هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
سوژه جدید :

نمیتونست یه جا بشینه. افکار مختلفی تو ذهنش رفت و آمد میکردن و هیچ کدوم تصمیم نداشتن که به این زودی ها مغزش رو ترک کنن. آرتور خسته و درگیر به نظر میرسید و قدرت تصمیم گیری رو از دست داده بود. بر عکس اون آستریکس خیلی آروم و با آرامش روی صندلی نشسته بود.
آرتور که از آرامش آستریکس عصبی شده بود ، کنترل صداش رو از دست داد و با صدای بلندی فریاد زد :
-کار درستی داریم میکنیم دیگه؟ اونکه جاش اینجا نیست ؟

آستریکس از رفتارهای آرتور خسته شده بود ولی حوصله داد و بیداد هاش رو هم نداشت. از جاش بلند شد و روبه روی آرتور وایستاد و جواب داد:
-سر کادوگان و آرسینوس گفتن برش گردونیم تالار ... در نتیجه سوالی نمیمونه و حرف ارشد های گروه رو گوش میکنیم.

آستریکس هم آنچنان خون آشام حرف گوش کنی نبود ولی این قضیه رو خیلی ساده و پیش افتاده میدونست. اینقد مهم نبود که بخوان وقت و زمان برای بحث کردن بذارن. سریعا این کار رو انجام میداد و به بقیه کارهای مهمش میرسید.

--
ساعت ها بعد آرتور از قدم زدن خسته شده و روی صندلی بغل آستریکس نشست. چند ساعت بعدش که از نشستن هم خسته شد ، رو شونه های آستریکس خوابید.

تق

بالاخره در امین آباد باز شد و رئیس مجموعه به همراه یک عدد گریفیندوری قدیمی اومدن بیرون. مشخص بود رئیس امین آباد مخالف این انتقال هست ولی دستور پادشاه آرسینوس رو نمیتونست اجرا نکنه. با بی میلی گریفیندوری رو به آرتور تحویل داد و خیلی سریع در رو بست.
آرتور با نگرانی به دامبلدور نگاه کرد و گفت:
-پروف ؟ ... پروف ؟ ... خیلی نامردی کردیم که امین آباد ولت کرده بودیم ولی اومدیم که برت گردونیم تو تالار و خودمون ازت مراقبت کنیم ... دیگه نگران چیزی نباش.

دامبلدور سرش رو بالا آورد.خبری از ریش نبود و موهای سبزی داشت. لب هاش از همیشه بزرگتر به نظر میرسید؛ انگاری که با چاقو بزرگ ترش کرده باشه. خنده شیطانی کرد و در جواب آرتور گفت :
-هااااا ... آزاد کردن من بزرگترین اشتباهی بود که تا حالا انجام دادین.

خنده های شیطانی دامبلدور جوکر شده تمام وجود آرتور رو لرزوند. سه تایی به طرف هاگوارتز آپارات کردن.





پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۰:۵۵ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پست پایانی:


فرمان جهاد صادر شده بود...
مدت ها قبل...
و سپس ناگهان همه چیز متوقف شده بود.
همه چیز، حتی زمان. همه در جای خود ایستاده بودند و منتظر حادثه ای بودند.
یا لااقل چنین به نظر میرسید.

و سپس ناگهان دریچه ای به سوی روشنایی باز شد...

- کور ممد نندازی اونو!

اما کور ممد نتوانست "آن" را نیندازد و در واقع "آن" را انداخت.
"آن" در واقع یک محفظه شیشه ای بود.
محفظه ای شیشه ای که حامل رماتیسمی هایی بود که در مایعی سبز شناور بودند.
محفظه به زمین افتاد و رماتیسمی ها همراه مایع سبز و یک عدد جوراب از آن به بیرون ریختند و همگی روی زمین پهن شدند.

- قربان به نظرم همون جوراب باعث شده بود رویاهاشون در هم بپیچه حتی...

