هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۴۲:۵۸
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
در، نگاهی به هکتوری انداخت که دوان دوان با میله اش به او نزدیک می‌شد. میله هکتور، تاب خوران در هوا می‌پیچید و در اثر برخورد با محتویات داخل اتاق، خسارات جانی و مالی زیادی بر جای می‌گذاشت. پس از آن، نگاهش را برگرداند به گروهی که ملتمسانه جلویش ایستاده و منتظر گشوده شدنش بودند.

-
-
-
-
-
- وینکی جن خووب؟
-

سرانجام، در گشوده شد و سیل مرگخواران به سختی از میانش گذشتند تا به دنیای آن سوی در بروند.
دنیای آن سوی در، سرزمینی رنگ و رو رفته و تنگ بود. شبیه خانه ای بزرگ بود که سالها گردگیری نشده باشد. تکه های پیاز و موی قرمز در سراسر محیط خانه خودنمایی کرده و بوی ضعیف آش را برجسته می‌کرد.
یکی از تکه های پیاز، خودش را به مرگخواران نزدیک کرد و پس از بررسی دقیق آنها، بنا را گذاشت به داد و بیداد کردن.
-مرگخوارا! مرگخوارا! مرگخوارای غیر ویزلی اومدن که خونه رو غارت کنن. نمی‌خواااااام. عه... نکن آقا. نکن! نخور منو. نــــــــــــــه!

آرسینوس بدون توجه به ناله و زاری های پیاز، آن را از ماسک عبور داد، در دهان گذاشت و بلعید. بعد هم آروغ بلندی سر داد و شکمش را مالید.
-وزیر سابق بودن، آدم رو خسته می‌کنه.

اما آرسینوس نمی‌دانست که هیچوقت نباید تکه پیازی را که در یک خانه عجیب در آنسوی یک در پیدا کرده را ببلعد. ندانستن و غفلت آرسینوس، باعث شد که پیاز در معده اش به واکنش بپردازد و خودش را در اسیدها بغلتاند. بعد هم عینک بزند و در جزایر لانگرهانسِ آرسینوس به آفتاب گرفتن مشغول شود. پیاز پس از اینکه خوب خودش را برنزه و خوشگل کرد، تبدیل به پیاز داغ شد و دل و روده آرسینوس را سوزاند. اندام های داخلی آرسینوس هم که از بی ادبی های پیاز خسته شده بودند، دست به خودکشی زدند و ترکیدند. طی ثانیه های بعدی، بدن آرسینوس توسط انفجارهای پی درپی از هم می‌گسیخت!

-عه... این مُرد؟ چرا زودتر بهش پیاز نداده بودیم؟ =))))))))))
-اونو ول کن. فکر کنم اینجا خونه محفلیاس. نمی‌خوام دشمن منو اینطوری ببینه. برم تجدید آرایش کنم.

تکه های آرسینوس با شنیدن آخرین خبر کراب درمورد موقعیتشان و اینکه به خانه شماره 12 گریمولد آمده بودند، دوباره به هم چسبیدند و تشکیل یک آرسینوس تازه نفس دادند. به هر حال آرسینوس نباید در خانه دشمن توسط یک پیاز تکه تکه می‌شد.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۹ ۲۱:۰۹:۳۸
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۹ ۲۱:۱۲:۰۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
کراب احساس کرد این جا همان جایی است که باید دخالت کند. هر چه باشد کسی بیشتر از او زبان رنگ ها را نمیفهمید.
-ببین در جان...
-هوی...صمیمی نشو. برو عقب. معلوم نیست زنی یا مردی. برای احتیاط برو عقب تر حتی. مادرم دروازه همیشه میگفت از کسایی که معلوم نیست کدوم طرفی هستن دوری کن!

کراب شکست خورده بود. برای تجدید آرایشش عقب نشینی کرد.
این بار دلفی بود که مسئولیت گفتگو را بر عهده گرفت.
-ببین در...تو منو نمیشناسی. من خیلی خطرناکم. من مثل اینا نیستم. موهامو که میبینی. بال هم دارم. حالم که بد بشه در و دروازه نمیشناسم. میزنم همه رو با خاک یکسان میکنم. الانم قرصامو نخوردم. میتونی کمی بیشتر نازکنی که اون روی منو ببینی.

مرگخواران قیافه هایی وحشت زده به خودشان گرفتند و متظاهرانه یک قدم از دلفی دور شدند.

