هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
*
- نـــــفــــــس‌کـــــش!

این صدای نعره‌ی مردی درشت هیکل، با قدی نزدیک به دو متر بود که در مقابلش حریفی که به زور ده سانتی‌متر بود قرار داده بودن و انتظار داشتن شکستش بده. البته که خودشم خیال می‌کرد با این هیکل و قدرت، حشره‌ی کوچک‌اندام رو به سرعت می‌تونه از میدون به در بکنه.

ولی خب این نعره، ازون نعره‌های نشان از شادی و پیش به سوی موفقیت نبود. بلکه دقیقا برعکسش بود. چراییش شاید در نگاه اول برای هرکسی واضح نباشه و حتی ماگل‌ها هرگز نتونن حتی یک دلیل براش ذکر کنن. اما در نگاه دوم، قطعا پی خواهید برد که این یک دوئل بین دو جادوگری بود که به فاصله‌ی زیادی از هم ایستاده بودن.

حالا که به نگاه سوم رسیدیم، احتمالا خودتون هم حدس زدین که بله... اینجا چوبدستی و قدرت و مهارت جادوگری وسطه و نه زور هیکل و بازو. پس طبیعیه که اگه تک‌تک‌ طلسم‌های لینی حتی با بیشترین خطا هم ارسال بشن، با احتمال بسیار زیادی به هیکل مردی با این هیبت برخورد می‌کنن.

اما برعکس، مرد هرچی زور می‌زد و به خیال خودش نشونه‌گیری دقیقی می‌کرد، باز هم احتمال اصابتش با یک پیکسی حتی در حالتی که قصد جا خالی دادن نداشته باشه هم بسیار کم بود.

حالا در کنار این‌ها، قدرت جادویی لینی به سبب مرگخوار بودنش، زیرکیِ حاصل از حضور در گروه ریونکلاو و چابکیِ ناشی از ریز بودنش رو هم اضافه کنین. واقعا شکست دادن چنین حریفی سخت نیست؟

البته که هست!

و شاید مرد در ابتدا گول هیکل درشت خودش و هیکل ریز لینی رو خورده باشه، اما الان دیگه حساب کار دستش اومده بود که داره شکست می‌خوره. خودش به یکایک طلسم‌ها پاسخ آری می‌داد و لینی به تمامشون پاسخ خیر.

این‌چنین می‌شه که مرد که از این پس گریگوری می‌نامیمش، اختیار از کف می‌ده. اون هم بسیار!

- نـــــفــــــس‌کـــــش!

اشتباه نکنین. از نظر زمانی به ابتدای پست و نعره‌ی اول گریگوری برنگشتیم. نعره‌ی اول ابراز عصبانیتش بود و حرکت به سمت اندک اشیایی که اطراف رینگِ(!) دوئل قرار داشت.
نعره‌ی دومش اما همراه می‌شه با پرتاب سراسریِ ابزار و وسایل. از بطری کوچک آب گرفته تا صندلیِ بزرگی که مربیان روش جا خوش کرده بودن اما با هوار و حرکت وحشتناک گریگوری به سمتش، صندلی‌ها رو رها کرده، رو به میهن پشت به دشمن کرده و گرخیده بودن.

- تقلب در ملا عام؟

لینی که تا به اون لحظه پیروز میدان بود، با دیدن اشیایی که بی‌وقفه به سمتش پرتاب می‌شدن اینو بر زبون میاره و شوکه می‌شه. بالاخره دوئل بود و آداب و رسومی داشت.
- بهت اخطار می‌دم که... آخ ملاجم.

شاید تعجب کنین که چطور ممکنه وسیله‌ای به یک پیکسی برخورد کنه و فقط ملاجش رو هدف بگیره؟ قاعدتا باید به کل لهش کنه! اما خب اینجا حتی پرتاب وسایل به سمت لینی هم ساده نبود، چون لینی همچنان هم مرگخوار بود، هم ریونکلاوی و هم چابک. الان فقط احتمال سطح تماس اشیا با بدنش نسبت به یک باریکه‌ی طلسم قوت پیدا کرده بود، اما همچنان ضعیف بود.

علت مصدوم شدن ملاج لینی صندلی‌ای بود که به دیوار پشت سرش برخورد کرده بود و به هزار تیکه تقسیم شده بود که از قضا یکی از تیکه‌ها ملاج لینی رو نشونه گرفته بود و مستقیما بهش برخورد کرده بود.

این‌بار نوبت لینی بود تا اختیار از کف بده. پس چوبدستی مینیاتوریش رو بالا میاره و آموزه‌های پروفسور راکارو رو عملا پیاده‌سازی می‌کنه.
- برگردونیموس!

اشیای معلق در هوا که هنوز در مسیر حرکت از سوی گریگوری به سمت لینی بودن، ناگهان در یک حرکت اسلوموشن‌وار سرجاشون متوقف می‌شن، دور سیصد و شصت درجه‌ای می‌زنن و با سرعت به سمت گریگوری برمی‌گردن.

