هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
اگه من منو داشتم... ( در قالب یک رول نشون بدین که اگه مدیر بودین و منو داشتین چی‌کار می‌کردین. این تکلیف بیشتر رو شخصیت پردازی، سوژه پردازی و خلاقیتتون مانور می‌ده.) ( 30 نمره)

چشمان نقاب پوشش را باز کرد و به سقف چوبی اتاق نگاه کرد. دستانش را کش و قوسی داد. ردای سیاه رسمی اش به شدت دورش پیچ خورده بود. پس به آرامی از روی تخت بلند شد.
کش و قوس دیگری به خود داد و سپس کراوات و ردای خود را مرتب کرد. سپس از روی تخت بلند شد، خمیازه ای کشید و نگاهی به ساعت روی میز چوبی اتاقش انداخت. ساعت، عدد دوازده را نشان میداد.

وزیر سابق خمیازه دیگری کشید، سپس به سراغ میز رفت، عطری با بوی گزنه را برداشت و به خودش زد. خیالش به شدت راحت بود که با بوی این عطر، هکتور نزدیکش نمیشود تا معجونی رویش تست کند.
پس از اینکار شانه ای بالا انداخت و روی صندلی زهوار در رفته اش، درست رو به روی میز نشست.
سپس دستی به سر بی کلاهش کشید و دفتر خاطراتش را از زیر مواد معجون سازی اش بیرون کشید. انگشتانش را روی جلد چرمی دفتر کشید و بعد آن را باز کرد.

مستقیما خاطره همان روز را آورد...

فلش بک:

- حالا یعنی راه داره که ندم؟
- به جان آرسی اصلا راه نداره! یا باید بدی، یا میگیریمش!

آرسینوس یک نگاه به کلاه سیاه وزارت روی سرش انداخت. یک نگاه به زوپسیان که با قدرت روی تخت هایشان نشسته بودند انداخت. سپس یک نگاه دیگر هم به آن تالار سفید و پر زرق برق.
- خب پس... من متاسفانه انقدری خسته هستم که نخوام با مبارزه تسلیم بشم. پس در کمال بزرگواری تسلیم میکنم کلاه رو.

به محض آنکه کلاه را از سر برداشت، صاعقه ای از ناکجا آباد بر سرش نازل شد. آرسینوس یک نگاه به خودش کرد. کاملا از دوده سیاه شده بود.
- شاخ های ماسکم ریخت خب. ولی مشکلی نیست. مرخص بشم دیگه از حضورتون. کار زیاد دارم!

آرسینوس به آرامی دستش را وارد جیب ردای نیمه سوخته اش کرد تا منوی مدیریت خود را بردارد و به سرعت از تالار خارج شود.
- عه... منو کو؟!

آرسینوس چندین بار آستر ته جیبش را لمس کرد تا از خالی بودن جیب مطمئن شود.
سپس همانطور عقب عقب، از تالار زوپس نشینان خارج شد. اصلا دلش نمیخواست به محض برگرداندن سرش یک صاعقه به پشتش برخورد کند.
او به آرامی از ساختمان جادویی خارج شد، سپس در یکی از آتشدان های وزارت سحر و جادو ظاهر شد و از آنجا هم وارد شهر لندن شد.
به آسمان ابری و آلوده شهر نگاهی کرد، سپس نفس عمیقی کشید. شانه ای بالا انداخت و در حالی که میکوشید چهره ریلکسی به خود بگیرد، اما همانطور که در پیاده رو حرکت میکرد، ناگهان یک ماگل به او تنه زد.

آرسینوس که به شدت در افکار خود غرق شده بود به سرعت برگشت تا ماگل را ببیند. او سپس با مردی رو به رو شد با هیکلی به قطر تنه یک درخت، سر کچل و چند تایی زخم روی صورتش. وزیر سابق دستی به سر نقاب دار و بی کلاهش کشید، سپس زمانی که مشاهده کرد آن گنده لات یک قدم به سویش می آید، دست در جیبش کرد تا با منوی مدیریت، بدون هیچگونه اثری وی را خاکستر کند.
او دستش را در جیب خالی اش کرد و زمانی که نبودن منوی مدیریت، دوباره همچون پتکی سنگین بر سرش برخورد کرد، به آرامی سرش را بلند کرد و به آن مرد عظیم الجثه نگاه کرد...

دقایقی بعد، زمانی که چشمانش را به دلیل درد بینی اش باز کرد و به آرامی از روی زمین بلند شد تا ردای خاکی اش را بتکاند، متوجه شد که نقابش هم به شدت له شده است.
- لعنت... اگه منو داشتم یارو تبدیل به سوسک شده بود و چسبیده بود به سقف الان.

آرسینوس در حالی که به کندی و همچون پنگوئن های فلج حرکت میکرد، به سوی یک پارک قدیمی و سر سبز رفت. سپس با خستگی روی یکی از نیمکت ها نشست.
دقایقی نگذشته بود که شخصی با یک پلتوی قهوه ای و عینک دودی که به چشم داشت جلو آمد و کنار او نشست.
- دارو میخوای داداچ؟
- ها؟!
- میگم دارو میخوای واسه افسردگیت؟ یه چزی میدم بهت بری فضا!
- الان خواستی مدیر مملکتو چیز کش کنی؟
- مدیر سابق البته. قیافت قشنگ معلومه منو نداری بدبخت!
- الان حذف شناسه بودی بدبخت اگر منو داشتم خب!

او با خشم این را گفت. عصبانی بود. به هر طرف که میرفت کمبود منوی مدیریت را حس میکرد. میتوانست با منوی مدیریت یک بچه گربه در حال مرگ را تبدیل به اژدها کند. میتوانست برای خودش هرچقدر که بخواهد بستنی شکلاتی ظاهر کند. اما در آن لحظه، او تنها یک چوبدستی داشت. اگر میخواست هر کاری هم با آن انجام دهد، بعدا وزارت سحر و جادو می آمد سراغش و میبردش آن پشت مشت ها تا ارشادش کند.
- لعنت به همه چی. زندگی بدون این منوی لامصب غیر ممکنه اصلا! من بستنی میخوام. من بلاک میخوام!

