هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

جنگ ارتش تاریکی در برابر وزارتخانه سحر و جادو!

لرد ولدمورت به همراه ارتش تاریکی فراخوان حمله‌ای به وزارتخانه سحر و جادو داده است که پایه‌های جامعه جادوگری را لرزانده است! او تنها یک پیام دارد: اگر واقعا فکر می‌کنید در مقابل ما می‌توانید زنده بمانید، بیایید و از جامعه جادوگری دفاع کنید!

پس در این حمله جزء غارتگران باشید و وزراتخانه را تصاحب کنید، یا سفید بمانید و همراه با وزیر سحر و جادو از جادوگران دفاع کنید! (لیست نبردها) بازه‌ی زمانی: از 16 بهمن تا پایان 26 بهمن


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۹:۵۱ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
مـاگـل
پیام: 483
آفلاین
اخم های آرسینوس در هم رفت و گفت:
_خب اینجوری که معجونی میشم؟میگن این معجونا عوارض جانبی زیادی داره؛ نه ترجیح میدم شبیه قحطی زده ها باشم.
_تو حق انتخاب نداری؛ این آخرین باره که یادآوری میکنم دستور من دستور شخصه اربابه.

آرسینوس نگاهی به قمه ی بالا اومده ی رودولوف کرد و در حرکتی سریع شیشه را گرفت.

_خب چند بار باید بخورم؟طریقه ی مصرفش چی جوریه؟کی تاثیر میذاره؟
_تو هفته ی اول قبل از هر وعده یک قلپ میخوری؛ بعد از سه روز هم تاثیرشو می بینی.اما بعد از یک هفته باید هفته ای یک روز بخوری و بعد از یک ماه فقط کافیه ماهی یک بار بخوری به همین راحتی.

آرسینوس که چاره ای نداشت سرشو تکون داد و گفت:
_باشه خب حالا میشه ردامو بپوشم؟مرحله ی بعد چیه؟

رودولوف چند دقیقه ای در بحر مکاشفت فرو رفت و بعد با حرکت ناگهانی قمه اش که باعث عقب رفتن آرسینوس شد گفت:
_فهمیدم ببین ساحره ها به ظاهر خیلی اهمیت میدن یعنی هرچه قدر خوشتیپ تر بهتر؛ به حمد لرد تیپت بد نیست اما خیلی وقته همین ردا و کرواتا رو میپوشی باید با سلیقه ی یه ساحره برات خرید کنیم.
_با سلیقه ی یه ساحره؟نه ممنون من سلیقه ی خودمو در انتخاب ردا و کرواتام بیشتر از هرکس قبول دارم.

رودولوف یک قمه نمایی کرد و آرسینوس را از گفته اش پشیمون.

_ام خب منظورم این بود که نباید به ساحره ها زحمت بدیم.
رودولوف:
_خب کی رو با خودمون ببریم خرید؟


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۱ ۱۰:۱۳:۳۵

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۶

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
خلاصع:
آرسينوس قراره به خواستگارى لاكرتيا بلك بره.
لرد ولدمورت به رودولف دستور داده كه آرسينوس رو براى اين كار آماده كنه.

آرسينوس و رودولف دوره ميُفتن و نظر هر ساحره اى رو راجع به «مرد ايده آل» مى پرسن اما چيز دندون گيرى عايدشون نميشه.

نهايتاً رودولف تصميم مى گيره بر اساس تجربيات شخصى خودش آرسينوس رو آماده كنه.
------

- دمبل بزن! هالتر بزن! ...

اشتباه نكنيد! اين صداى رودولف نبود، بلكه صداى خواننده ى محبوبش بود كه در بك گراند، آهنگى كاملاً ورزشى مى خواند.

- خب، رداتو در بيار!
- نميشه كه.
- گفتم دربيار! لرد دستور داده من حاضرت كنم، پس گوش نكردن به حرف من مساوى با تخطى از دستورات لرده!

رودولف مصمم تر از اين حرفها بود!

- رودولف؟ تخطى؟ كلمات جديد ياد گرفتى.
- تازه كجاشو ديدى؟ فرق سفسطه و مغلطه رو هم... ئه! بحثو عوض نكن، در بيار رداتو!

رودولف بالاتنه ى لخت و نمايان كردن حجم ماهيچه ها و سيكس پك را از ملزومات جذابيت مى دانست... و آرسينوس هم چاره اى نداشت! بنابرين ردايش را در آورد.
- بله، همونطور كه گفتم حجم ماهيچه ها و سيكس پك... ئه! آرسينوس! دور بازوت با دور بازوى گرسنگان هاييتى برابرى مى كنه كه.