در، کمی گول خورده بود!
-خب...من میتونم باز بشم. ولی حداقل یکیتون باید بمونین پشت من. دری که به روی همه باز بشه که در نیست. که با این در اگر در بند در مانند، در مانند!

دلفی با نگاهش بین مرگخواران جستجو کرد.
-تو بمون!

رودولف از جا پرید!
-چرا؟

-زشتی!
-من عمرا اگه بمونم اینجا. میبینین که اشیای با کمالات چطوری از سرو کولم بالا میرن. طی ده دقیقه ممکنه تبدیل به مردی متاهل بشم که همسرش میز بایگانی پرونده هاست.

میز بایگانی از دور چشمکی به رودولف زد.
صدای ضعیفی از دور دست ها به گوش رسید.
-آهاااااااااای...صبر کنین منم بیام.

صدا، صدای هکتور بود که ظاهرا میله را هم کنده بود و همراه میله دوان دوان به طرف مرگخواران میرفت.


-یافتم! در جان...تو بذار ما رد بشیم. کمی بعد از ما یه جادوگر میاد. خیلی تکون میخوره و چرت و پرت میگه. تو اونو راهش نده. هر کاری کرد و هر چی گفت نذار بیاد و به این شکل به وظیفه دری خودت عمل کن.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۹ ۱۳:۵۲:۱۴

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
-بعد سه متر می رین داخل و می پیچین به چپ!
.
.
.
.
.
- گفت سمت راست!
- میدونم!
- ولی داری می ری سمت چپ!

آرسینوس جیگر، درست وسط راه، ایستاده و بعد به آستوریا نگاه کرد.
- داری می گی من نمی دونم چپ و راست کدوم طرفه؟ من!؟ وزیر اسبق!

گویندالین با صدای آرامی سرفه کرد.
- منظورت از همون وزراییه که باید توی انبار جا بمونن؟

گویندالین نمی توانست چشم غره مرگباری را که آرسینوس از پشت نقاب نثارش کرده بود ببیند. آرسینوس سری به علامت تاسف تکان داده و گفت:
- منم می دونم این سمتی که انتخاب کردم، سمت چپه. ولی شما اصلاً سمت راست دری می بینین؟

تمام مرگخواران به سمت راست نگاهی کردند. بخشی از دیوار به طرزی غیر هنرمندانه ای، به رنگ صورتی چرک در آمده بود. اما به جز این، چیزی در دیوار دیده نمی شد! آرسینوس ابروهایش را بالا داد
- شماها اینجا علامت خطر مرگ می بینین؟
- نه چون من گذاشتمش زمین. به دکوراسیون جدیدم نمیومد.

کمی طول کشید تا مرگخواران متوجه شوند که صدا از قسمت صورتی رنگ روی دیوار می آید.
- تو دری؟
- تو دری چیه بی ادب! جناب آقای در. من جناب آقای در هستم! آقای در!

رودولف یک قدم از بقیه فاصله گرفت
- هی! به من نگا نکنید. خودش گفت آقای در.

لینی، آستوریا و گویندالین به هم نگاه کردند.
- تو گفتی آقای در؟
- اره من گفتم آقای در! انسان ها مشکل شنوایی دارن؟

لینی روی هوا بال بال زد.
- آخه کدوم مردی صورتی جیغ می پوشه؟

وقتی لینی متوجه کراب شد، سری تکان داد
- کراب گفتم مرد! اصلاا اینا رو ولش کن. آقای در صورتی پوش، میشه بذاری رد شیم!
- نه!
- چرا نه؟ چون به رنگ در... چیزه... لباست گیر داد؟

به نظر می رسید در پوزخند زده باشد.
- نه بابا. کی به سلیقه هارمونیایی یه پشره اهمیت میده! نمیشه رد شین. چون من خیسم. اگه الان باز شم رنگ ریزش دستگیره پیدا می کنم.
- چی ریزش؟
- رنگ ریزش! یه جور بیماریه. بین اشیای پرکاربرد هم شیوع زیادی داره!

مرگخواران اصلاً علاقه نداشتند چیزی درباره بیماری اشیا بدانند. چه درهای صورتی و چه درهای غیر صورتی!



ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۹ ۱۱:۴۰:۰۵

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۵۰ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
رودولف رها شده از دست گیاه و شاخ گاومیش‌ها، به سرعت خود را در آغوش نزدیک‌ترین مرگخوار رها کرد. پس از چند ثانیه که نفسش جا آمد، سرش را اندکی چرخاند و به چشمان بلاتریکس خیره شد. بلاتریکس هم به چشمان او خیره شد. البته غیر از آنکه به نظر می‌رسید در چشمانش آتش روشن کرده باشند.
- رودولف؟
- بّلا؟
- بّلا؟
- چیز... منظورم بِلا هست... یعنی از ترکیب بلاتریکس و جان که میشه بلاتریکس جان، بّلا به وجود میاد که باید بگم...
- فقط دفعه آخرت باشه وسط جمع من رو بغل میکنی تسترالِ بی مغز!

