«سلام علیکم. ارباب تون؟ ارباب تون دیگه کیه. آها فهمیدم کیو میگین. الان صداش میکنم.»
روبیوس هاگرید نیمه غول بی توجه به چند مرگخوار دلسوز و غمخوار ارباب شان، ضمن چپاندن کیک تولد ملکه بریتانیای کبیر درون حلقومش، آنها را در مقابل درب نیمه باز خانه شماره 12 تنها گذاشت...
«گـــُـــلی. گلی؟ بیا دم کارت دارن.»
چند لحظه بعد یک هیکل لاغر و نحیف با چادر ملی، بدون دماغ جلوی در ظاهر شد و با صدایی زنانه گفت:
«بفرمایین. با من کار داشتین؟»
«اوه مای اوس کریم
»
«هولی شــــــــهید !
»
«ابر فرض !
»
...
مرگخواران حاضر در مقابل در شروع به زدن کشیده های آبدار به سر و صورت خودشان کردند و تعدادی هم همانجا رگ زدند و برخی به رگ بسنده نکردند و مشغول قطع عضو شدند تا کلاً از صفحه هستی محو شوند. مورفین گانت آخرین پک را به ماتحت سیگارش زد، آخرین عصاره اش را با دوز هشت رقمی و خون بازی طولانی به رگ خوابوند و با چشمانی بیرون زده از حدقه، دست روی شانه نحیف فرد چادری گذاشت تا بلافاصله بعد از آن دعوت مرلین را لبیک گوید.
پیش از آنکه اتفاق دیگری بیوفتد، دست زدن دایی به خواهر زاده اش مساله ساز شد. چند دقیقه بعد گشت آرشاد آژیرکشان مقابل گریمولد توقف کرد و پنجاه تا گاز ضد بی ناموسی به سمت در خانه پرتاب کرد.
دامبلدور: «استغفرالمرلین ! ای بابا. بازم حرف مفت میزنه. مردک مفنگی. تو خجالت نمیکشی دست به کتف گلی ما میزنی؟ به ناموس ما؟ ئه ئه ئه. این چه دنیای بوقی شده آخه ! جناب سروان بگیرید این اراذل رو ببرید.»
مورفین روی پله ولو شده بود و داشت سوزن دیگری از خودش را وسط پیشانی اش تزریق میکرد. با خماری مطلق سر بالا گرفت و نالید: « لعنت به خیابان هایی که گربه ها درش آژادانه به وشال می رسند ولی گرفتن کتف تو در آن بوق است.»
باروفیو که در بین جمع مرگخواران حاضر به نظر می رسید تنها مهره هوشیار باشد، وضعیت را وخیم دید. اربابش مبدل به یک داف آسلامیک شده بود و یاران وی یک به یک در حال خودکشی های خیالی و ناموفق با نی نوشابه بودند.
باروفیو گاوی از ناکجا ظاهر میکنه، شیلنگه رو میبنده به درگاه سعادت و همه شیری میشن. رودودلف هم میاد کمکش میکنه اما از اونجایی که تاثیر خاصی نداره محفلیون یه ورد میزنن گاوی قربونی گشت و گوشتشم همون لحظه بین کل همسایه ها در میدان گریمولد به صورت خودجوش توزیع میشه و سریعاً این حرکت منجر به قطع یارانه ها شد.
مالی با خشم از داخل خونه میاد بیرون و کفگیرشو از توی دامنش در میاره. آلبوس کالبوس کالباس مالبوس و غیره رو از جلوی چارچوب در خونه میزنه کنار، ولدمورتی که تبدیل به گلی شده رو از پشت و دور گردن بغل میکنه و با جیغ و فریاد رو به باروفیو میگه:
« چش سيفيد بی حيا! حرومت بشه شيره اون گاو مرحوم! تو هم غلط اضافه كردی خاطر خوا گلی ما شدی! تو بيجا كردی! آرتور بفهمه همه تونو ميزنه سر علم تكيه ش ، تا چهلم تو محل ميگردونه! گلی نانوشته ماله ممد ماست!
»
رودودلف و باروفیو به همدیگه نگاه میکنن و بعدش بطور همزمان به شکم مالی نگاه میکنن و در دل رولینگ رو چونصد بار شکر میکنن که بادکنک دیگه ای در کار نیست و این ممد حتما ویزلی جدیدی نیست ولی همون لحظه خشک شون میزنه.
«آخخخخ آرتور. آرررر. توووور. کجایی بی غیرت. پاشو بیا بریم سنت مانگو. ممد ویزلی داره لگد میزنه...
»
آرتور ویزلی پنجره بالا رو وا میکنه و خونسردی میگه: «از من نیست ! چیزی نیست عزیزم. معده اته. آلومینیوم ام جی بخور خوب میشی.