رئیس امین آباد سری تکان داد.
- وقتی سه ماه یه بار جوراباتونو میشورید همین میشه دیگه. محفظه رو تمیز کنید، تا بیدار نشدن دوباره شورش و عملیات فرار راه بندازن برشون گردونید. به صورت مجازی هر غلطی خواستن بکنن.

و رماتیسمی ها ثانیه ای بعد با چهره هایی راضی دوباره درون محفظه و مایع سبز قرار گرفتند...

پایان!



پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 91
آفلاین
اما انگار بوي بد، تنها تأثير تركيب پياز و فلفل بر روي ملت رماتيسمي نبود... امين آبادي ها پس از مقاديري تغييرات متوالي در چهره شان به سبك «»، به شكل عجيبي عنان از كف دادند، چكش هايشان را بيرون كشيدند و «»طور به رقص چكش در حياط امين آباد مشغول شدند!

جلسه ي مديريت امين آباد
در فضاي تاريك اتاق، مدير خفن و بي چهره ي امين آباد، جعبه ي سيگار برگ هايش را باز كرد و جلوي معاونان خفن و بي چهره ي امين آباد گذاشت. بعد شروع كرد:
- روشهاي درماني نوين ما دارن تاثير مي كنن آقايون... همين دو روز پيش دانشمندان ما موفق شدن از يك هاگريد كيكخور، دامبلدوري خفن بسازن و اين يعني ما بالاخره تونستيم...

حرفهاي رئيس با ورود ناگهاني يكي از دكترهاي «مددكار»هاي امين آباد نصفه ماند:
- چيه؟ مگه خبر سر آوردي وسط فرمايشاتم در نزده مي پري تو اتاق؟

مددكار نفس نفس زنان گفت:
- قربان... قربان... حال رماتيسميا بد شده دوباره! چكش زنان وسط حياط جمع شدن و دارن دور مجسمه ي لارتن طواف مي كنن! دوباره به اندازه ي روز اولشون ديوونه شدن!

مدير خواست حرفي بزند كه اين بار آشپز مخصوص امين آباد وارد اتاق شد.
- دِ مگه اينجا طويله س كه هركي سرش رو ميندازه پايين مياد تو؟
- قربان... قربان... همين الان ديدم هيچكدوم از گوني زرشك هايي كه گفته بوديد به شكل فلفل در بياريم تا دست روماتيسما بهشون نرسه توي انبار نيست!

مدير سيگار برگش را پايين آورد و زير لب گفت:
- باز هم عنصر زرشكيوم وارد خون اينا شد... هر چي صرف درمان اينا كرده بوديم هدر رفت... لعنتي! من اجازه نميدم دوباره روماتيسم در اينا ظهور كنه... اجازه نميدم!

حياط امين آباد
رماتيسمي ها، در هاله اي از بوي بد، كف و زرشك قاطي كرده بودند و با چكش هاي آخته و روماتيسمي كه در اعماق وجودشان مي جوشيد به صحبت هاي يوآن كه روي سكو رفته بود گوش مي كردند:
- من! خرس برنارد نارنجي! مخترع شعار ملكوتي «آرسينوس ساااااكس»! اعلام ميكنم كه ظهور لارتن كبير نزديكه! اي امت رماتيسم، تنها چيزي كه مانع از شكوفايي كامل روماتيسم و ظهور لارتنه، اين بوي بده! اين بو بايد از بين بره؛ من حكم جهاد عليه اين بو رو صادر ميكنم!