گریگوری بر اثر اصابت‌های اشیا آخ می‌گه، اما همچنان قوی هیکل می‌مونه و سرپا. ولی همین چند لحظه غفلت برای دفع اشیا و سنگر گرفتن پشت بازوانش کافیه تا طلسم اکسپلیارموس لینی مستقیما به قلبش برخورد کنه و... چیه انتظار دارین بمیره چون به قلبش خورد؟

نخیرم طلسم آواداکداورا که نبود! اکسپلیارموس بود. پس اشعه‌ی قرمز رنگ می‌خوره به قلب گریگوری، چوبدستی از دستش خارج می‌شه و مستقیم به سمت لینی میاد.

گریگوری شکست خورده بود!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۹ ۲:۲۷:۴۰



پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۳۴:۴۸
از پشت درخت خشک زندگی
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
مترجم
پیام: 515
آفلاین
یه رول بزنین که توش در حال دوئل با یه متقلب شیاد نفر هستین و با این ورد حقه ش رو دفع می کنین. (30 نمره)

دوریا به جادوآموزان دیگر نگاهی انداخت و با دیدن صورت‌های سفید و بدن‌های لرزانشان لبخند ریزی زد.
فرد بغل دستی‌اش که مانند دوریا رنگ صورتش هیچ تغییری نکرده بود اما بر خلاف او در چشمانش لرزش محوی دیده می‌شد، با غضب به دوریا چشم دوخت و تا خواست دهانش را باز کند و حرفی بزند دوریا لبخند بزرگتری زد.

- میخوای ورد رو الان تمرین کنیم؟

جادوآموز مذکور سریع رویش برگرداند، وسایلش را برداشت و تنه زنان به این و آن از کلاس بیرون رفت.
دوریا آهی از سر ناامیدی کشید اما در عین حال احساس سرحالی عجیبی را هم احساس می‌کرد.

در راه دخمه‌ها، دوریا به این فکر می‌کرد که باید با چه کسی دوئل کند. دوئل کردن با هم گروهی‌هایش با اینکه جذاب بود اما آن احساس رضایت قلبی را برایش به ارمغان نمی‌آورد. همینطور او می‌دانست که بقیه اعضای اسلیترین هم بیشتر تمایل دارند تا با دیگر گروه ها مثل گریفیندور دوئل کنند؛ پس اینطور کاری از پیش نمی‌رفت.
یک دفعه چنان فکر بکری به ذهن دوریا آمد که چند چراغ با هم بالای سرش روشن شد

-باید یک کلاب دوئل بزنم
-چیکار کنی؟

جادوآموز مذکور از ناکجاآباد پیدایش شده بود و حالا دیگر واقعا شبیه شبح‌ها شده بود.

-عه تویی؟ میخوام یک کلاب دوئل بزنم. الانم دارم میرم از پروفسور راکارو اجازه بگیرم. میخوای بیای و اولین عضو کلابم باشی؟

جادوآموز مذکور سعی کرد فرار کند اما دوریا زودتر بازوی او را چسبید.

-بیا بریم! کلی خوش میگذره

وقتی دوتایی به دفتر پروفسور راکارو رسیدند و دوریا در را باز کرد، یکهو یک چاقوی درخشان نقره‌ای به سمتشان پرتاب شد.

-برگردونیموس

چاقو با ورد دوریا به سمت پروفسور برگشت و او چاقو را در هوا گرفت. پروفسور که از اینکه چاقویش به هدف نخورده بود آزرده بود به دوریا نگاهی انداخت و وقتی دید از وردی که تازه به جادوآموزهایش یاد داده استفاده شده است کمی از آزردگی خاطرش کاسته شد.

-نَن دِ شو؟

دوریا حدس زد که پروفسور میخواهد بداند که برای چه مزاحمش شده است.

-پروفسور من میخوام یک کلاب دوئل بزنم! البته با اجازه‌ی شما.

پروفسور راکارو به او نگاهی انداخت. ایده‌ی بدی نبود.

-باشه برو بزن!
_خیلی خیلی خیلی ممنونم!
-دیگه برو!
-تا یک ساعت دیگه اولین دوئلمون رو با این دوستم انجام میدم!

دوریا خوشحال و شاد به همراه جادوآموز مذکور لرزان رفت تا به بقیه خبر بدهد که کلاب دوئل زده است.

---
یک ساعت بعد

-
- چی شده دوریا؟
-جادوآموز مذکور در رفته!
-عه چقدر بد میخوای با هم دوئل کنیم؟

دوریا نگاهی به دختر چشم خاکستری انداخت. موهای جگری رنگش بیش از حد جگری بود.

-تو کی هست؟
-اوه! یادم رفت خودمو معرفی کنم! من سونیا هستم. عضو جدید گریفیندور.
-عضو جدید مگه نباید سال اولی باشه؟
-اممم... انتقالی هستم از دورمسترانگ.
-دورمسترانگ مگه پسرونه نیست؟
-گفتی کلاب دوئل زدی و رقیبت فرار کرده؟

و با همین جمله‌ی ساده، عصبانیت دوریا را کور کرد و به نشانه‌های دروغ اهمیتی نداد.

-آره! دلم میخواد بگیرم تیکه تیکه‌ش کنم! چطور جرئت کرد در بره؟
-عیب نداره! من به جاش باهات دوئل می‌کنم.

