هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
باران می بارید و سر و صورتم را هدف گرفته بود. من هم کم نمی گذاشتم و با بالا و پایین پریدن نشان می دادم که باران نمی تواند بر من غلبه کند و حتی اگر تسترال آب کشیده هم بشوم، دوباره بالا و پایین می پرم و به هیچ جا پناه نمی برم.

در همان حال که کفش هایم با کف خیس خیابان برخورد می کرد، تمرکزم را جمع کردم تا هرچه زودتر ورزشگاه موردعلاقه ام را توصیف کنم که موقعیت بهتر از این برای توصیف پیدا نمی شد.

سر در وزشگاه یک تابلوی کاکائویی نصب شده بود که عبارت " ورزشگاه جرقه های کاکائویی" روی آن حک شده بود. به نظرم می آمد عبارت به وسیله نوعی خاص از تی ان تی نوشته شده باشد. به هرحال تضمینی نبود که وقتی از زیر سردر ورزشگاه رد می شوید، سرتاپایتان را به کاکائو آغشته نکند.

صندلی های ورزشگاه از جنس کاکائوی شیری بودند که در صورت لزوم می توانستید با انداختن یک ترقه که در فروشگاه های ورزشگاه یافت می شد، همراه با صندلی پرواز کرده و از بالای ورزشگاه ناظر بازی باشید.

کف زمین ورزشگاه را کاکائوی مصنوعی پوشانده بود که لا به لای آن می توانستی تعدادی دینامیت را ببینی که برای تقویت کردن مهارت جاخالی دادنِ بازیکنان جاسازی شده بود. سه حلقه ی زمین بازی، از جایی که من در تخلیم ناظر بازی بودم، زیاد دور نبودند و از رنگ تیره شان مشخص بود که از کاکائوی تلخ درست شده اند تا کل ورزشگاه به یک رنگ درنیاید.

ناگفته نماند که تمام ورشگاه مثل قطب شمال سرد بود وگرنه آن با آن همه کاکائو که تا به حال ورزشگاهی باقی نمانده بود.

آبخوری های ورزشگاه که سمت راست زمین قرار گرفته بودند، قهوه ای نبودند و از کاکائو درست نشده بودند اما آب هم تولید نمی کردند. کاکائویی که از شیرهای آبخوری بیرون می آمد، کاکائوی بی رنگی بود که دست و بال و پنجه تماشاگران را به هم می چسباند.

در کنار رختکن ها، فروشگاه ها که قسمت محبوب من بودند قرار داشتند که همه ی کاکائوهایی که در ورزشگاه به کار برده شده بودند، در آن جا یافت می شدند و هم چنین قسمتی از فروشگاه به فروش ترقه های کودکانه و دینامیت های بزرگانه مشغول بود.

تمرکزم را پراکنده کردم، هنوز باران می بارید و هنوز من بالا پایین می پریدم. دستم را در جیبم کردم و دینامیتی بیرون کشیدم. شاید با این می شد از مغازه های هاگزمید، کاکائویی خرید.


ها؟!


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
مخش شو ، یه ورزشگاه بسازید:

اول از همه به دبیر عژی ... اهم ... اهم ... منظورم عزیز بود:

- آخه دبیر گرامی من اگه کل جمعیت همون ملت همسایه که می شناسیمم واسه کارگری بگیرم که نمی تونستم یه ورزشگاه بسازیم ... درک کن! البته همیشه محدودیت خلاقیت میاره و اینا....

" لطفا به جمله بالا توجه نکنید چرت و پرتی بیش نبود که از بخش تبعید شده ذهنمان بیرون جست"

پاق!

چه حسی به آنجانبتان دست می دهد وقتی که در فاصله ی پنجاه متری از سطح زمین پاقیده شوید و در طرفت العینی با طبعیت از قوانین بی سر و ته نیوتون چونان آنتونف ششصد و هفت ( هواپیمای شخصی استاد کلاس بقلی ) بسوقوطید؟ خب احتمالات به ما می گویند که شما ابتدا به این شکل و اندک زمانی نگذشته به این شکل در خواهید آمد و سپس مجموعه ای از حرکات ناشایست را به نمایش خواهید گذاشت.

متنی که خواندید شرح حال سیسرون هارکیس دانش آموز بخت برگشته هاگوارتز است که در ساعت هفت و نیم صبح که مشغول صرف صیغه بّلّعتُ با بهره گیری از مفعولی مانند نان و مربا و سایر بود. این دانش آموز بخت برگشته ، بدون آنکه بداند تکه ای نان را که روز قبل شخص معلوم الحالی به نام "مورفین گانت چیژکش" جای گذاشته بود را برداشته و با لذت تمام فرو داد و بسی بسیار حالش را برد. اما خیلی زود از حالت :grin: به حالت و در نهایت به مرحله رسیده و او نیز به هزاران قربانی معزل چیژ پیوست ...

سیس که همچنان در حالت مذکور باقی مانده و از خود خویشتن رها گشته بود، ناگهان از خود خویشتن خویش پاقید و شد آنچه که گفتیم...