ویرایش شده توسط پرسیوال گریوز در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۷ ۱۹:۰۶:۰۲
ویرایش شده توسط پرسیوال گریوز در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۷ ۱۹:۰۸:۳۶

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۸ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۸:۵۷ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
از اين زمين نفرين شده تا آسمون بكر راهى نيست...
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 90
آفلاین
فلش بک

-آرسی؟
-هن؟
-چره پیازا رو می ریزی رو فلفلا؟
-هن؟
-چره پیازا رو می ریزی رو فلفلا؟
-هن؟
-می گم چره پیازا رو می ریزی رو فلفلا؟
-هن؟
-می گم چره پیاز...
-عهن! هیچی... همینطوری...اینجوری خوشمزه تر میشه.
-عهن! حالا فهمیدی؟

اما خوشمزه نشد. چنان معضلی ساخت این قضیه ی ترکیب کردن فلفل و پیاز که باعث به وجود آمدن خرابی های عجیبی شد.خرابی هایی که نه تنها گریبان گیر خود جیگر شد، که دماغ گیر کل "بیماران" شریف امین آباد نیز شد.
پزشک امین آباد گفت:
-بیمار نه! مدد جو درسته.

تصحیح میکنم.خرابی هایی که دماغ گیر کل "ممد جو" های شریف امین آباد شد.

پایان فلش بک

کاراگاه گریوز که بالاخره حس کرده بود استعداد کاراگاهی اش بدرد میخورد و این همه دانشگاه رفتن بیهوده نبوده، رفت توی حس و گفت:
-خورنده ی پیاز هرکی که بوده باشه، این غلط رو دوباره تکرار نمی کنه .پس باید چندین پُرس فلفل-پیاز بذارم وسط امین آباد، هرکی که نخورد، کار اونه.

و این کار را کرد. چندین پرس فلفل-پیاز گذاشت وسط محوطه. همه آمدند خوردند به جز یه نفر...
اینطوری معلوم شد که خوردن پیاز-فلفل کار آرسینوس بوده. اما متاسفانه مشکل الان آرسینوس نبود. یعنی...خب درست است! آرسینوس هم مشکل بود، اما دیگر تنها مشکل نبود. کل ملت از آن ترکیب کذایی خورده بودند و الان هرکسی را که می دیدی، بوی پیازش داشت تو را و مزه ی فلفل خودش را آزار می داد.
مدیریت درمانده رو کرد به گریوز و گفت:
-لعنتی! خودت چرا خوردی؟
-باید ثابت می کردم که کار من نبوده خوردن پیازا.
-
-تو کار ما هیچ استثنائی وجود نداره!

چه حالی می کرد با شغلش.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۷ ۱۶:۴۶:۵۹

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
همان لحظه که اشعه سرخ رنگ طلسم از چوبدستی لوئیس خارج شد، ناگهان همه چیز متوقف شد و آرسینوس در حالی که منوی نقره ای نظارت تالار را در دست داشت از میان هیاهو خارج شد. یک نگاه به اطراف کرد و دکمه ای را روی منو فشار داد. بلافاصله محیط تغییر کرد و ثانیه ای بعد، انها به جای بودن در تالار گریفیندور، در امین آباد بودند...

سوژه جدید


ظهر گرمی بود و سگ در آسمان پر نمیزد... در امین آباد اما همه چیز عادی و آرام بود. دیوانگانی که اکثرشان گریفیندوری بودند، غیر از ممد و کورممد، در اطراف سالن بزرگ امین آباد قدم میزدند.

- تیمارستانی های عزیز! وقت ناهار میباشد! لطفا با رعایت نظ...

سخن گوینده با دیدن دیوانه هایی که یکدیگر را له کردند تا پشت میزهای طویل غذاخوری جای بگیرند، نصفه ماند و وی بلندگویش را زد زیر بغلش تا از سالن خارج شود. اما هجوم موجی دیگر از دیوانگان او را زیر دست و پا له کرد.

ساعاتی بعد:

دیوانگان که حسابی آبگوشت خورده بودند و شکم هایشان را پر کرده بودند، در اطراف سالن غذاخوری روی یکدیگر تلنبار شده بودند و از دهان هایشان صداهای ناهنجار خارج میکردند.