اگر دوریا این پیشنهاد را قبول نمی‌کرد چطور می‌توانست کلاب دوئلش را راه اندازی کند؟ مگر یک موجگری گریفیندوری چقدر می‌توانست خطرناک باشد؟
پس هر دو با هم با 271 جفت چشم رویشان، به مکان دوئل رفتند و به هم تعظیم کردند. هنوز به هم پشت نکرده بودند که سونیای موجگری چوبدستی‌اش را بالا برد و فریاد زد:

-استوپیفای!

دوریا غافلگیر شده بود اما چون از بچگی با صدای داد از جا در می‌رفت اینبار هم مثل فنر در رفت و طلسم به او اصابت نکرد.
سونیا همچنان طلسم استوپیفای را پشت سر هم داد می‌زد و دوریا هر بار از جا در می‌رفت.
دختر موجگری که موهایش و اعصابش آتشی شده بود، شروع کرد به دویدن به سمت میزی که جام برندگان روی آن قرار داشت تا آن‌ها را به سمت دوریا پرت کند. (اینکه او چرا آن‌ها را آسیو نکرد در هاله‌ای از ابهام است.)
دوریا با چشمان گرد شده به سونیا نگاه می‌کرد و درست قبل از اینکه تک تک جام‌ها روی سر و صورتش فرود بیاید چوبدستی‌ش را بالا برد.

-برگردونیموس!

این بار سونیا با چشمان گشاد شده به دوریا و تک تک جام‌هایی که روی سرش فرود می‌آمد نگاه می‌کرد.
دوریا که عصبانی شده بود انواع و اقسام طلسم‌های مختلف را به سمت او روانه کرد و در آخر بالای سرش رفت و فریاد زد:

-تو کی هستی؟ راستشو بگو!

اما دختر بی حرکت روی زمین افتاده بود.
تماشگران دیگر به حرف آمده بودند.

-فکر کنم کشتیش!
-اصلا زنده است؟
-کسی میشناسش؟
-اینجا امن نیست!

دوریا به همه نگاه غضب آلودی کرد.

-اگه مرده یکی جمعش کنه! اگرم نمرده یکی ببینه این کیه و خبرشو بهم بده!

و بعد با قدم‌هایی متین و سری بالا از صحنه خارج شد.


All sins are attempts to fill voids


تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۳۲:۱۱
از تارتاروس
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
شـاغـل
بانکدار گرینگوتز
پیام: 282
آفلاین
یه رول بزنین که توش در حال دوئل با یه متقلب شیاد نفر هستین و با این ورد حقه ش رو دفع می کنین. (30 نمره)
متقلب شیاد نفر چه صیقه ایه استاد؟


اركوارت راكارو بعد از تدریس کلاس آموزش دوئل در دفتر اساتید نشسته بود و نون پنیرش را در چایی شیرین میزد و هر بار که آن را در دهانش میگذاشت قیافه اش ahegao میشد و گویا لذت حقیقی را از صبحانه اش میبرد. داشت مقدار شکر بیشتری به چایی اضافه میکرد تا چشمانش بیشتر چپ شود که ناگهان در اتاق با شدت باز شد.

-آرکاراتو!
-آرکاراتو؟
-اورکوارته...؟!
-اورکوار...؟ اصلا امرتون رو بفرماییدآقا... با کی کار دارین؟
-میخوام باهات مبارزه کنم آرکوارتا.
-اسم من اركوارته.
بسیار خب اركوارته. برای نبرد آماده باش.


استاد نگون بخت که داشت خودش را برای کلاس بعدی و سر و کله زدن با مشتی جادواموز بی استعداد آماده میکرد دیگر نمیدانست پیرمرد لاغر اندامی که سراپا سیاه پوشیده بود را کجای دلش بگذارد. همان لحظه به خاطر ترکیب نون پنیر و چایی شیرین، گازی که در شکمش تولید شده بود راهی به بیرون پیدا کرد و جا برای پیرمرد باز شد.

-خب شما گفتین اولیای کدوم جادواموز هستین؟
-من خود جادوآموزم. میخوام به خاطر نمره ی کمی که به من دادی ازت انتقام بگیرم.


استاد راكارو که تا ان لحظه حرمتِ کوچک تری بزرگ تری را نگه داشته بود؛ با فهمیدن اینکه ان پیرمرد تنها یک جادواموز است و آن هم از نوع بی ادبش که احترام استادش رو نگه نمیدارد. خون در رگ هایش جولان داد و با قیافه ای سرخ و لحن کریپی رو به روی پیرمرد ایستاد.

-پس میخوای با من مبارزه کنی؟ ها ها ها!
-نه شما کی هستین؟ اینجا کجاست؟ من اینجا چیکار دارم؟
-من ارکوارته هستم دیگه.
-اها. اركوارته. برای نبرد آماده باش.


دو مبارز روبه روی همدیگر قرار گرفتند و دست هایشان را روی چوبدستی ها ثابت کردند. جن کوچکی هم در نقش تامبل وید، قل خورد و از وسط آن دو گذر کرد. سبک مبارزه بسیار وسترن شده بود و هر دو دوئل کننده چشم در چشم همدیگر منتظر بودند تا ساعت بزرگ هاگوارتز عقربه هایش روی هم قرار بگیرد. عرق از روی پیشانی راکارو به سمت پایین لیز میخورد. فلامل سعی میکرد جلوی لرزش دستش را بگیرد. زمان گویا متوقف شد و باد از حرکت ایستاد.

