تراختور زرد______________________________________________________گویینگ مری
پست سوم
فلش بک- ما اعتراض داریم!
- معلوم شد شهاب سنگا کار کی بوده!
- هیچم تقصیر ما نبوده!
-
-
آریانا دامبلدور ماهیتابه به دست وسط جمعیت در حال گیس و گیس کشی پرید و یک اکسپلیارموس هوایی در کرد:
-این بازی همین الان باید تموم بشه! ادامه ش خطرناکه!
اورلا چشم های گیبن را که با ناخن در آورده بود (
)زمین انداخت و تایید کنان جیغ کشید:
-درسته! درسته!
گیبن :
چشم ها توی پنجره ای که روی زمین باز شده بود افتادند و ناپدید شدند...تا بلکه از آسمان جایی نامعلوم بر زمین جایی نانعلوم تر فرودبیایند!
بقیه بازماندگان دو تیم همهمه کنان تایید کردند و با احتیاز به سمت زمین پرواز کردند. اما ناگهان صدایی آسمانی گفت:
- دست نگه دارید!
البته این شدای آسمانی از آسمان بر نمیخاست، بلکه صدای مرلین بود که روی شهاب سنگی که روی سکوها فرود آمد نشسته بود و میگروفنش را روی اکو تنظیم کرده بود.
مرلین ادامه داد:
-دو تیم امتیاز یکسانی دارن و برای مشخص کردن صعود کننده ی گروه شما این بازی باید تموم بشه!
شهاب سنگی از توی پیوز گذشت و توی پنجره رو به آسمان فرو رفت. پیوز که چندشش شده بود اعتراض کرد:
- با این وضع نمیشه بازی کرد! :vay:
مرلین میکروفن را روی ابهت ملکوتی-زوپسی تنظیم کرد و با صدای بمی گفت:
یا بازی می کنید یا تمام دارایی دو تیم به نفع فدراسیون ضبط میشه!
پایان فلش بک؛ کیلومتر ها این ور تر، روی تپه هااشرافی های ادینبورگ بی خبر از همه جا در وسط تپه هایی سر در آورده بودند که سر و صدای زیادی از اطرافش به گوش می رسید ولی هیچ ساختمان یا حتی آدمی در آنجا نبود! اشرافی ها همان طور سرگردان بی آن که کجا هستند از این تپه به آن تپه می رفتند و پنجره ای بودند که از آن وارد این جای عجیب و غریب شده بودند.
زمین بازیبازی همچنان با کمبود بازیکن ادامه داشت و یوآن هم خوشحال تر از همیشه بازی را گزارش می کرد:
- صد و دوازده به نفع گویینگ! آفرین لوفی قهرمان! این بار هم توپ دست گویینگه...فرد می ده به جرج و جرج می ده به لوفی. لوفی دستش را می برد و کل زمین بازی را دور می زند و از درون پیوز گل دیگری می زند! صد و سیزده! با اینکه مدافع گل زد ولی ما قبول می کنیم!
فریاد اعتراض ها از طرف بازیکنان تراختور به گوش نرسید تراختوری ها بیخیال بازی شده بودند یعنی تنها امیدشان به ننه بود تا هرچه زودتر گوی زیرین را بگیرد و آبروی هافلیون را حفظ کند.
- آریانا جلو می رود و سعی می کند توپ را از زیر دست لوفی سان به گیبن داد...وایسین ببینم مگه گیبن دروازه بان نبود؟
آریانا دست لوفی را کنار زد و توپ را به هوا پرتاب کرد و داد زد:
-روباه!
از آنجایی که هیچ یک از بازیکنان هر دو تیم ریونی نبودند، هیچ کس نفهمید منظور این نوگل هلگا این است که " چه طور لوفی سان می تونه هم مدافع، هم مهاجم و هم دروازه بان باشه ولی گیبن نمی تونه بیاد تو بازی؟ " نه این که بیاید شیر و پلنگ بازی کنیم!
یوآن میکروفن اش را پرت کرد کنار و پرید وسط بازی تا توپ را بگیرد اعضای هر دو تیم به استثنای آریانا دویدند تا در دور ترین فاصله از روباه قرار گیرند. یوآن توپ را گرفت و به نزدیک ترین کس یعنی آریانا که پوکر فیس نگاهش می کرد زد. اعضای ها دو تیم شادی کنان نزدیک آمدند و لوفی سان داد زد:
- それを取ります!