اما در سویی دیگر، در قلب امین آباد، رئیسِ خبیثِ امین آباد در حالی که چهره اش در تاریکی قرار گرفته بود و سیگار برگ روشنش را هم در دست نگه داشته بود، ناگهان شروع کرد به بو کشیدن. وی با تمام وجود هوا را وارد مجراهای بینی اش کرد. و سپس در حالی که میکوشید همچنان در تاریکی اتاق باقی بماند، نعره زد:
- پیاز؟! چه کسی پیازهارو خورد؟

نعره رئیس امین آباد دیوانگان را به خود آورد. دیوانگان خسته کم کم از جا بلند شدند و البته کم کم شروع کردند به بو کشیدن... و ثانیه ای بعد در امین آباد پخش شدند به دنبال منبع بو...



پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ سه شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 244
آفلاین
لوییس ویزلی بار دیگر نعره زد:
- چپل چلاغ!

بانوی چاق حالت شگفت زده ای به خود گرفت و پرسید:
- مطمعنی که می خوای بیای تو؟! اونجا اوضع خیلی مرلی تو مرلینه ها!

- چپل چلاغ!

بانوی چاغ با بی حوصلگی در را بازکرد. لوییس با توجه به صحبت های بانوی چاق خود را کمی خم کرد و از کنار تابلو تالار خصوصی نگاهی انداخت.در تالار غوغایی به پا بود و انواع دیوانگی ها مانند" "," "," "," "و" :hungry1: " به چشم میخورد.ملت یا زیادی سرخوش بودند یا بیش از حد آرام اما هنگامی که لوییس می خواست به تجزیه و تحلیل موارد دیگر ملت گریف بیندازد لارتن جمعیت را کنار زد و باروی گشاده شروع به صحبت کرد:
- بله! و یک گریفندوری اصیل دیگه که به جمعی برگشته که بهش تعلق داره!

صدای هورا شنیده شد و لارتن روی مبل ایستاد و مانند اجنه های انقلابی نعره زد:
- گریفندوری ها نسبت به همه برتر هستند!

صدای هورا ایندفعه شدیدتر از قبل بود.

- سختکوشی, بلندپروازی و هوش! هیچکدوم از این ها با شجاعت به بالاترین مقام های خود رسیدند.

جمعیت وارد حالت" "شد!

- و حالا گریفندوری های عزیز! میریم برای آزادی!

جمعیت وارد حالت" "شد!

ملت پراکنده شده گریفندور هرکدام به یک سمت رفتند و مشغول کاری شدند که از میان آن ها می شود به نابود کردن تابلو بالای شومینه و جنگ بالش اشاره کرد.لوییس با خود گفت"باید برم بیرون... باید برم!"
پنهان شدن در آن وضعیت کار راحتی بود اما بعد از بیرون رفتن باید چه میکرد؟پس این راه حل خط میخورد. در یک لحظه لامپی بالای سر لوییس روشن شد.چوبدستی اش را از جایش کشید و گوی غیب بینی پلاستیکی را از روی طاقچه برداشت سپس چوبدستی اش را داخل آن کرد. این گوی باید می توانست افسون رو پخش کند.لوییس رویش را به طرف دیگری برگرداند و نعره زد:
- استوبفای!




پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ویبره زدن ملت گریفیندوری و ویبره زدن لارتن در عرض چند ثانیه با کنسرت دیوانگان ترکیب شده، موجبات فرو ریختن قسمتی از سقف و در نتیجه کتلت شدن، یا حتی همبرگر شدن دی جی عزیز و گرامی که تازه داشت میرفت روی فاز ترکیبی ساسی مانکن و استاد شجریان. البته، در آن لحظات که سقف با حالت اسلوموشن فرود آمده بود توی سر و کله دی جی و او را کاملا صاف کرده بود، استاد شجریان و حتی ساسی مانکن اهمیت نداشتند. بلکه تنها چیزی که مهم بودند و حتی در نظر دوربین های امین آباد واضح بودند، گریفیندوری ها بودند که برای رسیدن به لارتن یکدیگر را به باد مشت و لگد گرفته بودند و حتی از روی چندین ممد و کور ممد عبور کرده بودند.