آرسینوس همه اینهارا رو به آسمان فریاد زده بود. زمانی که دید ملت مشنگ به طرز عجیبی نگاهش میکنند، به سرعت سرش را پایین انداخت و از محل حادثه گریخت. او مستقیما دوباره راهش را کج کرد به سمت مقر زوپس نشینان.

ساعاتی بعد:


- برگردونید اون منوی لامصبو! من الان از یه گربه هم کم آزار ترم!
- نداریم منو.
- من اینطوری اصلا نمیتونم خب! زیر قسمت توانایی هام درد گرفته انقدر نمیتونم هیچکاری کنم!

زوپس نشینان چند لحظه به یکدیگر نگاه کردند. سپس به وسیله تله پاتی با یکدیگر ارتباط برقرار کردند تا به وسیله دست های پشت پرده تصمیم گیری کنند.
- بیا بگیر منو تو. ولی بچه خوبی باش. بوق بازی در نیار. باهاش هم بازی نکن. کلا در جهت کارهای خوب خوب ازش استفاده کن!

پایان فلش بک!


آرسینوس دفترچه خاطراتش را بست. سپس با صدای بلندی گفت:
- امروز قراره کیو بلاک کنم؟

2- نظرتون درباره ی مدیریت چیه؟ مدیر بودن چیز خوبیه یا خیر؟ ( ویژه دانش آموزان رسمی) (5 نمره)

بستگی به شرایطش داره. یه وقتایی خیلی هم خوبه و میشه به ملت کمک کرد و بسی هم خوشحال بود و بازی و شادی کرد. یه وقتایی هم نه خب، مجبور میشی با ملت محکم برخورد کنی و حسابی اذیت کنندس.
خلاصه که دردسر داره، خوبی هم داره! همین دیگه.



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۵

هری پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
از فضا آورد منُ پایین بین شما بر زد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 137
آفلاین
نمرات و تصحیح تکالیف جلسه اول کلاسمون


گریفیندور: 32

لوئیس ویزلی: 30

خب اول این‌که کدوم آلبوس؟ آلبوس سیوروس پاتر یا آلبوس دامبلدور؟ اگه دامبلدور هست یکم غیر منطقیه که لوئیس بخواد بزنه رو دوشش و بخندن. جدا از این قضیه یه چیزی که سعی کن رعایت کنی این هست که بین دیالوگ هایی که گوینده هاشون مشخصه و دو نفر مشخص دارن با هم صحبت می‌کنن دو اینتر نزن و فقط یه اینتر فاصلشون باشه. یه نکته ی کوچولو و بی اهمیت هم هست اونم اینه که بعد علائم نگارشی اسپیس بزن، چیز مهمی نیست ولی خب یکی از قواعد تایپ کردنه و رعایتش کنی ظاهر پستات بهتر می‌شه. آها یه چیز دیگه، بعضی جاها باید حذف به قرینه انجام بدی یعنی یه اسم رو چند بار تکراری نکنی.
جدا از مسائل ظاهری و نگارشی بپردازیم به سوژه پردازی. رولی که شما زدی جدی بود لحنش و خب رول های جدی نیاز به توصیفات بهتر و بیشتر داره، من خودم به شخصه چندان تصاویر تو ذهنم انجام نشد با رولتون و این‌که خیلی کوتاه بود و شما کل مفهومی که ازت خواسته بودم رو فقط تو یه دیالوگ آوردی و بسطش ندادی.

آرسینوس: 35

خوب بود. چی بگم دیگه؟ برو بیشتر حال زمین و زمان رو بهم بزن.

آلیشیا اسپینت: 28

می‌دونی، رولت من رو جذب نکرد و همچنین خیلی کوتاه بود. کل مفهوم و فلسفه ی شخصیتت رو اگه بخوای فقط تو یه نوشته بیاری می‌شه عین همون متنی که برای ورود به گروها می‌نویسی. یه سری مشکلات هم تو پاراگراف بندی داشتی و یه نکته هم اینه که وقتی می‌خوای یه نوشته یا چنین چیزی رو بیاری تو رولت برای این‌که قاطی نشه سعی کن از نقل قول استفاده کنی و تو اون نقل قول نوشته رو وارد کنی که رولت ظاهر بهتری داشته باشه. در کل بخوام جمع بندی کنم می‌شه عین چیزی که خودت گفته بودی: عالی نشده بود، اما چندان بد هم نبود.
پیوز: 33

خوب بود، بسی لذت بردم. چون پپیوزی خیلی دلم خواست ازت نمره کنم همین طوری ولی خب دیدم دلیل خاصی ندارم. اِ چرا دلیل یافتم. خب پپیوز جان شما ته دیالوگات اگه دیالوگه تموم شده و ناتموم باقی نمونده سه نقطه نزن. بعد توضیحاتت تو پرانتز سعی کن همر نزنی، از خنده دار بودن کم می‌کنه انگار که داری به زور به خواننده می‌گی " بیا این رو ببین بخند، خون آریایی تو رگت نیست اگه نخندی." بعد چرا دو تا شکلک ته یه دیالوگ زدی؟ چرا یه گریه و یه خنده؟ فک کنم این خنده در حکم همون همر ها بود که گفتم. یه دیالوگ هم هست نوشتی "بابا!!!!بسهچه ..." که تو همین تیکه کلی چیز میز هست که باید ویرایش کنی در آینده. مثلا یه علامت تعجب کافیه همیشه و بعد علائم نگارشی اسپیس بزن و بسهچه باید بشه بسه چه. در کل رول خوبی بود.

