- آخه واسه چی؟ این نامردیه که. گناه دارن! اصن من خودم خرج تحصیلشونو میدم.
- ننجون حالا گناه هم داشته باشن تو اول باید پول این 15 تا دستمال کاغذی که تا حالا تموم کردی رو بدی. فک نکنم پولت به اون برسه.
هلگا توی آشپزخونه ی گریمولد نشسته بود و برای اون کسایی که قرار بود توی کنکور رد بشن گریه می کرد و با فین های پی در پی اش حسابی آشپزخونه رو از نظر بهداشتی پایین می آورد.
ویولت دستش رو روی شونه ی هلگا گذاشت و گفت:
- آخه ننجون، همینه دیگه همه جا. یه سری ملت میان امتحان میدن، یه سریشون رد میشن یه سری قبول. تازه خیلیا هستن که می تونن برن کلاس های کنکور ثبت نام کنند.
صدای گریه ی هلگا بلند تر شد و با هق هق گفت:
- وااااای، بمیــــرم! اونایی که پول کلاس کنکور ندارن چی؟ تازه استاد های درست حسابی هم که نمیذارن برای این مردم بیچاره که. یه سری استاد شل و کور میان که هیچی هم بلد نیستن.
آلیس که تازه وارد آشپزخونه شده بود و در حال کنار زدن دستمال های مزین به فین های ننه هلگا بود گفت:
- اتفاقاً جیمز و تدی کلاس کنکور راه انداختن و خودشونم تدریس می کنن. ولی نامردا دارن ساعتی 3 گالیون از ملت میگیرن! اووووغ ننه چیکار کردی؟
آلیس چند تا از دستمال های هلگا رو توی ماهیتابه ی مخصوصش پیدا کرد و با همون قیافه ی فوق الذکر ماهیتابه رو به همراه دستمال ها روانه ی سطل آشغال کرد.
- زمانی که ما تدریس می کردیم اصلاً از این خبرا نبود. ما تدریس می کردیم به خاطر این که تدریس یه کار مقدس بود. من به همشون درس میدادم و همشون رو به یه چشم می دیدم.
هلگا بعد این که این جمله رو گفت لحظاتی به فکر فرو رفت و یهو گفت:
- آهـــــان! فهمیدم. من به همشون درس میدم و همشونو به یه چشم می بینم! ازشون پول هم نمیگیرم. اونوقت همه کنکور قبول میشن.
همون موقع خانه ی ریدل- عــــــــرباب. عـــــــــرباب!
آنتونین عرباب گویان به سمت اتاق لرد می رفت که ناگهان در اتاق باز شد و لرد ولدمورت بیرون اومد. در مقابل چشم ملت مرگخوار یه کروشیو نثار آتونین کرد. بعد از روی زمین بلندش کرد، سر چاخانوف رو بین پاهای مبارک قرار داد، دو تا دستش رو از پشت بالا آورد و به سبک حضرت Triple H پرید و چنان روی زمین اومد که مغز آنتونین به در و دیوار پاچید!
لرد از جاش بلند شد و اندک گرد و غباری که روی رداش نشسته بود رو تکاند و با لحن سرد و بی روحی گفت:
- حالا کسی جرأت داشت دیگه ما رو با این لفظ صدا بزنه.
ملت:
دافنه و رز:
مورفین سریعاً پیرهنشو کشید روی سرش، یه تجدید قوا کرد و دوباره برگشت و گفت:
- ارباب، این شاخانوف میخواشت بگه که محفلی ها همه رفتن و توی کلاشای اون بوژبوژی ها دارن شرکت می کنن. اینژوری اونا کنکور قبول میشن ما نمیشیما!
- اون دیگه مشکل شماست. بودجه کم شده نمی تونم بفرستمتون کلاس کنکور. خودتون یه کاری بکنید. هر کسی هم که توی کنکور قبول نشد می تونه یه جا کنار دالاهوف برای خودش رزرو کنه.
لرد بعد از گفتن این جمله گرومپ گرومپ کنان و با ابهت به سمت اتاقش رفت و در رو بست.