- مـــــن گوشنــــــــــــمه!

هاگرید در حالی که همچنان توسط ملت گریفیندوری نگاه داشته شده بود، در حالی که سرش به یکی از دیوانگان برخورد میکرد و به موجب همین برخورد، دمپایی دیوانه در سوراخ چپ بینی اش فرو میرفت و البته از شوق دیدار یار لارتن در چشمانش ستاره میدرخشید، این را گفت. البته، حتی این نیز مهم نبود.

لارتن با دیدن این صحنات نتوانست بایستد و تماشا کند. دل لارتن نیز برای همگروهی های قدیمی اش تنگ شده بود. لارتن میخواست به درون آن دسته عظیم گریفیندوری ها شیرجه برود و تک تکشان را در آغوش بکشد. او لارتن بود! و هیچ چیز از لارتن بعید نیست. در نتیجه، لارتن همچنان با حالت اسلوموشن، ژست سوپرمن را به خود گرفت، با دستانِ دمپایی پوش خود روی سر و کله ملت دیوانه رفته، سپس با تمام وجود شیرجه زد روی جماعت گریفیندوری که همچنان ویبره زنان به سویش پیش می‌آمدند.

نتیجه این پرش، به زمین افتادن کل جماعت گریفیندوری و فرو رفتن دمپایی های لارتن به دهان و سوراخ بینی دیگر هاگرید و البته شدید تر شدن ویبره ملت دیوانه و حتی فرو ریختن قسمتی دیگر از سقف، اینبار مستقیما روی لارتن بود.

ملت دیوانه لحظه ای به حالت در آمده، سپس به سرعت در جهت بیرون کشیدن لارتن از زیر آوار جلو رفته و پس از بیرون کشیدن لارتن، با یک لبخند ترولی زیبا و گریفیندوری هایی که به دلیل ماندن در زیر هاگرید از آوار جان سالم به در برده بودند، روبه‌رو شدند. تعدادی از دیوانگان با دیدن این لبخند لارتن، خشتک و ردا دریده، از در و دیوار پریدند بیرون و تلفات جانی دادند. تعدادی دیگر نیز به سرعت لارتن را روی دست هایشان بلند کردند. در همین بین، ملت گریفیندوری نیز بلند شده، رفتند و با گفتن "لارتن خودمه، به هیچکی هم نمیدم"، لارتن را گرفتند برای خودشان تا یک دل سیر با او چاق سلامتی کنند. دیوانگان نیز پف‌فیل از جیب هایشان بیرون کشیدند و به فیلم هندی بین گریفیندوری ها و لارتن نگاه کردند.



پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۴

سیگنس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
از جهنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
یکی بود یکی نابود
___________
عااااااخ

فنگ از درد فریاد زدو بعد روی زمین افتادو آه ناله کرد.آرسینوس اطراف نگاه کرد و رفت قیافه سیگنس و دید همه چیزی تا ته خوند

آرسینوس:چی کار کردی سیگنس

سیگنس:خب چیزه ...مممم خوابیده بود پلاناریای وجودم تحریکم کرد که سیگارمو بکنم تو مماخش

آرسینوس:چی بهت بگم فوکس برو مادام خبر کن

پیوز:من برم

آرسینوس:نه پیوز.برو دیگه فوکس

فنگ:عاخخخخخخ

آرسینوس:رون بیا بلند کنیم فنگ بزاریمش روی مبل

هاگرید از در وارد تلار میشود و وقتی ملت و اطراف فنگ دید و سیگنس و دید که داره میره که بره چون میخواهد برود خوابگاه دوید طرفش و فریاد میزد اسکاریس میکشمت.سیگنس ار زوی این مبل پرید روب مبل دیگه و حالا ندو پس کی بدو آخرش پای سیگنس به لبه مبل گیر میکنه و شترق بسار خفن نقش روی زمین میشه جوری که فرکانس صورتش عوض میشه

