جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: یکشنبه 24 دی 1402 12:46
تاریخ عضویت: 1402/04/18
تولد نقش: 1402/04/18
آخرین ورود: یکشنبه 27 اسفند 1402 12:51
از: اسلیترین
پست‌ها: 37
آفلاین
_گیاه جادویی...گیاه جادویی...ایده بدیم نیستا

بلاتریکس که میخواست بمب را در برابر معجون های هکتور _که دقیقا مشخص نبود محتوای آن ها چیست_سالم نگه دارد ، چشم هایش برق زد و از این ایده مرگخوار استقبال کرد.

وقتی سربرگرداند تا برود و با خیالی اسوده تر به کارهایش برسد دوباره مرگخوار را دید.

_ببینم تو چرا هنوز وایستادی؟ نکنه میخوای یک کروشیو تقدیمت کنم؟ همین الان برو آزمایشگاه و فکراتو با هکتور در میون بذار.

و مکثی کرد...

_فقط اگه...یک صدای انفجار دیگه بشنوم...یا بیام و ببینم بدون این که ایده تون تایید بشه رفتین سراغ بمب و امتحانش کردین...مرلین به دادتون برسه.

مرگخوار بیچاره که از شدت ترس دندون هایش بهم میخورد،تند تند سر تکان داد و برگشت تا به آزمایشگاه برود.

تند تند از پله ها بالا میرفت و به سرعت از راهرو ها میگذشت تا به تابلویی رسید که با حروف بزرگ نوشته بود:آزمایشگاه هرچند در اثر انفجار لایه ای دوده رویش را پوشیده بود و به سختی خوانده میشد.

در زد.
_بله؟

+ام...من یکی از مرگخوار ها هستم،بلاتریکس گفت بیام و ایده ای که دارم رو بگم.

هکتور که از داشتن آدمی که بتوان معجون ها را رویش استفاده کرد،بسیار شادمان شده بود با خوشحالی جواب داد:

_خوش اومدی!بفرما داخل.
یک مرگخوار اسلیترینی
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: چهارشنبه 20 دی 1402 19:57
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
هکتور بعد از گفتن این حرف ناگهان با بلاتریکسی مواجه می‌شه که دست به کمر جلوش وایساده.
- تو مگه نرفته بودی بلا؟ نکنه می‌خوای از استاد اعظم، معجون‌سازی یاد بگیری؟

هکتور بسیار پررو بود. اما بلاتریکس تصمیم می‌گیره به جای پاسخ دندان‌شکن، نگاه تهدیدآمیزی به سرتاپای هکتور بندازه.
- نخیرم! لازم دونستم برگردم و بهت یادآوری کنم تا وقتی من نگفتم معجونتو به خورد بمب نمی‌دی! معجون تو آخرین راه‌کاره... اگه بقیه شکست خوردن... که نمی‌خورن. نباید بخورن! من نمی‌ذارم که بخورن... ده روز... ما مرگخوارای اربابیم. ما قطعا می‌تونیم. ما...

هکتور با تعجب به بلاتریکسی نگاه می‌کنه که هم‌چنان همین‌طور که با خودش حرف می‌زد آزمایشگاه رو ترک می‌کنه. به وضوح اتفاقات اخیر فشار زیادی بر بلاتریکس وارد کرده بودن!

بلاتریکس همینطور که سخن می‌گفت، در راهروهای خانه ریدل در حرکت بود.
- ارباب از هوش سرشار و آینده‌بینی بالایی برخوردارن. بیخودی نگفتن ده روز. مطمئن بودن که ده روز کافیه. پس کافیه. ما مرگخوارای توانمندی هستیم. ما کلی راهکار ارائه می‌دیم...

به محض پایان یافتن این جمله، بلاتریکس به جمع مرگخواران می‌رسه.
- تو... راهکارتو بگو!