دینگ دینگ دینگ دینگ

-دِپریمو!
بوووم.

طلسم انفجاری نیکلاس درست از چند میلی متری گوش ارکوارت رد شد و در پشت سرش دیوار اتاق را منفجر کرد. ارکوارت که اصلا انتظارش را نداشت، همراه با موج انفجار خودش را پشت میز که چپه شده بود، پرت کرد. نیکلاس چوبدستی اش را به سمت میز گرفت و با احتیاط نزدیک شد. آماده بود که میز را هم منفجر کند. بدون معطلی پشت میز پرید و چوبدستی را به سمت جایی که حدس میزد ارکوارت انجا باشد نشانه رفت.

-گیرت انداخ...ها؟ پس کجاست؟
-فلیپندو.

از پشت سر، نیکلاس مورد اصابت طلسم راکارو قرار گرفت و به پرواز درآمد. اركوارت با حرکت چوبدستی اورا دور اتاق میچرخاند و به کمد ها و قفسه ها میکوبید. دست آخر اورا درست در وسط اتاق در نزدیکی سقف ثابت نگه داشت. نیکلاس خون از سرش میچکید و چند تکه شیشه توی گونه اش فرو رفته بود.

-هی هی هی. هدف آسونی هستی نیکلاس.

آرکوارت با یک دست چوبدستی را سفت گرفته بود و با دست دیگرش چاقوی تیزی را از زیر ردایش بیرون کشید. نیکلاس اخم کرد و سعی کرد خودش را نجات دهد اما تاثیری نداشت خیلی محکم نگه داشته شده بود. خنده های ریز ارکوارت تبدیل به قهقهه شد. او نیکلاس را هدف گرفت و با قدرت تمام به سمتش پرت کرد. برق چاقوی تیزی که به سمت نیکلاس میامد توی چشمش افتاد. چوبدستی اش را حرکت داد و با صدای ضعیفی کلمات را ادا کرد.

-پو...پورتوس.
-نه... نه این امکان نداره.

نیکلاس قبل از اینکه چاقو با بدنش اصابت کند چاقو را تبدیل به یک رمزتاز کرده بود و به محض اینکه چاقو در شکمش فرو رفت دایره ی از جنس دود تشکیل شد و نیکلاس را بلعید و به جای دیگری تله پورت کرد.

آرکوارت چوبدستی اش را پایین آورد.
-اوه اون لعنتی از دستم فرار کرد.
-هنوز...تموم...نشده... .

صدای ضعیف نیکلاس از اعماق رمزتاز شنیده شد.

-برگردونیموس.

اركوارت قبل از اینکه حرکتی بکند تصویرش را روی چاقوی خودش که در دلش فرو رفته بود دید. لبخند تلخی زد و آرام آرام روی زمین افتاد.

چند روز بعد
ارکوارت سراسیمه از خواب پرید پیرهنی تنش نبود و تنها باند پیچی هایی که خیلی مرتب زخمش را بسته بودند معلوم بودند. تخت بغلی نیکلاس فلامل هم با همان زخم و باندپیچی ها دراز کشیده بود، ولی چشمانش بسته و هنوز به هوش نیامده بود. پرنل همسر نیکلاس در را باز کرد و وارد اتاق شد.

-اوه به هوش اومدی دختر جوان؟ دیدم که با نیکلاس مبارزه کردی.
ارکوارت پرنل را از روی گردنبندی که سنگی سرخی داشت شناخت میخواست بپرسد که او چطور این هارا دیده اما انرژی اش کاهش یافته بود و نمیتوانست زیاد چشمانش را باز نگه دارد.

-من چجوری اومدم اینجا؟
-خب میدونی... وقتی نیکلاس چاقوی تورو به رمز تاز تبدیل کرد و از اونجا فرار کرد. با طلسمی اون چاقو را به سمت تو برگردوند اما نکته ی جالب اینجاست که اون چاقو دیگه رمزتاز شده بود و وقتی به تو برخورد کرد تو هم تله پورت کردی توی حیاط پشتی خونه ی ما.

ارکوارت سوال های پیشتری داشت اما به خاطر زخم عمیقش نمیتوانست خودش را بیدار نگه دارد. پرنل گویا این را فهمید؛ چون بلند شد و به سمت در رفت.

-فعلا استراحت کن. وقت برای حرف زدن زیاده. دختر جوان!




ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۳ ۱۱:۴۹:۰۱
ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۳ ۱۱:۵۰:۵۰
ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۳ ۱۱:۵۴:۳۴
ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۳ ۱۲:۵۰:۰۷

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲:۱۳ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱

گریفیندور

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۸ سه شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۳:۲۷:۰۳ جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳
از ◝ 𖥻 In The Moon ぃ ˑ ִ
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
پیام: 68
آفلاین
یه رول بزنین که توش در حال دوئل با یه متقلب شیاد نفر هستین و با این ورد حقه ش رو دفع می کنین. (30 نمره)


"خب افتادن یک درس نباید خیلیم دور از انتظار باشه..نه؟"
میشه گفت اولین فکری که از سر لیلی گذشت همین بود.
هیچوقت انجام این حرکت بشدت مسخره رو درک نکرده بود.
دو نفر میرن از هم کتک میخورن بقیه هم فردی که شانس بیشتری برای برنده شدن داره رو تشویق میکنن.
با خستگی روی صندلی قهوه خانه ولو شد.
داشت به این فکر میکرد که چه بهانه ای برای درس پروفسور آرکو جور کند تا بیشترین عضو سالم توی بدنش رو داشته باشه!
اما تمرکزش با فریاد هایی که دم گوشش زده میشد بهم ریخت.
-هی لیلی اینو نگاه کن..لیلی.لیلی پاشو
ببین..زودباش
گوشه ی چشمش رو باز کرد.
درسته!
حتی نیاز به فکر نبود.به راحتی میشد فهمید اون امیلیه
لیلی با حرص گفت:
-چته
امیلی دوباره لیلی رو تکان داد و دم گوشش فریاد زد:
-باید اینو ببینی..زودباش.لیلی..لطفاا
لیلی با حرص پاهاش رو از روی میز برداشت و صاف روی صندلی نشست.
-خب؟
امیلی کتاب قطوری رو بر روی میز انداخت.
انقدر قطور که بلند کردنش به تنهایی سخت بود.
با دیدن اسم کتاب اندازه ی چشمانش به بزرگترین حالت خودش رسید.
-اینو..میگم..اینو..از کجا آوردیی؟
امیلی با ذوق گفت:
-پروفسور بل
بعد از میز فاصله گرفت و درحالی که ادای کتی رو درمی‌آورد گفت:
-اینو بگیر بچه.مراقبش باش.فقط گوشه هاشو قارقارو گاز زده
لیلی خنده ای کرد دستاش رو به آسمون گرفت فریاد زد:
-آه مرلین..چقدر حماسی.دیگه نمیتونم این حجم از حماسی بودن این سکانس رو تحمل کنم
امیلی جلو اومد و با خنده ضربه ای به دست لیلی زد
لیلی دوباره خنده ای کرد و دستش رو دراز کرد تا کتاب رو برداره که..
پسری کتاب رو از روی میز برداشت و با صدای بلند شروع به مسخره کردن کتاب کرد.
-وای..دیگه نمیتونم جانوران جادویی؟!..شما ها بهتره فعلا از مادرتون اجازه بگیرید البته قبل از خوردن شیرتون.
لیلی بیخیال به حرف های پسر سر کتاب رو بین انگشتاش گرفت و از بین دندون های قفل شدش غرید.
-پسش بده.
پسر کتاب رو از بین انگشت های لیلی بیرون کشید و با پوزخند فریاد زد.
-چرا باید اینکارو بکنم؟!
لیلی روی پنجه ی پا ایستاد تا هم قد پسر باشه.
درحالی که با حرص به چشمای پسر خیره شده بود..
ضربه ای تو گوش اون زد و کتاب رو از دستش بیرون کشید.
درحالی که دست امیلی رو گرفته بود و میخواست فرار کنه صدای پسر رو از بین جمعیت شنید.
-اگه پاتر هم اینجا بود فرار میکرد.الحق که دختر همون پدر ترسویی
لیلی از حرکت ایستاد.
کتاب رو توی سینه ی امیلی کوبوند و به طرف جمعیت برگشت.
-یک بار دیگه تکرار کن چه غلطی کردی؟!
پسر سرشو پایین برد زمزمه کرد.
-بدجور داری میسوزی
لیلی خنده ی بلندی کرد و گفت:
-مثل اینکه تو بدجور سوختی که اینجوری داری خودتو به در و دیوار میکوبی تا دیده شی.
پسر دستش رو زیر چانه اش گذاشت و ادای فکر کردن رو درآورد.
-که اینطور.چه طوره..که .. یعنی..بیا دوئل کنیم.
با دیدن قیافه های هیجان زده ی جمعیت اضافه کرد.
-اگه من بردم کتاب مال من.اگه تو بردی این مال تو
بعد زمان برگردان کوچکی رو از جیبش بیرون آورد و منتظر به لیلی خیره شد.
جمعیت اجازه ی جواب دادن به لیلی نکردن و با صدای بلند فریاد میزدن "دوئل"
خب.. ضرری هم نداشت با دوئل باز هم لیلی چیزی از دست نمی‌داد.کتاب هم که مال امیلی بود.
خب البته امیلی باید با سختی زندگی آشنا بشه!
لیلی فریاد زد:
-قبولهه
صدای جیغ و فریاد به گوش می‌رسید.
از اون صدا ها معلوم شد که اسم پسر جیکوب بود.
اونها شروع کردن.
جیکوب با تمام قدرتش به سمت لیلی طلسم میفرستاد و لیلی فقط دفاع میکرد.
بعد از گذشت چند دقیقه ی متوالی حرکت جیکوب و دفاع های لیلی..
جیکوب خسته شد.
برگشت تا نفسی بگیرد .
لیلی فرصت رو غنیمت شمرد طلسم کروشیو به سمت پسر فرستاد.
ولی جیکوب خودش رو به طرف دیگه ای پرت کرد و از طلسم جاخالی داد.
درحالی که سعی میکرد بلند شه تیکه شیشه ی بزرگی رو در کنار صندلی دید.
برای اون کسر شان بود که از یک دختر بچه شکست بخورد.
پس باید فکری میکرد.
سریع تیکه شیشه رو در جیبش گذاشت و بلند شد.
و دوباره شروع به فرستادن طلسم های سنگینی به سمت لیلی کرد.
و درست وقتی که دوئل بالا گرفته بود تیکه شیشه رو به سمت لیلی پرت کرد.
لیلی درحالی که روی زمین افتاده بود فقط میتوانست به شیشه نگاه کند..
با به یاد آوردن طلسم پروفسور آرکو در صدم ثانیه چوب دستیش رو به سمت شیشه گرفت و فریاد زد:
-برگردونیموس
شیشه با همان سرعت به طرف جیکوب برگشت . از کنار صورت او گذشت و خراش کوچیکی روی صورتش نقش بست.
چاقو دقیقا کنار صورت جیکوب روی دیوار چوبی جا خوش کرد.
لیلی لبخند پیروزمندانه ای به قیافه ی ترسیده ی پسر زد و در حالی که دست امیلی رو می‌کشید بلند گفت:
-بار آخرتون باشه که راجب پدر من اینطوری حرف می‌زنید!
زمان برگردانی که حالا مال اون بود رو از روی زمین برداشت و داخل جیبش گذاشت و از اونجا خارج شد.
لبخند از صورتش پاک نمیشد.
زیر لب زمزمه کرد:
-فکر کنم حالا میتونم تکلیف پروفسور رو تحویل بدم..
امیلی با گنگی به طرف لیلی برگشت.
-هن؟..
لیلی سریع سر تکون داد و دست امیلی رو به سمت خوابگاه کشید.
-هیچییی



ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۳ ۲:۱۹:۱۱
ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۳ ۱۰:۴۸:۴۱

◟·˚ᨳ 𝗍𝗁𝖾 𝗆𝗈𝗈𝗇 𝗂𝗌 𝖻𝖾𝖺𝗎𝗍𝗂𝖿𝗎𝗅, 𝗂𝗌𝗇'𝗍 𝗂𝗍


پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۰:۰۵ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۱

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۹:۵۰:۳۳ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 269
آفلاین
بعد از کلاس آخرین کسی که در اتاق ماند تری بود. قبل از بلند شدن از پشت نیمکت نگاهی به پروفسور راکارو کرد که داشت در حین سوت زدن با لبخند خون و کفی را که نصف کلاس را در بر گرفته پاک می کرد و نیم نگاهی هم به جادو آموز مذکور انداخت که پنج نفر او را در حالی که هنوز داشت کف پراکنی می کرد حمل میکردند؛ سپس در حالی که نیشخندی بر لب داشت از جایش بلند شد و به سمت در کلاس رفت.
- فعلا خداحافظ پروفسور!

در حالی که داشت به سمت خوابگاه حرکت میکرد همه لحظات سیزده دوئل ناموفق اخیرش با کالم را در ذهنش مرور کرد.
کالم یک پسر سال پنجمی بود که هیکلی تقریبا به اندازه هیپوگریف داشت و دشمنی عجیب و بی دلیلی هم با تری!
البته چندان هم از استعداد جادوگری برخوردار نبود و حتی می شد گفت که در صورت دوئل عادلانه تری میتوانست به آسانی او را شکست دهد؛ ولی کالم همیشه وسط دوئل زمانی که تری حواسش به دفع طلسم ها بود اشیائی مثل چاقو، بطری، ساطور و حتی لنگه کفش به سمتش پرتاب میکرد و بعد هم با یک طلسم خیلی ساده تری را که بعد از برخورد اشیا از درد خم شده بود شکست می داد.
تا به حال تری در کتاب های زیادی به دنبال راه حلی برای مقابله با این تقلب گشته بود ولی مفید ترین چیزی که پیدا کرده بود عنصر جاخالی بود.
ولی حالا...
- بالاخره وقت انتقامه.

فردا صبح موقع صبحانه تری از شدت هیجان مرتب به زیر میز لگد میزد و در آخرین بار هم موفق به چپه کردن ظرف مارمالاد روی لینی شده بود.
بعد از صبحانه تری در جهت مخالف باقی ریونکلاوی که که به سمت کلاس تاریخ جادوگری می رفتند به راه افتاد تا به پاتوق همیشگی کالم و رفقایش یعنی کنار دریاچه برود.
- اممممم... تری! کلاس از اینوره ها.

تری به سمت صدا برگشت و با نارلک رو به رو شد که با بالش به راهرویی اشاره می کرد.
- اوه! آره می دونم. راستش چیزه... امروز یک کار خصوصی واجب دارم. احتمالا به کلاس نمی رسم. موقع ناهار می بینمت. احتمالا!
- اوه... خیلی خب. باشه.