سیگنس:عااااااخ

هاگرید:درد داشت نه

سیگنس:پ ن پ دارم برای بچه های محروم لرد و بلاتریکس گریه میکنم...چیزه هاگرید آره خب راستش درد داشت بهتره برم پیش مادام

هاگرید: نه همین جا درستت میکنم

با یک حرکت نمایشی هاگرید سیگنس و بلند میکنه بسیار شیک و مجلسی میبردش طرف شومینه

سیگنس: تو این کارو نمیکنی من که سر کلاسا نمیزارم گوش کنی میزنم پس کله ات این جوری نمیکنی

ولی گوش هاگیرد بدهکار نبودو سیب زمینی داغ توی شومیه رو با چوب در میاره و میزاردش دهن سیگنس

جینی:خدا رحمتش کنه
رون:^-^
فنگ با دست روی دماغش:پسر خوبی بود فقط یکم منگول بود

فوکس از راه میرسه و همراهش مادام پامفری با فرمت همیشگی صورتش پرسید:

_کیه که داغون شده (ستاد بی ربط تین شکلکها)

همه ملت گریفی اول فنگ و بعد سیگنس نگاه کردن وگفتن:

سیگنس بلک

آرسینوس:مادام فکر کنم لازم باشه هاگرید وهم ببری

-چرا؟

همه پرسیدن چرا؟

آرسینوس:چون آخرین لحظه سیگنس یه سیگاره کرد تو دماغ هاگرید


عمو نوروز نیا اینجا که این خونه عزا داره
پدر خرج یه سال قبل شب عید و بدهکار
چشای مادر از سرخی مثل ماهی هفت سینن
که ازبس تر شدن دائم دیگه کم کم نمیبینن
برادر گم پشت سرنگ های فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوششی
توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوش بختی میون کول بارت نیست
عمو نوروز نیا اینجا بهار از یاد ما رفته
روی سفره نه هفت سین نه نون نه ___
عمو نوروز تو این خونه تموم سااال زمستونه
گل وبلبل یه افسانه است فقط جغد که میخونه
بهارو شادی عید و یکی از اینجا دزدی
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده
عمو نوروز نیا اینجا
تصویر کوچک شده


پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۷:۱۳ پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۴

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۰۲:۲۴
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
بووومففف! [افکت پوسترِ روی دیوار شدنِ گریفیا روی درِ اتاق!]

- نـــــــه! درو باز کنین بی رحمــــا!
- بی لارتن، هرگز!
- من یه لحظه دیگه هم نمیتونم بدون لارتن زندگی کنم! من.. اکسیژن.. کم آوردم! اوهو! اوهو!
- گوشنمــــــــه! زرشک میخوااااام!
- اگر روزی رسد دستم به دامان لارتن / کُنَم جان را فدای لارتن!

صدای خانمانه ای که یقینا با وویس ترانسفورمر، خانمانه شده بود، ضربه ای سخت و پتک وارانه با قدرت ۱۰۰۰ زرشک بخار بر فرق سر گریفی ها کوبید، آنچنان که بازاری ها با بالا بردن و هنگفت تر کردن قیمت زرشک اعلا و ایجاد رکود در بازار، بر فرق زرشک دوستان نکوبیده بودند.

- بیماران درجه A.. بیماران درجه A لطفا آرامش خودشون رو حفظ کنن. مستر کرپسلی به تازگی از جزایر نارگیل برگشته و خواهشا تا فول شارژ شدن ایشون، ریلکس باشن و مزاحم ایشون نشن. تکرار میکنم مزاحم ایشون نشین! د میگه مزاحم نشین دیگه! دیوونه ها! مادر سیریوسا!