مرگخواری که به ناگاه یقه‌ش توسط بلاتریکس گرفته شده بود، به جهت درخواست کمک به سایر مرگخوارا نگاهی می‌ندازه. اما بقیه مرگخوارا سوت زدن و در و دیوارو نگاه کردنو ترجیح می‌دن.
- اممم... بله بلا. داشتم می‌گفتم... به نظر من چیز کنیم... چیز... گیاه جادویی به بمب اضافه کنیم؟
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: دوشنبه 18 دی 1402 20:21
تاریخ عضویت: 1402/05/17
تولد نقش: 1402/05/29
آخرین ورود: جمعه 5 اردیبهشت 1404 14:24
پست‌ها: 176
آفلاین
هکتور که بی هوش روی زمین افتاده بود به محض رسیدن بلاتریکس به هوش اومد!
-خوب خوب! این اون معجونی عالی بود که می خواستی باهاش بمب بسازی!
و سپس همان طور که احتمالا همگی می دانید کروشیویی هدیه هکتور کرد.
اما هکتور تصمیم به تسلیم شدن نداشت!
-نگران نباش بلا! درستش می کنم!
-نگران نیستم ولی اگه یه بار دیگه انفجاری رخ بده عملیات معجون سازی رو کنسل می کنم!
و دوباره می توانیم حدس بزنیم در ادامه این را در ذهن خود گفت
-و کروشیوی دیگه ای بهت تقدیم می کنم!
-ولی مگه همچینی عملیاتی وجود داشت؟
ولی بلا از اتاق خارج شده بود
هکتور لیستی از تمام موادی که می توانست با انها یک معجون عالی بسازد را تهیه کرد سپس تمام حالت های ممکن را بررسی کرد
-خوب! من نمی تونم انفجاری بسازم! یعنی معجونم باید یا بی انفجار باشه ولی عملی نشه یا عملی شه!
ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در 1402/10/19 18:55:30
{زِندِگیــت هَمون رَنگـی میشِـہ که خودِت نَقاشـیش میکُنـے🎨🦋}


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: دوشنبه 18 دی 1402 17:15
تاریخ عضویت: 1402/04/18
تولد نقش: 1402/04/18
آخرین ورود: یکشنبه 27 اسفند 1402 12:51
از: اسلیترین
پست‌ها: 37
آفلاین
هکتور با عجله به سمت آزمایشگاه نیروگاه رفت و خودشو مشغول انجام کاری کرد که تازه با آن موافقت شده بود،در سویی دیگر بلا در حال گشتن نیروگاه برای پیدا کردن ویکتور بود تا حواسش باشه نمونه های آزمایش قبلی رو منفجر نکنه و کاری نکنه نیروگاه روی سرشون خراب بشه و لرد از اینی که هست عصبانی تر بشه.
هکتور مثل یک فشفشه بین قفسه ها حرکت میکرد و مواد مورد نیازشو انتخاب میکرد.
_بذار ببینم...ممکنه موی تک شاخ نیاز داشته باشم و یکم ریشه گیاه منفجر شونده...
وقتی هکتور از بین قفسه ها بیرون میاد دیگه نمیشه صورتش رو دید و فقط ی عالمه معجون به چشم میخوره.
_مطمئنا اگه بلا این جا بود بخاطر از بین بردن کل بودجه ای که صرف معجون ها شده بهم ی کروشیو خوشگل هدیه میداد
وسایلو روی میز میذاره.
_پیش به سوی ساخت ی بمب مخرب
هکتور مواد رو باهم مخلوط میکرد و بعضی وقتا چیزهای عجیبی هم به آن ها اضافه میکرد. به نظر به اتمام کار نزدیک بود که اشتباهی یک ماده بنفش رنگ را در پاتیل خالی کرد و کل آزمایشگاه رو روی هوا فرستاد .
بلا که تا الان در حال گشتن طبقه پایین بود با صدای مهیبی که میاد تعادلشو از دست میده و روی زمین میوفته.
وقتی حالش جا میاد و مطمئن میشه میتونه به باعث و بانی این اتفاق که قطعا کسی جز هکتور نیست،یک کروشیو هدیه کنه بلند میشه و به دنبال جایی که اون صدا ازش اومد میره.
یک مرگخوار اسلیترینی
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: دوشنبه 18 دی 1402 13:08
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
- بلا بلا!