رودولف زمانی که بلاتریکس خودش را عقب کشید تا نقش زمین شود، نتوانست حرفی بزند و تنها به همین موضوع اکتفا کرد که مرلین را شکر کند که بلاتریکس دوباره وی را روی همان گیاه نینداخته است. البته اطمینان داشت که اگر دوباره روی آن گیاه می‌افتاد، مرگخواران بدون هیچ معطلی از صحنه محو می‌شدند.

چند ثانیه بعد، مرگخواران دوباره در طول انبار عظیم وزارت به راه افتادند. تمام انبار پر از قفسه‌هایی بزرگ با محتویاتی بسیار عجیب و غریب بود. چیزهایی که حتی مرگخواران هم ندیده بودند.
همچنان در حال پیشروی در ردیف‌های میان قفسه‌ها بودند که ناگهان صدایی گفت:
- داداچیا یه آتیش دارید به ما بدید؟

مرگخواران با وجود نداشتن آتش، بازهم فضولیشان گل کرد و رفتند به سوی صدا. سپس با دیدن صاحب صدا، بسیار متعجب شدند.
- عه... این که دایی اربابه.
- مهم نیست. وزیرِ سابقه.

آرسینوس با احساس کردن نگاه سنگین مرگخواران، خود را در پشت جمعیت مخفی کرد.

- یه آتیشی به ما بدید. بعدش من محل اتاق گنژ رو نشونتون میدم.
- نکنید اینکارو... تو فضاست الان.

مرگخواران به توصیه آرسینوس اهمیتی ندادند و با چوبدستی‌هایشان آتشی جالب و غم‌انگیز برای مورفین درست کردند.

- همین راهرو رو میرید شمت راست... اون دری که نوشته وارد نشوید، خطر مرگ رو وارد میشید بعد.



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۲۸ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
مرگخوارا که از دیدن این صحنه بسیار راضی و خوشنود به نظر می‌رسیدن، با خوش‌حالی صندلی‌هایی از غیب ظاهر کرده و انگار که جلوشون فیلم سینمایی به نمایش گذاشتن، پاپ‌کورن به دست مشغول تماشای تقلای بی‌امان رودولف برای رهایی از گیاه می‌شن.

رودولف که حس می‌کرد از شدت فشاری که به خاطر محبت گل به سمتش جاری می‌شد در حال خرد شدنه مجددا دست به گریبان رز و مرگخوارا می‌شه.
- رز نجاتم بده. جلو فامیلتونو بگیر. من جونمو دوس دارم. هنوز صدها ساحره‌ و وسیله‌ی مونث هستن که چشم انتظارم هستن. نامردا من اینجا دارم جون می‌دم. من برا اتوبوس لاستیک پیدا کردم. من درو به روتون باز کردم. رودولف قمه‌کشتون. کمکم کنین.

مرگخوارا قصد کمک کردن نداشتن. اما وقتی چهره‌ی رودولفو رو به سرخی می‌بینن، با اندوهی فراوون صندلیارو به عالم غیب برمی‌گردونن و پاپ‌کرنارو به گوشه‌ای پرتاب می‌کنن. مسلما لرد دوست نداشت مرگخوارا با تلفات جانی به خونه برگردن.

- هی بچه‌ها، اونا علوفه نیستن؟

آرسینوس باز هم می‌خواست وزیر سابق بودن خودش رو به رخ همگان بکشه و درباره‌ی علت حضور علوفه در اونجا توضیح بده، اما بلافاصله به یاد میاره که هرگز در دوران وزارتش علوفه‌ای تو انبار ندیده بود. هرچند گاومیش‌هایی که در گوشه‌ی انبار مااا مااا می‌کردن پاسخ مناسبی برای وجود این علوفه‌ها بودن.

- گاومیشای باروفیو. مطمئنم اونقد گاو هستن که به هر گیاهی علاقه نشون بدن.
- نه بابا اینا رگه میشی هم دارن. بیاین علوفه‌هارو به سمت گیاه پرت کنیم و امیدوار باشیم که گیاه از رم کردن گاومیشا وحشت کنه!