باز می گردیم به خیلی متر بالاتر از زمین در کنار سیس:

- عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا!

صدا بدون خش و بم از حنجره استریو جوانک به بیرون انتقال می یافت.

دو سه ممتر پایین تر از خیلی متر بالاتر از سطح زمین:

سیس در این فاصله دریافت که خارج کردن صدای «عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا» از حنجره اش هیچ فایده ای ندارد. سپس به سلول های خاکستری مغزش که هنوز کما بیش تحت تاثیر نان آلوده به چیژ بودند ، فشار آورد تا چیزی طراوش کنند.

هفت هشت متر پایین تر از دو سه متر پایین تر از خیلی متر بالای سطح زمین:

چشمان سیس در این ناحیه به هماهنگی با سلول های خاکستری رسیده و ورزشگاه کوئیدیچی را با مشخصاتی به شرح زیر وزاندازیدند:

ورزشگاهی بس بسیار بزرگ و دلفریب با تندیسی از ملک الموت مونتاژ غرب ، که داسی به مراتب دراز در دست بر بالای سکوی تماشاگران نصب گردیده و آنچنان بزرگ و با شکوه است که مجسمه مسیح ریو دو ژانیرو نیز در برابرش خود را می بازد و میکلانژ دست خالق این اثر را می بوسید. از بالای داس دراز جنابشان نیز هزاران طناب به جداره های ورزشگاه که تماما با جمجمه های طبیعی اصل و تازه مزین شده بودند متصل شده بود.

جزئیات بیشتر در ده پانزده متر پایین تر از هفت هشت متر پایین تر از دو سه متر پایین تر از خیلی متر بالای سطح زمین:

سیس کم کم غرق در شکوه ورزشگاه شده بود و ارتفاع سنج وجودش را که دم به دم رقمش کاهش می یافت را به فراموشی سپرده بود:

صندلی هایی همه از چرم اعلای تسترال و دسته های چوبی ای که از درخت بید کتک زن صنعت شده بود و به هنگام فحش دادن تماشاچیان ، چنان ابراز وجود می کرد که جایش تا چند هفته باقی می ماند. البته این که سیس در حال سقوط چگونه این را فهمیده من خود نیز نمی دانم. تم رنگی ورزشگاه نیز بی شباهت به تم مجلس ختم نبود و این هوش سازنده را می رساند. زیرا که در این روزگار اگر فرصتش پیش آمد ، در خلال مراسمات ختم مسابقه توپ ول در هوایی ( برگردانده شده کوئیدیچ به زبان ملتی شرقی) برگزار کنند جهت شادی ، شادروان . شما هم جهت شادی روحش صلواتی نصار کنید . همه چیز از در و دیوار و صندلی های چرم تسترال همه سیاه سیاه بودند. دروازه های جناحین نیز به طور خاصی به حلقوم چندین باسیلیسک لطیف و زیبا راه داشتند. که موجب می شد دروازه بان حتی هنگامی که تیم مقابل حمله نمی کند. حسابی فعالیت کند و بدنش گرم بماند.


در فاصله ای که دماغ سیس با زمین سه وجب و یه ذره با زمین سنگلاخی ورزشگاه فاصله دارد:

سیس:

- عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

و ما هم با او همراه می شویم به سبک خودمان:

- عــــــــــــــــا عا عا عـــــــــــــــــــــــــــــا

این را بدانید که پس از آن سیس در یک بسته و با عنوان مواد غذایی خسرو در فروشگاه های سراسر کشور به فروش رسید


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
زندگی خوب و خوشایند برای من، که الان در حال تعریف تکالیفم به عنوان سهمیه ریون هستم بود و من هم با شادی قل قل خوران به هوا می رفتم. جوری که هیچ کس نمی دانست به کجا می رفتم. اما من سرخ و سفید و ابی نبودم. من تک رنگ بودم. من ِ بیچاره...

بعد از مدتی، یک مورچه دیدم و خواستم از او بپرسم که چرا هی وقتی دانه اش را می اندازد؛ دوباره مثل بز سرش را پایین انداخت و برمی گردد تا آن را بردارد و یک دفعه به یاد آوردم که این جا باید از او پندی بگیرم. برای همین مورچه را دنبال کردم تا به یک جای بسیار بسیار بزرگ رسیدم.

یک استادیوم! خواستم از مورچه تشکر نمایم؛ اما متاسفانه نتوانستم و فهمیدم که دیالوگ مطلقا ممنوع است و نباید حرفی زد. بسیار غصه خوردم و سرم را روی زانو های نداشته ام گذاشتم و گریه کردم و اصلا به استادیوم نگاه نکردم تا آن را توصیف کنم.

هوای آن جا بسیار مطبوع بود و بوی پرتقال می داد و من چون خیلی بویش را دوست داشم؛ کلی بو کشیدم و کمتر نفس کشیدم تا هوا را آلوده نکنم. زمینی که رویش قل می خوردم؛ مملو بود از سبزه ها. سبزه های ریز و درشت و خوشگل و کوتاه و دراز و ... و ... و ... و ... و غیره و من چقدر می گویم "و"!