بلاتریکس که بسیار خشمگین بود و در ذهنش با سرعت برق و باد داشت هزاران سناریویی که منجر به موفقیت پروژه می‌شد رو بررسی می‌کرد، متوجه فریادهای هکتور نمی‌شه.

- بلا بلا ببین منو!

لرزه‌هایی که بلاتریکس در زمین زیر پاش به وضوح به خاطر نزدیک شدن هکتورِ ویبره‌زن حسش می‌کنه، کمک شایانی به هکتور می‌کنه تا در این لحظه نه‌تنها شنیده بشه، بلکه دیده هم بشه. پس بلاتریکس می‌چرخه و هکتورو می‌بینه.
- نمی‌فهمم تو این موقعیت چرا باید شاد باشی!

اگه هکتور، هکتور نبود، با دیدن چهره عبوس بلاتریکس قاعدتا حرف خودش رو پس می‌گرفت و ترجیح می‌داد در اون لحظه دیگه دیده نشه، ولی خب هکتور، هکتور بود. هکتور تا معجونش رو تهیه نکرده و به خورد بمب نمی‌داد ول کن نبود.
- یادته ایده منو؟ یادته یادته؟ تو که از اثرات ثمربخش معجونای من باخبری، مطمئنم بمبی می‌سازیم ابر بمب، صد در صد تضمینی!

بلاتریکس دهنشو باز می‌کنه تا در کسری از ثانیه مخالفت کنه، اما ناگهان سکوت پیشه می‌کنه و به فکر فرو می‌ره. معجونای هکتور درسته که همیشه چپ و چوله جواب می‌دادن، ولی اکثرا در جهت خرابکاری بودن! شاید این دقیقا چیزی بود که یک بمب ویرانگر بهش نیاز داشت... یا شاید هم که نداشت! بالاخره هکتور، در هر صورت هکتور بود.
- نه یادمه و نه می‌خوام که بدونـ... کجا رفتی هکتور؟ هکتور؟

هکتور که همیشه به محض روا داشتن ایده، نه از یک‌سو بلکه از هزاران سو مخالفت می‌شنید، این‌بار وقتی می‌بینه بلاتریکس نه‌تنها مخالفت نمی‌کنه که به فکر هم فرو می‌ره، به خیالِ جواب مثبت رفته بود که دست به کار بشه!
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: یکشنبه 12 آذر 1402 11:46
تاریخ عضویت: 1385/05/08
تولد نقش: 1385/09/06
آخرین ورود: سه‌شنبه 20 شهریور 1403 17:23
از: سر قبرم
پست‌ها: 1506
آفلاین
سوژه جدید:

تمام مرگخواران در راهروی اصلی نیروگاه در صف مرتب و منظم روبروی هم ایستاده بودند و نگاهشان به لرد، بلاتریکس و لینی که در وسط راهرو رژه میرفتند دوخته شده بود. لینی در ارتفاعی پایین تر از حد معمول پرواز میکرد که علت آن در دست داشتن طومار سنگین گزارشات نیروگاه بود.

بلاتریکس هم همان طور که مشغول روخوانی از روی گزارش بود زیر چشمی نگاهی به ارباب مینداخت که اصلا راضی به نظر نمیرسید. هنوز نیمی از گزارش باقی مانده بود که لرد طومار را از دست لینی گرفت و با خشم گعت:
- بسه دیگه! سرمان را بردی بلا. نتیجه تنها چیزیه که اهمیت داره! بمب ساخته شده یا نه؟

بلا نگاهی به لینی انداخت و تته پته کنان گفت:
- ارباب...ما در روند ساخت بمب پیشرفت کردیم...اما هنوز...

