منم لرد سیاه!هستی؟یه قربانی طالب بوسه برات دارم.باهام میای؟

ناگهان ده هزار دیوانه ساز از در و دیوار بیرون پریدند و به سمت لرد و بلا آمدند و همه هم زمان نقاب ها را بالا زدند.بلا:
-ارباب!!عزیزم!!!تامی!!یه کاری کن!سپر مدافع درست کن!

-بلای عزیز من توی جادوی سیاه قدرتمندم .نه تو دفاع در برابر جادوی سیاه!حالا یه امتحانی میکنم.اکسپکتوپاترونوم!

تعداد دیوانه ساز ها دوبرابر شد.آنها همچنان پیش می آمدند.

- دیدی گفتم بلا!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۳۶ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
[spoiler=خلاصه]مرگخواران به دستور لرد ولدمورت در بانک گرینگوتز مستقر شدند و آنجا را تحت تسلط خود قرار دادند. ایوان روزیه رییس بانک است. اسکورپیوس مالفوی کلید دار بانک است، زاخاریاس اسمیت مسئول محافظت از صندوق های بانک است، گلرت گریندل والد متصدی بانک است و فنریر گری بک مسئول نقل و انتقال وجوه و اموال بانکی است. گری بک مشغول انتقال همه اموال بانک به صندوق لرد ولدمورت است و اسکورپیوس، گلرت و زاخاریاس در حال آماده شدن برای آمدن بازرس و مامور سرکشی وزارت سحر و جادو هستند.[/spoiler]

فنریر گری بک به صندوق خانواده اسکریم جیور رسید و کارت جادویی را روی محفظه ای کشید که کنار در صندوق تعبیه شده بود. در صندوق باز شد، فنریر داخل شد و در کمال تعجب مجددا لرد ولدمورت و بلاتریکس را دید و گفت:
_ اهم اهم ... ببخشید ارباب مزاحم شدم. دارم اموال همه صندوق ها را به صندوق بزرگی که برای شما درست کردیم منتقل میکنم.
لرد: بر مردم آزار لعنت! آقا من مال و اموال نخوام باید کیو ببینم. دو دقیقه نمیذارید با بلاتریکس درباره امور کلان مملکتی بحث و تبادل نظر کنیم!
فنریر: ارباب مطمئنید دارید درباره امور کلان مملکتی بحث و تبادل نظر میکنید؟
لرد: چطور مگه؟
فنریر: آخه دیدم تختخواب گذاشتید اینجا.
لرد: اولا که به تو چه! تو مگه فضول مردمی؟ ثانیا مگه هر جا تخت میذارن موردیه؟ تو ندیدی جایی تخت بذارن روش چایی بخورن؟ ندیدی جایی تخت بذارن روش کباب بخورن؟
فنریر:
لرد: زودتر برو تا کروشیویت نکردم!

فنریر رفت و رفت تا به صندوق خانواده توماس رسید. کارت را کشید، وارد شد و ... یک عدد گلدان طلا به سمتش پرتاب شد. فنریر جا خالی داد و در کمال تعجب دوباره لرد و بلاتریکس را آنجا دید.

لرد: فنریر تو مگه خودت خانواده نداری؟ چرا هر جا من میرم تو هم میای؟ ... میگم بلاتریکس، بزنم بکشمش خیال خودمو راحت کنم؟
بلاتریکس: نه عزیزم گناه داره. بده یه دیوانه ساز بوسش کنه!

فنریر که دید اوضاع مساعد نیست پا گذاشت به فرار و رفت سراغ یک صندوق دیگر و البته آن جا هم مجددا ...

از آن سو، مامور وزارتخانه وارد بانک شده بود و بعد ازحسابرسی کامل و سوال و جواب از ایوان، اسکورپ، گلرت و زاخی ... حالا گیر داده بود که باید از صندوق ها بازدید کند. ایوان که دید مامور وزارت گیر سه پیچ داده است، یواشکی از پشت او طلسم آوداکداورا را بسمتش فرستاد که مامور برگشت و گفت:
_ چیزی شده؟ احساس کردم یه طلسم به بدنم خورد. البته باید بگم من جلیقه ضد طلسم پوشیدم و امکان نداره کسی بتونه منو طلسم کنه مگه اینکه خود لرد ولدمورت اینجا باشه!
ایوان: بهله بهله. شما چند دقیقه اینجا صبر کنید من الان میرم و برمیگردم.

