در حالیکه پنج روز تا زمان حمله محفلیون به مرگخواران باقی مانده بود، گروه شکنجه گر به رهبری رز و مشارکت مستقیم سایر مرگخوارن هنوز موفق نشده بودند که "وزیر دیگر" را وادار به اعتراف کنند.
از انسو لرد سیاه که از نبود مرگخوار عزیزش بشدت ناراحت و گرفته بود، شخصا آموزش ویژه مرگخوارن را بر عهده گرفت و زندگی مرگخواران را علنا به جهنمی تبدیل بزرگ کرد.
شب بیست و پنجم در حالیکه مرگخواران نای راه رفتن نداشتند در استراحتگاه عمومی جمع شدند تا در مورد حوادث اخیر تصمیم نهایی را بگیرند.
رز خسته از تمرینات روزانه و شکنجه کردن های شبانه، خودش را به اولین مبل رساند و بر رویش افتاد. آنگاه با ناراحتی آهی کشید و گفت:
- اینیگو، به نظر من "وزیر دیگر" جاسوس محفلی ها نیست و هیچ نقشه ای برای نابودی مرگخواران نداره، البته این حرف من به این معنی نیست که افکار پلیدی نداره اما من یکی قانع شدم که جاسوس یا خرابکار نیست.
آنتونین و روفوس هم به تایید سری تکان دادند.
- پس پیشگویی تریلانی پی میشه؟
لونا با کمی من ومن که نشان میداد به حرفهایش اطمینان کاملی ندارد گفت:
- میگم شاید ما راه رو اشتباهی رفتیم. اصلا برای من یک سوال بزرگ پیش اومده و اونم اینه با توجه به اینکه تعداد محفلی ها خیلی کمتر از ماست، چطور می خوان ارتشی رو شکست بدن که در بالاترین سطح بکار گیری جادوی سیاه به سر میبره، تعدادش زیاده و رحم هم نداره؟!
ایوان کمی راستتر نشست و گفت:
- نکنه اونا اسلحه ای، طلسمی چیزی دارن که می تونه اونا رو پر قدرتمندتر از ما بکنه؟
با این شنیدن جمله ایوان زمزمه های تایید از هر سو بلند شد. اما جز فرضیه چه مدرکی در این مورد داشتند؟ چاره نبود باید برای اطمینان از این فکر هولناک، اطلاعات بدست می اوردند.
ایوان که موافقت جمع او را سر شوق اورده بود ادامه داد:
- چطوره همین امشب بریم و .... ام...بریم و ... این... بوی چیه داره میاد؟
بوی عجیبی فضا را احاطه کرده بود. مرگخوران شروع به جستجو برای یافتن سر منشا این بو شدند تا اینکه همه با شنیدن صدای خشم الود لینی به سمت مرلینگاه شتافتند.
- داری اینجا چه غلطی میکنی!
- من...خیلی ببخشیدا... ادم شوی دشت شویی چیکار میکنه!... نکن!؟ میگم من که کاری نمی کردم...فقط داشتم شمدد اعشاب می کردم!
- تمدد اعصاب هان!... بلند شو ببینم... اون چیزای سفید چیه پشتت قایم کردی! دوباره شروع کردی ... برم همین الان به ارباب بگم!!
- نه جون خودت هر کاری بگی می کنم فقط به لرد شیاه هیشی نگو!
لینی بی توجه به التماس های مرفین به سمت اتاق لرد سیاه براه افتاد اما درست وقتی در استانه خارج شدن از اتاق بود اینیگو دستش را گرفت و او را متوقف کرد.
- صبر کن لینی... یه فکر بکری به ذهنم رسیده!
-
- ما می تونیم از عملگی مورفین اینبار استفاده کنیم... چرا اینجوری نگام می کنید.... گوش کنید... مورفینو می فرستیم سمت جاییکه خانه گیریمولد اونجاست...
- که شی بشه؟؟؟!!!
اینیگو بی توجه به حرف مورفین ادامه داد:
- اونجا مورفین نقش یه آدم کاملا خمار رو بازی می کنه که زیاد مواد زده، خب اونا هم سفیدن دیگه، دل رحمن، با عاطفه و .. مطمئنا میان کمکش...
اینیگو رویش را به سمت مرفین کرد و گفت:
- اگه می خوای به لرد چیزی نگیم باید اینکارو به بهترین وجه انجام بدی... باید کاری کنی که اونا رو سر رحم بیاری تا ببرنت خونه... پات رسید اونجا باید بفهمی دارن چیکار می کنن... مفهمومه یا همه ما تفهیمت کنیم!
-