ده دقیقه بعد تری به دریاچه رسید. کم کم هیجانش به ترس تبدیل می شد. اگر طلسم کار نمی کرد چه می شد؟ کاش حداقل قبلش طلسم را امتحان می کرد. ولی حالا دیگر ناچار بود به پروفسور راکارو اعتماد کند.
از مخفیگاهش ییرون آمد. نفس عمیقی کشید و به سمت کالم و دوستانش به راه افتاد.
به محض اینکه چشم کالم به تری افتاد نیشش باز شد.
- بچه ها کیسه بوکسمون تشریف فرما شدن.

تری به چشم های کالم خیره شد.
- منو چی صدا کردی؟
- گفتم کیسه بوکس! مشکلیه؟
- مشکل که نه والا. ولی یه سوال داشتم. احیانا تو بچگیت یه بطری پر از معجون استخوان ساز نخوردی؟
- چی گف...
- البته بیشتر به نظر میاد عصاره جنون بوده باشه.
- خفه ش...
- میگما. چرا همرنگ لبو شدی؟ از اثرات جانبی عصاره جنونه؟
- من تو رو می کش...
- نظرت راجب یک دوئل چیه؟

کالم آرام شد.
- چیه؟ دلت واسه درمانگاه تنگ شده نه؟
- کی می دونه؟ شاید شده باشه...
- پس بذار دلتنگیتو رفع کنم.

هر دو سه قدم از هم دور شدند و به هم تعظیم کردند.
دوئل آغاز شده بود.
کالم مرتبا طلسم هایش را به طرف تری می فرستاد و تری همه را دفع می کرد. ولی تمام مدت حواسش به دست چپ کالم بود.
هنوز سی ثانیه نگذشته بود که کالم دست چپش را به داخل ردایش برد و چکشی را بیرون کشید. بعد بدون معطلی همزمان چکش و یک طلسم را به سمت تری فرستاد.
تری از طلسم جاخالی داد و چوبدستی اش را به سمت چکش گرفت.
- برگردونیموس.

به محض برخورد طلسم، چکش مثل یه بومرنگ برگشت و درست به وسط دو تا چشم متعجب کالم برخورد کرد و اون رو به داخل بوته ها پرت کرد.
- اینه... ایول!

کالم به سختی از بین بوته ها خارج شد و در حالی که با یک دست پیشانی قلمبه‌اش را گرفته بود گفت:
- چطوری آخه؟

تری قهقه زد.
- ما اینیم دیگه.

بعد برگشت و به سمت قلعه به راه افتاد. مدت ها بود که انقدر احساس سبکی نکرده بود.




پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۱

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
مـاگـل
پیام: 174
آفلاین
جیانا از کلاس فلسفه متنفر بود ولی عاشق دوئل بود. بار ها با تک تک بچه های مدرسه و کاراگاه ها و ... دوئل کرده بود ولی این بار خود لرد سیاه کسی بود که میخواست باهاش دوئل کنه و اگه نگیم که چوبدستثی از گلیم دراز تر کردن نبود نمیشه گفت چیه.


-ما چرا باید با این محفلی دوئل کنیم؟
-ارباب خب حقش رو میگذارین کف دستش.
- کروشیو.
-اربابی میگم بد هم نمیگه آخه اون عمرا شما رو شکست بده.
-کتی تو ببند که هر چی من میکشم از دستع توئه .
-ارباب میگم اینم با خودتون ببرین.
-این چیه؟
-این چیزه چاقوئه دیگه.
-لینی منظورمان این بود که چرا همچین چیز ماگلی ای دست ما می دهید
-خب ارباب میتونین ... وقتی که وسط دوئل حواسش نیست ...تستسترالش رو در بیارین.

لرد از عصبانیت با یک حرکت مرگخواری که جرعت جسارت کرده بود را کشت.

-یه فکری کردیم ...وقتی که وسط دوئل حواسش نیست ...تستسترالش رو در میارم فکر خودمان بود .
-البته لرد من شما همیشه بهترین فکر ها رو می کنین.
-از روی گُرده ما بیاین پایین بلاتریکس.
-اما من که... الینجام لرد.
-پس کی داره از ما بالا میره؟

کتی به سرعت قارقارو را پایین آورده و متواری می شود.


همان لحظه از دید جیانا

-خب اینم از این برام آرزوی موفقیت کن آلبوس به مرلین قسم اگه نبرم ... میدونم چه بلایی سر پروفسور آرکو بیارم .
-جیانا آروم باش. من مطمئنم موفق میشی.
-ممنون ، آلبوس .
-برو حسابش رو برس فکر نکن لرد سیاهه فکر کن... فکر کن قورباغه است ، مثل اون هم کچله.
-باشه . بریم توکارش.

دوئل

لرد بگمن با طلسم گسترش صدا دوئل رو گزارش می کنه. جیانا از انواع و اقوام یطلسم ها استفاده کرد و لرد هم از بیشترشون قصر در رفت ولی گرفتار طلسم پای بیقرار شد. سریع خودش رو آزاد کرد و به سمت جیانا چند کروشیو آواداکاداورا فرستاد ولی جینا از همه جا خالی داد جیانا که پشتش به لرد شده بود لرد فرصت رو غنیمت شمرد و به سمت جیانا چاقو را پرت کرد . جیانا به موقع برگشت و تنها گونه اش زخم سطحی برداشت . جیانا یک لحظه آرکو رو دید.
-برگردونیموس!
چاقو برگشت و درست سمت راست قفسه سینه لرد فرو رفت لرد پخش زمین شد و جیانا لبخندی زد ورد ترمیم ، حبس و طلسم فرمان را اجرا کرد.
- تموم شد .. من بردم.