اسلیترین: 18

پانسی پارکینسون: 22

سیلور فام چرا؟ پارسی را پاس بداریم. رولت طنز جالبی داشت چند جا مثلا از بای تا های یا ریشت اندازه زلفای گیسو کمنده اما مثل چند نفر اون بالاتر نتونستی زیاد شخصیتت رو بسط بدی و فقط این رو رسونی که اسلیترینیه که خب زیر پروفایلت نوشته. جدا از اینا رولت کوتاه بود یه مقدار و اکثرش دیالوگ بود و توصیف چندانی نداشت. یه سری نکته ی ظاهری هم بگم در جهت بهتر شدن رول های آیندت. سعی کن علائم نگارشی رو پشت هم هی نزنی مثلا "؟!؟! " باید بشه "؟! " و مثلا "دررررررود" یه مقدار عجیبه چون "ر " رو که بخوای بکشی موقع گفتن خیلی ناجور می‌شه. به جای "ب" یا "ک" از به یا که استفاده کن. این "ب" و "ک" رو معمولا تو اس ام اسا استفاده می‌کنن که پول کمتر مصرف بشه اما این‌جا باید درست نوشتشون دیگه. سعی کن پاراگراف بندی ها رو هم رعایت کنی و همچنین بین پاراگراف ها دو اینتر بزنی، بین یه پاراگراف و یه دیالوگ که گویندش نامشخصه دو اینتر بزنی و اگه گویندش مشخصه تو جمله ی آخر پارگراف قبلی یه اینتر بزنی و بین دیالوگا یه اینتر بزنی کلا. نمی‌گم همه ی اینا رو رعایت نکردیا، می‌گم که کلا اینا تو ذهنت باشه برای رولای بعدیت.

دیگه من تابع قوانینم و گویا نباید 5 نمره رو بدم.

بلاتریکس لسترنج: 33

خب یه سری چیزا هست که اگه رعایت کنی خیلی بهتره مثلا همون استفاده نکردن چندباره از علائم نگارشی پشت هم مثل "!! ". یه تیکه هم بعد توضیحتون یه شکلک گذاشتین که زیاد جالب نبود و کمکی به خنده دار کردنش نمی‌کرد چندان. بین دیالوگ هایی که گویندشون مشخصه یه اینتر فاصله بذاری بهتره. در کل رول خوبی بود و مفهومت رو هم رسوندی.

ریونکلا: 8

مونیکا ویلکینز: 24

در بدو ورود بگم که آقا بعد دیالوگا نقطه یا علامت نگارشی مورد نیازش رو بذار خب. بعد آقا وسط درسته نه وست، پذیرفتند درسته نه پزیرفتند. بعد این‌که سعی کن پاراگراف بندی ها رو هم رعایت کنی و همچنین بین پاراگراف ها دو اینتر بزنی، بین یه پاراگراف و یه دیالوگ که گویندش نامشخصه دو اینتر بزنی و اگه گویندش مشخصه تو جمله ی آخر پارگراف قبلی یه اینتر بزنی و بین دیالوگا یه اینتر بزنی کلا. قبل "و" اسپیس یادت نره راستی. شخصیتت رو نشون دادی نسبتا. خوب بود، می‌تونست بیشتر هم بسط پیدا کنه البته.




ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۶ ۱۹:۵۲:۳۹
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۶ ۱۹:۵۳:۴۹

All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۵

هری پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
از فضا آورد منُ پایین بین شما بر زد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 137
آفلاین
جلسه ی دوم کلاس فلسفه و حکمت


- این مرتیکه پاتر اگه کلا تدریس هم نکنه تهش دامبلدور یهو سر و کلش پیدا می‌شه استاد برترش می‌کنه.
- آره والا، تو این مدت که ما منتظرش موندیم تو ترکیه کودتا شد و کودتاچیا پیروز شدن بعدشم یهو تسلیم شدن. این چه وضع زمانی بندیه آخه مرد مومن؟

بالاخره در کلاس باز شد و هری در حال عرق ریختن وارد شد. لبخندی زد و رو به دانش آموزان گفت:
- ببخشید دیر شد، هی داشتم پشت در آلوهومرا می‌زدم بدون این‌که به زبون بیارم دیدم نمیشه. بعد به زبون هم آوردم باز هم نشد. دیگه آخرش رفتم کلید رو آوردم.

یکی از دانش آموزان به شکل ضربتی وارد عمل شد و گفت:
- آقا اجازه! شما یه اکسپلیارموس به زور می‌زنی، سعی کن کلا جادو رو کنار بذاری و مثل بچه ی آدم به زندگی ادامه بدی.
- اکسپلیارموس!

دانش آموز از آن‌جا که سلاحی برای خلع کردن نداشت، زبانش را به عنوان سلاح خلع کرد و آن را به گوشه‌ای پرتاب کرد.

- اینم سزای دانش آموزی که احترام به بزرگ تر سرش نشه. می‌دونین فلسفه ی این‌که نمی‌تونم ورد بزنم چیه بچه ها؟

اما بچه‌هایی که در دیالوگ از آن‌ها نام برده شد، از آن‌جا که می‌ترسیدند چیزی بگویند و زبان خودشان هم خلع بشود چیزی نگفتند.

- همش از وقتی شروع شد که این سایت رو ساختن و من رو مدیرش کردن، دیگه هر کی بدش میومد از مدیریت اومد یه بلایی سر من بدبخت آورد. یکی هی برام جلسات خصوصی در جهت یادگیری مفاهیم سخنان استاد رائفی پور با همراهی دامبلدور ترتیب داد، یکی برداشت ننه بابام رو طلاق داد و منم شدم بچه ی طلاق و معتاد چیز. بدتر از همه این بود که ملت اومدن گفتن من، پسر برگزیده ی بدبخت، فقط یه اکسپلیارموس بلدم. اگه الان من یه منو داشتم می‌گرفتم هر چی پست و رول این طوریه رو از بیخ پاک می‌کردم.

در همین حین، لامپی بالای سر هری روشن شد که با دخالت سریع بابابرقی و تذکر این‌که "مصرف بی‌رویه، چیز خیلی بدیه " لامپ سریعا خاموش شد. هری شروع کرد به نوشتن تکلیفی که به ذهنش رسیده بود.