ایوان که فهمیده بود خود لرد میتواند مامور را بکشد با کابین به زیر زمین گرینگوتز رفت و از فنریر سراغ لرد را گرفت. فنریر هم گفت احتمالا طبق معمول لرد در صندوق بعدی ای است که او میخواهد باز کند اما هر چه فنریر و ایوان گشتند نتوانستند لرد را در صندوق های مختلف پیدا کنند ...



Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۹

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
-داشتيم نامردا؟تك خوريه ديگه؟
زاخي از ترس از جاش پريد و به خيال اينكه دوباره لرد سر و كله اش پيدا شد تعظيم كنان گفت:نه به جان ارباب ما رو چه به اين كارا آخه.

صداي پخ پخ خنده باعث شد زاخي به جاي تعظيم رو به رويشو نگاه كنه:فنرير؟مسخره زهر ترك شدم!مگه تو الان نبايد حساب مشتري ها رو به حساب لرد سياه منتقل كني؟

فنرير كه آنچنان راضي به نظر نميومد گفت:با اجازتون دقيقا دارم همين كارو ميكنم!شماها اينجا چيكار ميكنين؟شانس آوردين كه لرد رفت.فقط اومده بود سركشي كنه همه چي خوب پيش بره.اگه بود همين الان ميرفتم بهش ميگفتم به جاي اينكه سر كاراتون باشين دارين ولگردي ميكنين.

گلرت با آغوش باز به سمت فنرير اومد و براي اينكه بحث را از وضعيت خطرناك فعلي نجات بده گفت:ولگردي چيه؟ما اومده بوديم به تو كمك كنيم.ديديم گناه نكردي كه تنهاي اين همه طلا رو جا به جا كني.

فنرير با شك پرسيد:باور كنم؟
گلرت و زاخي و اسكورپيوس:صد در صد

فنرير روي كپه هاي طلا نشست و مشغول زير و رو كردن اوراق درون دستش شد: بذار ببينم اين صندوق مال كيه...اينجا رو داشته باشين، صندوق نيكلاس فلامله!مگه اين يارو هنوز زندس؟ول نميكنه زندگي رو چرا!

اسكورپيوس با خوشحالي مشغول برانداز كردن اشياي داخل صندوق شد.كپه هاي طلا مجسمه هاي فانتزي اعلا جن ساز،جواهرات و ظرف هاي طلا و نقره همه بايد به صندوق لرد سياه منتقل ميشد.

گلرت به فنرير گفت:ببينم جا به جايي اين همه چيز سخت نيست؟
فنرير در جواب:چرا...
و بعد با حركت چوب جادوييش تمام محتويات صندوق غيب شد!
فنرير:گفتم كه سخته!

زاخي دستشو از داخل جيبش بيرون آورد و به كاغذي كه لاي انگشت هاش گير افتاده بود نگاه كرد:ميگم كه بهتره چند نفرمون برن بالا.طبق ساعت هايي كه لرد بهمون داده احتمالا تا يه ساعت ديگه يكي از اون مامورهاي پيزوري وزارت سحر و جادو مياد براي سركشي.بايد چند نفر برن بانك رو براي پذيرايي ازش آماده كنن

به خاطر همين گلرت، زاخي و كبري براي آماده شدن براي استقبال از مامور وزات سحر و جادو به سالن پذيرش بانك برگشتن.



Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ یکشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۹

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
- اوووم... خب باشه. ولی کبری خانم هنوز گشنشه بذار کار چند تا ارباب رجوع را راه بندازم بعد که کبری سیر شد میریم.

در حالی که زاخی ایستاده بود کبری خانم از ارباب رجوع پذیرایی میکرد.
وقتی که صفی باقی نمونده بود گلرت به سمت زاخاریاس اومد و گفت:
من هیچوقت وجدانم اجازه نمیده وقتی ملت تو صف منتظرن برم عیاشی.

زاخی گفت: حالا میای بریم یا اینقدر اینجا میمونیم تا از وزارتخونه ای ها بگیرنمون.
- بابا اونا که الان تو خواب زمستونی اند. کسی کاری با کار ما نداره... آهان خوب شد یادم اومد بذار اسکورپیوس رو هم ببریم.
- نه بابا چرا دست زیاد میکنی؟
- بذار بیاد. صداش خوبه برامون آواز میخونه حال میکنیم.