ارولا که توی بازی نقشی به جز مترجم نداشت ترجمه کرد:
- تخم مرغ گندیده بوی گلابی می ده!
آریانا به نوگلان و بعضا پیر گلان خیره شد و فکر کرد " خب بالاتر از سیاهی که رنگی نیست!
"
انگار که امروز آسمان و زمین دست به دست هم دادند تا به او بفهمانند بالاتر از سیاهی رنگی است و شاعر را هم ضایع کنند!
در همین لحظه ی حساس چیزی شبیه موشک از وسط جمعیت رد شد. یوآن هم سریع از ناکجاآباد میکروفنی گیر آورد تا این سوژه را از دست ندهد:
- تماشاگران عزیز نگاه کنید!فکر می کنید اون چیه که داره با سرعت بالا زمین را دور می زنه؟ گوی زیرینه؟ این طرف را نگاه کنید، اونا چی هستن که دارن میان؟ سگ های پشمالو اند؟ من درست می بینم؟...از اتاق فرمانی که وجود خارجی نداره دستور میاد که اونا گرگینه اند و اون هم گوی زیرین نیست و خون آشام های توآلایت اند! یادش بخیر اون زمانی که اینا تازه اومده بودن و فلوریش می خواست به زور بهمون غالب کنه می گفت شبیه هری پاتره!
آریانا همان طور که به درگیری بین خون آشام هاو گرگینه ها خیره شده بود دوباره فکر کرد" خوب از این که بدتر نخواهد شد!
" ولی خوب قرار بود که از این بدتر شود! :worry:
از بین شکاف آتشفشان فردو بگینز و سام با حلقه ی یگانه پرت شدند روی سر جرج وا و به غیر از گوش هایش دماغش را هم از دست داد. مطمئنا این بازی رکورد پرفاجعه ترین بازی کوییدیچ را توی کتاب گینس ثبت می کرد.
پشت سر فردو و سام موجودی شبیه به دابی خودمان ولی با شخصیتی کاملا متفاوت پرید روی انگشت فردو تا حلقه را بگیرد و سام هم سعی کرد از پشت گولوم را از فردو جدا کند. در این بین گندالف هم با اسب افسانه ای اش از بین پنجره آمد توی بازی و با سرعت گفت:
- فردو! سائرون دنبالمونه تو باید زودبرسی به کوه و حلقه را نابود کنی چرا اینجایی پسرم؟
بعد یک دفعه ای رفت تو فاز دامبلدور و با حالت عرفانی اش ادامه داد:
- فردو پسرم هیچگاه عشق را از یاد نبر!
همیشه عشق برنده است...حالا هم بیا تا برسونمت...پول داری؟
و این بار نه تنها آریانا بلکه بقیه ی بازیکنان هم بیخیال کوییدیچ شده بودند و به وقایع عجیب شان نگاه می کردند...البته به جز لوفی سان که همچنان مشغول بازی بود و از دروازه ی بی پناه تراختور استفاده می کرد و پشت سر هم گل می زد. البته این از خوش شانسی تراختوری ها بود که کسی نبود تا این صحنه ها را ثبت کند و می توانستند بعد بزنند زیر همه چیز!
لاکرتیا و رز بهم نگاه کردند و ارولا به جای آن ها گفت:
- خوب فکر کنم تموم شد نه؟
ولی این نوگلان خیلی راه داشتند تا بفهمند این ماجرا ها قرار نیست حالا حالا ها تمام شود و تازه شروع شده است!
در همان موقع شکاف پیدا شده کنار دروازه ی گویینگ نقب زد به گیتافا و در طی یک ثانیه ورزشگاه توپچی ها مورد هجوم سپاه مرحومِ؛ مرحوم راب استارک و دایرولف اش قرار گرفت.
پشت سرش سر جیمی لینستر گیتار به دست در حالی که روی دروازه ی تراختور نشسته بود، گیتار می زد و برای راب می خواند:
- چه با ردای طلایی و چه با ردای سرخ
یک شیر بازهم پنجه دارد...
هنوز یک بیت هم کامل نشده بود که یوآن جفت پا پرید وسط شعر و با صدای بلند در میکروفن داد زد:
- یه گریفی دیگه! شیر قرمز و زرد!