مرگخوارا با یک حرکت چوبدستی بخش اعظمی از علوفه‌هارو برداشته و رو سر و کله‌ی رودولف و گیاه خالی می‌کنن. بلافاصله گاومیش‌ها پیتیکو پیتیکو کنان به سمت گیاه حمله‌ور می‌شن. چند دقیقه بعد، رودولفی که با شاخ گاومیش‌ها مورد اصابت قرار گرفته بود تلوتلوخوران از دست گیاهی که از ترس هجوم گاومیش‌ها عقب‌نشینی کرده بود، رها می‌شه!




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مرگخوارا هیچ اهمیتی به میله نمیدادن. هکتور و میله رو همونجا رها میکنن و به راهشون ادامه میدن.
سر راه چیزای زیادی هست که حواسشونو پرت میکنه. انبار وزارتخونه پره از وسایل و اشیای قدیمی.مرگخوارا سعی میکنن بهشون توجه نکنن ولی نمیشه.

-طلا...طلا...اینا طلاس! پولدار شدم. دیگه لازم نیست مرگخوار باشم. لازم نیست همراه شما بیام. لازم نیست ماموریت برم. میتونم تا آخر عمر تو رفاه و آرامش زندگی کنم.میتونم شماها رو بخرم و برده ی خودم کنم.

این رودولف بی جنبه بود که با دیدن مقداری طلا این جارو جنجال رو به راه انداخته بود.
رفته بود وسط طلاها نشسته بود و در حالی که سکه ها رو به هوا پرتاب میکرد برای آینده ش نقشه میکشید.

آرسینوس که سابقه ی وزارت داشت جلو میره:
-لپرکان رودولف. لپرکانن. تو واقعا فکر نکردی برای چی باید این همه طلا رو تو انبار نگهداری کنن؟

آرزوهای رودولف با خاک یکسان شده بود. ولی مهم تر از اون حرفایی بود که چند دقیقه قبل زده بود. رودولف شرمنده شده بود.
-میگما...من مرگخوار بودن رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم. سرم بره جنگیدن در کنار شما و خدمت به ارباب رو با هیچی عوض نمیکنم ....چرا اینجوری نیگا میکنین؟ ...باور نمیکنین؟...یه کمی به چهره ی معصومم نگاه کنین. نظرتون عوض میشه.

نظر کسی عوض نشد.

مرگخوارا و در راس اونا بلاتریکس، به طرف رودولف میرن که سر از تنش جدا کنن...که یهو جسم گردی کنار رودولف تکون میخوره.
-اوخ اوخ...بدونم کوفته شده. یه کم بکش اونور.

طلاها تکون میخورن و کم کم هیکل لودو بگمن دیده میشه. باز این آرسینوسه که به اوضاع عادت داره.
-وزیر سابقه. بهش توجهی نکنین.

-خب اینجا چیکار میکنه؟
-وزیر سابقه دیگه...دوران وزارتش تموم شد انداختنش تو انبار. بقیه شونم باید همین دور و برا باشن.
-و تو رو چرا ننداختن؟ تو هم وزیر بودی؟

آرسینوس ناخودگاه دستشو به طرف صورتش میبره و نقابش رو صاف میکنه.
-خب...این حرفا بسه. بهتره بریم!

-نمیشه!

باز صدای رودولفه که ظاهرا نمیتونه از لپرکانا دل بکنه. مرگخوارا خیال دارن عصبانی تر بشن. ولی وقتی به طرف رودولف برمیگردن، گیاه دراز عجیبی رو میبینن که با دو تا از شاخه هاش رودولف رو بغل کرده و از برگاش داره قلب میزنه بیرون.
رودولف برای اولین بار از بغل شدن خوشش نمیاد!
-رز...رز به دادم برس...تو گوشم گفت عمرا اگه ولت کنم! بیا باهاش حرف بزن!



ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۸ ۲۱:۳۵:۰۳

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
- بلا آروم تر ممکنه به این خانم در با کمالات آسی بزنی.

بلاتریکس با این حرف روولف اعصابش خورد شد و اول یک پس گردنی به رودولف زد سپس در را باز کرد و سه برابر محکم تر بست!
- حالا حرات داری یه کلمه ی دیگه حرف بزن.