من که خیلی سبزه ها را دوست داشتم؛ کنارشان نشستم و ان ها را از ریشه هایشان در آوردم و با آن ها اختلاط کردم. اما خیلی غصه خوردم. چون نمی توانستم هیچ حرفی بزنم. معلم آستاکبار! برایش آسکاریس آرزو می کنم.

یک دفعه، یادم افتاد که باید استادیوم را هم توصیف کنم. سر در استادیوم یک بنر ِ آبی رنگ از جنس برنج با چسب دوقلوی رازی نصب شده بود که روی آن با فونت "B lotus" و اندازه xx large نوشته شده بود" استادیوم انرژی هسته ای". الان که فکرش را می کنم؛ به این نتیجه می رسم که بولد بود! بوی بسیار مطبوعی می داد. بــعله! ما گیاها، حس بویایی خیلی خوبی داریم!

کمی جلوتر قل خوردم و درخت های اطراف استادیوم را دید زدم. چقدر بعضی از دخت ها هیکلی بودند. برگ هایشان به سبزی کلروفیل خالص بود و واکوئل های بسیاری بزرگی داشتند. خیلی دلم از آن واکوئل ها می خواست. واکوئل خودم بسی کوچک بود. :sad:

آوند هایشان را که دیگر نگو. دراز، باریک و خوشتیپ. حتی نمی توانم تصور کنم که چنین اوند هایی برای من باشند. آهی کشیدم و حسودی کردم.

استادیوم، از دور به نظر می رسید که خیلی بزرگ باشد. اما از جلو هم همین طور به نظر می رسید. خیلی تعجب کردم. قائدتا نباید این طور به نظر می رسید. کلا همه چیز به نظر می رسید. به نظر می رسید من گرد باشم؛ به نظر می رسید هری، کورممده، به نظر می رسید ویولت بودلر گرسنه ـست. فقط به نظر می رسید...

دیوار های استادیوم خوشگل و راست قامت بودند و به رنگ سفید کاغذ دیواری جادویی (!) شده بودند و من خیلی دلم می خواست یک لباس گیاهی مثل آن ها داشته باشم. اما هیچ کس برایم نمی خرید. چه غمناک...

اما یک دفعه، متوجه نکته ای شدم. چوب! قسمتی از استادیوم با چوب کار شده بود و این خیلی خیلی وحشتناک بود.

خیلی ناراحت شدم برای اعضای بدن دوست هایم. البته شاید درخت ها، اهدای عضو کرده باشند؛ کسی چه می داند. شاید هم درخت هایی که از چوبشان استفاده شده بود؛ مجرم بودند و مثلا جلوی تابش نور خورشید را به گیاهان کوچک تر می گرفتند.

آن موقع، در استادیوم، هیچ کس نبود و فکر کنم این که آن جا 5 بامداد بود؛ می توانست توضیحی باشد.

در استادیوم، خیلی بزرگ بود و البته مرتفع! حتی هاگرید می توانست بدون خم شدن از آن عبور کند و عرض آن هم به قدری بود که دو تا هاگرید و دو تا مادام ماکسیم و هفت تا سیریس بلک و 12 تا فلور می توانستند همزمان از آن عبور کنند.

من به همه جا نگاه کردم؛ سبزه ها- تیک!
هوا- تیک!
بنر- تیک!
تعداد طبقه ها- تیک!
غروب آفتاب- تیک!
نقوش روی دیوار- تیک!
ساختار بدنی درخت های کنار استادیوم- تیک!

می شود گفت توصیف کردم استادیوم مورد نظر استادم را!



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۱:۲۲
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
من دارن شان یوآن آبرکومبی هستم. دوستانم مرا "یووه" یا "یوویچ" صدا میزنند. از عنکبوت روباه خوشم می آید. من پسر بدجنس و خودخواهی بوده و به فیلمهای ترسناک علاقه دارم و... اما.. راستش.. راستش خود حقیقی من میگوید چنین جمله بندی هایی خز شده و اینطور معرفی ها فقط به درد دارن شان، سرزمین اشباح، دیوار لای جرز دوران شیرخوری، ماما و پاپا، "امشب دسر لولوخرخره هستی، پسر بد!" و نمیدانم چه چه میخورد و چون من نویسنده ی دیگری می باشم، توصیفم از توی توالت مدرسه شروع نمیشود!


•••


آسمان آبی، صاف و ابری و در پاره ای از اوقات نم نمک باران می بارید. باد موهایم را نوازش میداد و حتی گاهی وقت ها میرقصید و موهایم را نیز با خود میرقصاند و یک پا برای خودشان خردادیان و مردادیان می گشتند.