در داخل اتاق!

لارتن که دقایقی را با حالت عمو توگوموری ای گذرانده بود که به دستِ کارآگاه کونان، ناک اوت شده باشد، بالاخره برخیزید. مثل یک سوپرهیرو که کره زمین را با خود حمل کرده باشد، او نیز با جعبه ای پر از زرشک های اورجینال و خوش بو که سوغاتی جزایر نارگیل بود، از کف اتاق برخیزید و با این اقدام حماسی اش، سکوت اتاق، با رمز "بترکه هوراکسس ولدمورت" ، در هم شکست.

- ایول ایوله!
- لارتن!
- مینی مایرش خوشگله!
- لارتن!
- لارتن منو تنها نذار، رو قلبم پا بذار!
- لارتن!
- لارتن بیای دیگه برنگردی!
- ماشالا!
- چشم نخوری!
- ایشالا!
- لارتن ابروهاش نارنجی و خوش مو!
- هی هی!
- خوش قد و هَندسام و کم رو!
- هی هی!

لارتن جعبه ی زرشک را روی زمین گذاشت تا با سهولت بیشتر، دستکش ها و دمپایی های جلویش را بپوشد. آنگاه دستانش را از لای دهانه ی دمپایی ها گذراند و پاهایش را نیز درون دستکش ها چپاند. سپس رو به هوادارانش که اکثرشان بیمار درجه R و T بوده و حالا دیگر کارشان به موج مکزیکی کشیده شده بود و یکصدا فریاد میزدند "چه خوشگل، چه خوشگل، چه خوشگل شدی امشب!" ، به نشانه ی تشکر، انگشت شست پایش را بالا گرفت و سپس، کف پاهایش را به صورت متوالی به یکدیگر کوباند.

- جعبه ات رو هوا!
- بالا!
- بده بهمون اون زرشکه رو!
- یالا!

و لارتن هم که از این اتمسفر کنسرتی به وجد آمده بود، جعبه زرشک را با ذوق و شوق بالا گرفت و مشغول پرتاب کردن تک تک زرشک ها به سمت بیماران هوادارش شد که فقط دستان نیازمندشان از لای آن کپه جمعیت پیدا بود. دستانی که لحظه به لحظه میزان آغشتگی شان به زرشک، بالا و بالاتر میرفت. زرشک هایی که بوی سوار شدن بر روی یک سگ بولداگ و تک چرخ زدن با آن میدادند. لارتن میدانست که سیریوس و فنگ و در کل ملت سگ سان در خطر بودند.
ولی..
ولی..
ولی..
هدایت هرچه بیشتر ملت به مکتب رماتیسم و سلفی گرفتن با آنها، در حالی که درب ورودی این مکتب را به آنها نشان میداد... کم چیزی نبود!
تقصیر لارتن که نبود!
آفرینش او این شکلی بود!
مکتب رماتیسم در اولویت بود و رماتیسم در خونش!

- شماها متعلق به من هستین، عزیزانم! خیلی دیس-لایک دارین! خیلـ...

هنوز بلغورات لارتن تمام نشده بود که...

بووووشووووومففففف!

حملات گریفی ها بالاخره نتیجه داد و قفل در اتاق شکسته شد و ملت گریفی که یک عدد هاگرید را بصورت افقی حمل کرده بودند، با فریاد "لارتن، داریم میایم! " وارد اتاق شدند.

تصویر به شدت اسلوموشن شد و موزیک تکنویی که تا ثانیه هایی پیش، از دستگاه دی.جی پخش میشد، جایش را به آهنگی بی کلام و پیانویی زلال و رمانتیک داد.

- لارتــــــــــــن!
- عموووووهـــــٰـا!