در واگنی که به سمت اعماق زمین میرفت صدای اسکورپیوس پیچیده بود:
هر عشقی میمیرد
خاموشی میگیرد
عشق تو ....

صدای گلرت مانع از ادامه دادن اسکورپیوس شد:
بابا این شعرا که برای زمانی بود که مرگخوارا پول نداشتن. حالا که لرد اینقدر بهمون پول میده آهنگ شاد بخون صفا کنیم. در ضمن اشاره کنم که فکر میکنم لرد داره به من باج میده که نگم خودم سیاه ترین و جیگرترین جادوگرم.

دوباره اسکورپیوس شروع کرد:
اینو به مناسبت وصلت کبری خانم و نجینی میخونم حال کنین.

کوچه تنگه بله
کبری قشنگه بله
کی ببره کی بدوزه
لودوی کوچیکترش
بادا بادا مبارک بادا ...

زاخی و گلرت: :banana:
کبری خانم:

وقتی به صندوق ها رسیدند جن راننده به زور از واگن پرتشون کرد بیرون.
جای که بودند سالنی نیم دایره ای بود که دور تا دور آن در های آهنین بود که جدیداً با کارت مخصوص گرینگوتز باز میشد و سیستم قدیمی لمس دست جن ها را برداشته بودند.
زاخی گفت: خب بچه ها اول از همه بیاین بریم صندوق پاتر. این از اون پولدار خفناست. خیلی چیزای باحال داره.

با موافقت بقیه به سمت صندوقی که دقیقاً در وسط سالن بود رفتند.
به محض اینکه اسکورپیوس کارتش رو کشید و در باز شد صدای فریادی به گوش رسید.
لرد ولدمورت پرخاش کنان به سمتشان کروشیویی فرستاد و گفت:
اووووووی مگه خونه ی خالتونه که همینطوری وارد میشین؟ یه اهنی! اوهونی! مگه من به شما مرگخوارا ادب یاد ندادم؟

اسکورپیوس لرزان گفت:بـ...بـ..ببخشید قربان... ما فکر کردیم کسی اینجا نیست.
بلاتریکس(!) از گوشه ای پدیدار شد و گفت: خفه شو پسرک بی ادب. بابات و اون زن زشتش بهت ادب یاد ندادن.
گلرت وارد بحث شد و گفت: آروم آبجی. من که میدونم این کارا به خاطر چیه. شما دست پیش رو گرفتین پس نیفتین. حتماً الان هم میخواین بگین لرد از من سیاه تره. آره؟
ملت:
لرد:
کبری و نجینی: :bigkiss:

لرد گفت: اگه اینقدر شاخی بیا با هم دوئل کنیم.
گلرت گفت: پس چی فکر کردی میترسم؟ همین امروز بیا بریم باشگاه دوئل.
زاخی اظهار وجود کرد: باشگاه دوئل تعطیله.
گلرت پس گردنی به زاخی زد و زیر لب گفت: حالا نمیتونی دو دقیقه دندون روش بذاری؟
- رو باشگاه دوئل؟
گلرت:
سپس به لرد رو کرد و گفت: خب دیگه... شرمنده.. باشگاه بسته شده دیگه. سال دیگه ایشالله.
و سپس هر سه به سرعت جیم شدند.

پس از ساعتها تلاش سه جستجوگر(!) توانستند وارد صندوقی شوند که کسی در آن نباشد.
به محض اینکه وارد شدند صدایی آمد....


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۱ ۲۲:۱۹:۰۲

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ شنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نفر بعد ساحره رنگ پریده ای بود که صدایش به سختی به گوش گلرت میرسید.
-صندوق شماره 365 لطفا.

گلرت نگاهی به لیست موجود در کامپیوترش انداخت.
-خالیه خانم!

ساحره در حالیکه سعی میکرد حداکثر فاصله خودش را با کبری حفظ کند کلید طلایی رنگی را که به گردنش آویزان کرده بود به گلرت نشان داد.
-چطور ممکنه؟من کلیدشو دارم.همه دار و ندار من اونجاس!