همه ی بازیکنان و تماشاچیان و سپاه مرحوم و سرجیمی:
پیش ادینبورگ هافرناند ادینبورگ که رسما به غلط کردن افتاده بود برای بار صدم از این تپه به آن تپه رفت و پیش خود گفت " آدم به درک! حداقل یه جنبده ای یه مگسی اینجا پیدا نمی شه؟ " شاید فکر کنید که این طرز صحبت کردن مناسب یک اشراف زاده ی خانواده ی ادینبورگ نیست ولی این فرناند به شدت قاطی کرده بود تا حدی که اصول را کنار گذاشته بود و فعلا به دنبال یک مگس بود .
از قدیم گفته اند که آب نطلبیده را مراد است! حالا آب با شکافی که به ورزشگاه برود فرقی دارد؟ نه خیر ندارد، کاملا یکی است! بله الان همه فکر می کنید که ادینبورگ ها به ورزشگاه توپچی های می روند نه؟ ولی این طور نمی شود و ادینبورگ ها سوار کشتی گویینگ نمی شوند و اشتباهی سوار کشتی ای که به سرزمین های بلاک می رفته است می شوند و به جمع بلاک شدگان می پیوندند.
پیش ننجونمون- ولی فعلا که داوری نیست ببینه...
پس از خارج شدن این سخن گوهربار از دهان مبارک ننه، آیلین لحظه ای به ننه نگاه کرد و بعد یهویی هر دو انگار که متوجه چیزی شده باشند، به هم حمله کردند. آیلین دستش را جلوی ننه گرفت تا او نتواند جلو بیاید و با هل دادن او خودش جلو تر رفت ولی کورخوانده بود ننه اگرچه که روونا نبود ولی بلاخره اندکی هوش که داشت!
ننه در یک حرکت انتحاری چارقد گل گلی اش را از دور کمرش باز کرد و همچون کابوی گرل با چارقدش آیلین را عقب کشید و این بار ننه بود که جلو تر بود. گوی زیرین هم با فاصله ی صد سال نوری از هر دو شرکت کننده جلو زده بود.
آیلین لبخند بدجنسانه ای زد و خم شد تا گردن ننه را هدف گیرد، بعد کمی سرش را کج کرد و با شدت تیله اش را تف کرد. تیله با حرکت بیشترین سرعتی که تابه حال در راه شیری امتحان شده بود رفت و خورد به گردن ننه و همان جا منفجر شد. آیلین لبخندی زد و سر جارویش را بالا گرفت و گازش را گرفت.
ننه که نمی خواست از آیلین عقب بیافتد بی توجه به سن و سالش تمام روحیه ی سخت کوشانه اش را به کار گرفت و وارد رقابتی تنگاتنگ با همتایش شد.
آیلین و ننه در کنار هم جارو می راندند و به دنبال گوی زیرین بودند. هر دو سعی می کردند به روش های مختلف همدیگر را از خط خارج کنند ولی هر دو جون سخت تر از این حرف ها بودند. کم کم با سرعت بالایی که داشتند نزدیک محل گوی زیرین شدند و در یک لحظه ی تاریخی هنگامی که هیچ گزارشگر و داوری نبود، هر دو با هم گوی زیرین را گرفتند!
-چیک!
ورزشگاه!- اوه اینجا رو ببینین!
یوآن برگشت تا به تلویزیون بزرگی که قرار بود روزگاری بازی را نشان بدهد، اشاره کرد. تلویزیونی که حالا ال سی دی اش به دونیم تقسیم شده بود و نصفش با سرخونی که نصفش کرده بود، به همان جایی که وندلین رفته بود، پیوسته بود و آن نیمه ی سالمش هم نصفش اتصالی برق داشت، با این حساب ها منظور یوآن یک دوم از یک دوم باقی مانده بود. که البته اون یک دوم از یک دوم باقی مانده خیال نداشت با یوآن همکاری کند و همان لحظه زد شبکه ی PMC!
بازیکنان دو تیم هم که جوگیر، بیخیال بازی شدند و هم زمان با آرش که می گفت " تکون بده " شروع به تکون دادن کردند. لوفی سان که از همه جو گیر تر بود بندری زنان(
) پرید توی پنجره ای که رو به روی دروازه اشان باز شده بود و مانند باری رایان به سرزمین های بلاک پیوست...روحش شاد و یادش گرامی!