منظره ای که در قاب چشمانم جای گرفته بود، جالب و کمی هیپنوتیزم کننده به نظر میرسید. یک بستنی قیفی که بزرگترین شیء در تصویر به نظر می آمد، در دست چپم جاخوش کرده و کمی کوچکتر از آن، دماغ تماشاگری بود که شانه ی راستم را بالش فرض نموده و بغل آن، دست چاق و چله ی یک مرد به چشم می آمد که انگشتانش در بینی اش پنهان شده و همینطور تا آخر نگاهم گردش میخورد و تماشاگران دورتر و ریزتر میشدند تا اینکه دوباره از طرف چپ قلمبه و سلمبه شده و نزدیکترین آنها خانمی بود که داشت دهان بچه ی گریانش را آسفالت میکرد.

تقریبا اکثر ورزشگاه "فاکسز یونایتد" به رنگ نارنجی بود. از لباس اغلب تماشاگران و کاور عکاسان گرفته تا پرچم های کوچکی که بالای ورزشگاه در آغوش وزش باد، تکان میخوردند. از دیدن این دریای نارنجی، چشمهایم چپ و اشک آلود شدند. یکی از تماشاچیان نزدیک به من میگفت لباس اول این تیم نارنجی و اگر تشابه میان رنگها به وجود بیاید، بازهم نارنجی میپوشند و حتی لباس سوم تیم هم نارنجی میباشد!

گوشه های طرفین قله ی ورزشگاه به شکل دم روباه و گوشه های وسطین، پنجه هایش را به عنوان طراحی به خود میدیدند. چندین هیپوگریف و جغد روی آنها نشسته و به تزیین هرچه بیشتر ورزشگاه کمک میکردند.

درست روبرویم، آنور ورزشگاه، تابلوی عظیمی از روی بالاترین لبه نصب شده بود که روی آن، روباهی با طراحی زیبایی با دست چپش دم یک بچه نهنگ و با دست راستش، دم یک گرگ را که هردو با گونی پر از گالیون در حال گریختن بودند، گرفته و با نگاهی شرورانه به بینندگان تابلو زل زده بود. البته تابلو طوری قرار گرفته بود که تماشاگران ساکن قسمت بالایی صندلی های ورزشگاه از مشاهده ی بازی بی نصیب نمانند. در کنار آن نیز، نخ های باریک نارنجی و قهوه ای رنگی از سقف طبقه ی دوم آویزان بود.

پرنده ای از روی یکی از پرچم های کوچک پرواز و به این سمت از ورزشگاه کوچ کرد و در بین راه ماده ای از خود ایجاد کرده و روی یکی از تماشاگرانی که یک متر پایین تر از من روی یک صندلی نشسته بود، انداخت. تماشاگر صورت کثیفش را بالا گرفت و من متوجه شدم که او "فرانک لمپارد" بود که تا همین چند لحظه پیش داشت با دوستش، آجرهای نارنجی پشت نیمکت تیم ها را مسخره میکرد و میگفت که چقدر شبیه آجرهای ورزشگاه تیم مشنگی منچستر یونایتد هستند. به نظر من خیلی هم قشنگ و جذاب و متفاوت نشان میدادند.

طوری به جلو خم شدم تا هم کله ی آن مرد خپل از روی شانه ام نیافتد و هم جزئیات بیشتری دستگیرم شود.

مشخص نبود جنس حلقه ها از چه بود اما هرچه بود، نرم و خمیری و انعطاف پذیر به نظر میرسید چراکه وقتی کوافل به یکی از آن ها خورد، حلقه ذره ای خم شد.

روی پنجره ی جایگاه گزارشگران نیز کاغذ دیواری های شفافی چسبیده بودند تا آفتاب کمتر چشمان گزارشگر را اذیت کند.

بستنی ام داشت ذوب میشد. عین سگ آن را لیس زدم. روی لبه ی بین طبقه ی اول و دوم، پارچه هایی حاوی شعارهایی از قبیل "فاکس برای همیشه" و "روباه سرور نهنگ است" به چشم میخورد. همچنین پیام بازرگانی هایی در مورد حفاظت از روباه ها نیز در بیلبورد تبلیغات پخش میشد.

و همانطور که در عجب مانده بودم که چرا چمن ورزشگاه زرشکی رنگ و شامل طرحهایی از جمله هویج، شلغم، هارمونیکا و... بود، جستجوگر تیم فاکسز یونایتد بطور سفارشی تعادلش را از دست داد و با کله و جارو فرود آمد. توقع داشتم کتلت یا حداقل با زمین یکسان شود اما در کمال غافلگیری با زمین برخورد کرد و دوباره به هوا رفت. طوری که نمیدانستی تا کجا رفت و من به این پی بردم که زمین ورزشگاه از جنس تشک تن آسای معمولی بود!

جستجوگر که مثل فنر به جو برگشته بود، در اقدامی کاملا فوق سفارشی اسنیچ را گرفت و بازی با سوت حسن مصطفی، ملقب به حسن کچل، تمام شد!


ویرایش شده توسط یـوآن آبرکومبـی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۳:۳۰:۲۶

If you smell what THE RASOO is cooking!