گلرت قهقه ای زد!
-همه دار و ندارت یه مجسمه طلایی و چند گالیون و یه آلبوم عکس بود؟

چشمان ساحره پر از اشک شد.با صدایی لرزان گفت:
-شما صندوق منو باز کردین؟اون مجسمه همه ثروت من و همسرمه...آلبوم عکس هم برامون خیلی باارزشه.خواهش میکنم.طلاها رو نمیخوام.اجازه بدین آلبوم رو بردارم.عکسای تنها پسرمون توشه.اسمشو نبر پسرمونو زنده زنده سوزوند...فقط برای اینکه مار وحشتناکش احساس سرما میکرد!

گلرت دست از خندیدن برداشت.حالت چهره اش جدی تر شد.
-هوومم...که اینطور!خب پسرت درراه خدمت به مار ارباب کشته شده...و باید بگم آلبومتم قربانی بازیگوشی کبری شد.ولی جنسش اصلا خوب نبود.بعد از قورت دادنش کبری دو ساعت دل درد گرفت.مجبور شدم ببرمش سنت....

ساحره دیگر نتوانست تحمل کند.هق هق کنان از آنجا دور شد.

گلرت لبخندی زد و سر کبری را نوازش کرد.
-نفر بعد...

زاخاریاس با شال گردن براقی که دور گردنش انداخته بود به میز گلرت نزدیک شد.
-فعلا نفر بعدی وجود نداره.این شال گردنو ببین!به محض اینکه دیدمش فهمیدم خیلی بهم میاد!تو صندوق اون یارو چوب دستی سازه پیداش کردم.نمیدونی ملت چه چیزایی تو صندوقاشون گذاشتن!واقعا جالبه.موافقی بریم یه گشتی بزنیم؟!




Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ جمعه ۱۹ آذر ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
سوژه ی جدید

رییس بانک گرین گوتز،ایوان روزبه،در حالی که داره تخمه می شکنه و از توی تلویزیون ها کار های جن ها رو چک می کنه و به خریتشون می خنده،روی صندلی نرم لم داده!

معاونش هنریر هم کنارش نشسته و داره استیک کاملا پخته اش رو می خوره!در همین حال مسئول محافظت از صندوق های بانک،زاخاریاس اسمیت، منتظر که کلید دار بانک،اسکورپیوس مالفوی،کلید های صندوق ها رو واسش بیاره!

از اون دور دور ها سیاهی بلوز اسکورپیوس مشخص می شه که داره میاد!

-سلام زاخی خوبی؟

-سلام اسکور!کلید ها رو آوردی؟

اسکورپیوس یه دسته کلید رو که بیست متر طول داره رو می کشه بیرون و به سمت زاخاریاس می گیره با صدایی که با زور از حنجره بیرون میاد می گه:بیا!خیلی سنگینه!

- این چه شکلی توی جیبت جا شده!

اسکورپیوس در حالی که شدت فشار قرمز شده می گه:به سختی!

زاخاریاس با حالتی تمسخر آمیز بهش می گه:حالا چرا اینقدر قرمز شدی!

سکورپیوس که یه گوجه فرنگی رسیده ی رسیده شده می گه:اینو بگیر می فهمی!

زاخاریاس دستش رو دراز می کنه و دست کلید رو می گیره از اسکورپیوس اما با کله می خوره زمین!

- چرا نگفتی اینقدر سنگینه!

- تو فکر کردی الکی من قرمز شدم!

کمی آن طرفتر پشت میز تحویل دار

گلرت گریندلوالد روی یه صندلی چرخدار لم داده و می چرخه دور خودش و کبری هم دور کامپیوتر جلوی گلرت پیچیده سرش به سمت یشخونه که دست هایی که اومد داخل پیشخون رو گاز و مردم که کاملا معطلا از داخل بانک تا ته دهکده ی هاگزمید صف کشیدن!

آبرفورث که سر صفه و از عصبانیت هم رنگه لبو شده می گه: مرتیکه مگه ما وقتمون رو از توالت عمومی آوردیم تو اون پشت می چرخی!

گلرت انگشت اشاره اش رو به سمت آبرفورث می گیره و کبری یه دفعه می پره و آبرفورث رو یه لقمه ی چپ می کنه!