نقل قول:
1- اگه من منو داشتم... ( در قالب یک رول نشون بدین که اگه مدیر بودین و منو داشتین چی‌کار می‌کردین. این تکلیف بیشتر رو شخصیت پردازی، سوژه پردازی و خلاقیتتون مانور می‌ده.) ( 30 نمره)

2- نظرتون درباره ی مدیریت چیه؟ مدیر بودن چیز خوبیه یا خیر؟ ( ویژه دانش آموزان رسمی) (5 نمره)





پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۵

مونیکا ویلکینزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۸ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۸ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۵
از تو خوابگاه ریونکلاو
گروه:
مـاگـل
پیام: 128
آفلاین
١-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.
پیش خدا
-عاغا من دیگه خسته شدم
-خب ماهم خسته شدیم
-گفته باشم اگه به نتیجه نرسیم من نمی ذارم ملت جادوگرا رو بدبخت کنه :vay:
در وست مشاجره ی این مسئولان عزیز یک هو یکی از اون وسط میگه :خب ببینید خصوصیاتش چیه اینجوری زود تر به نتیجه می رسید.
مسئولان هم که اصلا حال و حوصله نداشتند حرف اون یا رو را پزیرفتند و سعی کردند تا خصوصیات اخلاقی مونیکا را بنویستد
-میگم بیخیال این یارو هیچ خصوصیتی نداره فقط خبیثه ،ترسناکه ،اخلاقش همچین خوب نیس، حالو حوصله هیچ کسو ندارهو همیشه هم میخواد بهترین باشه حالا نظر شما در رابطه باهاش چیه ؟من که میگم پرونده رو ببندیم اصلا نمی فرستیمش.
بعد از نیم نگاهی به بقیه مسئولان که همه برای فرستادن او امیدوار و راضی بودند آن مسئول هم راضی شدو با یک حرکت مونیکا را به زمین فرستاد
شانزده سال بعد
-نهههههههههههههههههههههههههههههههههه لینی آخه چرا
-چی چرا؟
-اینجا استاد نوشته فلسفه وجودی تون رو بنویسین منم باید انجامش بدم در صورتی که حتی نمی دونم فلسفه چی هست
-خب من میگم تو هم بنویس باشه؟انقدر هم گریه نکن سرم درد میکنه
مونیکا که راضی شده بود قلمش را ظاهر کرد و شروع به نوشتن کرد
-بنویس :اگزیستانسیالیسم، فلسفه‌ای است که به هستی یا «وجود» می‌پردازد
-
-بنویس دیگه اگزیستانسیالیسم، فلسفه‌ای است که به هستی یا «وجود» می‌پردازد
-چی چی اگزیستان چی ؟میگم بیخیال خودم می نویسم
-نه من بهت میگم تا بری نمره بگیری وگرنه بدبختت میکنم زود تر بنویس:اگزیستانسیالیسم، فلسفه‌ای است که به هستی یا «وجود» می‌پردازد، و یکی از مهمترین مکاتب فکری غرب به شمار می‌رود.
مونیکا بعد از نوشتن این جمله طولانی پرسید:منظور از غرب کجاست ینی مثلا غرب وحشی و از اینجور چیزا یا مثلا جهت غرب ؟
اگه استاده ازم توضیح بخواد چی باید بگم؟
اگه یه وقت نمره نده چی؟
رنگ لینی کم کم از کرم به رنگ قرمز در می آمد(به این صورت )
و هر لحظه میزان دودهایی که از سرش خارج می شد بیشتر بود
لینی با یک حرکت دست دهن مونیکا را بست و رفت تا دریابد ارزش های وجودی مونیکا به جز اعصاب خوردکنی و پر حرفی چیست
با آرزو ی موفقیت برای ایشان و خانواده ی گرامی و محترمشان


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 188
آفلاین
١-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.


- سرورم این وسیله مشنگی نمیذاره عمق رضایتم رو بابت تصمیمتون متوجه بشید. البته شما همیشه همه چیز رو به بهترین نحو متوجه میشید حتی اگر پای تلفن باشه .

- بلا ! ما میدونستیم مخالفت نمیکنی. پس امشب رودولف رو بفرست به خونه گانتها. لشکر جدید ایمپری که میخوایم درست کنیم برای جادویی تر شدن هفت تا از مرگخوارها رو هم میخوایم بهشون اضافه کنیم.

و تلفن قطع میشه. بلاتریکس گوشی تلفن رو روی دستگاه میذاره و اسموتی شکلاتی که روی اوپن آشپزخونه گذاشته بود برمیداره و جلوی تلویزیون میشینه.

دستگاه پخش رو روشن میکنه و مشغول دیدن جدیدترین دی وی دی آموزش پیشرفته ترین و سیاهترین جادوها میشه که لردسیاه به تازگی منتشر کرده بود و به تعداد معدودی به فروش رسونده. البته نسخه بلاتریکس کاملا سفارشی بود ولی بلاتریکس برای قدردانی از لرد مبلغ قابل توجهی رو از حساب گرینگوتزش خارج کرد و به گاوصندوق خونه ریدل منتقل کرد.

در دنیا چیزی برایش جذابتر از لردسیاه و اهدافش نبود. تا جاییکه به یاد داشت مجذوب چهره‌ی سیاهِ جادوها بود و با آشنا شدن با لردسیاه انگار تمام اهداف زندگیش را یک جا دیده بود. اگر لازم میشد از جانش هم دریغ نمیکرد. و جلوی تمام دنیا می ایستاد و به بدترین عقوبتشان میرساند، اگر فقط میخواستند انگشتی در برابر لرسیاه خم کنند!

همانطور که تبلیغات ابتدای دی وی دی را نگاه نمیکرد میکرد، آخرین قسمت از محتویات اسموتی‌اش را هورت کشید و ظرف رو کنار گذاشت. دفترچه یادداشتی ظاهر کرد و مدادش رو از اتاق فراخوند. تصویر روی لردسیاه زوم شد. بلاتریکس شروع به نوت برداری کرد. تصویر کوچک شده



نیم ساعت بعد

- به این قسمت خوب دقت کنید جادوجوهای گرامی! چوبدستی رو توی چشم قربانی فرو میکنید و خلاف جهت عقربه های ساعت میچرخونید. طلسم سابثداکتو رو جوری به زبون میارید که در انتها چشم منفجر که میشه هیچ، نصف مغزش هم بیاد توی دهنش!!