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۲۶ ۷:۱۹:۳۴

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
لتس هو سام فان!
لتس هو سام رماتیسم!
وضو بگیرید چــــــون!
نیو سوجه

-هوی راوی...راوی تسترال! با توعم بوقی!
-چیزه؟ با منی؟ چیقد بد دهنی تو!
-آره! میگم یه دهن فضا سازی هم بری بد نیستا. مگه فرمایشات لارتن کبیر یادت نیست؟ :worry:

معلوم نبود کدام ممدی حرف از لارتن زد و باعث شد بغض جماعت امین آبادی بترکد. مگر آن دکتر بوقی نگفته بود که نباید ناراحت شوند؟ مگر آن مدیر اهل شهری در ایران که نصف جهان است به زور راضی نشده بود که برای امین آباد دی جی بخرد. بحث از دی جی شد. پس کو آن دی جی بوقی؟ دی جی یه دهن بزن من یه لیوان آبجوش بخورم ظاهرا سوژه دراز است و سمندر بیمار.

_______________وی ویل وی ویل راک یو_______________

-آآآآآآآ... بیا وسط.
-عژب امکاناتی داره ها! کودوم امین آبادی دی جی میاره واس مشتریاش؟
-ما مشتری نیستیم ما دیوونه ایم!
-ترجیح میدم از کلمه باکلاس تر مشتری استفاده کنم.
-این دم کیه تو کیک من؟نارنجی هم هس!
_______________وی ویل وی ویل راک یو_______________

ظاهرا دکتر بالاخره تجویز درستی کرده بود و گل از گل افسردگان امین آباد شکفته بود و با آهنگ همخوانی می کردند.
_______________وی ویل وی ویل راک یو_______________

-شینگل شینگل چاقو.
-دیــــده دیـــــــده جارو.
-شیـــره شیـــره گامبو.
-اگه یادش بره که وعده داره با من وای وای وای...
-
_______________وی ویل وی ویل راک یو_______________


شپتلخفووخش(افکت باز شدن در با لگد)

درب اتاق باز شد و مدیر ، در حالی که سیگار بهمن خرکی ای بر لب داشت ،وارد شد.
-سلام می کنم به همه عزیزان امین آباد.
-
-می بینم که خیلی پیشرفت کردین و روز به روز بهتر میشین.
-
-خوب دوستان راستش...
-
-میشه اینجوری به من زل نزنین؟ اه.
- تصویر کوچک شده
-هووف... قراره که یکی از پیشکستوانی که سال ها پیش رو همین نیمکتایی که شما می نشستین نشسته بیاد اینجا. یکی که واقعا به حرفای ما گوش می کرد و قرصاشو هم میخورد. حالا مهم نیست که هیچوقت خوب نشد... برین لباساتونو بپوشین بریم استقبالش...

خوب معمولا یک رئیس تیمارستان چون صبح و شب و در سرما و گرما با دیوانگان سر و کار دارد، خود نیز حال و روز درست و حسابی ای ندارد...
-آقــا! رونی کلمن قراره بیات؟
-آقا اجازه؟ دی جی رو هم با خودمون می بریم؟
-من گوشنمه! قرصامو بیدیـــن.
-:vay:

نیم ساعت بعد - فرودگاه بین المللی اینتر اسپیس نشنال


درب هواپیما باز شد و مردی با قیافه ای آشنا،به بیرون پرید. البته عدم توجه اش به اینکه هنوز پله های هواپیما را نگذاشته اند و با کله به زمین خوردنش سندی بر اصل بودنش بود.

-فرزندان دیوانگی.
-روح منی لارتن. بت شکنی لارتن.
-بزن زنگــــــــــو.
_______________وی ویل وی ویل راک یو_______________


_____________________________________________________________________
دوستان دوستان دوستان. قضیه از این قراره که لارتن کرپسلی! از جزایر دور افتاده به امین آباد بر میگرده تا چند صباحی پیش دوستان قدیمی اش باشه... شواهد حاکی از آنه که نه تنها بهتر نشده بلکه...


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۱ ۲۲:۵۳:۱۶

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.