اما رودولف جرات نداشت و حرفی نزد. با اینکه میخواست پیش در مونث بمونه ولی از ترس خوردن یک پس گردنی دیگر به دست بلاتریکس، همراه با مرگخوار ها وارد انبار وزاتخونه شد. مرگخوار ها حالا داحل انبار بودن و داشتن از اونجا رد میشدن تا اینکه صدای پای کسی را شنیدند.
مرگخوار ها سریعا چوبدستی هایشان را در آوردند و به سمتی گرفتند که صدا از آنجا می آمد. چند ثانیه بعد یکی از جادوگران وزارتخونه که خیلی هم پیر بود نمایان شد. مرگخواران میخواستند طلسم هایی مانند آواداکداورا، کروشیو و... نثارش کنند اما این کار لازم نبود؛ جادوگر بدبخت تا دید یه ملت مرگخوار چوبدستی به دست جلوش ایستادن، سکته ی قلبی کرد و زندگی را بدرود گفت!
مرگخوار ها دوباره به راه افتادند.

- میگم...هکتور چی شد؟
- من اینجام.

دو دقیقه بعد

هکتور توسط چند تن زنجیر، سیصد کیلومتر طناب و ششصد عدد چشب پهن به یک میله بسته شده بود. مرگخواران میخواستند سریعا به راهشان ادامه بدهند که هکتور گفت:
- من دستشویی دارم.

مرگخوارها به همدیگر نگاه کردند و در نهایت بلات ریکس گفت:
- دستشویی داری که داری ما چیکار کنیم؟

اما لینی مثل بلاتریکس نبود.
- تو خودت اگه تو این وضعیت بودی میخواستی بقیه چیکار کنن؟
- خجالت بکش این اصلا مرگخوار نیست تازه اگه ارباب بفهمه تو رو با حشره کش میفرسته پیش او یارو پیرمرده.

همه ی مرگخوار ها از لرد سیاه میترسیدند ناسلامتی لرد سیاه اربابشون بود و لینی هم با بقیه ی مرگخوار ها فرقی نداشت (به جز اینکه پیکسی بود).

- آهای این یارو از من جدا کنید الاناس کارشو رو من انجام بده.

این صدای میله بود که نگران بود هکتور همانجا خودش را تخلیه کند!
- فکر بدی هم نیست!



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- بسیار هم عالی. پس از همین‌جا می‌ریم داخل.

لینی اینو می‌گه و پروازکنان جلو میاد تا از سوراخ در وارد انبار بشه. اما در سرفه‌ای می‌کنه و لینی رو میونه‌ی راه به بیرون تف می‌کنه. مرگخواران با قیافه‌هایی درمونده به رودولف زل می‌زنن. رودولف به طرز عجیبی در این سوژه مفید واقع شده بود. به نظر می‌رسید برخلاف جانداران، بی‌جانانی همچون اشیا بسیار به ابراز علاقه‌‌های رودولف واکنش مثبت نشون می‌دادن.

رودولف اگه خودش از هم‌صحبتی با در لذت نمی‌برد، قطعا برای پیش بردن اهداف مرگخوارا طلبی از اونا درخواست می‌کرد. اما بالاخره در مونث بود و اتلاف وقت برای سر و کله زدن با مرگخوارا جایز نبود.

بنابراین رودولف بادی به غبغب می‌ندازه و در حالی که قلب‌های فراوونی از سرتاپاش می‌چکیدن به گفتگوی لذت‌بخشش با در ادامه می‌ده.
- خانومِ در. شما که اینقد با کمالاتی اجازه‌ی ورود من و همراهانمو صادر می‌کنی؟ آخه اصن عبور ما بدون اجازه‌ی خانوم با کمالاتی همچون شما مقدور نیست. به جان خودم اگه راضی نیستین می‌فرستمشون برگردن و نگاه چپ به شما نکنن.

در کمی سرخ و سفید می‌شه و با لحن خجالت‌زده‌ای پاسخ می‌ده:
- مگه می‌شه شما درخواستی داشته باشین و من اجابت نکنم؟ بفرمایین داخل.

صدای تقی به گوش می‌رسه و در به روی رودولف و مرگخوارا باز می‌شه. رودولف با احتیاط جلو میاد و به گونه‌ای در پهنای در می‌ایسته که هیچ مرگخواری در حین عبور با در برخورد نکنه. هیکل رودولف هم که ماشاالروونا همچین مانکنی نبود. بالاخره به هر مکافاتی بود مرگخوارا غرولندکنان از راه باریکی که باقی‌مونده بود رد می‌شن.

بلاتریکس بعنوان آخرین نفر ابتدا رودولف رو با لگدی به داخل پرتاب می‌کنه و بعد خودش وارد می‌شه و بدون توجه به غرغرهای در، درو محکم پشت سرش می‌بنده.




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.