- کچل نفهم خبیث! بدقیافه ی شرور! بدقواره ی خودخواه! کثافت!
اسکی مالفوی که تا به حال یه گل از صدتا گل شادی و خوشحالی و امید و نشاط و
تندرستی این جور چیزهای خوب خوب در وجودش نشکفته بود با رسیدن به مراد ناگهان صدگل در وجودش شکفته شد و کلن گلستانی شد برای خودش بچه!
چار چنگولی پرید وسط بوته های خار و گونی که در بیابان خرم و زیبای حیاط ریدلها روییده بودن و به انتظار ناسزاجات بیشتری از طرف شخصی که هنوز ندیده بود نشست! دفترچه و قلم پرشم به سرعت درآورد و مشغول یادداشت برداشتن شد: " کچل نفهم خبیص! بدغیافه شورور! بدقوره خودخاه! کسافط!"
بعد از این شخص پشت درخت ( البته یه زمانی درخت بود الان به جای چوب لباسی می شد ازش استفاده کرد!
) و اسکی با هم ادامه دادن: "فاقدالدماغ المنحوس! هیپوگریف بی شعور! تسترال بلاجرزاده!..
"
بچه مالفوی بیچاره هنوز برای این همه ذوق یک جا خیلی کوچیک بود و به خوبی نمی تونست درک کنه که اینا فقط یه نمایشنامه ست و نباید تو نقشش زیادی غرق شه.. چن بار از ذوق زیادی سکته زد و پس افتاد و ملت از پشت و جلوی صحنه نوبتی تنفس مصنوعی بهش دادن تا به زندگی برگرده و بعد همه برگشتن سر کارشون.
اسکی یه لیست پروپیمون از انواع فوشها نوشته بود و چندتاشونم که سوادش نمی کشید بنویسه رو با خط هیروگلیف نوشته بود!
و حالا بعد از این همه مدت و کلی دیکته نوشتن (که صد البته صفرم نمی گرفت از اون دیکته!
) حالا دیگه وقتش بود که طرف از پشت درخت بپره بیرون و نشون بده که چه آدم با جیگری بوده که اسمش در تاریخ جادوگری توسط پروف بینز ثبت بشه! ولی اون آدم نبود.. نجینی خزون خزون(!
) از پشت درخت اومد بیرون یه نگاه به مالفوی کوچیک انداخت و گفت : " چطوری عوضی؟!
" و رفت!
اسکی هم وقتو تلف نکرد از وسط بوته ها پرید بیرون و جست و خیز کنان و ملق زنان به سمت ساختمون راه افتاد اما وسط دویدن و جست و خیز یه چیزی تلپی خورد تو سرش!
اونم مثل شما اول دنبال اون چیز گشت ولی اون فقط یه حقیقتی بود که خورد تو مغزش
- صب کن ببینم.. نجینی که به زبون آدما حرف نمی زنه!
- همم... مهم نیس که.. شاید رفته کانون زبان یاد گرفته!
- چرند نگو کم عقل! از پسر اون کله زخمی یاد بگیر! یه یویو گرفته دستش کلی ماجرا جویی کرده! برو یه کم دنبال حادثه! برو بذا معروف شی اینجوری ارزشی نباش بدو برو دنبال نجینی ببین چه کاسه ای زیر نیم کاسه ست!