لرد کروشیویی حواله طومار گزارش کرد که باعث شد جیغ کاغذ پوستی به هوا برود!
- پیشرفت، پیشرفت! کو؟ کجاست؟ بمب من کو بلا؟ من فقط وقتی بمب رو با چشم های خودم ببینم چیزی به اسم پیشرفت رو ازتون قبول میکنم! ایوااااان...بیا اینجا ببینم اسکلت!

ایوان در حالی که تک تک استخوان‌هایش به صورت موزون از ترس بندری میزد به ارامی به لرد نزدیک شد.
لرد یکی از استخوان‌های قفسه سینه ایوان را گرفت و گفت:
- اسکلت ملعون تو مگه مهندس ارشد پروژه نیستی؟ میتونی توضیح بدی که چرا هنوز بمب ما ساخته نشده؟!

ایوان سعی کرد لرزش شدید استخوان فک پایینش را کنترل کند و گفت:
- ارباب...مشکل فنیه. ما هنوز نتونستیم کاری کنیم که انرژی اتم با جادوی سیاه به تعامل و پایداری برسه. هر بار که این کار رو میکنیم یا همدیگه رو خنثی میکنن یا سریع ناپایدار میشن و منفجر میشن! اگه خاطرتون باشه هفته گذشته نصف هاگزمید منفجر شد که به خاطر همین مشکل بود.

این چیزها برای لرد هیچ اهمیتی نداشت. لرد بمب جادویی اش را میخواست. هرچه سریعتر هم میخواست. برای همین ایوان را رها کرد و خطاب به همه مرگخواران نیروگاه گفت:
- ظاهرا تا وقتی بهتون سخت نگیریم کاری انجام نمیدین. ده روز فرصت دارین که حداقل نسخه اولیه بمب رو تمام و کمال تحویل من بدین تا ازمایشش کنم. وگرنه شخصا تک تکتون رو به بمب تبدیل میکنم و به وسیله شما هاگوارتز رو بمباران میکنم!

صدای قورت دادن اب دهان بود که از سر ترس در راهرو نیروگاه میپیچید. تنها کسی که آب دهانش را قورت نداده بود هکتور بود. در واقع خیلی هم ذوق زده بود و به شدت ویبره اش افزوده شده بود! داشت با خودش فکر میکرد که تا الان بلا با طرح افزودن معجون مخصوص او به بمب مخالفت کرده بود، اما به نظر میرسید که الان بهترین زمان برای ازمایش کردن ایده او بود. برای همین به محض اینکه لرد خشمگینانه نیروگاه را ترک کرد دوان دوان به سمت بلاتریکس رفت!
ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: یکشنبه 23 مهر 1402 22:52
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: امروز ساعت 00:41
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

هکتور مقدار اضافی دامبلدور را روی میز گذاشت و اشاره ای به ایوان کرد.
ایوان مثل گوشتکوبی ماهر، شروع به کوبیدن و خمیر کردن بقایای دامبلدور کرد. دامبلدور موجودی مضر و اضافه بود و کسی احتیاجی به او نداشت. حتی خودش هم خودش را لازم نداشت که دنبال خودش نیامده بود.

کوبیدند و ورز دادند. ورز دادند و کوبیدند تا این که خمیر نرم و یکدستی بدست آوردند.


ساعاتی بعد!


جلسه هفتگی مرگخواران با ایجاد علامت شومی در وسط سقف اتاق، توسط بلاتریکس آغاز شد.

- ارباب، لرد سیاه وارد می شوند.

همه از صندلی های خود بلند شدند.
دو ماگل خدمتکار درها را باز کردند و لرد سیاه وارد شد.
همه داشتند به سینه و دست های لرد نگاه می کردند.

- سوزانا... ارباب کجاست؟
- باور کن نمی دونم... همین چند روز پیش دقیقا همونجا بود.
- از سدریک بپرسیم؟ سابقه داره. ممکنه بلایی سر ارباب آورده باشه.

لینی پرواز کرد و بالا رفت. نگاه مرگخواران هم همراه لینی بالا رفت و بالاخره به لرد سیاه رسید.
- ارباب این بالا هستن. توجه کنید!