ویرایش شده توسط جیانا ماری در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۷ ۱۰:۵۷:۲۰

اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱

اركوارت راكارو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۴ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲:۱۶ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲
از سی سی جی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 128
آفلاین
جلسه اول درس آموزش دوئل با چاقو




جلسه اول کلاس دوئل با چاقو بود و همه جادو آموزان با نظم و ترتیب یک جا نشسته بودند و با خود فکر می کردند که این استاد بی فکر که جلسه اولی اینقدر دیر کرده بود کیست؛ که ناگهان صدای شترق همه را از جا پراند.

- کنیچیوا مینا سان!
این صدای پسرک موسفیدی بود که با مخ روی زمین افتاده بود. جادو آموزان او را از ترم پیش به یاد داشتند.

- این چرا باز استادمونه؟
- این ترم جادوی سیاه فوق پیشرفته نداشتیم.
- خنگول استاد دوئلمونه!

صدای خوردن کف دست جادو آموزان را به خود آورد.
- ازتون ممنون میشم که همه ساکت با نظم وترتیبی که قبل از ورود من نشسته بودین بشینین.

جادوآموزان بدون هیچ درنگی در جای خود نشستند چون همه ترم پیش را به یاد داشتند می نمی خواستند این استاد وحشی را عصبانی کنند.

- از اونجایی که همه تون می دونین من استاد دوئل تونم. می دونم چقدر از این موضوع هیجان زده هستین؛ چون پارسال هم جادو آموز من بودین و مطمئنا از درسم لذت بردین.

اما جادو آموزان از درس ارکو متنفر بودند؛ اما کسی زحمت اشاره به این موضوع را به خود نداد.

- از اونجایی که امروز جلسه اولتونه زیاد بهتون سخت نمی گیرم و تکلیف آسون بهتون می دم.
پس از گفتن این حرف چاقویی سمت یکی از جادو آموزان پرتاب شد. همه جیغ بلندی کشیدند.

- برگردونیموس!
به همان سرعتی که چاقو پرتاب شده بود سمت ارکو برگشت.
- این یه ورد کاربردیه وقتی که حریفتونکلک می زنه و جای اینکه از چوب دستی استفاده کنه، از چاقو یا اشیا دیگه ای استفاده می کنه تا مثلا غافلگیرتون کنه.
ارکو لبخندی به پهنای صورت زد.
- اما شماهایی که جادو آموز منید، دیگه گول این حرفا رو نمی خورید.

جادوآموزی که چاقو طرفش پرتاب شده بود، روی زمین افتاده و کف و خون بالا می آورد اما ارکو کمترین اهمیت را به این موضوع می داد.
- تکلیفتون اینه:


یه رول بزنین که توش در حال دوئل با یه متقلب شیاد نفر هستین و با این ورد حقه ش رو دفع می کنین. (30 نمره)


پس از گفتن این ارکو رو به جادو آموزان کرد.
- امیدوارم همه نمره بالا بگیرین. ماتانه مینا سان!








کنیچیوا: سلام
میناسان: همگی
ماتانه: تا بعد




پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۱

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۲۵:۳۰ شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳
از زیر زمین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
ترم 26 سالانه هاگوارتز


تدریس این کلاس در تابستان برعهده‌ی پروفسور ارکوارت راکارو خواهد بود.


جلسه اول
تاریخ تدریس: چهارشنبه 15 تیر
مهلت ارسال تکالیف: تا چهارشنبه 29 تیر

جلسه دوم
تاریخ تدریس: شنبه 8 مرداد
مهلت ارسال تکالیف: تا شنبه 22 مرداد

جلسه سوم
تاریخ تدریس: سه‌شنبه 1 شهریور
مهلت ارسال تکالیف: تا سه‌شنبه 15 شهریور


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!


شناسه بعدی


پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۸:۰۳ پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۹

ارنى پرنگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
سلام پیتر جونز جوان
دیر کردی!
نه...
نه.
نه
نه
نـــــــه.

...


حالا چون دفعه اولته، ایندفعه اشکال نداره. بیست وهفت میدم بهت از سی نمره. خیلی سریع نوشتی و گاها علائم نگارشی رو نادیده گرفتی. با فرض اینکه نمره ی پیروزی در نبرد رو هم گرفتی. 27 برای شماست.
موفق باشی.

*راستی فقط چون که هنوز کلاس بعد رو تدریس نکردن نمره دادم وگرنه مثل تمامی کلاس های هاگوارتز بعد از تاریخ موعد امتیازتون ثبت نمیشه. یه جورایی خوش شانسی پیتر!

ویرایش نمرات: نمره ی الیور ریورس از بیست و پنج به بیست و هفت تغییر کرد.

برای اطلاعات بیشتر به دفتر ثبت نمرات مراجعه کنید.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸:۳۵ جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 234
آفلاین







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.