بدون نام
من ارمینتا هستم و از خون خوشم میاد.بازی امروز برفراز دره ایی عمیق وپر از خون که به گفته شایعه ها زمانی از ان برای کشتن اژدها های رام نشدنی استفاده میشد تشکیل میشد.

تماشاچیان،پراکنده،اطراف دره جایی برای نشستن خود پیدا کرده و درحالی که پشمک و ذرت اغشته به خون مصنوعی اژدها میخوردند و شرط بندی می کردند و حرف میزدند منتظر ورود تیم محبوبشان بودند.

حوالی غروب بود و ورود دو تیم از دوطرف یکی سرخ و دیگری سیاه زمزمه ها را تبدیل به فریاد و هیاهو سرشار از شوق و انرژی کرد.بازیکنان دو تیم بدون توجه به حضور رقیب،دور دره میچرخیدند و برای طرفدارانشان حرکاتی نمایشی اجرا میکردند که برخی از این حرکات باعث حبس شدن نفس برخی از تماشاچیان و بالا بردن هیجان عده ایی دیگر میشد.

سرانجام اخرین روشنایی خورشید در پس زمین فرو رفت،خون درون دره شروع به درخشیدن کرد و اطراف را با روشنایی خیره کننده قرمز اش روشن کرد.

بازی اغاز شده بود.



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
ورزشگاه بستني هاي جادويي،واقع در قطب شمال است.تمام اين اين ورزشگاه از ميليون ها تن بستني تشكيل شده با رنگ و طعم هاي متنوع.
جادوگران با راه هاى مختلف مانند غيب شدن،جارو و حتي بعضي از تجهيزات مشنگى براى رسيدن به ورزشگاه استفاده مى کنند.
الان من با ورزشگاه کاملا متناسب هستم چون با سفرکردن با جارو تبديل به بستني يخي باطعم جادوگر شده ام.
تماشاگران بى توجه به سرما خيلي خوب تشويق ميكنند و فكر ميكنم از جادو براى گرم کردن خودشان استفاده مى کنند.
نيمي از تماشگران لباس قهوه اي و بقيه سفيد پوشيده اند نماد عقاب و اسب تك شاخ.پسر بور و قدكوتاهى حال در کنارم ايستاده كه شيپورى به شکل سر ازدها در دست دارد و با فوت کردن به ان صداي ازدها و از بيني ان اتش توليد ميشود.در سمت ديگرم دختر کوچکى که دماغ شبيه خوك دارد درحال گاز زدن صندلى ها بود که زبانش به انها چسبيد و حالا دارد سعي ميكند بدون اطلاع مادر چاق و مو فرفرى اش که در جلوى من است خود را نجات دهد به دستان چاق مادرش که نگاه کردم به او حق دادم.فکر مى کنم امار افراد که زبانشان به صندلى چسبيده از تعداد گلهاى تيم ها بيشتر باشد.
به زمين كه نگاه مى کنم دوست دارم بازيكن باشم ،به رنگ لباس تيم هابخش زمين تيم حريف بستني باطعم قهوه بوده و رنگ زيبا و خالص كاكاىو ،بخش مياني طعمي كه هنوز نامي براي ان شناخته نشده مخلوتي از مزه ي قهوه و شير و ميوه هاي مختلف با رنگ هاى گوناگون و بخش اخر كه مخصوص تيم ميزبان است بستني با طعم نارگيل و رنگ سفيدو براق ان اين توضيحاتي است كه در ورود به ورزشگاه به شما اطلاع مى دهند نه براى خوردن بلكه براى"نگاه کن تا چشت دراد"
جايگاه تماشاگران نيز از بستني تشکيل شده ،پنهانى انگشتم را به روى ان مى کشم ,نچسبيد گو يا به زبان حساس است،انگشتم را با ولع در دهان مى کنم و بعد متوجه طعم" لجن سبزاي كنار خونتون " مى شوم که براى جلوگیری از خورده شدن صندلي ها اين طعم را به ان ها داده اند.هيچ عکس العملى نمى توانم بکنم.
تنها مكان از اين ورزشگاه که بستني ها کمى ذوب شده اند زمين بازي است كه براي جلوگيري از اسيب ديدگى مى باشد که گويا ان هم طعم خوبي ندارد چون بازيكنان به ان نگاه هم نمى کنند.مشخص است سازنده
سليقه ي يك غول بياباني کچل با يه عالمه چرک را داشته.
معلوم شد خيلي بستني دوست دارم؟


ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۱۹:۲۲:۵۵
ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۶:۲۰:۱۶
ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۵:۳۴:۳۳
ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۵:۵۴:۱۹
ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۶:۰۷:۴۴
ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۶:۴۰:۳۸

تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین

تکلیفی از: خزپوش هافلپاف!

-برگه ها کو؟پس من چی بگم؟از خودم که نمیتونم در بیارم...آهان مرسی...

باری برگه ها را گرفت و خودش را در جلوی دوربین کمی راست و ریست کرد و يه لبخند تافتی نشان از خودش به در کرد!