همه توجه کردند. لرد سیاه واقعا هم آن بالا بود.

- ارباب... ماشاالمرلین بسیار رشد کردین.
-رشید و بلند بالا شدین!
- سرو قامت شدین!

لرد سیاه لبخند رضایتمندی زد.
- گفتیم حالا که نصف شدیم چرا بیشتر نشیم؟ از بقایای یک جادوگر بی مصرف به خودمان افزودیم و الان ارباب بیشتری هستیم!

مرگخواران با خوشحالی تایید کردند.

درست در همین لحظات، جلسه سالانه محفل (سالی یک جلسه برایشان کافیست!) هم شروع شد و دامبلدوری با ارتفاع تقریبی یک متر وارد جلسه شد.


پایان!
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: یکشنبه 5 شهریور 1402 04:22
تاریخ عضویت: 1402/03/31
تولد نقش: 1402/04/06
آخرین ورود: چهارشنبه 24 آبان 1402 21:21
از: تو متنفرم
پست‌ها: 9
آفلاین
بلاتریکس که سعی داشت ذهنش را آرام کند فرغون بدست با سرعت تمام به سمت ازمایشگاه معجون سازی هکتور حرکت می‌کند . در این بین هکتور در کارگاه معجون سازی سعی می‌کرد فکر کند باید چه کاری با پاهای لرد تاریکی و دل و نیم تنه ی دامبلدور بکند . در ابتدا اصلا به دامبلدور اهمیت که نداده هیچ ، او را به گوشه ای پرت می‌کند و به سمت میزش میرود تا معجونی برای درست کردن این وضعیت بسازد ، و بدن و پا های لرد تاریکی را هم با ملایمت کنار گذاشت . این همه تبعیض برای جسم دامبلدور غیر قابل قبول
بود ‌! در حینی که هکتور مشغول ور رفتن با معجون هایش بود ، بلاتریکس با اعصابی خط خطی به
سمت کارگاه می‌دوید .

بلاتریکس از شدت عصبانیت دندان هایش را به هم می‌سابید و همچنان می‌دوید . آخر آن ریشو ساکت نمیشد ! حضور دامبلدور مثل مگسی وز وزو در مغز بلاتریکس بود و او میخواست مانند مگس کش او را له کند .

دخترم ، داریم به کجا میریم ؟ کی میرسیم ؟ تامی چی ؟ ... به من نگو دخترم ! و ارباب رو هم اینطوری صدا نکن ! اما تامی ... تام کوچولوی بابا ... ناگهان دامبلدور شروع به هق هق کردن کرد ... تامی بابااااااا . بلاتریکس که از شدت خشم در مرز انفجار بود سرعتش دو برابر شد و به سرعت نور حرکت میکرد و حواسش به جلوی راهش نبود که ناگهان متوجه درختی درست جلوی رویش شد و خواست ترمز بگیرد اما دیگه دیر شده بود و با سر به سمت درخت رفت و درخت دو شقه شد .
بلاتریکس که به خودش آمد دید درخت از وسط نصف شده و بین درخت گیر کرده ولی قسمت بد ماجرا این بود که فرغون پرت شده و سر دامبلدور و بالا تنه لرد تاریکی به سمتی دیگر پرتاب شده بود ...
ویرایش شده توسط ویندا روزیه در 1402/6/5 4:26:32
ویرایش شده توسط ویندا روزیه در 1402/6/5 5:58:40
Only Raven
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: چهارشنبه 25 مرداد 1402 20:24
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
بلاتریکس برای فراموش کردن وجودِ دوست‌نداشتنیِ دامبلدور، شروع به حرکت از این سوی اتاق به اون سو می‌کنه.
- فکر کن بلاتریکس، فکر کن. یعنی هکتور و لینی کجا ممکنه رفته باشن؟ اصن بقیه کجان؟
- کمک می‌خوای دخترم؟

حالا علاوه بر وجود دامبلدور، وجود صدای دامبلدور هم اضافه شده بود که برای تست کردن میزان تحمل بلاتریکس زیادی بود.
- من دخترت نیستم. می‌شه ساکت شی؟
- ولی دخترم، تو به کمک نیاز داری و من با کوله‌باری از تجربه می‌تونم کمک خوبی برات باشم.

