ملت كه ديگر كم كم سر پا شده بودند، نگاه تسترال اندر اصطبلى به مرگخوار گمنام انداخنتد.
-داري ميگي ورودى مخصوص كاركنان! من كاركن اونجام يا تو؟
-من
آرسينوس،خاك روى ردايش را تكاند و در كمال آرامش، كرواتش را صاف كرد.
-من عضو ويزنگاموتم، اونم نشان مخصوصم! اوناها، اون بالاس.
قيافه آستوريا، حاكى از نزديك شدنش به آن لحظه خطرناك بود كه البته مرگخواران هنوز با آن آشنايي پيدا نكرده بودند.
-خب عاليه آگوستوس! تو از در مخصوص كاركنان، برو تو و تيكه هاي گوى و گاوميش رو پيدا كن و بيار. ما هم همينجا ميشينيم و مراقب اوضاعيم!
-نه...آروم باشيد. خيالتون راحت باشه، همه چي درست ميشه!
لينى كه تا آن موقع مشغول چرخ زدن دور و بر ساختمان بود، همان موقع برگشت.
-توى اون كوچه يه در كوچولو موچولو بود. بياين بريم ببينيم به كجا راه داره.
ملت هم جمع كردند و رفتند به سمتى كه لينى نشان داده بود.
-ايناهاش. اهم... درِ عزيز؟...درِ قشنگ؟
-بــــــــــــــله؟
در با چنان ناز و عشوه اى جواب داد كه رودولف درجا، از حال رفت.
-ميشه به من بگى تو در كجايي ؟ به كجا راه دارى ؟
-به تو...نه! ولى به اون آقا خوشتيپه ميگم.
رودولف همانطور كه از حال رفته بود، همانطور هم به حال برگشت، لينى را كنار زد و ژستى گرفت تا عضلاتش را بيشتر نشان دهد.
-اى جانم...چه درِ مؤنث با كمالاااااتى!
بلاتريكس ضربه جانانه اى، پس گردن رودولف زد.
-وقت نداريم تسترال. ارباب منتظرن. زودتر ببين به كجا راه داره.
رودولف چشم غره اى به همه رفت.
-بيا! حالا كه يكى هم به جذابيت من پي برده، شماها نميذار...
و با بالا رفتن دست بلاتريكس، حرفش را قورت داد و به سمت در برگشت.
-خب خوشگلم، گفتى به كجا راه داري ؟
در كه ذوق مرگ شده بود، لحظه اى طول كشيد تا دوباره بتواند حرف بزند.
-من به كجا راه دارم؟ اها...من در كجا بودم ؟ واي...ببخشيد...هول شدم.
-عيب نداره قشنگم. عجله نكن.
در، قطعا اگر انسان بود، تا الان غش كرده بود. ولى شانس با مرگخواران يار بود و اشيا، قابليت غش كردن، نداشتند.
-آها...انبار وزارت سحر و جادو.