»
محفلیون مالی رو به داخل میبرن، گشت آسلام محل رو به عنوان نیروی کمکی به مقصد میدان ونک ترک میکنه و ولدمورت در نقش گلی همچنان مات و مبهوت به یارانی خیره شده بود که روزگاری عاشقان سینه چاکش بودند. باروفیو و رودولف چند ثانیه ای در گوشی پچ پچ می کنند و قبل از اینکه گلی متعجب برگرده به سمت در و یک قدم عقب تر برداره، دو اخگر سبز رنگ میخوابه تو صورت لرد ولدمورت کبیر و دوباره تبدیلش میکنه به جسد !
قبل از اینکه محفلی ها متوجه زمین خوردن گلی شون بشن، باروفیو دوباره از ناکجا یه گاو میش دوازده سیلندر ظاهر میکنه، اربابشو میبنده ترکش و خودش و رودولف سوار بر گاوی یه تک چرخ طولانی میزنن و بعدش در آسمون غیب میشن. به دنبال اونها بقیه مرگخواران هم یکی پس از دیگری میخوان که از اونجا ناپدید بشن اما دامبلدور زودتر از اونها ظاهر میشه و بقیه مرگخواران رو بسته بندی میکنه توی یه قوطی.
دیار باقی«بر ابرمگس معرکه لعنت ! باز که تو برگشتی؟ چند دفعه باید جونتو بگیرم و پس بدم آخه... باو من کار زندگی دارم...کلی آدم توی صف هستن... از اوباما بگیر تا مملی کلی و جنیفر لوپز و اصخر سگ ماهی ! اه ! شورشو در آورده این رولینگ !»
منوی pause روی صفحه فیفا، جایی که نتیجه مقابل دو تیم حوریان و غلمان صفر صفر برابر بود، ظاهر شد. مرگ با عصبانیت در حالیکه دسته پلی استیشن را به گوشه ای پرتاب میکرد، از روی کاناپه اش بلند شد. از جایی به نام هیچ جا شنل سیاه و مرموزش ظاهر شد و دور پیکر لختش را احاطه کرد. به متانت و قر خاصی به سمت آشپزخانه قدم برداشت و دو تا ساندویچ هایدا از یخچال بیرون آورد و یکی از آنها را جلوی ولدمورت مبهوتی گذاشت که با یک ردای یکدست و سفید رنگ پشت اوپن آشپزخانه روی یک صندلی ولو شده بود.
ولدمورت: «مرگ؟ آیا همه اینها واقعیه یا فقط در ذهن من اتفاق میوفته؟»
مرگ: «همش کشکه و فقط داره در ایفای نقش یه سایت رخ میده.
»
ولدمورت: «من قبلاً اینجا بودم؟ چرا یادم نیست؟»
مرگ: «متاسفانه مرلین ورداشت زنده ات کرد بدون هماهنگی با من و حافظه ات رو به جای مغز خودت، فرستاد روی یه دستمال کاغذی در مقر خودت. اونجا هم یکی از افرادت توی اون دستمال کاغذی که مغز تو باشه، اشتباها و ناآگاهانه فین کرد و تموم شد مرد مخت. چند لحظه پیش هم جسمت دوباره بدست دو تا از افرادت به قتل رسید. تا جایی هم که میدونم الان جسدت در اختیار این دو نفر از افرادته. مخت هم در در قالب دستمال فینی مچاله توی سطل آشغال همون منزل پدری تونه. عده ای از مریدانت هم بدست دامبول دستگیر شدن. »
ولدمورت: «آخه به چه حقی دوباره منو کشتن این دو تا بوقی؟ کیا بودن حالا این دو تا؟ شیطونه میگه پاشم برم...آه ! »
مرگ: «فعلا این هایدا رو بزن به رگ. ژامبون 100 درصده. رفته بودم جون صندوقدار هایدا تجریش رو بگیرم، پنجاه کیلو ساندویچ 100 درصد رشوه داد بهم موقتا تا هفته بعد برم سراغش. بزن تا از دهن نیافتاده.»
ولدمورت با اوقات تلخی به ساندویچ واهی مقابلش نگاه کرد و به این فکر می کرد که الان چه بالایی دارن به سر جسدش میارن.
لیتل هنگلتون – گورستان «چی داری میگی باروفیو؟ مگه ندیدی مخ نداشت؟ مخ ارباب رو ترکوندن. ما الان اینو بتونیم به احتمال یک درصد زنده هم کنیم به هر کلکی، باز میشه همون گلی... بدبخت میشیما ! »
رودولف با دستپاچگی به اطراف نگاه میکرد و مدام چند قدم به چپ و چند قدم به راست میرفت و هر چند ثانیه یک بار به جنازه لرد ولدمورت که روی سنگ قبر پدرش قرار داشت، خیره می شد. باروفیو با خونسردی سرش را از زیر گاو بیرون آورد، دک و دهان شیری اش را پاک کرد و گفت:
«دامبول که جارو کرد همه مرگخوارا رو انگار. پرنده پر نمیزنه. برو خودت خبرت داخل اتاق ارباب رو بگرد ببین ارباب قدح اندیشه ای چیزی نداشته که بشه تزریق کنیم توی مخش قبل از زنده کردنش؟»