هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۱۶ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از لینی بپرسید
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
وزیر که خیلی ترسیده بود و مثل بید میلرزید گفت :
خب چیکار کنیم بلا؟
بلا که دست به کمرش زده بود و با لبخندی مرموز گفت:خب اینکه کاری نداره،میگیرمش تو بغلمون و می بریمش.ناسلامتی تو هم مردی؟زود باش بغلش کن بیارش با خودت.
-زرشک!!خانومو نیگا.ما خودمون ذغال فروشیم.اگه راس میگی خودت بغلش کن.به من چه،تو عاشق لرد هستی.
-ولی تو زدی کرم نجینی رو کشتی.
-به هرحال من زیر بار نمیرم.اصن بیا بیهوشش کنیم.
بلا که از عصبانیت صورتش قرمز شده بود گفت:چی؟!؟!؟بیهوش کنیم؟؟؟میدونی اگه ارباب بفهمه چیکارمون می کنه؟؟؟
وزیر که کمی دو دل شده بود گفت : خو بهتر از اینه که بمیریم،ها؟؟
بلا که سرش رو به زمین دوخته بود و موزاییک های صاف و صیغلی مانند اینه را میدید.که ناگهان یاد کله ی لرد افتاد و با خودش گفت: آه،مای لرد ببخشید که این کا رو میکنم.من رو ببخش عزیزم.
-زود باش دیگه بلا.نجینی کجاست راستی؟
ایناهاش؛وای نیستش که؟
-پس کجاست؟:worry:
-نمیدونم


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۱۸ ۹:۲۲:۳۹

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
مـاگـل
پیام: 342
آفلاین
فلش بک:
بلا:من باید با چشمای خودم ببینم.
وزیر چوبدستیشو بیرون کشید و...کروشیو...کروشیو...کروشیو..
و تمام همه نقش بر زمین شدند.
بلا که از شدت اعصبانیت قرمز شده بود یک رکوشیو نصیب وزیر کرد و گفت:احمق.تو چکار کردی.چرا نذاشتی کارشونو بکنن.
وزیر که به زحکت صحبت میرکرد گفت:تو چرا میخواستی ان دختر بیچاره رو به کشتن بدی .پولشو میخواستی چیکار کنی.اگر لرد میفهمید که یک عده ماگل نجینی رو دزدیدند. حالا رای پس دادنش پول میخوان هممونو میکشت.
با کمی فکر کردو گفت:درسته.
وزیر رو بلند کردو هردو سعی در نجات نجینی داشتند اما اگرجلو میرفتند نجینی مطمئنا نیششون میزد پس...



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۱

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
همه جا تاریک بود. تنها منبع نور یک مشعل بود که روی آتشدانی بزرگ در انتهای راهروی طبقه منفی هفت از خود گرما و نور متصاعد میکرد.

شخصی که جیمز نام داشت و همکار مرد مارفروش بود با خشونت دست دخترک وحشت زده را گرفته بود و او را که دهانش با دستمالی بسته شده بود به زور با بلاتریکس، وزیر و مرد مارفروش همراه میکرد. بالاخره به اتاق مارها رسیدند.

مرد مارفروش در اتاق را گشود و همگی وارد اتاق شدند. حدود سی مار بزرگ داخل قفسهایی آهنی وجود داشتند. بلاتریکس بدون مقدمه شروع کرد به قدم زدن داخل آنجا تا بالاخره نجینی را داخل قفس شماره شانزده پیدا کرد. بلاتریکس به مرد مارفروش اشاره کرد و گفت:
_ من این مارو میخوام.

مرد پوزخندی زد و گفت:
_ این خیلی گرونه. تازه آوردیمش. عجیبترین ماریه که تا حالا تو عمرم دیدم. بعضی وقت حس میکنم قدر یه آدم میفهمه!

بلاتریکس:
_ پولش مهم نیست. فقط باید به شرطت عمل کنی. من باید به چشم ببینم زهر این مار واقعا کشنده هست یا نه!

وزیر، من من کنان گفت:
_ اووووم بلا! بنظرت واقعا لازمه؟ من که متوجه شدم این همون ماریه که ما نیاز داریم. حالا چرا باید این دختر بیچاره رو به کشتن بدیم؟

بلاتریکس: نه من باید با چشمان خودم ببینم! :evilsmile:


جیمز، با اشاره مرد مارفروش دخترک که تا حد مرگ ترسیده بود را کشان کشان به سمت قفس نجینی آورد و قصد داشت او را به قفس بچسباند تا نجینی او را نیش بزند که در همین حین دور از چشم همه وزیر، چوبدستیش را بیرون کشید...