گلرت در حالی که لبخندی شیطانی روی لبش نقش بسته می گه: نفر بعد!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۹ ۱۴:۴۷:۵۱

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۴۲ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
باشد که الف و دال پیروز باشد

در حالی که جن ها با الف و دالیون و دو مرگخوار و جوخه هایی که آمبریج صداشون کرده بود (بالاخره فهمیده بودن اوضاع از چه قراره!)مقابله می کردند. کیلومتر ها دور تر سپتیما وارد مقر الف و دالیون شد.او که تازه از سفر برگشته بود تازه به درون اتاق ضروریات رفت و گفت: سلام بر همگی من برگشتم.

ولی با سالن خالی روبرو شد .جلو تر که رفت کاغذی را دید که بر رویش نوشته شده بود :

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

پنج شنبه 22 آگوست

سلام دیدا

یادم رفت بهت بگم وقتی اومدی پولا رو روی میز کنار کوسن سفیده بذار.

ممنون

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

سپتیما با خودش فکر کرد:این دست خط ویل بود . در ضمن امروز بیست و چهارم بود و هیچ کس این ورق رو که جلوی چشم بود .و من اولین چیزی بود که دیدم بر نداشته ! مجسمه های جدید هم جایگزین مجسمه های قدیمی نشدن.که این فقط یک چیز رو نشون می ده. گرابلی و الف و دالیا چند وقتیه که این جا نیومدند.پس حتما به یک ماموریت رفتن. تو مامورتشون هم مشکل پیدا کردند که این قدر طول کشیده.پس باید به محفلیا خبر بدم .البته قبلش یک پرس و جویی دربارشون می کنم.

بعد از این که سپتیما مطمئن شد که الف و دالیون حتما تو خطر افتادند به پیش پروفسور دامبلدور رفت و گفت: پروفسورهمه ی الف و دالی ها به جز من به خطر افتادند .نمی دونم دقیقا الان کجان. ولی می دونم قرار بوده دیدالوس از گرینگوتز برگرده که دیگه پیداش نشده.

_تو کجا بودی؟

_من تازه از سفر اومدم.

_خیله خب جیمز راه بیافت برو بچه ها رو جمع کن بریم.

در همین زمان خانه ی ریدل

ولدی:مگه یه آپارات کردن و آوردن مجسمه ی سالازار چقدر باید طول بکشه؟! شامپو .. نه..ینی ، ایوان رودولف و مورفین رو باخودت ببر ببین اونا تو کجا گیر افتادن و تا وقتی مجسمه رو نیاوردین برنگردین.

چند لحظه بعد محفلی ها و سه مرگخوار هم زمان جلوی در گرینگوتز ظاهر شدند و در جا چند تا طلسم در و بدل شد و ریموس و سه مرگخوار بیهوش شدند. دامبلدور گفت:جیمز، ریموس رو ببرید درمونگاه اینا رو هم ببندید و چوبدستیاشون رو بگیرید.

_جـــــــــــیغ ! مگه من جن خونگیتم ! خودتم یه کاری بکن.

_خوب منم به کارا نظارت می کنم .

سپتیما که وارد گرینگوتز شده بود باز هم با سالنی خالی روبرو گشت و گفت: سریع بیاد این جا هیچ کدوم از جنا نیستن !

و بعد صدای جیغی شنیده شد . جیمز (متخصص جیغ شناسی )گفت: این جیغ آمبریجه ! صدا از پایین میومد.

دامبلدور:پس زود باشید بریم پایین.

همان موقع صحنه ی نبرد

جینی و روونا زخمی شده بودند و از اون طرف آمبریج هم از میدان به در شده بود و جوخه هایش داشتند خودشان را و کنار می کشیدندو به طرف صندوق پناه می بردند.

گودریک: اینا چقدر سمجا.

گرابلی که در همون لحظه یک جن رو بیهوش کرد گفت: من فقط می خوام بدونم کی اینا رو این قدر آتیشی کرده.

بلا: کروشیو ! منم همین طور!

در همین لحظه محفلی ها هم وارد نبرد شدند.


تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸

جینی ویزلی old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۲۷ دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 82
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد

بیرون صندوق

چند تا پیچ بیشتر نمونده بود که ملت الف دال به صندوق برسن.گودریک جلوتر از همه راه میرفت و بقیه هم پشت سرش بودن.سر پیچ بعدی بود که گودریک به کسی خورد و از پشت افتاد و همینجوری یه ملت از پشت روی زمین افتادن.