آرسينوس جوابى نداشت. او از كودكى از ورزش فرارى بود و از وقتى با رودولف آشنا شده بود، شير خوردن را هم براى ابد ترك كرده بود!

- حالا غمت نباشه. منم هيچوقت به بدنسازى اعتقادى نداشتم.
- پس... اين همه ماهيچه از كجا...؟!

رودولف شيشه ى كوچكى از جيب شلوارش در آورد و جلوى صورت آرسينوس گرفت.
- ببين، اين بزرگترين راز منه! اگر دستور ارباب نبود عمراً اينو بهت نميدادم... ولى حالا اگر بفهمم به كسى گفتى، خودت ميدونى و قمه هام!

آرسينوس چشمهايش را ريز كرد و عبارت «هورمون تسترال؛ معجزه ى پرورش اندام» را روى شيشه ى دارويى كوچك تشخيص داد!


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۰۲:۵۶
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
ریونکلاو
پیام: 571
آفلاین
آرسینوس داشت خیلی فکر میکرد. آرسینوس انواع و اقسام افکار را از سر می گذراند و توی مفزش، پیچ و تاب می داد. آخرِ سر هم خودش را میان دریایی از افکار مختلف یافت. آرسینوس وحشت کرد! آرسینوس شنا بلد نبود!
جیگِر، وحشیانه به هر طرف رو می انداخت تا بلکه راهی برای زنده ماندن در این دریای بی رحم و عطوفت بیابد. اما هیچ نمی یافت! سرانجام آن قدر دست و پا زد تا اینکه کمرش گرفت و درحالیکه از دهانش حباب بیرون می آمد، به زیر آب فرو رفت و غرق شد.

آرسینوس در اثر غرق شدگی مغزی مُرد!

-هِی! چته؟ قرار بود یکی از گزینه ها رو انتخاب کنی.

رودولف راست میگفت. آرسینوس، وظیفه ای داشت که هنوز تمام نشده بود. و او کسی نبود که وظایفش را نیمه تمام بگذارد. پس به حول و قوه مرلینی، به پا خاست و به رودولف نگاه کرد.
-عه... گزینه ها... آره... آره... موافقم.

درست است که آرسینوس موافق بود ولی نمی دانست دقیقا باید با چه چیزی موافق باشد چون گزینه ها پاک یادش رفته بود. این بار، آرسینوس باید به قوه شانسش اتکا میکرد.
-امـ... گزینه سوم!
-پس بریم بر اساس تجربیات خودم و خودت، آماده کنیمت.
-

بعد تر

رودولف با توجهی بیش از اندازه که از او بعید بود، کاغذی خط کشی شده را جلوی آرسینوس گذاشت.
-اینم برنامه کاریته. از الان به مدت یک هفته زیر دست من باید شاگردی کنی! اگه طبق برنامه پیش بری میتونی حتی به سطح جذابیت و ساحره کشی من هم برسی.

آرسینوس نگاهی به چربی های دور شکم رودولف انداخت. بعد هم به برنامه ای نگاه کرد که رودولف برای او تنظیم کرده بود. آرسینوس قرار بود جنِ بسیار رودولفی و جذاب شود!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 1272
آفلاین
رودولف از لرد دستور داشت که ارسینوس را آماده کند تا بتواند دل لاکرتیا را برای مراسم خواستگاری که چند روز دیگر در پیش بود،بِرُباید!
و رودولف کسی نبود که از دستور اربابش سرپیچی کند...برای همین دستانش را بر روی کاسه زانوانش قرار داد و بلند شد...سپس دستانش را به سمت آرسینوس دراز کرد و گفت:
_بلند شو آرسی...بلند شو!
_خسته شدم رودولف...هی داریم میریم سراغ ساحره ها ببینیم که مرد ایده آلشون چجوریه،ولی هیچ جوابی نمیگیریم!
_اشکال نداره..دستت رو بده به من بلند شو...یه فکری براش میکنیم!

آرسنوس با بی میلی دستان رودولف را گرفت و بلند شد...کمی خودش را تکاند تا گرد و خاک از لباس هایش جدا شود...سپس گفت:
_خب...حالا چی؟
_ببین...قرار بود بریم سراغ ساحره ها که چی؟
_که بفهمیم چه جور مردی رو مرد ایده آل میدونن!
_خب؟
_بعدش قرار بود منو اماده کنی تا منم مرد ایده آل ساحره ها بشم!
_خب...ولی نتیجه ای نگرفتیم...پس الان سه تا راه داریم!