- کجایی بلا؟

- اینجااااام!

- نمیبینمت. این همه دفترچه و برگه و خرده مداد اینجا چیکار میکنه؟! همین یک ساعت پیش که رفتم خرید اینجا مرتب بود!!

با صدای خفیفی از انفجار بلاتریکس از پشت برگه ها و دفترچه ها بیرون اومد و با خونسردی گفت:

- جدیدترین آموزشهای لردسیاه به دستم رسیده و در حساسترین قسمتش تمرکزم رو به هم زدی رودولف!!

- به ریش مرلین! بلا! ما فقط برای ناهار اینجاییم و تو تمام وقت کنار لردی!

- و تو اعتراضی داری؟! تو که میدونی تمام افکار و عقاید من در لرد خلاصه میشه. خود توئم در این مورد با من اشتراک نظر داشتی رودولف و خب اگــ ..

- بلا! بلا! چه اعتراضی! تو از من پیتزا خواستی و من رفتم برات خریدم. تو که نمیخوای پیتزای سرد بخوری؟!

بلاتریکس تماس تلفنی لردسیاه رو به یاد آورد و گفت:

- همم. حالا که فکرش رو میکنم حق با توئه. ولی لرد هم پیتزا دوست دارن. امشب پیتزا رو برای لردسیاه ببر به خونه گانتها. و تا تو برگردی من بقیه دی وی دی رو نگاه میکنم.

- ولی بلا ..

- ولی و اما نداره! زودتر برو. هیچوقت لردسیاه رو در انتظار نذار!

رودولف درحالی که پیتزا هنوز توی دستش بود آهی میکشه و از خونه بیرون میره و روی ایوان می ایسته و دور خودش میچرخه و ناپدید میشه.

بلاتریکس که سریع پشت پنجره آمده بود تا از رفتن رودولف مطمئن بشه با خیالی آسوده پرده رو میندازه و با خودش فکر میکنه که اگر لرد از خودش هم انتظار داشت که ایمپری بشه، حتما این کار رو میکرد. لرد و خدمت کردن به لرد و در مسیر ِ لرد قدم برداشتن، مهمترین و در حقیقت تنها دلیلِ بودن و زندگی کردن برای بلاتریکس بود.


(سوال مخصوص دانش آموزان رسمي) ٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟ يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟ حكيمانه س؟ خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد. رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. ٥امتياز


اون دانش آموزی که زحمت میکشه طبق یک برنامه زمانی از خواب بیدار میشه و دنبال علم و دانشه، با شروع کلاسها بصورت کاملا پرشوری دنبال ثبت نام میره و اگر پست ثبت نام وجود نداشته باشه خودش اون پست رو خلق میکنه اصلا! یعنی اینجوری به شما بگم که فلسفه‌ش تلاش و پیگیری دانش آموزها و توی صف ایستادنِ اونهاست. آیا دانش آموزی که برای کلاس فلسفه مجبوره وقت بذاره خودش رو به در و دیوار میکوبه فرق نداره با دانش آموزی که داره از توی کوچه های هاگوارتز رد میشه و یهو میبینه دارن ثبت نام میکنن و میاد توی کلاس؟! آری آغاز ثبت نام کردن است، ولی پایانِ راه ناپیداست!


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۸:۴۵ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵

پانسی پارکینسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۲ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵
از تو ای شعر واقعن ممنون
گروه:
مـاگـل
پیام: 18
آفلاین
١-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.

در زمانهای قدیم در یک روز سرد زمستانی
الهه ی پیشگویی مشغول نگاه کردن ب گوی سیلور فامش بود و طبق مشاهداتی ک انجام میداد متوجه یک خلا و تهدید بزرگ برای ایندگان شد.
-اه چ فاجعه ای.من تحمل دیدن این اتفاقات را ندارم...باید ب سایر الهه ها گزارش دهم.
سپس دوان دوان درحالیکه بر سر خود میکوبید ب سمت تالار ایینه رفت
-سلام و درررررود بر مرلین کبیر الهه ی اعظم
-سلام عجقم تو را چ شده ک انقدر هراسانی؟!؟!
-قربان ریشتان بروم ک اندازه ی زلفان گیسو کمند دراز است,همین الان متوجه شدم ک ایندگان در اینده ای نه چندان دور با یکسری مسائل بسیار وحشتناک مواجه میشوند.
-کمی بیشتر توضیح بده نانازم...
-فداووویت بشوم در قرن اینده و در زمانی ک شخصی ب نام دامبلدور مدیریت مدرسه ی هاگوارتز را بر عهده دارد فردی بنام تام مورولو ریدل بنام عدالت عده ای سیه جامه را در مقابل دامبلدور و حامیانش ک الکی خود را نیک اندیش جا زده اند ; رهبری میکند و ب مقابله با انان میپردازد اما تعداد حامیانش کم است و باید برنامه ای ترتیب دهیم تا عده ای بوجود بیایند و ب جرگه ی این مبارزان شجاع و سیه پوش با پرچم سبز و سفید و ماری در وسط پرچم ملحق شوند.
-اه ک اینطور.اه پس ک اینطور...پس ترتیبش را بده.حالا چ کسانی باید بوجود بیایند؟نامشان چیست؟
-انان فرزندانی با خون اصیل هستند ک ب گروه اسلیترین میپیوندند و با پدر و پسری چار چشمکی بنام جیمز پاتر و هری پاتر و گروهشان ب دشمنی میپردازند.نام و تعدادشان زیاد است اما نام تعدادی از مهمترین های انان را برایتان میگویم:بلاتریکس لسترنج,رودولف لسترنج,هکتور دگورث گرنجر,
ریگولوس بلک,لوسیوس مالفوی,دراکو مالفوی,پانسی پارکینسون...
-اه , پانسی ... اسمش چ نوای دلشینی داره لامصب,اینو حتما بدین تولید بشه!
-اوکی سرورم.
-حالا برو بزار ب زندگیمان برسیم
-چشم سرورم.بای تا های
.
.
.
و اینگونه بود ک بنده و سایر دوستان اسلیترینی برای خدمت ب ارباب و انجام کارهای شرارت امیز بوجود امدیم تا دنیا بدست گریفندوریها نابود نشود.


سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. ٥امتياز

استاد ما بد شانسی اوردیم و روز 20ام ک اخرین روز ثبت نام بود مودممان پوکید و ما مجبور شدیم 21ام ثبت نام کنیم.
حالا استاد اگه خیلی ناراحتی میتونی 5 نمره رو بدی از نظر من ک ایرادی نداره .حالا اگه نمیدی اضافه ش کن ب گروه ولی اگه بدی ب نفع خودتونه چون درصورت ندادن خشم پانسی را بر می انگیزید...

پایان



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۹:۱۴ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵

پیوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۱ جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 49
آفلاین
پپیوز اعظم من الگریفیندور

1-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.

-بوق بر پدرت کام آن آوت!
-نومویام...
-چرا؟!
-میخوام بدونم چرا به دنیا اومدم...!

پیوز بزرگ دستی به زیر چانه اش گذاشت و شروع کرد به فکر کردن. باید چیزی میگفت تا پپیوز را راضی کند تا با هم به خرید برای مامی بروند! مامی پپیوز بدون وی به خرید نمیرفت پس قطعا باید خرید منحل میشد.

کمی گذشت... پیوز به پپیوز کوچک نگاه میکرد، آنقدر عمیق نگاه میکرد که انگار هسته زمین را میبیند! در ذهن خود میگفت:"واقعا چرا این به دنیا اومد؟! دنیا چی کم داش این بوق بچه رو آورد در رکاب من؟ ". که ناگهان فکری به ذهنش رسید!
-فرزند پپیوز و بی شعور خودم! ( ) تو به همراه مادرت برو خرید، من خودم یه دلیل خیلی منطقی واسه توی کرمک پیدا میکنم!
-باشه!

نیم ساعت بعد...

-این بیشعور چه خصوصیاتی داره دقیقا؟

لیست درازی آماده کرد و شروع کرد تند تند با قلم نی دزفولی نوشتن. صدایش بر سر همسایه ها زلزله دوازده ریشتری میزد.(به یاد رز زلر )
لیست:
بی سواد
کله خراب
کرمو
مدافع حقوق بی سوادان شمال کشور
مدافع حقوق بی سوادان جنوب کشور ،
روانی فرار کرده از تیمارستان دیوانه ساز ماچ کرده( )

و لهجه دار!

-پس نتیجه میگیریم... عه!!! بچه تضعیف روحیه میشه خو..! +( )

حالا پیوز پدر پپیوز کوچک و عظیم مانده بود که به فرزندش چه بگوید، بله! باید خیلی غیر مستقیم این ها را میگفت، ولی چگونه؟!

4 ساعت بعد...

پیوز اتاق را از بس راه رفته بود جاده خاکی کرد! همچنان دستش بر زیر چانه اش بود و داشت به این فکر میکردکه خبر را چگونه دهد تا پیوز تضعیف روحیه نشود که ناگهان صدایی شنید:
-بابا!!!بسهچه قدر راه میری؟!
-از کی تا حالا اینجایی؟
-نیم ساعت پیش...!

نفسی عمیق کشید و دستش را روی شانه فرزندش گذاشت، فین فینی کرد و با صدایی امیدوار گفت:
-پسرم! یادت میاد 7 ساله بودی با ننه ت رفتیم خونه عمت؟
-آره..!
-دنیا همیشه به یه بی سوادِ کله خرابِ کرموِ مدافع حقوق بیسوادانِ روانیِ فرار کرده از تیمارستان دیوانه ساز ماچ کرده مثل تو نیاز داشته!

گوینده: احیانا زیادی غیر مستقیم نگفتی داداش؟
-تمام تلاشمو کردم، واسه همینه که به من میگن پپیوز پدر.
-قطعا همین طوره!

پیوز کوچک و عظیم با خوشحالی به سمت دفترش رفت و تمام تکالیف را نوشت بدون آن که ناراحت شود!
--------------------------------------------------
در این رول پپیوز کوچک بنده بودم و پپیوزاعظم پدر بنده!

سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. 5 امتياز


اصولا طبق اخباری که به بنده رسیده آن کسانی که همیشه خواب تشریف دارن جزای خوابشونو میپردازن، برای مثال حضرت تراورز فرموده اند:"از تنبلی و بی حالی به شدت بپرهیز زیرا این ها هم هاگ را از تو میگیرند و هم امتیاز پایان ترم را!"
پس نتیجه میگیریم به شدت حکیمانه بوده و بسیار شایسته است! حال بسوزند آنان که ثبت نام نکردند!


ویروسر!

آیم ناثینگ برو!


کن آی هّو ا لیدل پرّویسی پلیز؟!


عمق داره!

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیجنگم بــــــــــــــــــرای خودم...!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۷:۲۵ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 140
آفلاین
-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.


الیشیا داشت فکر میکرد، برای تمرین چه چیزی بنویسد که هم از نظر موضوعی جالب باشد و هم بتواند نمره کامل را از استاد بگیرد.

وسایلش را برداشت و به کتابخانه رفت. همان جایی که همواره در زمان نوشتن تکالیفش به آن پناه میبرد.
وارد کتابخانه شد و به قفسه های بزرگ آن نگاه کرد. همیشه آنجارا دوست داشت.
سپس بدون هیچ سر و صدایی به سمت نزدیکترین میز رفت و روی آن نشست. بعد از آن دفترش را باز کرد و شروع به نوشتن کرد:

خب من به دنیا امدم چون دنیا دختری شر وشیطون مثل من رو کم داشت.

چون دنیا دختری مثل الیشیا رو نداشت!الیشیای شر و شیطون و اهل کتاب.

