- شیشی میشه بی ژحمت به اینا بگی یه پاکت شیگار به من بدن..تورو ژالازار دیگه دشام ژون نداره من وزیر این مملکتم...
مامور دوم که پشت در گوش واستاده بود سلقمه ای به بغل دستی اش زد.
- ساکت ساکت...گفت وزیر..دیدی گفتم. باید زودتر بریم به مقامات اطلاع بدیم. اینطوری همه متوجه میشن که اداره ی ما چه اداره ی مسولیت پذیر و منظمیه. همه ی امکانات رو براشون فراهم کن که وقتی میان دنبالشون از بالا متوجه بشن که ما چقدر خوب رسیدگی کردیم.
سپس هردو به سمت اتاق ارتباطات رفتند. نارسیسا که از صدای پایشان متوجه دور شدنشان شده بود ، با صدای آرامی گفت:
- مورفین زود جمع کن خودتو. باید هرچه زودتر برگردیم خانه ریدل. وگرنه معلوم نیست چه بلایی سرمون بیارن.
- نمیشه آخه، پش کارگرا چی میشه؟ میخوای منو از همین یه مشقال آذوقه روزانه هم بنداژی؟ این بود رشم رفاقت؟
نارسیسا به ساعت مشنگی روی دیوار نگاهی کرد و به فکر فرو رفت. اگر میخواستند فرار کنند هم به این راحتی نمیتوانستند. ناگهان جرقه ای ذهنش را روشن کرد.
- ببین میتونیم این دوتا رو به جای کارگر اسیر کنیم و ببریم. خرجش هم دوتا کروشیوست. فقط باید اماده باشیم. به محض این که اومدند تو باید سریع عمل کنیم.
مورفین نفس راحتی کشید . سپس هردو پشت دیوار پنهان شد. چند لحظه بعد صدای پای دو مامور شنیده میشد که هرلحظه نزدیک تر میشدند. در با قیژ قیژ ملایمی باز شد . مورفین با تمام قوا از پشت دیوار بیرون پرید .
« کروش...کروشی...کروش...کرو...ک...خررررپففففففففففف»
- کروشیو
دو پلیس بیهوش روی زمین افتادند. نارسیسا با پاشنه ی کفشش محکم به پهلوی مورفین کوبید.
- یک کار ساده رو هم نمیتونی انجام بدی؟ الان وقت خوابیدن بود؟ باید وقتی برگشتیم با لرد سیاه در مورد ترک دادن تو صحبت جدی انجام بدم. تو داری به ماموریت ها ضربه میزنی.
- چرا ژور میگی بابا؟ خب من احتیاژ دارم الان..چرا نمیفهمی لعنتی؟
نارسیسا با انزجار به مورفین نگاه کرد.
- زود باش جمع کن خودتو. اگر بلا اینجا بود تا به حال صد بار مرده بودی.
فکر کنم اینا تا به حال شکنجه نشده بودن . دوتاشون بیهوشن. زودباش قبل از این که به هوش بیان باید راه بیفتیم.
خانه ی ریدل ها : به نظر میرسید که بازی مورد علاقه ی بلاتریکس آغاز شده است. در حالی که با وقار قدم برمیداشت به مالی ویزلی نزدیک شد. چوب دستی اش را روی شکمش گذاشت .
- مالی؟ از آخرین باری که کشتمت چند سال میگذره ؟!
مالی وحشت زده به بلا نگاه کرد و خواست جواب بدهد که صدای لرد سیاه همه را به خود اورد.
- اینجا چه خبره؟ این همه محفلی اینجا چی کار میکنند؟ بلا ؟ باز حوصلت سر رفته بود رفتی اینا رو اسیر کردی؟ ارباب احتیاج به آرامش داره، جیغ نزن بچه . کروشیو.
همان لحظه جیمز یویواش را جلوی صورتش گرفت . طلسم منحرف شد و به دیوار برخورد کرد. لرد دستانش را مشت کرد.
- به به ، حالا دیگه طلسمای مارو منحرف میکنید؟ پیشرفت کردید. . . بلا مطمانم باید توضیحی برای این که آرامش ارباب رو بهم زدی داشته باشی ولی افسوس، مدل موهات امروز یه طوریه که انگار توضیحی نداری.
- سرورم اینا خودشون رو به جای کارگر جا زدن. خودم مجازاتشون میکنم . تک تکشون رو میکشم. جسدشون رو میندازم جلوی تسترال ها. این مالی رو هم میندازم جلوی اون تسترال مریضه که سو تغزیه داره.
لرد با خشم به بلا نگاه کرد و به سردی گفت:
-لازم نکرده. محفلی ها بمیرن دیگه ارباب چیزی واسه خندیدن نداره . از صبح تا شب باید بشینه شمارو نگاه کنه. همین الان تمومش میکنید. من باید برم پیش دختر عزیزم . امیدوارم تا چند دقیقه دیگه قصر با شکوه من خالی از هرگونه محفلی باشه! بعدا هم به حساب تو میرسم.
سوروس از سر رضایت پوزخندی زد که از چشمان لرد پنهان نماند. سپس هردو با هم از سالن خارج شدند.
چند لحظه بعد : بلاتریکس به چهره ی خندان محفلیان که از یک شکنجه رهایی یافته بودند نگاهی کرد. چیزی در اعماق وجودش اصرار میکرد که سخن لرد را نادیده بگیرد و به سختی انان را مجازات کند. ولی نمیتوانست و از عواقبش هم میترسید. ناگهان در با صدای بلندی باز شد. وحشت زده از جا پرید .
- ارباب گفتم که همین الان این محفلیا رو برمیگردونم.
نارسیسا و مورفین درحالی که دو نفر دیگر را به دنبال خود میکشیدند خندان وارد سالن شدند. بلاتریکس نفس راحتی کشید و منتظر به نارسیسا خیره ماند. مورفین لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت:
- اینم کارگرا .... حالا همه شی اوکی ِ اوکی ِ . میژه شهم ِ امروژمو بدید؟ تورو ژون شالازار یکی شهم ِ منو بیاره.
پـــــــایـــــــــــان ســـــــــــوژه