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۰:۲۵ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۴:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

کرم مورد علاقه نجینی اشتباها توسط وزیر دیگر کشته میشه و همین موضوع نجینی رو دچار افسردگی میکنه.لرد که طاقت دیدن ناراحتی نجینی رو نداره به وزیر دستور میده همراه نجینی به استرالیا سفر کنه و همسر دلخواه نجینی رو براش پیدا کنه.
در استرالیا نجینی توسط یک مارفروش دزدیده میشه.
وزیر دیگر و بلاتریکس(که از ماجرا با خبر شده) به سختی مار فروش رو پیدا میکنن و به بهانه خریدن زهر مار وارد مخفیگاهش میشن.

____________________________

بلاتریکس و وزیر با عجله از دری که مرد نشان داد داخل شدند...

-اینجا که مار نیست...همش چند تا پاتیل عجیب غریب ماگلیه که دارن میجوشن و فش فش میکنن!

مرد خنده تمسخرآمیزی کرد.
-پاتیل ماگلی دیگه چیه؟اونا زودپزن!ضمنا شما زهر خواستین.مار که نخواستین.مارا هفت طبقه زیر زمینن.ما تازه تو طبقه منفی دو هستیم!

بلاتریکس همچنان با امیدواری اطراف زیر زمین دنبال نجینی میگشت.
-خب...ببینین.ما باید با خود مار هم ملاقاتی داشته باشیم.باید باهاشون آشنا بشیم.به هر حال باید مطمئن بشیم که زهرش کشنده اس.ایشون(اشاره به وزیر)متخصص مارشناس معروف استرالیایی هستن.

مرد نگاهی به سر تا پای وزیر انداخت.
-قیافش که به همه چی میخوره جز متخصص!به هر حال...ما بهتون اطمینان میدیم که زهر کشنده اس.نگران نباشین.قبل از فروش محصولاتمون همشونو در مقابل خودتون تست میکنیم...قربانی رو بیار جیمز!:evilsmile:

شخصی که جیمز نام داشت دختر بچه وحشت زده ای را کشان کشان بطرف بلاتریکس و وزیر برد.




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
- ههه ... ئئئ ... هووو ... پ کی میرسیم؟

وزیر که رو زانوهاش خم شده بود و به زور از پله ها پایین میومد اینو گفت و ادامه داد:

- دقیقا 213 تا پله رو پایین اومدیم، مگه نگفتی دو طبقه زیر زمینه؟

مرد سرجاش وایمیسه، نور فانوسو رو صورت وزیر میندازه و جواب میده:

- زهرمار میخوای! زهرمار! اونم زهر یه مار بزرگ! انتظار داری همون بالا نگهش دارم؟ یکم دیگه بریم میرسیم!

و روشو برمیگردونه و به پایین رفتن از پله ها ادامه میده. وزیر با درماندگی یه نگاه به بلا میندازه و به حرکت میفته. اما بلا درگیر چیز دیگه ایه، اون مرد گفته بود "مار بزرگ"، این یعنی خود خود خود نجینی!

بلا لبخندی میزنه و با انرژی دو چندان پله هارو دو تا یکی طی میکنه و حتی از مرد هم جلو میزنه. مرد با دیدن بلا که جلوتر از خودش حرکت میکنه ناراحت میشه و میگه:

- هوی خانوم! صاب خونه ای گفتن مثلا. تو تاریکی که نمیتونی جلوتو ببینی! کله پا میشیا!

بلا که میدونه تنها منبع روشنایی اونجا فانوس مرده، چوبدستیشو بیرون میاره و زیر لب میگه: لومـووووووووووووووووووووو ...

وزیر با دیدن چوبدستیه بیرون اومده ی بلا، خودشو رو بلا پرت میکنه و نمیذاره اون ورد لوموسشو کامل به زبون بیاره تا لو برن و هردو قل زنان از پله ها پرت میشن پایین و مرد بدو بدو دنبال اوناس تا ازشون جا نمونه و هی داد میزنه.

- ووووووووو ... س!

بالاخره بلا و وزیر تمام پله هارو طی میکنن و رو زمین طبقه ی دوتا زیر ِ زمین میفتن. وزیر از رو زمین بلند میشه و تلو تلو خوران میره به دیوار تکیه میده تا یکم سرگیجه ش آروم شه. مرد که دنبال اونا بود، سرانجام بهشون میرسه و در حالیکه نفس نفس میزنه میگه:

- اونجاس!