رز برای اینکه آهنگ را با صدای بلند تر بشنود، کنار تلویزیون رفت و جوگیر تر از قبل ویبره ای با شدت 8 ریشتر زد. تلوزیون بیچاره که طاقت این همه فشار را نداشت، روانی شد و با صدای " ترقق...شُپَلَق!...تتققق!...پیشش " جان به جان آفرین تسلیم شد.
یوآن با حالت پوکر فیس به تلویزیون سوخته که هرازگاهی جرقه ای از آن بیرون می زد نگاه کرد ولی چون صحنه ای که می خواست نشان دهد خیلی مهم بود، مجبور شد گوشی مشنگی اش را در آورد و به حالت سلفی جوری بگیرد که حداقل اعضای دو تیم ببینند.
از آن جایی که به اعضای این ورزشگاه نیامده بود یک لحظه آب خوش از دهن شان پایین برود، چیزی از عالم بالا افتاد پایین و خورد توی سر روبهک. یوآن که تحمل این آخری را نداشت زد به سرش و همراه با میکروفن و گوشی اش پرید وسط تماشاچی ها و منتظر بود تا مانند این فیلم ها نماشاچی ها روی دست هایشان بگیرند ولی این ها تماشاچیان هافلی بودند پس طبق معمول لیوان معجونشان را لیس زدند و از جلوی یوآن کنار رفتند و یوآن هم سقوطی آزاد کرد.
چند دقیقه بعد مرلین از عالم بالا ظاهر شد وابتدا نگاهی به بازیکنانی که روی سر و کله ی همدیگر نشسته بودند و با حالت پوکر به او زل زده بودند،کرد و بعد به یوآن مصدوم که نصف صندلی ها را با خودش یک سان کرده بود، انداخت .
بعد با تعجب به گندالف و فردو، سرجیمی و گیتارش، سپاه مرحوم و خود مرحوم و بقیه ی دست اندر کارانی که از شکاف زمانی به تزئینات وزرشگاه اضافه شده بودند،خیره شد.
مرلین تصمیم گرفت فعلا به اینکه این ها چگونه و چرا به این جا آمده اند کاری نداشته باشد وبا دهان باز آی پدش را در آورد و دقایقی بعد چند حوری ظاهر شدند و یوآن را به عالم بالا بردند. مرلین میکروفن را برداشت و گفت:
- تماشاچیان عزیز تا خوب شدن گزارشگر عزیزمان خودم براتون گزارش می کنم...یه لحظه صبر کنید...بله! گوی زیرین گرفته شده! عکس اش را دوست خوبمون آقای دیس تینی از وسط کهکشان های راه شیری برامون گرفته است ...امتیاز برای...یه لحظه!
مرلین به طوری خونسرد انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، گوشی مشنگی اش را در آورد و سریع شماره ی دست سرنوشت را گرفت و گفت:
- تینی جون خوبی؟ خوشی؟ تو چند قرن خرابکاری کردی تازگی؟ بچه های ایوانا به دنیا نیومدند؟ دوماد هایت خوبن؟ یه زحمتی برات داشتم این عکسه که گرفتی واضح نیست می تونی بگی کی برنده است؟
-...
- ها؟ خوب من چیکار کنم الان؟...باش مرسی دست درد نکنه دادا!
بعد رو به جمعیت با لبخندی ملکوتی گفت:
- بازی...مساوی است!
سپس اشاره ای به تلوزیون ترکیده کرد تا تلوزیون درست شد و تصویری را که احتمالا یوآن هم قصد داشت نشانش دهد ولی در راهش شهید شد را نشان داد. ننه و آیلین در حالی که همدیگر را بغل کرده بودند و هرکدام یک بال گوی زیرین را گرفته بود.
مرلین به حالت دوستانه یشان نگاه کرد و گفت:
- سلفی از کهکشان راه شیری! این دو نشان دادند که حتی در بازی خشنی همچون کوییدیچ می توان دوست بود!
البته مطمئنا این طور نبود و ننه و آیلین همدیگر را بغل نکرده بودند فقط با یک دست همدیگر را گرفته بودند تا دست دیگری به گوی نرسید و با دست دیگر سعی در گرفتن توپ داشتند.
