بیرون از معده ایوا:-جادووووگر؟ جدا جادوگرین شما؟ چوبدستی و اینا؟
لرد به سرش دست کشید و گفت:
-یکی بیاید این را جمع بکند. این در شان ما نمی باشد!
-یعنی جدا جادوووگر؟ لابد زن هاتونم ساحره ان؟ اووووه یه چیزی نشونم میدین؟
زن به کل فراموش کرده بود که اسیر است.
-یه دقه وایسین!
دو نفری که اورا گرفته بودند ولش کردند. زن دست در کیفش برد و موبایل ماگلی اش را بیرون کشید.
-عه میشه آقای جادوگر یه سلفی بندازیم باهم؟
لرد دست و پایش را جمع کرد
-آن چیست دیگر آن چیز را از ما دور بکنیدش!
زن موبایلش را جلو لرد آورد:
-بگو سییییییییب!
لرد عصبانی شد و چوبدستی اش را درآورد
-الان طلسم کوری میزنیم بهت حال بنمایی! کوریوس!
طلسم قرمز رنگ محکم به چشم زن برخورد کرد.
-وووییی!
زن با چشم های وق زده به اطراف نگاه کرد. مردمک چشم هایش حرکت نمی کرد.
-الان باید چی میشد مثلا؟
لرد که تا آن موقع قیافه "ووی من چقده خوبم!" به خود گرفته بود یک دفعه ماسید. ملانی صورت زن را جلویش گرفت و وارسی اش کرد.
-مگه میبینی الان؟
-آره، چطور مگه؟
ملانی کف کرد.
-ارباب فکر کنم این دختره یه سه رگه باشه.
-چی؟
-سه رگه ارباب. در مقابل هر طلسمی مقاومه.
-مگر داریم چنین چیزی؟
ملانی دهان باز کرد تا توضیح بدهد که دختر گفت:
-من جد اندر جدم انگلیسی بودن! من ناخالصی ندارم!
لرد خوشش آمد. یک کمی!
-ماگل ها هم از خون ناخالص خوششان نمی آید!
ملانی حق به جانب پرسید:
-اگه سه رگه نیستی چطوری طلسم خورد به چشمت ولی کورت نکرد؟
دختر گفت:
-عه؟فکر کنم خورده به لنزم!
بعد با دو انگشتش پلک چشمش را از بالا و پایین باز کرد و با انگشت اشاره دیگرش سعی کرد لنز را بیرون بیاورد. در این حال مرگخواران چندششان شد.
-ووی نگاه کن تو رو مرلین دستشو تا آرنج کرده تو چشمش!
+در آر دستتو از اون تو!
* عق! عـــــــــق!
درحالی که زن دستش را به طرز تهوع آوری در چشمش کرده بود ایوا حس کرد معده اش به هم میریزد و دل و روده اش بهم تابیده می شود. رفتار چندش آور زن کار خودش را کرده بود؛ دیری نمی گذشت که به اندازه یک انگلستان غذای نیمه هضم شده ازمعده اش بیرون بریزد. تنشی به معده اش افتاد، تنشی که بلاتریکس و بانومروپ هم حسش کردند...