بلاتریکس با خودش فکر می‌کنه چرا باید این لرد می‌بود که بیهوش می‌شد و نه دامبلدور! اما قبل از این که این فکر به قدری قوی بشه که به ذهن بلاتریکس خطور کنه بیهوش کردن دامبلدور کار سختی نیست، چیزیو به یاد میاره که حالش رو آشفته‌تر از قبل می‌کنه.

هکتور چندی پیش گفته بود: "اگه بتونیم لرد رو به جایی برسونیم میتونم براش یه معجون مخصوص درست کنم که سر حال بیاد!"

بلاتریکس با یادآوری این موضوع از شدت عصبانیت سرخ می‌شه.
- هکتور... هکتور! خب معلومه که رفتی به آزمایشگاهت. شانس بیاری تا پیدات می‌کنم معجونی به خورد ارباب نداده باشی!
- معجون رو توی دهن می‌ریزن دختر تاریکی، می‌بینی؟

دامبلدور ضمن گفتن این حرف، با انگشتش به دهن لرد اشاره می‌کنه. بلاتریکس ناگهان آروم می‌شه. البته نه خیلی زیاد. فقط کمی! باورش نمی‌شد دامبلدور برای یک بار هم که شده تو عمرش مفید واقع شده باشه. اما باز هم هنوز این احتمال وجود داشت که هکتور معجونو به جای خوروندن به لرد، خالی کنه روی پاهاش!

پس بلاتریکس به سرعت بخشی از دامبلدور و لردو که در اختیار داشت توی فرغونی می‌ذاره و تلپ‌تولوپ‌کنان به سمت آزمایشگاه معجون‌سازی هکتور حرکت می‌کنه.
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
ارسال شده در: شنبه 16 اردیبهشت 1402 12:45
تاریخ عضویت: 1398/11/26
تولد نقش: 1399/12/06
آخرین ورود: جمعه 22 فروردین 1404 23:20
از: خونه کله زخمی...
پست‌ها: 84
آفلاین
بلاتریکس، هکتور و لینی هرکدام یک گوشه ی لرد-دامبلدور را گرفتند (البته لینی یکی از میلیارد ها ریش دامبلدور را گرفته بود) و در حرکتی از قبل تمرین نشده غیب شدند تا در جایی که مد نظرشان بود ظاهر شوند.

آن طرف تر
- صدا از همینجا اومد. پخش شین و دنبالشون بگردین.
ماموران تیمارستان سعی کردند به دستور رئیسشان گوش بدهند ولی کوچه جایی نبود که بتوانند در آن پخش بشوند، در نتیجه به دیوارهای کوچه برخورد کردند.
- یه چیزایی پیدا کردم!
مامور مورد نظر که شرلوک هلمز نام داشت، تار موی بلاتریکس و خاک کف کارگاه هکتور را در کیسه ای پلاستیکی در هوا تکان می داد.
- باید اینارو آنالیز کنیم.
ماموران رفتند تا اشیاء مذکور را آنالیز کنند.

این طرف تر
از آنجایی که غیب شدن مرگخوارها تمرین شده نبود هر کدام از آنها در جای خاصی ظاهر شدند. بلاتریکس که سر و نیم تنه بالایی لرد و دامبلدور را در اختیار داشت در عمارت مرگخواران، لینی که تار ریش دامبلدور پیش او بود، در کندوی زنبور ها و هکتور که الان دو جفت پا را همراه نیم تنه پایین و ملحقات لرد و دامبلدور را در اختیار داشت در کارگاه معجون سازی اش ظاهر شد.
-ای مرلیییین!
بلاتریکس باید دنبال بقیه لرد میگشت، اما وجود دامبلدور او را عصبانی می کرد.

EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT

تصویر تغییر اندازه داده شده