*سوژه جدید*
- متاسفم... از دست دادیمش!

گریک روپوش سفیدش را از تن بیرون آورد و روی بچه ویزلی انداخت. حرکت باکلاسی بود که در تمام طول زندگی جان می داد برای آن.
مالی با ناباوری نگاهی به کودکش انداخت و گفت:
- چ... چی؟
- گفتم که، مرد! انقد غذا نخورده که از ضخامت بدنش همون قطر پوستش مونده!
مالی کمی

طور به گریک نگاه کرد و بعد خودش را روی جنازه کودکش انداخت و های های گریه کرد. حتی اگر اسم کودکش را هم به یاد نداشت دلیل نمی شد برایش گریه نکند.
ماتیلدا که با بغض صحنه را نظاره گر بود خودش را در آغوش آملیا پرت کرد. البته نه این که برای بچه ویزلی گریه کند آ، بلکه بخاطر گرسنگی خودش که تحملش را از بین برده و جانش را به لب رسانده بود.
- پروف چیکار کنیم؟ آبو قطع کردن! انقدر طلسم آگوامنتی رو اجرا کردیم که برای دفعات بعدی باید پول واریز کنیم! غذا هم که نداریم! دیگه توانایی مبارزه با سیاهی که هیچ، توانایی سپید بودنم نداریم! سوجی رو دیروز خوردیم! ذخیره گوشت بز آبرفورثم تموم شد!
دامبلدور نفس عمیقی کشید و با درماندگی آمد فرزندان را به صبر دعوت کند که در باز شد و پنه لوپه نفس نفس زنان خود را به داخل پرتاب کرد.
- من... من یه راه حل ِ خوب دارم!
دامبلدور دستانش را دامبلدور طور از هم گشود.
- ایول! تو فرزند خونیِ روشنایی هستی! می دونستم همیشه می تونی دخترم!

تماشاچیان اگر حالت عادی بود هرگز توانایی هضم این دامبلدور با شکلک مربوطه را نداشتند اما حالت عادی نبود و آنها از گرسنگی هر چه که می دیدند سریع به مرحله دفع می رساندند؛ با این حساب آنها به سرعت از کنار موضوع گذشته و روی پنه لوپه زوم کردند.
- من یه مغازه خالی توی کوچه دیاگون که قبلا برای فروش لوازم جادویی بوده رو پیدا کردم!
- خب؟
- خب به جمالت! ما بالاخره باید منبع درآمد برای خودمون پیدا کنیم دیگه! اینم از منبع در آمد!

- ولی آخه... از کجا معلوماون صاحبی نداشته باشه؟
- من از کسبه محل پرس و جو کردم. صاحابش خارجه!
- ولی آخه... ما که مجوز نداریم...

- آره... مجوزم بهمون نخواهند داد!
- می سازیم.

- ها؟
- کار غیر قانونی تا به این حد بی عشق؟
پنه لوپه ملت محفلی را به آرامش دعوت کرد.
- اینکار بی عشق تره یا گرسنگی و در نهایت مردنمون؟ عاری شدن جهان از ملت سپید خوبه؟

محفلیون به سرعت مجاب شدند.
- نه!
- خب! پس بریم دنبال راه اندازی مغازه مون!
💙
خوشی ها حتی در بدترین لحظات هم می تونن پیدا بشن ، فقط در صورتی که یادتون بمونه چراغ ها رو روشن کنید. (
پروفسور جانِ جانان😍)💙
🎈ریونکلاوو عشقه!🎈