شاید روزی بتونم این زمینو به کمک دوستانم از بدی و زشتی پاک کنم.

بله من به دنیا اومدم تا این کار ها رو انجام بدم.

شاید نبودنم به درد دنیا نمیخورد، ولی حتما به درد میخوردم که به دنیا اومدم.

دنیا به بازیکنی مثل من نیاز داره، پس من هم بهترین بازی خودم رو انجام میدم!

الیشیا دست از نوشتن برداشت و یک دور دیگر، با صدایی زمزمه مانند از روی تکلیفش خواند. عالی نشده بود، اما چندان بد هم نبود.
وسایلش را از روی میز جمع کرد واز کتابخانه خارج شد. به سرعت به سمت خوابگاه حرکت کرد. هنوز تکالیف دیگری برای نوشته شدن وجود داشت.


سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. 5 امتياز



البته که حکیمانه است .اگه نبود که نمیذاشت صد در صد.
خوب علت خاصی نداره .چون زود تر ثبت نام کردیم.
این جوری باعث میشه اون دانش اموزی که پست ثبت نامو ندیده یا دیر تر دیده بفهمه باید زود تر دست به کار میشد یا سعی میکرد هرچه زود تر (یعنی وقتی وارد سایت شد)
ثبت نام کنه نه اینکه بذاره برای هفته بعد.
اگه هم نمیدونست باید میپرسید. (دقیقا مثل خودم )

خوب البته اگه این قانون نبود بهتر هم میشد همین دیگه


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
١-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.

با کسالت تمام یک نگاه دیگر به چهره خورشید انداخت. خورشید هم با او چشم در چشم شد. آن دو آنقدر چشم در چشم شدند تا اینکه عطارد آمد از وسطشان رد شد. البته همانطور که رد میشد، موفق شد بگوید:
- هرکی زودتر بخنده باخته اصلا!

بدین ترتیب زمین و خورشید زل زدند به یکدیگر.
هر دو به دلیل تلاش برای جلوگیری از نخندیدن خود فشار های زیادی را تحمل میکردند که به موجب آن در روی زمین دایناسور ها منقرض شدند و کمر زمین زیر این فشار خم شد و حدود سیصد و شصت و پنج میلیون سال جلو افتاد.
اما خورشید به دلیل اینکه پیر تر و با تجربه تر از زمین بود، به عنتونینش هم نگرفت و همچنان با جدیت به زمین نگاه کرد.
زمین داشت خسته میشد.
زمین دیگر داشت از خودش مذاب ترشح میکرد.
- آقا من خسته شدم.
- یه کلمه دیگه حرف بزنی میزنم خاکسترت میکنم، کلا دو تا سیاره فاصله هست بینمون!
- باشه، فقط به خاطر تو.

بدین ترتیب زمین سکوت اختیار کرد و همچنان زل زد به خورشید.
اما خورشید هم خسته شده بود. به هر حال همینطور زل زدن به یک سیاره سبز و آبی، در حالی که گاهگداری هم عطارد و زهره به صورت بندری زنان از بینشان عبور میکردند، کار چندان ساده ای نبود.
نتیجتا خورشید حتی با وجود ظاهر بد اینکار، انرژی خود را جمع کرد. آنقدر جمع کرد که ناگهان...

زااااااااارت!

یک انفجار سطحی بر روی خودش به وجود آورد. زمین با دیدن این صحنه، چنان خندید که قاره هایش از هم جر خوردند و تبدیل شدند به چند تا قاره. ولی ناگهان به یاد آورد که شرط را باخته است. پس بسیار ناراحت شد.
- تو کلک زدی الان خب نامرد!
-

- پیست! برو پیش شورای زوپس!

زمین برگشت یک نگاه به پشتش کرد و مریخ را دید.
- چی؟ شورای زوپس؟
- آره آره. کافیه تمرکز کنی و تصورشون کنی. خودشون میان سر وقتت!

پانصد سال بعد:


زمین که از پانصد سال قبل به حالت تمرکز رفته بود، بالاخره یک لکه نور عظیم را در فضای خالی و بی انتها مشاهده کرد. سپس چند لکه دیگر هم به آن یکی اضافه شدند.
- چطور جرئت کردی مارو احضار کنی ای سیاره حقیر؟
- به نظر من که بلاکش کنیم.
- مخالفم!

- من فقط میخواستم شکایت خورشید رو به شما بکنم خب!

- عه؟ شکایت؟ جفتشونو بلاک کنید.
- حرف نزن! بگو سیاره، بگو. باشد که عدالت شورای عظیم زوپس شامل حالت گردد.
- چیز شده، ما با خورشید یه شرطی بستیم، بعد الان خورشید آب نباتمونو گرفته... یعنی چیز... عه... ببخشید خانم معلم.
- خاموش باش تا شورا نظرش را به اطلاعت برساند!

سیصد سال بعد:

- خب، ما تصمیم خود را گرفتیم. گوش های نداشته ات را باز کن!

زمین که داشت خوابش میبرد به سرعت بیدار شد و رویش بهار شد.

- به عنوان غرامت آب نبات از دست رفته ات و همچنین به عنوان تنبیهی برای احضار کردن ما، شهروندی به نام آرسینوس جیگر را به روی تو میفرستیم. شهروندی که از همان کودکی با نقاب و لباس سیاه متولد میشود و بعدا دهانت را سرویس خواهد کرد. همچنین تو را محکوم میکنیم تا ابد به دور خورشید بچرخی که خورشید از دیدن همان شهروند که رویت قدم گذاشته هم حالش بهم بخورد و حسابی آرزوی خاموش شدن بکند.
-
- الان هم بریم دیگه ما. قرار میتینگ داریم.

زمین به سرعت به حالت عادی برگشت. اما اینبار در حالی که همچون دیگر سیاره ها به دور خورشید میچرخید و خورشید هم آن نقاب دار مذکور رویش را میدید و فحش میداد.
- آخه چرا این جونور باید هر طرفی من نگاه میکنم بیاد جلو چشمم؟!