-خب...احتمالا الان شما...پروفسور پاتر(!) و بقیه شناسه های فعال و غیرفعال دنیای جادوگری دارید این تکلیف رو می خونید و تا همین جای کار هم احتمالا ده بیست تا غلط و غلوط ازم گرفتید...ولی خب دیگه...ما که مثل ارباب نیستیم هیچ عیبی نداشته باشیم...به هر حال...

[d/]فیلم دیده اید؟[d] اهم...نه اینکه يه دیالوگ دیگه بود

خب...من باری رایان هستم مخلص شما...البته این که اصلا از اون ادوارد وسطی خوشم نمیاد يه موضوع دیگه ست...کلا تو خانواده رایان رسمه که پسر ها اسم بابابزرگشون و دخترها اسم مادربزرگشون رو داشته باشن...بنابراین تو شجره خانوادگی ما, چیزهایی که می بینید فقط باری رایان, ادوارد رایان, جنیفر رایان و آناستی رایان هست! پدر ما هم خسته شده و رسم رو دگرگون کرده و اینطوری بود که اسم بنده شد باری ادوارد...حالا بماند که از این به بعد میشیم باری ادوارد رایان, ادوارد باری رایان, جنیفر آناستی رایان و آناستی جنیفر رایان!!!
بعله...خب...حالا بگم که ورزشگاه بنده مجموعه ورزشی سکه های خزپوش هست!
اولا که من به سکه های تبدیل شونده علاقه خاصی دارم.یکی هم خودم پیدا کردم به اسم سه که...دلیل این نام هم اینه که ما يه بازی معمایی داشتیم تو موبایلمون...بعد این بازی يه تصویر نشون داده بود(تصویر که چه عرض کنم...نوشته بود بیشتر) که سه تا ک داشت.جوابشم میشد سکه...
حالا این که شما از این پاراگراف هیچی نفهمیدید مشکلی نیست...ما خودمونیم نفهمیدیم!!!

این شال گردن خز هم می بینید در آواتارم همون سکه هست!
بگذریم...خب...استادیوم کوییدیچ سکه های خزپوش در 4 طبقه ست (!) که سه طبقش در زیر زمین و یک همکفش بالای زمینه (؟) و این که اون پایین ها تحت تصرف پیروان مورفین هست یا نه؛ به من و شما مربوط نی. هست؟
زمین از چمن مخصوصی ساخته شده که والا ما نمی دونیم چرا بش میگن مخصوص؟! چون شخصا خود من يه چند باری با سر رفتم تو چمنش و خب معلومه که مزه ی همبرگر مخصوص نمیداد ( )
هیچ نورافکنی هم تو زمین نیست.شبا بازیکنا باید لباس هایی بپوشن از جنس سکه!!!
خلاصه که روز و شب اونجا صدای جیرینگ جیرینگ میاد و این صدا برای کسانی که دچار رماتیسم خساست هستند بسی گیراست!
نزدیکترین نشانه ی حیات در اونجا يه درخته که در فاصله ی 7/5 کیلومتریش قرار داره و خونه ی يه خانواده لاشخوره .

اینم مشخصات آخرش:
رنگ چمن:طلایی
ظرفیت رختکن ها روی هم:7 میلیارد سکه تمام بهار آزادی!
قیمت:توافقی
پیشفروش نقد نقد!
مخصوص دله دزد ها!
بیا و بخر دانگول تا نفروختمش!

حرفی نی؟پس خدافظ.

و باری همزمان با کات گفتن کارگردان, کاغذ هایش را در هوا رها کرد!


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۱۵:۵۸:۰۶
دلیل ویرایش: چون مد بشه!
ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۱۶:۰۰:۴۲
ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۲۰:۴۷:۳۹

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
تاره واردم سلام اونم از گریف
تکلیف:
{30 امتیاز}میخوام رو فضاسازی کار کنیم. دیالوگ، مطلقا ممنوع.هیچ فردی تو نوشته ی شما، جز خودتون که راوی هستید، حرف نمیزنه. یه ورزشگاه خاص رو بسته به علاقه ی شخصیتون برام توصیف کنید.
نگران کوتاه شدن پست هاتون نباشین.هر چی باشه کارتون قراره فقط یه فضاسازی باشه و قطعا طولانی نمیشه اونقدرا. اما یه پاراگراف هم ننویسید دیگه. زیادی از سر و تهش نزنید!حداقل توصیفتون سه پاراگراف باشه. طولانی هم شد مشکلی نداره اصلا.دقت کنید که من توجهم به توصیفی جلب میشه، که بتونم بخونم و با خوندن..ببینمش!مثال: من جیمزم. به نهنگا علاقه دارم. اگه بخوام ورزشگاه موردعلاقه مو توصیف کنم، ورزشگاه "نهنگ های خشمگین" رو توصیف میکنم که زیر آبه!شما هم، بسته به علاقه تون، یه ورزشگاه بسازید. اسمم داشته باشه!


