صبح روز بعد – هاگوارتز – دفتر پروفسور دامبلدورققنوس آتشی رنگ دامبلدور دور تا دور دفتر دایره ای شکل دامبلدور ، از میان تلسکوپ ها و وسایل آویزان از سقف پرواز می نمود و جفت بنفش رنگش نیز دنبالش می کرد و به نوعی گرگم به هوا بازی می کردند. روی میز همیشه شلوغ دامبلدور، در میان اشیا رنگارنگ و مختلف، چندین مجله زنان با الگوهای بافتنی باز بود و دامبل با چشمانی تیز بین از پشت عینک هلالی شکلش به دستور العمل های درج شده در مجله عمل می کرد. در میان دستانش دو سوزن بزرگی تکان می داد و از ناکجا و کلافی نامرئی، برای خودش شنل نامرئی با طرح لیمو می بافت.
«آهان.. یه حرکت به راست...یه سوزن به چپ...سه تا قیچی به هوا... ایول...حله... اووووخ ! »
سوزن بزرگ از زیر انگشت اشاره دامبلدور عبور کرده بود و از سمت دیگر از بین ناخنش بیرون زده بود. با عصبانیت و دستی لرزان سوزن را بیرون کشید و آنرا روی مجلات باز روی میزش پرت کرد. درب دفترش بدون در زدنی از قبل باز شد. پروفسور فلیت ویک با قد کوتاهش در مقابل میز دامبلدور قرار گرفت و با حالتی عبوس فریاد زد:
«افتضاحه آلبوس ! افتضاح ! استعفا میدم !
»
و کاغذ پوستی ای را با اشاره چوبدستی اش روی میز دامبلدور قرار داد و با عصبانیت از دفتر دامبلدور خارج شد. دامبلدور منتظر ماند تا درب دفتر کاملا بسته شود، سپس سرفه ای کرد و با صدایی بلند گفت:
« صد تا مثه تو ریخته...کوتوله ! یه نون خور کمتر !
»
درب دفتر دامبلدور سریعا باز شد و این بار هاگرید، پروفسور اسپروات، پروفسور سینیسترا و پروفسور اسلاگهورن بدون اینکه حرفی بزنند نگاه های سرشار از نفرت به دامبلدور انداختند و کاغذهای پوستی استعفای خود را روی میز دامبلدور پخش کردند. اسلاگهورن کمی جلو آمد و درون جام خالی روی میز دامبلدور شیشه ای از معجونی بی رنگ را خالی نمود و با نفرت گفت:
« بخورش آلبوس ! واسه ذات کثیف خیلی خوبه. زود تمیزت میکنه »
و به همراه سه همکار دیگرش بلافاصله دفتر دامبلدور را ترک نمود. این بار دامبلدور ساکت ماند و در فکر فرو رفت که دوباره درب دفتر باز شد. پروفسور مک گونگال با کلاه دراز و ردای سبز رنگی به میز دامبلدور نزدیک می شد. با گونه ای خیس و صدایی گرفته لب گشود:
« اینه جواب این همه وفا و یاری ما ، آلبوس؟! چهل سال تمام به ما دروغ گفتی ؟! من نذاشتم تو توی هاگوارتز تدریس کنی؟ من بدبخت؟ افسوس !
»
و بدون اینکه حرف دیگری بزند نسخه ای از روزنامه پیام امروز را که در دستش مچاله شده بود مقابل دامبلدور پرتاب کرد و بدون آنکه حرف دیگری بزند از دفترش خارج شد. به محض خروج مک گونگال تابلوی مدیر و مدیره های پیشین هاگوارتز با نشان های دست و پا و به طور زبانی با انواع ناسزا از دامبلدور پذیرایی کردند و در یک چشم به هم زدن از قاب های خود محو شدند. دامبلدور با تعجب به تصاویر قدیمی خود در صفحه اول روزنامه نگاه می کرد که مونتاژ شده بودند. با دقت کلمات درج شده در زیر تصاویر را دنبال می کرد.
در دفتر پیام امروز « نه جون آلبوس کسی پشت این مقاله نیست. حقیقت تلخه همیشه. درکت می کنم آلبوس. واسه همه پیش میاد. خودت که داری با دو تا چشمت می بینی تصاویر چاپ شده رو دیگه. سند از این واضح تر؟! »
آقای کاف، سردبیر پیام امروز در حالیکه کاغذهای مختلف و دست نوشته هایی را درون یک پوشه قرار می داد، بین کمدهای چوبی در یک سالن بزرگ گام بر می داشت و دامبلدور نیز با گام هایی سریع او را دنبال می کرد:
دامبلدور: « این عکسا مونتاژ شده »
کاف: « از اون حرفا زدیا آلبوس ! ما که عکسامون همه متحرکه. چطور میتونی مدعی بشی توی زوایای مختلف مونتاژ شده. امکان نداره. جای این دروغ ها بهتره جبران کنی
»
و با حالتی عبوس کوه پرونده را در دست گرفت و گام هایی بسیار سریع دامبلدور را در تالار پرونده ها تنها گذاشت.
دامبلدور در افکارش: « کم مونده تام. مچتو میگیرم !
»
-----------------------------------------------------------
- تق تق تق !
با صدای در زدن، دفتر ریاست کوچک و منظم در سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری که موسیقی کلاسیک در آن پخش می شد تکانی خورد. لرد سیاه در حالیکه صورت نجینی را آرایش می کرد با دستپاچگی لوازم آرایش و سفید کننده ها که روی میز پراکنده بودند، درون کشوی میزش ریخت، نجینی را زیر پاهایش انداخت و گفت:
« اهم. کیه؟ »
صدا: « ارباب ! منم لودو ! سه تا مجرمی که گفته بودین رو دستگیر کردم. بیارمشون داخل؟ مک گونگال، لوپین و فروتسکیو ! بیارم ارباب؟ »
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۱۶:۲۴:۲۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۱۶:۲۶:۱۴