و در رو به روشونو نشون میده. صدای فش فشای عجیبی از تو در بیرون میاد ...




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
بلا و وزیر نگاهی بهم میندازن و تصمیم میگیرن وقت رو هدر ندن. برای همین به سمت مردی که از ساختمون بیرون اومده میرن. مرد که نگاهش به اونها میفته عینک دودیش رو روی چشمم جا به جا میکنه و میگه: چیه؟ چی میخواین؟

وزیر نیشش رو تا بنا گوش باز میکنه و میگه: زهر مار!
شــــــتررررررررق!
وزیر که جای چهارتا انگشت روی نیمه سمت راست صورتش نقش بسته: مردک، دیوانه، روانی، سادیسمیک، مازوخیستیک! چته؟!
مرد پوزخندی میزنه و میگه: تا تو باشی دیگه خوشمزگی نکنی. زهر مار به قیافه ات! گفتم چی میخواین؟!

وزیر که حسابی جوش اورده یقه مرد رو میگیره و با عصبانیت میگه: زهر.....مار!
مرد نگاهی به اطرافش میندازه و میگه:هوم. شرمنده که زدمت. باید مطمئن میشدم خودتونین. کار قاچاق شوخی بردار نیست. حالا دنبالم بیاین داخل ساختمون.

بلا لبخندی میزنه و همان طوری که سعی میکنه جلوی وزیر رو بگیره تا مرده رو تیکه و پاره نکنه به همراه اون وارد ساختمون میشه. ساختمان جایی سه طبقه و قدیمی با دیوارهای سیمانی و چرک و کثیفه.
مرد به پله هایی که در سمت چپ راهرو قرار گرفتن اشاره میکنه و میگه: با من بیاین پایین. دو طبقه زیر زمینه.

بلا با سوظن میگه: چرا ما باید به تو اعتماد کنیم؟
مرد شونه هاشو رو بالا میندازه و جواب میده: میتونین نکنین و راحتون رو کج کنین و برین رد کارتون. واسه من فرقی نداره. مشتری همیشه پیدا میشه. ولی اگه اون زهر مار لعنتی رو میخواین مجبورین بیاین پایین!

وزیر با عصبانیت شونه بلا رو میکشه و میگه: چرا همینجا نمیزنی این یارو رو نفله نمیکنی که بریم نجینی رو برداریم و بریم دنبال زندگیمون؟
بلا وزیر رو به سمت پله ها هل میده و میگه: الان؟ اومدیم و نجینی اینجا نبود. بعدش میخوای چیکار کنی؟ اول مطمئن بشیم نجینی اینجاس بعد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
وزیر دنبال بلا یکی دو تا کوچه و خیابونو رد میکنه، اما یکهو نکته ی جالبی به ذهنش خطور میکنه.

- بلا؟ ...

وزیر سرعتشو زیادتر میکنه تا به بلا نزدیک تر شه و از میون جمعیت زیاد، صداش به بلا برسه.

- تو اصلا میدونی داری کجا میری؟

بلا همون طور که داره جلو میره و اطرافو از نظر میگذرونه، زیرزیرکی یه نگاه به وزیر میندازه و میپرسه:

- چطور مگه؟

وزیر که از جواب بلا به شدت تو کف مونده، سعی میکنه دهنشو که از تعجب باز مونده ببنده و با عصبانیت میگه:

- چطور مگه؟ چطور مگه؟ خودت میفهمی چی داری میگی؟ اگه نمیدونی کجا داریم میریم که در حقیقت هیچ جا نمیریم و الکی داریم وقت تلف میکنیم! :vay:

بلا سرجاش وایمیسه، به سمت وزیر برمیگرده، تو چشاش زل میزنه و میگه: چقدر رزو میشناسی؟

وزیر بدون توجه به حرف بلا آهی میکشه و با یه حرکت سریع، برگه ای که آدرس روش نوشته رو از دست بلا کش میره. بلا که از بی توجهی وزیر خوشش نیومده، ابروشو بالا میندازه و میگه:

- فقط میخواستم یادآوری کنم که خیلی پر حرف شدی. حالا تو که ادعا میکنی بلدی، بگو باید از کجا بریم؟

وزیر آدرسو نگاه میکنه و میبینه که در ابتدای آدرس نوشته خیابون فاندر. سرشو بلند میکنه، یکم اینور اونورو نگاه میکنه و چشماش روی یه تابلو متوقف میشه.