من فردم خوب از نوع ویزلیش ، عاشق تیم جنگلیهای سبزپوش هستم . این تیم در جنگل آمازون قرار داره که باشگاهش هم سبزه بازیکناش سبز میپوشنو جاروهاشون نیمبوس های جدیده که بهش رنگ سبز میزنن، این تیم تا به حال در لیگ آمازون،ایران،بریتانیا و آمریکا شرکت داشته که 30 تا تو آمازون برد داشته ،40 تا تو ایران،57 تا تو بریتانیا و 93 تا تو آمریکا که تا به حال چهل کاپ قهرمانی برده البته تو لیگ های دسته دو.

تصویر کوچک شده










این تیم هر دفعه در مقابل تیم های ملی افتاده برده البته به جز تیم های کوییدیچ ایران و بریتانیا .یکی از بازیکناش خیلی باحاله اسمش ایگور پتی برو هست برو ها یادتون نره،البته باید بگم که کاپیتان تیم هم هست اصلا انگار از کره ی مریخ اومده به ریش مرلین قسم اینجوریاس یکی از مسابقاتشون با دورمشترانگ بود که ویکتور کرام جلوش کم آورد و این خیلی برای من خوشحال کننده بود هرچی باشه من ازش خوشم نمیاد.

یه روزم با گریفیندور داشتن که نتیجه شد به نفع گریفیندور اما خوب بازم من عاشق تیم جنگلیهای سبز پوشم بازیکناش هر چهار سال عوض میشن و جوون ترا و با لیاقت ترا میان فکر کنم منم بتونم برم ، دروازه بانشون دل منو برده اسمش هست لوسیوس واکر که 22 سالشه دل دخترارم میبره موی بلوند چشمای آبی و پوست سفید البته من دختر نیستم و باید بگم که دل پسرارو ببره اما جینی اصلا به زیبایی اون توجه نمیکنه و فقط میخواد پیش هری باشه(مرد ذلیل) .
و حالا درباره ی ورزشگاهش:خوب اهم اهم...ورزشگاه از چمن و دور و برش علامت برگ هست (آرم تیم کوییدیچ جنگلی های سبز پوش) و جایگاه تماشا چی ها از چوب نارون ساخته شده اسنیچشونم چوبیه البته طلایی رنگ رو بازه آفتاب اونورا کم تر میاد چون دور تا دورش با درخت پوشیده شده و اینکه داخل جنگله ورزشگاهشم معروفه به ورزشگاه طبیعت (منظور چوب و چمن هست) بازدارنده ها کمتر اینورو اونور میپلکن چون میترسن که یهو به یه درختی چیزی بخورنو بترکن چون اون ها هم از چوبن دیگه چی بگم؟قیمتش هم هست : 2000 اوشلوق یا 200000 گالیون
دیگه هیچی نگم؟بگم؟ بگم؟ توضیحاتش تموم شد دیگه چی بگم؟ها؟تماشاچیا؟آها!و سالان حدود 20 میلیون تماشاگر داخل ورزشگاه داره ورزشگاهشم 2 میلیون نفریه که در سال صد تا بازی میکنه و فقط اون 20 میلیون میان، دیروز 20 میلیون و یک نفر تماشا چی تو خونه داشت.
این بود توصیف من پایان


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۱۵:۱۸:۳۲
دلیل ویرایش: چون دوست داشتم
ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۱۹:۱۴:۲۷
ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۲۳:۰۲:۲۰
ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۲۳:۰۶:۳۰

میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
نمرات جلسه ی سوم:

توضیح:

میدونین که ما ایرانی ها یه ضرب المثل داریم که میگه خشت اول چون نهد معمار کج.. تا ثریا می رود دیوار کج!
اینو توی رولنویسی های کوتاه ادامه دار، سعی کنید اتفاق نیفته. یعنی چی؟ یعنی شما برا انجام تکلیف این جلسه، موظف بودید از پست من که شروع سوژه بود، تا پست نفر قبلیتون، با دقت بخونید.

یه جایی می بینین نفر قبلی بی دقتی کرده. حواسش نبوده، نقض کرده یه مطلبی رو توی پست ِ قبلش! شما نباید اشتباه اونو ادامه بدین. شما باید به ظریف ترین حالت ممکن، تمام تلاشتون رو بکنید که این ناهمواری رو صاف کنید و سوژه رو برگردونید.
این، نشون دهنده ی هنر شماست.

گریفیندور:

رکسان ویزلی: 29 امتیاز

پستت خیلی خوب بود رکسان.
ظاهر خوب. فضاسازی خوب. تزریق سوژه ی " وزیر فرانسه!" خیلی خوب.
اما یک نکته:
دانگ تو دفترشه. تو پستم گفتم. تو دفتر مدیریته و جیمز هم پیششه. بچه ها رفتن دفتر اساتید. دیالوگ بگمن در مورد شرط بندی سر هاگ رو متوجه نشدم راستش. هاگوارتز بهترین مدرسه در سطح لندن؟ مطمئنی؟

موفق باشی.

