نتیجه ی دوئل اشلی ساندرز و لودو بگمن:امتیازهای داور اول:
اشلی ساندرز: 24.5 امتیاز – لودو بگمن: 25.5 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
اشلی ساندرز:25 امتیاز – لودو بگمن: 26 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
اشلی ساندرز:25 امتیاز – لودو بگمن: 25.5 امتیاز
امتیازهای نهایی:
اشلی ساندرز:25 امتیاز – لودو بگمن: 25.5 امتیاز
برنده دوئل:
لودو بگمن!......................
اشلی برای سی و سومین بار سعی می کرد خودش رو متقاعد کنه که زنگ رو بزنه.
- ببین اشلی اصلا سخت نیست. زنگ رو میزنی و میگی میخوای مرگخوار بشی فقط همین. خب حالا با شماره سه میچرخی و زنگ رو میزنی. یک... دو... سه...
- سلام میبینم که اومدی مرگخوار بشی.
انگشت اشلی روی هوا و درست جلو دماغ بانز خشک میشه. البته از اون جایی که نمیشد بانز رو دید اشلی نمیفهمه که انگشت جلو دماغ بانز قرار گرفته. اون فقط در بازی رو میبینه که داره باهاش حرف میزنه.
بانز که به این موقعیت ها عادت داره، خودش رو معرفی میکنه.
- خب من بانزم و خب نامرئی ام واسه همین دیده نمیشم. خب حالا بیا تو.
بلاخره بعد از دقایقی اشلی وارد میشه و خودش رو جلو در اتاق بلاتریکس می بینه. مسئول عضو گیری مرگخواران!
دستی به لباسش می کشه و در میزنه.
- بیا تو!
اشلی نفسی می کشه و وارد میشه..
- سلام من اشلی ام اومدم مرگخوار بشم.
بلا سرش رو از روی کاغذ های پیش روش بلند میکنه و لبخندی ترسناک میزنه.
- خب... خب... خوش اومدی اشلی! برای ورود باید یه ماموریت رو انجام بدی.
دقایقی بعد اشلی در اتاق لینی بود و داشت فکر میکرد از همین حالا علامت شوم رو روی دستش میبینه. ماموریتش خیلی راحت بود. کافی بود به لینی بگه که اتاقش قراره به محل نگه داری تسترال ها تبدیل بشه. به همین راحتی!
اما اشلی غافل بود که عمرا به این راحتی هم نیست!
- اشلی! نمیخوای بگی با من چی کار داری؟
اشلی صداش رو صاف کرد و استارت زد.
- اهم... چرا! ببین من قراره یه خبری بهت بدم. یعنی مامور ابلاغم. خبر هم اینه که اتاقت قراره بشه اتاق تسترال ها!
- شوخی خوبی بود اشلی حالا بگو باهام چی کار داری!
- من شوخی نکردم!
- چرا اشلی شوخی کردی من میدونم!
- نه من کاملا جدی ام. بلا گفت بیام اینو بهت بگم تا مرگخوار بشم. منم اومدم گفتم. حالا من یه مرگخوارم.
از نیش لینی جرقه های سرخ و آبی بیرون میزد و کارد میزدی خون آبیش در نمی اومد. بعد از ویز ویز کوتاهی بیشتر از صد تا حشره ی مختلف دور و برش ظاهر شدن که همشون بی اعصاب به نظر میومدن.
- ببین لینی من خیلی با حشره ها میونه ی خوبی ندارم. دیگه میرم.
اشلی رفت که بره ولی در قفل بود!
- اممم... میشه درو باز کنی؟
نمی شد! لینی و دوستانش با نیش های تیز شده به اشلی نزدیک و نزدیک تر میشدن... خیلی نزدیک...
دقایقی بعد صدای جیغ های اشلی کل خانه ریدل رو پر کرده بود و بلاتریکس پشت در اتاق لینی وایساده بود.
- مرگخوار خوبی میشدی اشلی! البته اگه زنده میموندی. به هر حال نمیتونستم یکی از مرگخوار ها رو قربانی کنم. ارباب منو میکشت.