در روی کره زمین، در کشوری به نام بریتانیای کبیر، در همان زمان یازدهمین انتخابات وزارت سحر و جادو به اتمام رسیده بود.

- خب ما این وزارت رو با هدف هیچ غلطی نکردن و تبدیل کردن آن به یک ننگ افتتاح مینماییم. ما میکوبیم تو دهن این دولت اصلا.

حاضران که ایستاده بودند و به اولین سخنرانی وزیر جدید جامعه جادوگری نگاه میکردند، پوکرفیس وارانه یک نگاه به یکدیگر کردند و سپس تنها با یک انگشت او را تشویق کردند. آرسینوس هم تعظیمی بسیار خفن رو به جمعیت کرد که به موجب آن کلاه و نقابش فرو رفتند در هم.

در خارج از زمین، خورشید اندکی کبود شد.
- مرتیکه ***، وزیری مثلا! یکم مثل آدم رفتار کن خب. سخت نیست به زوپس قسم. همچین رفتار میکنه انگار مثل بعضیا با یه کیلو ریش به دنیا اومده و بعدا هم دیکتا...

چندین ماه بعد:

- سلام ریگولوس، یه دیقه بیخیال دزدیدن اون صندوق صدقاته شو، میخوام معاونت کنم.
- چی؟ معاون؟ میتونم بازم چیزی بدزدم؟
- آره، برای مثال همین الان نشان معاونتت رو از جیب من دزدیدی.
- من اصلا دارم میمیرم الان از خوشحالی.
- نمیر.
-

خورشید یک نگاه به عطارد و زهره کرد.
- بیاید جلوی من رو بگیرید که چشمم نیفته به این فقط. گند زد به کل جامعه جادویی با اون وزارتش. برداشت یه دزد رو کرد معاونش.

روایت است شورای زوپس به دلیل خنده بسیار زیاد از این وضعیت دچار کبودی و تغییر رنگ شدند حتی.
- یه بسته پاپ کورن بیارید بزنیم تو رگ دور همی. عالیه این بشر!
- پاپ کورنمون تموم شده آخه!
- برو بخر از سر کوچه!
- باشه.


سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. ٥امتياز


این اقدام، یکی از بیشمار اقدامات مدیریت مدبر مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز میباشد که به منظور آسان تر کردن و همچنین ایجاد انگیزه نوگلان باغ دانش برای شرکت در هاگوارتز ایجاد شده است. همچنین برای درک اثرات بیشتر این اقدام میتوان کتاب "هیپوگریف های شاعر" را مطالعه کرد که در آن ذکر شده است که این حرکت موجب تحرک بیشتر دانش آموزان خسته، تنبل و بدبخت میشود و آنها را وادار میکند که بیفتند دنبال یک لقمه نان پنج نمره بیشتر تا دروسشان را پاس کنند و سپس با انجام انواع حرکات موزون موجبات خنده و شادی اساتید خود را فراهم آورند.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۲۱:۰۳:۱۰


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
١-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.

در خانه گریمولد همه چیز آرام بود.هوا نیمه ابری بود و بعضی از اهل خانه هنوز خواب بودند.لوئیس وآلبوس که از خواب بیدار شده بودند درحال خوردن صبحانه بودند.

- لوئیس؟! الان یه سوالی برای من پیش اومد.

- چه سوالی آلبوس؟

-تو چرا به دنیا اومدی؟! اصلاً به دنیا اومدیم که چی بشه؟!

لوئیس نوشیدنی کدو حلوایی اش را برداشت و جرعه ای از آن نوشید.البته این کار فقط برای وقت کشی بود تا لوئیس بتواند کمی روی سوال آلبوس فکر کند! پس از پایین آوردن لیوانش جواب داد:
- بالاخره هرکسی برای یه چیزی به دنیا اومده دیگه! مثلاً خود من چرا به دنیا اومدم؟ شاید به خاطر اینکه دنیا یه بچه با قدرت آتشین کم داشته، شاید به علاوه دوتا دختر، خانواده ما یه پسر هم احتیاج داشته، شاید هم من قراره در آینده جلو یه اتفاقی رو بگیرم و یا باعث اتفاق افتادن چیزی بشم...یا شاید هم دنیا یکی رو احتیاج داشته که همه چیز رو برای تو توضیح بده!

و مشتی به شانه آلبوس زد.

- اما من که شک دارم تو برای این به وجود اومدی چون دنیا یه بچه آتشین کم داشته!

- خب تو از کجا میدونی؟ شاید کم داشته دیگه! کی رو دیدی که بتونه حرکت بعدی دنیا رو پیش بینی کنه؟

لوئیس که صبحانه اش تمام شده از جایش بلند شد و بشقابش را در ظرف شویی گذاشت.سپس ادامه داد:
- اما کلاً سوالت از اون سوالای خیلی عٌمقی و پیچیده بود!

- آره میدونم...خب دوست نداشتی وقتی به دنیا اومدی دنیا یه جور دیگه بود؟

- خب اگه راستشو بخوای دوست داشتم انقدر خونمون نزدیک دریا نباشه...آخه هوای مرطوب به من نمیسازه!

دو پسر زدند زیر خنده.

سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. 5 امتياز


خب چون ما ثبت نام کردیم! تا اونجایی که من میدونم اگه پست جدیدی توی هاگوارتز بخوره توی کادر "تازه های هاگوارتز" که سمت راست سایت قرار داره و بسیار هم گنده است نشون داده میشه! تازه مگه ثبت نام چقدر سخت بود؟ سه تا سوال بود که باید جواب میدادی اصلاً کاری نداشت!
پر کردن فرم راحت بود و برای همین فقط پنج امتیاز اضافه میگیریم.اگه فرم به جای سه سوال شش تا سوال داشت احتمالاً ما هم به جای پنج امتیاز اضافی دَه امتیاز اضافی میگرفتیم چون فکر کنم اینطوری تعداد کسایی که ثبت نام میکردن کم میشد! مهلت ثبت نام هم خوب بود نبود؟


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۱۵:۲۸:۳۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.