گیدیون پریوت: 26 امتیاز

از دید یه خواننده فقط به شکل ِ پستت نگاه کن گیدیون.
اولین چیزی که به چشمت میاد چیه؟
باریکلا.. دیالوگ! پستت سراسر دیالوگه. از تو بعید بود فضاسازی رو فراموش کنی.

نکته بعدی دوباره بی دقتی ایه که الادورا کرد و شما ادامه دادی. تو خونده بودی پست من رو. پست رکسان رو و بعد پست الادورا رو. باید دقت می کردی که قراره اینا آپارات کنن. فرصت خیلی خوبی داشتی که وقتی وزیر فرانسه حالش بد شد، پیشنهاد بده که "خب، نمیشه آپاغات کنیم؟"
اما به جاش، کالسکه رو وارد کردی.

نکته بعدی اینه که دانگ از کجا میدونه وزیر فرانسه تو راهه؟
فقط میدونه بازرس داره میاد.
اگه سخت میگیرم بچه ها، فقط برای اینه که تجربه شه براتون که با دقت تمام بخونید پست های قبل از خودتون رو توی سوژه های ادامه دار.
موفق باشی.

بتی بریسویت: 28 امتیاز

خیلی پیشرفت کردی بتی. خوشحالم که از دیالوگات کم کردی و به فضاسازی اضافه کردی. آفرین. طنزتم خوب بود. راضی بودم ازت. یه مورد غلط تایپی داشتی که اگه قبل و بعد ارسال پست، یه بار بخونیش، حل میشه بعد از این.
نکته ی آخر هم باز در مورد حضور وزیر و بازرس و همراهانشون توی کالسکه س.. چرا آخه؟ چرا وقتی من گفتم راه آپارات بازه؟
موفق باشی.

هافلپاف:

الادورا بلک: 26 امتیاز

غلط تایپی و املایی الادورا.
دقت کن. حداقل یه بار قبل و بعد از ارسال پست بخونش که این مشکلات پیش نیاد. با این حال شروع پستت فوق العاده بود.
اما مساله ای که متاسفانه دقت نکردی بهش توی پست من و رکسان، اشاره ی صریح من به باز شدن آپارات برای ورود بازرس و همراهانشه. در ادامه هم رکسان اومد و گفت که به ایستگاه هاگزمید رسیدن و کمربندشون رو باز کردن و آماده ی آپارات به هاگوارتزن.
چرا قایق و کالسکه؟
آخر پستت هم مبهم تموم شد. مارکوس؟ گالیون الف دال؟ تلافی؟ چیه قضیه؟
موفق باشی.

ریونکلاو:

لودو بگمن: 29 امتیاز

تو هم که نقد نمیخوای خرس گنده.
کاش حداقل تو درستش می کردی قضیه آپارات رو، شده ژانگولری.
باو حالا درستش نکردی عب نداره! اینا تا پست بتی سوار کالسکه ن! :)) بعد تو نوشتی:
نقل قول:
نه بازرسان از محل پیاده شدن از قایق اندکی جلو آمده بودند

بوق بهت.
موفق باشی.



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
همين كه پايم را روي چمن هاي سبز خيس خورده ي ورزشگاه گذاشتم بوي اشنايي به مشامم رسيد.بويي كه انگار صدها سال است كه ان را مي شناسم.
ورزشگاه نوساز بود اما براي من انگار صدها سال از تاسيس ان مي گذشت.در زمين قدم مي زنم با هر قدم انگار چمن ها در مقابلم خم مي شوند و تعظيم مي كنند. اين زمين چه خاطره ها را كه به ذهن من نمي اورد
در زمين ٦دروازهوجود دارد،٣دروازه در يك طرف زمين و٣دروازه در طرفي ديگر كه انگار تازه رنگ شده اند هركدام نشانع اي رابا خود همراه دارد.
به اسمان ابي كه با ابر هاي پنبه اي مرا به عالم كودكي مي برد نگاه مي كنم.
تصاوير كودكي ام را مي سازند،زماني را نشان مي دهند كه بيل،چارلي،فرد،جرج،من و حتي پرسيدر حال بازي كوييپچ هستيم.
اري چه روز ها بود و چگونه گذشت سال ها از ان زمان مي گذرد و اكنون فرد در ميان ما نيست.
به در بزرگ نقره اي ورزشگاه نگاه مي كنم تابلويي بر روي ان به چشم مي خورد و من ان را به خوبي به خاكر مي اورم بر روي تابلو نوشته است
به ورزشگاه ٦برادر ويزلي خوش امديد
اشك در چشمانم حلقه. مي زند ،نگاهم را به زمين مي دوزم ،اشك از بر گونه هايم جاري مي شود و زمين چمن خيس خورده را خيس تر مي كند .
احساس مي كنم جايگاه تماشا چيان كه در چهار طرف زمين قرار دارد پر شده است و همگي دارند مرا نگاه مي كنند
اي كاش هنوز ٦ برادر بوديم


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.