سوژه جدید:لرد ولدمورت، پشت میز اتاقش نشسته و به دو پرونده زیر دستش که مربوط به سوابق عضویت مرگخوارانش بود نگاه می کرد: ایوان روزیه و بلاتریکس لسترنج. خواست آهی بکشد اما جلوی خودش را گرفت. به سمت یکی از دیوار های اتاقش نگاه کرد که توسط چند قفسه بزرگ پوشیده شده بود. پرونده های زیادی بر روی قفسه ها وجود داشت که همگی آنها مربوط به سوابق عضویت مرگخواران بود. غباری که روی آن ها خود نمایی می کرد خبر از این می داد که زمان زیادی، دست نخورده باقی مانده اند. لرد با خودش زمزمه کرد:
- نمی فهمم! من 1 ساله که حضورمو علنی کردم. پس چرا فقط 2 تا مرگخوار دارم؟؟ تنها مرگخوارامو مسئول تربیت داوطلبا کردم؛ ولی مثل اینکه هیچ داوطلبی صلاحیت نداره... هیچ کس دیگه ای نتونسته مرگخوار شه.
مار لرد که چند وقت پیش یک ساله شده بود با عصبانیت فش فشی کرد. لرد جوابش را داد:
- منظورت چیه نجینی که همه مردم طرفدار گندزاده هان و بخاطر همین نمیان عضو شن؟ اتفاقا من چند بار، از آموزشگاه مرگخواری بازدید کردم. اونجا غلغلست! هر وقت اونجا میرم هم مرگخوارام و هم اون تازه واردا از وضعیت ابراز رضایت می کنن. معلوم نیست چرا هیچ وقت دستشون به برگه عضویت نمی رسه... فکر می کنم زیادی تحمل کردم. باید دلیل این قضیه رو بفهمم!
لرد ولدمورت ایستاد و با هیجانی نامحسوس ادامه داد:
- ایوان گفت فردا جلسه اول برای ورودی های جدید شروع میشه. تغییر شکل می دم و اونجا حاضر می شم ببینم چه خبره! ممکنه یکم طول بکشه... پس تا وقتی برمی گردم مواظب اتاق باش نجینی!
صبح روز بعد – آموزشگاه مرگخواریمردی سی ساله، با موهای مشکی، چشمان سبز و صورت رنگ پریده اش وارد آموزشگاه شد. این قسمت از آموزشگاه سالن طویل و مستطیل شکلی بود که تمام صندلی ها را دور تا دور دیوار ها چیده بودند و در وسط فضای خالی زیادی وجود داشت. از آنجا که تقریبا تمام صندلی ها اشغال شده بود، مرد به ناچار در پرت ترین نقطه نشست. سپس با نگاهی که به جمعیت حاضر در سالن انداخت و با خود گفت:
- عجب ارتش نا موزونی خواهم داشت! اون بچه کیه کنار اون یارو موتاده نشسته... اون که دایی منه! اینجا چی کار می کنه؟ می خواد آبروی من که لرد باشم رو هم دود کنه؟ اوه! اونی که اون طرف تر کنار یه دختر بنفش نشسته وزیر نیست؟؟...اونطرف تر هم که...
- آهای تویی که تو کنج نشستی!
لرد ولدمورت، با چشمان سبزش چند بار پلک زد. ایوان صدایش کرده بود.
- این چه طرز حرف زد...اهم...بله؟
- زود باش بیا این وسط وایستا!
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نکته 1: برای این سوژه اسناد و کتاب های رولینگ کاملا نامعتبره. سوژه رو هر طور دوست دارین ادامه بدین.
نکته 2 : ترجیحا از شخصیتای ایفای نقش خودمون استفاده کنین!