بازیکنان با فرمت پوکرشان اول به هم تیمی هایشان بعد به رقیب شان نگاه کردند تا رسیدند به عکس ننه و آیلین! و بعد دوباره از آخر شروع به نگاه کردند، کردند و به این اندیشیدند که تنها چیزی که در این ساعات اتفاق نیافتاده بود شاید می توانست این اوضاع را سر و سامان دهد...عالم بالا! که البته با کمی فکر کردند در یافتند که از عالم بالا هم که مرلین آماده ولی اضاع درست نشد که هیچ، خراب تر هم شد!
در این زمان که کسی دیگر به درست شدن اوضاع امیدی نداشت، اتفاقی افتاد که وقایع آن روز را تکمیل می کرد، از نا کجا آبادی؛ جی کی رولینگ ظهور کرد! خانم رولینگ خیلی شیک با گران ترین لباس هایش و قلم پر و دفترچه ای که در آن طرح آینده ی هری را می ریخت وسط زمین از غیب ظهر شد.
رولینگ که بیست و چهار ساعته نشسته بود توی سایت تا نابود شدن انواع کارکتر های هری ِ عزیزش را ببیند و مانند جمعیت هم در آن روز وقایع عجیب ندیده بود و تحمل این همه وقایع زیاد از حد اش بود. به همین خاطر مغزش ارور داد و او تنها توانست با این افکت به سر نوشت کودکانی که خلق شان کرده بود خیره شده بود و خیره شده بود. هیچ وقت باور نمی کرد دنیای بینظیر هری پاترش به این وضع در آید!
در میان بهت و حیرت او همه ی طرفدارانش به سمتش حمله کردند تا امضایی بگیرند. رولینگ که هنوز هم هنگ بود در میان جمعیتی متشکل از دختر مو فرفری ای که یک لحظه هم نمی ایستاد و با ویبره هی می پرسید آخرش با کی ازدواج می کند و یا بلک ای که بر خلاف خواهرش به جای عروسک خواب جن را بغل می کرد و جرجی که دیگر صورتی نداشت و بقیه ی شخصیت های ترور شده ی خودش گیر افتاده بود.
رولینگ خانم جوانی بود و هیچگاه در طول زندگی اش برای قلبش به دکتر مراجعه نکرده بود ولی در آن لحظه احساس می کرد نیاز شدیدی به متخصص قلب دارد ولی این جمعیت تسترال تنها چیزی که نمی دانستند متخصص قلب بود! و همین طور شد که قلب رولینگ نتوانست بیشتر از این شاهد شخصیت های ترور شده اش باشد و با آن ها آشنا شود و درست در میان طرفدارانش سکته کرد!
درست است که مرگ هیجان انگیزی داشت ولی تنها کاری که نکرد سر و سامان دادن بقضایا بود! عالم بالا که دید کسی نتوانسته این همه خرابکاری را درست کند و تازه هرکه هم آمده بدترش کرده، تصمیم گرفت خودش دست به کار شود.
زئوس با آذرخش درخشانش برخلاف بقیه که یا سقوط کرده بودند و یا پریده بودند، آرام و با وقار آمد و سپاهیان مرحوم و خودش و سرجیمی را از طریقی شکافی که باز کرد به گیتافا ی خودشان برگرداند؛ فردو و سام را به آتش فشان برد و وندلین را برگرداند.
ننه و آیلین با گوی زیرین ای که هنوز هم بر سرش دعوا داشتند را به وزرشگاه آورد تا در اینجا دعوا کنند و گرگینه ها را با خون آشام ها پرت کرد درون خانه ی کالن ها.
خاندان ادینبورگ را آن بلاک کرد و به جای آن کل تیم گویینگ مری را به خاطر ایجاد دردسر اولیه با چماغ هایشان به جزایر بلاک سپرد.
ورزشگاه را دوباره تعمییر کرد و به شکل اول در آورد و زمانی که همه چیز دردست شد؛ قبر با شکوهی برای خانم رولینگ در ورزشگاه توپچی ها ترتیب داد و به عالم بالا رفت تا استراحت کند.
و این گونه شد که تراختور زرد با 500 امتیاز برنده ی این رقابت شد.
تراختوری ها خوشحال از پیروزی و صعودشان، با فرمت ( :yoho: ) یکی یکی همدیگر را بالا انداختند و جشن گرفتند.
در آخر یوآن هم اگرچه که مثل روز اولش نشد ولی به هر حال حالش خوب شد!