ارسینوس آب دهانش را قورت داد...همیشه راه های رودولف از ساحره ها میگذشت! آرسینوس مطمئن نبود که راه های پیشنهادی رودولف کارساز باشد...اما به هر حال چاره ی دیگری نداشت!
_میشنوم!
_راه اول،بازم به همین حرکت که بریم سراغ ساحره ها و نظرشون رو در مورد مرد ایده ال بپرسیم،ادامه بدیم...راه دوم، چرا لقمه رو دور سرمون بچرخونیم.؟!بریم یه جوری،حالا به صورت جاسوسی یا هر طور دیگه،بفهمیمم خود لاکرتیا مرد ایده آلش چجوریه...راه سوم هم اینکه اصلا بیخیال بشیم بریم بر اساس تجربیات خودم و خودت،تو رو اماده کنیم!
_گزینه هیچدام نداریم؟
_چرا..گزینه تمام موارد رو هم داریم!

آرسینوس به فکر فرو رفت...تصمیم سختی بود!




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۹:۳۵ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
مـاگـل
پیام: 529
آفلاین
خوانندگان این تاپیک که حسابی از جواب درست حسابی نگرفتن رودولف و آرسینوس به تنگ اومده بودند، نویسنده اونهارو به کمی گشاد کردن دعوت کرد تا کمتر به تنگ بیان.رودل خان و آرسی هرچی سعی کردند تا اسم بانوی دیگری رو به یاد بیارن، نشد که نشد! حتی علاوه بر سعی، یکمی زور هم زدن، ولی خب بازم نشد!
- رودولف، باز تو رودل کردی مردک؟ خفه شدیم!
- یه مرد ایده آل و جنتلمن باس واسه زنش رودل کنه!
- مرتیکه مگه من زنتم؟ برو واسه یکی دیگه رودل کنه. عجبز!

رودولف و آرسینوس به صورت 6 و 9 روی زمین دراز کشیده بودند و به سقف خانه‌ی حاج آقا ریدل خیره شده بودند که یهویی یکی وارد اتاق شد. بله بچه های خوب! لاکرتیای از خدا بی خبر وارد اتاق شد و رودل های رودولف رو مشامش خورد!
- بچه ها احساس نمی کنید فاضلاب اینجا دچار موشکل شده؟
- موشکل؟ نه خیلی هم عالیه! یکعیه.. نه موشکل داره و نه دوشواری! آرسینوس بی ادب باز تو دیشب لوبیایی چیزی خوردی؟ بانو لاکرتیا من از طرف ایشون از شما عذر خواهی میکنم!

آرسینوس از اونجایی که رودولفوی بیچاره خیلی گیر بود و پای آبروش در میون بود، سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و با یه دستمال جلوی دهانشو گرفت تا حداقل در اثر گازهای سمی کشته نشه. بعد از چند ثانیه لاکرتیا که اصلا معلوم نبود چیکار داشت، از اتاق بیرون رفت و آرسینوس و رودولف موندند و حوض‌شون!




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۵

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
مـاگـل
پیام: 520
آفلاین
- آرسینوس فکر کنم رزمرتا جیگر فرضت کرد.
- خب من جیگرم دیگه، با گاف مکسور.
- نه منظورم اون خره تو کلاه قرمزیه.

و بله، رودولف این روز ها واقعا بامزه شده بود! ولی مسئله ی مهم تری وجود داشت، باید می‌فهمیدند چطور آرسینوس را به مرد ایده آل تبدیل کنند و تا حالا جواب درستی نگرفته بودند. آرسینوس منویش را برداشت و به دنبال چند ساحره ی عاقل و بالغ سرچ کرد و به شکل کاملا رندوم، نام بلاتریکس لسترنج بر منو ظاهر شد.

- خب رودولف، چطوره بریم سراغ بلاتریکس؟

رودولف چیزی را که شنیده بود باور نداشت. زبانش گرفت، توانایی جواب دادن را در خود پیدا نمی‌کرد. آخرین باری که از بلاتریکس سوال پرسیده بود را به یاد آورد، ته ماجرا به سی تی اسکن رودولف ختم شده بود. باید از تکرار این اتفاق جلوگیری می‌کرد.
- ب... ببین، اون زیاد س... سلیقش خوب نیست.