- از اون طرف!

بلا زیر لبی میگه: همش شانسکی بود.

و دنبال وزیر راه میفته.

ساعتی بعد:

بلا و وزیر، هردو نفس نفس زنان یه گوشه وایسادن و با خوش حالی به ساختمونی که رو به روشونه خیره شدن.

وزیر رو زمین ولو میشه و میگه: بالاخره ... رسیدیم.

بلا رو زانوهاش خم میشه و جواب میده: تا حالا تو عمرم ... اینقدر راه نرفته بودم ... از ترس تیکه تیکه شدن بدن تو هم که آپارات نکردیم.

وزیر که نفسش دوباره جا اومده، بلند میشه و میگه: واسه رعایت جوانب احتیاط بود! اینارو ولش کن، مث اینکه رفیقمون منتظرمونه!

و هردو به مردی که از ساختمون بیرون اومده و داره اطرافو میپائه خیره میشن.




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۱

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 127
آفلاین
وزیر به بلاتریکس:
- بلا؟

بلاتریکس به وزیر:
- وزیر؟

بلا دستش رو زیر چونه اش گذاشت ولی چون فکر کردن در مورد دیالوگ هایی که چند لحظه قبل رد و بدل کرده بود به نتیجه نرسید، ترجیح داد به جای اینکه به معنی حرف هایی که زده فکر کنه دوباره با مار دزد تماس بگیره.

- الو؟ بازم که شما مزاحم ها هستین، چیکار دارین دوباره؟

بلا سرفه کوچکی کرد و بعد از چشمک زدن به وزیر گفت:
- ببخشین، آنتن رفت خط قطع شد. داشتم توضیح میدادم، ما از یه بیمارستان امراض لاعلاج میایم و دنبال کشنده ترین سم مار برای بیمارانمون که از زندگی نا امید شدن میگردیم.

مار دزد پشت تلفن کمی فکر میکنه و بعد میگه:
- مگه اونجایی که شما ازش میاین اوتانازی مشکل نداره؟

بلا نگاه ملتمسانه ای به وزیر میندازه ولی وزیر هم شونه هاش رو میندازه بالا، برای همین بلا دلش رو به دریا میزنه:
- نه هیچ مشکلی نداره.

مار دزد چند لحظه سکوت میکنه. از پست تلفن صدای خش خش به گوش میرسه. وزیر که داره ناخن هاش رو میجوه آماده است تا طرف هر لحظه گوشی رو قطع کنه اما در کمال ناباوری بلاتریکس و وزیر، مار دزد میگه:
- خیلی خب. شما چه دیوانه هایی هستین دیگه! زهر مار میخوان!حالا اصلا به درک میخواین که میخواین، بیاین به ادرسی که بهتون میگم. هرچقدر که در توان مالیتون باشه بهتون زهر مار میدم...ها ها ها!

بلا با لبخند شیطانی مشغول نوشتن آدرس میشه و بعد از تموم شدن مکالمه تلفن رو قطع میکنه و با قیافه خبیثش به وزیر میگه:
- بریم که خیلی کار داریم!



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۵۰ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۹۱

مگان جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۹ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از جادوگران رفتم...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
بلا: :d
وزیر:

- هو... چشات رو برا من اینجوری نکنا. تو روت خندیدم پررو شدی؟

در همین حین صدایی از درون گوشی میومد:
- هـــــــوی... الــــــــــــو... زهر ماریه هــــــــــوی...

وزیر سریع موبایل رو در گوشش گذاشت و گفت:
- هان... ببخشید. یه لحظه شما رو فراموش کردیم. :d

پایپ:

ناگهان صدای ویکتور در جای جای رول پیچید و گفت:
- هوی مگان بی شعور... چی میگی برا خودت. اینا که با موبایل بودن، چطوری قیافه ی اون یارو پایپ رو دیدن؟

مگان خارج از رول نگاه عاقل اندر سفیهی به ویکتور کرد و گفت:
- هه هه... بچه ها نشونش بدین.

با اشاره ی مگان وزیر تلفن رو قطع کرد و به بلاتریکس داد. بعد هم خودش از کادر خارج شد.
بلا شروع به گرفتن شماره کرد و رو به موبایل شروع به صحبت کرد.
دوربین نشون میده که بلا در حال مکالمه ی تصویری با لرد بود.

