رودولف لسترنج، ناامید و محزون پا در خانهی بلکها گذاشت...آنجا تبعیدگاه و زندان او بود؛ و او میبایست هر آنچه زندانبانان به او میگفتند انجام دهد...پس به دنبال سیریوس بلک به راه افتاد...
_خب لسترنج...با کریچر که آشنا هستی؟ کریچر قراره امروز خونه رو برق بندازه...مگه نه کریچر؟
_هر چی ارباب امر کنن، ولی ارباب ریگووس اگه بود، اینجا خود به خود برق میزد!
_بلاه بلاه بلاه...حالا هرچی! رودولف لسترنج امروز در اختیار تو هست کریچر...دو نفری میخوام امروز کار رو تموم کنید..مفهومه؟
_مفهوم بود سرورم...ولی اگه ارباب ریگولوس اینجا بود، فهم و شعور کریچر نیاز نبود اصلا..مرد لخت دنبالم راه بیاد!
رودولف زیر نگاه سنگین سیریوس و پوزنخندش، به دنبال کریچر که به سمت راهرو در حرکت بود، به راه افتاد.
کریچر بلاخره جلوی یک در ایستاد و بشکنی زد...یک سطل اب و جارو ناگهان از هوا ظاهر شد و کریچر آن را به رودولف داد...
_کریچر میره تا اتاق اباب ریگولوس رو تمیز کنه...هرچند که رایحهی خوش ارباب ریگولوس خودش تمیز کننده و ضدعفونی کننده هواست!
_حتما نوشیدنی کره ای زیاد میخورد وقتی میومد خونه!
_مرد لخت هم این سطل آب و جارو رو بگیره و بره این اتاق رو تمیز کنه!
رودولف ابتدا غرولندی زیر لب کرد، ولی بعد با اکراه فرمان کریچر را اطاعت کرد و وارد اتاق شد...
_اینجا چرا اینجوریه؟چرا پنج طرف اینجا فرش داره؟ واقعا احمقن این محفلی ها!
رودولف جارو را برداشت و خواست شروع به کار کند که چشمش به قسمتی از فرش روی دیوار افتاد!
_بهبه..ببین کی اینجاست...نون زیر کباب...نارسیسا..عکس جونیاشه...عجب بد رفت تو پاچهام ها...من که تا اینجا اومده بودم خواستگاری، چرا بجای اون بلاتریکس به باباش نگفتم اون بلونده رو میخوام!
همینطور که رودولف در حال چشم چرانی عکس های روی دیوار بود، ناگهان چشمش به عکس همسرش افتاد!
_چی؟ عاااای...نفس کششششش!
با فریاد رودولف، محفلیها هراسان وارد اتاق شدند و با یک رودولف لسترنج که قمه در هوا میچرخاند و صورتش از عصبانیت به سرخ شده مواجه شدند...
_چه خبرته رودولف؟ داد نزن، الان ننه بلک رو بیدار میکنی، به جد و آبادمون فحش رو میکشه!
_عکس زن من روی دیوار چیکار میکنه؟
به نظر میرسید رودولف فراموش کرده بود که آنجا دقیقا کجا بود!