ولی دیر شده بود، آرسینوس دکمه ای در منویش را فشرد و به سوی بلاتریکس روانه شدند.

***


رودولف و آرسینوس با صداش شترق از ناکجا آباد به زمین افتادند. در اتاقی بودند که سر تا سر آن را پوستر هایی از ولدمورت در زمان ها و مکان های مختلف پوشانده بود.

- کی جرئت کرده بیاد تو اتاق من؟!

و منظره ی رو به روی آن دو اصلا جالب نبود. بلاتریکس چوب دستیش را مستقیم به سمت آن‌ها گرفته بود. آرسینوس برای پیشگیری از هر گونه بلایای طبیعی و غیر طبیعی گفت:
- منم آرسینوس و رودولف اومدیم که...
- رودولف؟!

بلاتریکس بلافاصله پس از شنیدن نام رودولف لگدی نثارش کرد و چند لحظه بعد مسئله ی بودن یا نبودن به طور کامل فیصله یافت و رودولف دیگر نبود! بلاتریکس لبخندی زد و گفت:
- خب، چی داشتی می‌گفتی؟
- هیچی...
- پس چرا الکی مزاحم من شدی؟ نمی‌بینی دارم با پوسترای ارباب خلوت می‌کنم؟
- نه، یعنی منظورم این بود که... اومدم ازت بپرسم که یه مرد ایده آل چطور مردیه؟

بلاتریکس ذره‌ای اندیشید و سپس پاسخ داد:
- اربابه!
- خب ارباب چطور مردیه که ایده آله؟
- خب... اربابه!

و باز هم آرسینوس نتیجه‌ای نگرفته بود، به ناچار یقه ی رودولف را گرفت و برای گرفتن یک پاسخ کامل به راه افتاد.


every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ چهارشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
آرسینوس که همچنان در حالت " " بود به دنبال رودولف از خانه بیرون رفت تا ساحره دیگری برای پرسیدن خصوصیات یک مرد ایده آل پیدا کنند.رودولف که انگار پس از آن همه ساحره، پرس و جو، لگد زدن و...هنوز هم امیداوار بود گفت:

- خودت جایی میشنسی بریم یه ساحره درست و حسابی پیدا کنیم؟!

- چمیدونم...آخه به نظرتو ساحره ای که فکر کنه مرد ایده آل باید شبیه ریگولس باشه...

رودولف که انگار ناگهان چراغ بالا خانه اش روشن شده باشد گفت:

- خب خودت الان جواب سوال رو گفتی دیگه!باید بریم پیش یه ساحره ای که مرد زاید دیده باشه...چطوره بریم پیشه رزمارتا

- چی بگم والا...

اما قبل از اینکه آرسینوس بتواند ادامه دهد رودولف اورا گرفت و به سمت هاگزمید آپارت کرد.

دهکده هاگزمید

آرسینوس و رودولف روی زمین فرود آمدند.به محض این که گیچ و ویج رودولف به پایان رسید بلند شد اما تا خواست به سمت کافه مادام رزمارتا برود ساحره های دیگری هم به چشمش خورد.رودولف به محض دیدن هر ساحره ای شروع به ارزیابی او میکرد تا بتواند کم و بیش بفهمد ساحره مناسب را پیدا کرده است یا نه.آرسینوس هم که در آن لحظه بلند شده بود گفت:

- چی شد؟! خودت هم موندی؟! مگه نگفتی چون رزمارتا مرد زیاد دیده باید خصوصیاتشون هم خوب بدونه!

- آخه هر ساحره ای که توی هاگزمید باشه مرد زیاد دیده مگه غیر از اینه؟! ...ولی بیا اول همون رزمارتا رو ببینیم بعدا یه سری به جاهای دیگه هم میزنیم

رودولف و آرسینوس به سمت کافه رفتند، وارد شدند، به سمت لابی رفته و سپس همانطور که انتظار داشتند مادام رزمارتا را دیدند.ررودولف جلو پرید و گفت:

- سلام رزمارتا...یه سوالی داشتیم، به نظر تو یه مرد ایده آل باید چه خصوصیاتی داشته باشه؟!

- یه مرد ایده آل باید...یه مرد ایده آل باشه!

رودولف و آرسینوس:

- خب می خواید چی بهتون بگم یه مرد ایده آل باید ایده آل باشه دیگه!