لرد با لحنی عشقولانه گفت:
- عجقم... عسلم... تیتال می تونی اونجا؟ این وزیر اذیتت نمی تونه؟ :pretty:
- نه جیگلم... این وزیر اسکول تر از این حرفاس. می بینمت به زودی. بوس بوس بای.

وقتی مکالمه تموم شد وزیر وارد صحنه شد و گفت:
- واو... این چی بود؟ چجوری مکالمه ی تصویری انجام می دادی؟

بلا با لحن تبلیغات تلویزیون گفت:
- با نسل سوم سیم کارت های رایتل، مکالمات تصویری، اینترنت پر سرعت و خیلی چیز های دیگه امکان پذیره.

بعد صدایی شبیه غول چراغ جادو روی صحنه گفت:
- برای پیش ثبت نام این سیم کارت ها به سایت اینترنتی ما مراجعه کنید. رایتل!

مگان: :zogh:
ویکتور:

در همین حین که ویکتور داشت خارج از روول کف و خون قاطی می کرد، داخل رول وزیر در حالی که چونه اش را می خواروند گفت:
- مگان، مگان... یه سوال. الان که من این پایپ رو تلفن رو روش قطع کردم، احتمالاً زنگ هم بزنیم بر نمی داره. چجوری سوژه رو پیش ببریم؟

مگان فکر کرد و گفت:
- راست می گیا... فکر اینجاش رو نکرده بودم.

در این لحظه بلا دوباره با همون لحن تبلیغاتیش گفت:
- با مکان نمای سیم کارت های ایرانسل می توانید از عزیزان خود با خبر باشید.

با این دیالوگ آخر خارج از رول مگان و ویکتور هر دو روی زمین افتادند و شروع به قاطی کردن کف و خون کردند.


ویرایش شده توسط مگان جونز در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۵ ۱۰:۱۹:۱۳


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۱

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۴:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

کرم مورد علاقه نجینی اشتباها توسط وزیر دیگر کشته میشه و همین نجینی رو دچار افسردگی میکنه.لرد که طاقت دیدن ناراحتی نجینی رو نداره به وزیر دستور میده همراه نجینی به استرالیا سفر کنه و همسر دلخواه نجینی رو براش پیدا کنه.
در استرالیا نجینی عاشق ماری که داخل بطری شیشه ای گذاشته شده میشه.فروشنده فقط به یک شرط قبول میکنه مار رو به وزیر بفروشه و اونم اینه که وزیر دو تا مار زیباتر از نجینی براش بیاره.وقتی وزیر از شکار مار برمیگرده متوجه میشه مارفروش و بند و بساطش و نجینی غیب شدن.

از طرفی لرد سیاه بلاتریکس رو دنبال وزیر میفرسته.وزیر ماجرا رو برای بلا تعریف میکنه و باهم دنبال نجینی میگردن.با دیدن آگهی فروش سم مار به این فکر میفتن که شاید بتونن نجینی رو اونجا پیدا کنن.وزیر و بلا با شماره روی آگهی تماس میگیرن.
(شخصی که باهاش تماس گرفتن همون دزد نجینیه)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وزیر با لحنی مودبانه شروع به صحبت کرد.

-بنام ملکه، من مایلم شما رو ببینم.
-به چه مناسبتی؟
-زهر مار!
-بله؟
-امم...ببخشید...منظورم سم مار بود.من به مقداری سم مار احتیاج دارم.
-میتونم بپرسم چرا باید شخصی به سم مار احتیاج داشته باشه؟حالا ما برای خنده یه آگهی دادیم.شما چرا جدی گرفتین؟

وزیر با اشاره چشم و ابرو از بلا درخواست کمک کرد.بلا گوشی را گرفت.
-بدش به من.الان از کشنده ترین سلاحم استفاده میکنم.صدای گیرا و جذابم!:pretty:...الو...آقای ماردزد؟ببخشید.ما از سنت مانگو مزاحمتون شدیم.برای درمان مانتیکورگزیدگی به این سم احتیاج داریم.ضمن اینکه بیماران لاعلاجی داریم که خب...ترجیح میدن به جای عذاب کشیدن توسط این سم به ملاقات سالازار کبیر...

وزیر صدای عصبانی مارفروش را از پشت خط شنید.
-سنت چی چی؟مانیکور؟سالار؟چی دارین میگین شما؟

بلا فورا متوجه شد که کشنده ترین سلاحش چندان هم کشنده نبود و گوشی را به همراه لبخندی زیبا تقدیم وزیر کرد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.