گودریک زود تر از همه از جاش پا شد تا ببینه چه کسی بهش خورده و وقتی دید اون شخص پرسیه چینی به دماغش داد و گفت:تو این جا چیکار میکنی؟

پرسی هم از جاش بلند شد و گفت:خودت اینجا چیکار میکنی؟

گودریک صداشو صاف کرد و گفت:همون کاری که همه میکنن اومدیم اینجا پول بگیریم.

پرسی با حالت مشکوکی پرسید:با یه لشکر؟

-به تو چه؟!

سارا گفت:بیا بریم گودریک وقت نداریم.

گودریک و الف دالیا یه نگاه به پرسی و بلا انداختن و راشونو کشیدن برن که دیدن اونا هم دنبالشون راه افتادن.

گودریک با عصبانیت گفت:دیگه چیه؟

پرسی گفت:خب مسیر ما هم اینوریه

بنابراین ملت الف دال به راهشون ادامه دادن و تنها یه پیچ مونده بود به صندوق که یهو صدای جیغ و فریاد از پشت سرشون شنیدن و وقتی به عقب نگا کردن دیدن یه لشکر جن دارن به طرفشون میدون.

الف دالیا و دو تا مرگخوار با دیدن این صحنه برای یه لحظه به این حالت موندن و بعد همه با تمام قدرتشون دوییدن.

لوپین در حالی که می دویید فریاد زد:کجا میریم؟

گودریک هم متقابلا جواب داد:به سمت صندوق

-اما نقشه این نبود قرار نبود جوخه ایا ما رو ببینن.

-نقشه عوض شد!اگه شانس بیاریم جنا جوخه ایارو گیر میندازن و پدرشونو در میارن.

-چرا نباید پدر مارو در بیارن؟

-ما فقط میتونیم امیدوار باشیم این کارو نکنن.راستی این پیچه چرا اینقدر طولانی شد؟

-چون ما داریم دور خودمون میچرخیم باید از اونور بریم

داخل صندوق

گرابلی،روونا و دیدا منتظر بودن تا خبری از الف دالیا بشه مدام به کراب و آمبریج نگاه میکردن که مبادا به هوش بیان.

دیدا از گرابلی پرسید:بهتر نیس خودمون دست به کارشیم؟

-پنج دقیقه صبر میکنیم اگه ازشون خبری نشد...

اما بقیه ی حرفشو ادامه نداد چون کراب و آمبریج داشتن تکون می خوردن.هم زمان با این اتفاق سر و صدای الف دالیا از بیرون صندوق اومد و گرابلی و دیدا و روونا که منتظر یه همچین فرصتی بودن به سرعت از جاشون بلند شدن و از صندوق بیرون پریدن.

اونا که فکر میکردن حالا می تونن با یه مبارزه ی تن به تن از اینجا بیرون برن با صحنه ای که دیدن دهنشون از تعجب وا موند.

گرابلی گفت:گودریک تو چیکار کردی؟

گودریک در حالی که سوار یکی از جنا شده بود و با کف دست تو سرش میزد گفت: : چیزی نیس درستش میکنیم

دیدا :خودتم میدونی داری چرت میگی

در همین لحظه آمبریج و کراب گیج و منگ از تو صندوق بیرون اومدن
آمبریج ده دقیقه ای طول کشید تا وضعیت رو درک و تجزیه و تحلیل کنه و در این مدت همه با جنا در گیر شده بودن

در نهایت آمبریج با این که خیلی واسش سنگین بود که این حرفو بزنه گفت:گرابلی ما باید در برابر جنا با هم متحد بشیم!

گرابلی که با یک جن درگیر بود و فرصت نمیکرد چوبدستیشو دربیاره گفت:داری شوخی میکنی؟من با تو متحد بشم؟عمرا!

روونا گفت:گرابلی چاره ی دیگه ای نداریم.

گرابلی گفت:ولی شرط داره!

آمبریج گفت:چه شرطی؟

گرابلی:اگه میخوای ما کمکتون کنیم باید اون گربه های مزخرفتو از مدرسه بندازی بیرون و...

آمبریج:

گرابلی: خب تعداد ما بیشتره

آمبریج در حالی که خیلی سعی میکرد جلوی خودشو بگیره تا گرابلیو نزنه زیر لب گفت:قبوله

...


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱ ۱۶:۱۱:۴۷

[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنايي







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.