رودولف به آرسینوس گفت:

- بیا بریم یه ساحره دیگه پیدا کنیم که درست و حسابی باشه!




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:نظر میرسه آرسینوس جیگر قراره به خواستگاری لاکرتیا بلک بره..لرد ولدمورت هم به رودولف دستور میده آرسینوس رو آماده کنن تا بتونه دل لاکرتیا رو بقاپه و جواب مثبت رو از لاکرتیا بگیرن...رودولف و ارسینوس هم حالا به دنبال ساحره ای هستن تا ببینن که از نظر یک ساحره یه مرد باید چه مواصفاتی داشته باشد...
این دو نفر تا حالا نظر سلسینا،گویندالین و آیلین پرنس رو پرسیدن و چیز دندون گیری نصیبشون نشده...و حالا به میخوان به سراغ دیگر ساحره ها برن و نظرشون رو جویا بشن!
--------------------


دو ساعت بعد!

_رودولف قیچی بیارم؟!
_یه دو دقیقه دندون رو خودت بذار،آخراشه!

آرسینوس به فکر فرو رفت...بعد از دو ساعت انتظار رودولف را کشیدن،در مقابل مرلینگاه واقع شده در طبقه ی منفی دو خانه ریدل،احتمال میداد که کمی خسته شده باشد و نتواند فکر کند که منظور رودولف از "دندون رو خودت بذار" یعنی چه؟!اما خب...زیاد هم نیاز به فکر کردن نداشت...او فهمید که منظور رودولف از اینکه چنین حرفی را به او زده بود چیست...فامیلی آرسینوس،جیگر بود و خب...منظور رودولف "دندون رو جیگر بذار" که استعاره از جمله "صبر کن" داشت،بود...رودولف این روزها بسیار بامزه شده بود!


خواننده:چه خبره آقا؟!شونصد خط چرت و پرت پشت سرهم میکنی چرا؟!
نویسنده:آخه گفتن رولات همه اش دیالوگه،خواستم یکم "غیر دیالوگ" چاشینش کنم!
خواننده:نمیخواد آقا...نیاز نیس...ادامه بده!
نویسنده:باوش!



بله...رودولف بلاخره سیفون را کشید و از مرلینگاه بعد از دو ساعت دل کند!
_رودولف چیکار میکنی مرلینگاه دو ساعته؟!
_چیزه خب...من عادت کردم از دوران دربونیم که خودم رو نگه دارم،بعد یه جا همه رو با هم داستان کنم بره...الانم چن روز بود که...
_نیاز نیس ادامه بدی...خب بریم سراغ ساحره بعدی!


رودولف و آرسینوس از طبقه منفی دو،به طبقه ای که اتاق لرد در آن قرار داشت رسیدند...درب اتاق لرد نیمه باز بود و رودولف و آرسینوس توانستند داخل اتاق لرد را ببینند،اما با دیدن موجود کنار پنجره،از تعجب خشکشان زد...ویولت بودلر در لبه پنجره اتاق لرد نشسته بود!
_هی تو...به چه جراتی اومدی اینجا؟!چجوری اومدی اینجا اصلا؟!برای مرگ آماده شو محفلی!
_ب رب!اومدم لردک رو ببینم...کوشش؟!
_هی آرسی...آروم باش...شاید وجود ویولت به نفع ما باشه...میگم ویولت...تو ساحره ای دیگه؟!
_
_منظورم اینه که خب...میدونی...میخواستم ببینم غیر از مواصفاتی که در من هس،به نظرت یه مرد ایده آل باید چه جوری باشه؟!
_خب...مرد ایده آل باید مثل ریگولوس...
شتق!

آرسینوس با تعجب به رودولف که هم اکنون ویولت بودلر را با لگدی به پایین پنجره پرتاب کرد،خیره شد!
_چرا پرت کردی دختر مردم رو؟!
_ساحره ای که ریگولوس بلکِ قرتی و جوجه مرد آرزوهاش باشه باید از پنجره انداختش پایین...این به درد نمیخورد...بریم سراغ یکی دیگه!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۱۲ ۱۷:۳۵:۲۵
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۱۳ ۲:۰۲:۳۶



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آرسینوس و رودولف همچنان در حال عبور از راهرو ها بودند که ناگهان رودولف متوقف شد. آرسینوس به آرامی سرش را برگرداند و به چهره رودولف نگاه کرد. رودولف به شدت میلرزید. پاهایش را بهم چسبانده بود و متوقف شده بود. به نظر میرسید که دنیا در حال آوار شدن روی سرش باشد.

