(پست پایانی)
هکتور مقدار اضافی دامبلدور را روی میز گذاشت و اشاره ای به ایوان کرد.
ایوان مثل گوشتکوبی ماهر، شروع به کوبیدن و خمیر کردن بقایای دامبلدور کرد. دامبلدور موجودی مضر و اضافه بود و کسی احتیاجی به او نداشت. حتی خودش هم خودش را لازم نداشت که دنبال خودش نیامده بود.
کوبیدند و ورز دادند. ورز دادند و کوبیدند تا این که خمیر نرم و یکدستی بدست آوردند.
ساعاتی بعد!جلسه هفتگی مرگخواران با ایجاد علامت شومی در وسط سقف اتاق، توسط بلاتریکس آغاز شد.
- ارباب، لرد سیاه وارد می شوند.
همه از صندلی های خود بلند شدند.
دو ماگل خدمتکار درها را باز کردند و لرد سیاه وارد شد.
همه داشتند به سینه و دست های لرد نگاه می کردند.
- سوزانا... ارباب کجاست؟
- باور کن نمی دونم... همین چند روز پیش دقیقا همونجا بود.
- از سدریک بپرسیم؟ سابقه داره. ممکنه بلایی سر ارباب آورده باشه.
لینی پرواز کرد و بالا رفت. نگاه مرگخواران هم همراه لینی بالا رفت و بالاخره به لرد سیاه رسید.
- ارباب این بالا هستن. توجه کنید!
همه توجه کردند. لرد سیاه واقعا هم آن بالا بود.
- ارباب... ماشاالمرلین بسیار رشد کردین.
-رشید و بلند بالا شدین!
- سرو قامت شدین!
لرد سیاه لبخند رضایتمندی زد.
- گفتیم حالا که نصف شدیم چرا بیشتر نشیم؟ از بقایای یک جادوگر بی مصرف به خودمان افزودیم و الان ارباب بیشتری هستیم!
مرگخواران با خوشحالی تایید کردند.
درست در همین لحظات، جلسه سالانه محفل (سالی یک جلسه برایشان کافیست!) هم شروع شد و دامبلدوری با ارتفاع تقریبی یک متر وارد جلسه شد.
پایان!