- رودولف؟ چته؟

رودولف جوابی نداد.
آرسینوس کمی به او نزدیک شد و دستش را مقابل چشمان او تکان داد، ولی رودولف هیچ واکنشی نشان نداد.
آرسینوس به شدت تلاش کرد مثل همیشه خونسرد بماند، چرا که حس میکرد رودولف در سن پنجاه و شش سالگی که اصولا میانسالی و یا پیری حساب میشود، در حال تبدیل شدن به جوان ناکام است. آرسینوس به سختی رودولف لرزان را روی زمین خواباند.باید کاری برای نجاتش میکرد.

اصولا کمک های اولیه جزو آموزشاتی نبود که به آرسینوس داده باشند، نتیجتا وی در کنار رودولف که همچنان به شدت میلرزید، نشست. سپس دهان وی را باز کرد و با ذکر سلام و صلوات بر پرچم در حال اهتزاز بریتانیا، شهدای وزارت و همچنین خانواده محترم دورسلی، دست خود را تا انتهای حلق وی فرو کرد تا اگر چیزی در آنجا گیر کرده، خارج شود و بچه مردم مرحوم نشود.

نتیجه این حرکت وزیر مملکت، این بود که دستش تا انتهای معده رودولف فرو رفته، مقادیری از وعده های قبلی غذایی رودولف را بیرون کشید که آرسینوس به دلیل غیر بهداشتی بودن، آنهارا دوباره به جای قبلی فرستاد.

زمانی که مطمئن شد این اقدامش تاثیری ندارد، دستش را مشت کرد و با توکل بر لرد سیاه و مورفین گانت، مشت محکمی به سینه رودولف وارد آورد که البته، نتیجه اش باز شدن دهان رودولف و عربده زدنش بود.
- منفی دو میخوام!
- زودتر میگفتی خب. بیا بلندت کنم برو منفی دو. بعدش باید بفهمیم من چطور جذاب بشم!



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
الین اخم تلخی کرد و غرولند کنان سوار جارویش شد و پرواز کنان از انجا دور شد.

ـ خب...دیگه سراغ کی بریم؟
ـ اممم...نمیدونم.
ـ ایلین پرنس چطوره ارسی؟
ـ نمـ...

سخن ارسینوس هنوز به طور کامل از دهان زیر نقاب بیرون نزده بود که...

ـ تق!
ـ اخ!کی چنین جسارتی به رودولف کرد؟

رودولف در حالی که پس کله اش را میمالید به سمت منبع پرتاب ان شیء کوچک سفت برگشت.
ـ جسارت؟
ـ اوه چه حلال زاده!

ـ عه شمایین بانو پرنس؟
ـ متاسفم رودولف!تیله های من زیاد خطا میره معمولا.
ـ فدای سرتون بانو ایلین.حالتون چطوره؟
ـ رودولف!
ـ

ارسینوس عینکش را از روی نقاب مرتب کرد.

ـ حالتون چطوره بانو پرنس؟
ـ سلام ارسینوس!شنیدم درباره من حرف میزدین!

ایلین اینرا گفت و شروع کرد به بالا و پایین انداختن تیله ها در دستش.

ـ همین الان ذکر خیرتون بود...میخواستیم نظر شما رو دراین باره بپرسیم که از نظر شما یه مرد خوب چه ویژگی هایی داره؟

ایلین کمی فکر کرد و تیله هایش را در جیب ردایش گذاشت.

ـ هوممم...مثل هیپوگریف کاری،مثل جن خونگی باوفا،مثل توپّک* بانمک و مثل تسترال مطیع و رام!

ـ

ـ لازم به ذکره که این ویژگی های ذیل رو باید نداشته باشه:
1.مشنگ نباشه مثل توبیاس
2.بیشعور نباشه مثل توبیاس
3.ترسو نباشه مثل توبیاس
4.خنگ نباشه مثل توبیاس
5.نفهم نباشه مثل توبیاس
6.از تیله هام بدش نیاد مثل توبیاس
7.از معجون هام بدش نیاد مثل توبیاس
8. وقتی گفتم یه کالسکه چهار تستراله رو برای سیو بخره بگه چشم!خسیس نباشه مثل توبیاس
9. وقتی...

دوساعت بعد.

ـ مثل توبیاس بی شخ...

ـ خیلی ممنونیم بانو پرنس!

و با سرعت هرچه تمام تر انجا را ترک کردند.


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.